۱۳۸۹ مهر ۱۵, پنجشنبه

چه کسی می خواهد با من همراه شود



بسیاری از مردم ایران، در درون و برون مرز، از توده ی عوام تا کنش گران سیاسی و سخنورانی که خویشتن را مخالف حکومت اشغالگر کنونی می دانند، خود را پیراسته و جلا یافته از هر حزب و گروه سیاسی می نامند، که تنها و تنها برای آزادی ایران و سرافرازی آن در کوشش و خیزش هستند.

صرف نظر از آن که این بینش نیک است یا نادرست، از همگی این افراد یا گروه ها می پرسم که چرا ما دچار هیپنوتیزم دیکتاتوری شده ایم! مگر فعالیت "حزبی و گروهی" در راستای ایران و فرهنگ آن و مبارزه با حکومت مذهبی، بد است؟ مگر سیاست متعلق به انسان نیست؟
چرا و تا کی ما باید از دیدن کشور کوچکی چون دانمارک، سری تکان دهیم و آه و افسوس بخوریم؟ یکی از دوستانم که سال ها در دانمارک زیسته بود، برایم از فراوانی و رنگ رنگی حزب ها و گروه های سیاسی آن سامان می گفت؛ اما او می افزود که در کنگره های سالانه این حزب ها، رهبرانشان از چپ ترین تا راست ترین، به روبروی هم می نشینند و دوستانه (اما جدی) با هم گفت و شنود می کنند و به یقین در ذهن تک تک آنها و در اساسنامه ی حزبشان، منافع ملی بر همه چیز برتری دارد (با وجود اینکه در بین همین گروه های سیاسی، مخالفان به سیاست های دولت هم هستند).
ما تا کی می خواهیم انقدر جدا از هم بمانیم و عمرمان را تلف کنیم و حکومتی که از نظر مالی و نظامی تا دندان مسلح است، به درگیری و جدابودنمان بخندد و بر ستم به مردم بیفزاید؟

بارها شنیده ایم که افراد گوناگون -چه آنها که خود را وابسته به گرایش حزبی ویژه می دانند و چه آنهایی که خود را از هر قید و بندی پیراسته می دانند. چه آنهایی که پس از رویدادهای انتصابات سال گذشته، دستبند و کراوات و تی شرت سبز بر تن پوشیدند و چه آنها که سال ها و دهه ها کار سیاسی می کنند- سخن از همبستگی و اتحاد و یکی شدن می زنند و اینکه به صلاحِ مصالحِ جنبشِ کنونی "این" نیست که "آن" گفته شود و از این یا آن شخص انتقاد شود و منتقدان و روشنفکران دینِ اسلام هم که دیگر هیچ؛ باید ساکتِ ساکت شوند و چه و چه...!

باید دید: نخست) همه ی ما که اینگونه به دنبال همبستگی هستیم، به درستی معنای آن را دریافته ایم یا فقط شعارش را می دهیم؛ مصداق همان قضیه ی منطق که "استعمال دوگانه ی یک واژه، سبب بروز اختلاف می شود".
دودیگر) برای دستیابی به اتحادِ موردِ نظر چه کرده ایم؛ راستش از دیدگاه من، نخستین مرحله ی دستیابی به همبستگی، همبستگیِ شخصی و گروهی(حزبی) است. یعنی ما نخست باید بدانیم خودمان چه می خواهیم؛ آرمان گروه سیاسیمان چیست و از همه مهم تر، نکند که این آرمان با خواست ملی ما منافاتی داشته باشد؟!

شوربختانه، عده ای با دادن شعار اتحاد، می کوشند نوعی سکوت در میان گروه ها و کوشندگان به وجود آورند و سپس خواست و گرایش خویش را پیاده نمایند.

باید دانست، همبستگی به آن معنا نیست که دو تن یا دو گروه چونان دو برادر یا دو خواهر دوقلو باشند (حال آنکه حتا همسان ترین دوقلوها هم دارای دو اثر انگشت مختلف اند و خواست و آرمان زندگیشان هم با هم متفاوت است). نیز همبستگی آن نیست که گروهی ویژه در گروهی دیگر حل و هزم شوند؛ یا کانال ها و تارنماها و امکاناتشان با هم یکی شود (البته نمی گویم این بد است، اما اگر غیر منطقی و باعث جدال شود، سَم است). اگر کسی به اینگونه همبستگی باور داشته باشد، بی گمان، یا خودش دیکتاتور است یا ناخواسته دچار هیپنوتیسم دیکتاتوری شده است!

با مروری بر تاریخ فعالیت حزب های سیاسی، نیک درمی یابیم که کار حزبی در محیط پر از درگیری ایران، هیچگاه پاسخ خوشایندی نداشته و این حزب ها به دست حکومت (دست کم در همین سی سال و حکومت اسلامی) سرکوب شده اند.

در اینکه حکومت اسلامی چه ویژگی هایی دارد و اینکه حکومت حتا تاب و تحمل احزاب خودی را ندارد و می خواهد قدرت مطلق باشد، یک نوجوان 13-14 ساله هم از آن آگاه است؛ اما آیا ماهیت و کارکردِ احزاب، نقشی در از میان رفتن خود و نیرو بخشیدن به حکومت ستمگر داشته است یا نه؟
بی گمان، پاسخ "آری" است. به گمانم، این گونه احزاب، پیش از آن که به دست حکومت نابود شوند، یا اعضا و هموندانشان اعدام و کشته شوند، خودشان با عملکردشان، زمینه ی انحلالشان را فراهم کرده اند و تنها دستاوردشان به جوخه ی مرگ و تیرباران سپردن عده ای جوان بی گناه و ناآگاه (در عین حال نخبه از نظر دانش) بوده است.

مجاهدین هنوز به دنبال متاع از دست رفته ی سی و دو سال پیش خود هستند و انقلاب اسلامی 57 (بخوانید شورش) را دستاوردی می دانند که خمینی و یارانش دزدیدند و سر مجاهدین بی کلاه ماند و کلک خوردند، آنها را کشتند و خود بر منبر قدرت نشستند!
پیروان این گروه هنوز مخالفت خود را با سیستم زمخت و مسخره ی جمهوری اسلامی بیان نکرده اند و به طبع آن به فرآیند  سکولاریسه شدن جامعه اعتقاد ندارند.
کمونیست ها و چپ ها... خودشان هم نمی دانند چه می خواهند و سنت گذشته خود را با شعارهای رنگارنگ و دهن پرکنِ مبارزه با استعمار نظام سرمایه داری سر می دهند و ملیت و فرهنگ و پرچم و ایرانی بودن را هم پشت یک علامت پرسش می گذارند؛ با این توجیه که هیچ فرغ و تبعیضی بین انسان ها نیست!
اینان هنوز توهم شاه ستیزی و سلطنت گریزیشان بر تفکر تقبیح و تنفیر حکومت کنونی اسلامی می چربد.
در این میان گروه هایی هم هستند که بیشتر براساس گرایش سیاسی پیروان خود  و ذهن های پر از درگیریشان، یا خود را پیروان محمدرضاشاه پهلوی می خوانند و یا از مریدان دوآتشه دکتر محمد مصدق و به یکدیگر انگ و برچسبِ شاه اللهی و مصدق اللهی می زنند؛ اما وقتی در ساده ترین و ابتدایی ترین آگاهی های سیاسی آنها وارد شوید، پی می برید که اینها نه شاه را می شناسند و نه مصدق را (به قول معروف، فقط یک چیزی شنیده اند!).
سوی دیگر این درگیری، نزاع بر سر نظام حکومتی است؛ جمهوری خواهان به جان پادشاهی خواهان می افتند که "شما طرفدارِ سیستم خودکامه ی سلطنت هستید...!" و پادشاهی خواهان هم پیروان جمهوری را می کوبند که شما نیروی بدیل (=آلترناتیو) نیم بندی هم نیستید و گزینه ای برای رهبری ندارید...!".
خلاصه، این درگیری ها و ده ها مورد مشابه سر دراز داشته و شوربختانه، اینک نیز دارد.

در اینجا، قصدم ترویج و تزریق ناامیدی نیست، بلکه باید گفت تاریخ انقضای این درگیری ها و به جان هم افتادن به پایان رسیده است و به جز آنان که ذهنی یخ زده و فسرده دارند، گرفتارش نیستند. اما نکته اینجاست که در میان این درگیری ها، جای حکومت اسلامی کجاست و چه سودی برای ایران وجود دارد؟ آری، این درگیری ها تنها به تقویت جناح حکومت و تضعیف جناح ایران می انجامد.

از این نیز بگذریم؛ مسلم است که به طبعِ این درگیری ها و برسرزدن ها، گروهی از هم میهنانمان نیز، یا خود را به کل از سیاست کنار می کشند و مصداق همان سخن باستانی پالیزی که "یک سر سالم به گور نمی برند، این سیاسیون " زندگی معمولی خود را ادامه می دهند و گروهی هم مبارزات خود را به دور از حزب و جناح دنبال می کنند.
بی گمان، هیچ یک از این گروه ها به تنهایی نمی توانند کارآمد باشند؛ زیرا نیرویی که در احزاب مخالفِ حکومت وجود دارد، در نیروی فردی نخواهد بود. اما لازم است که از این گروه های سیاسی هم سَمِ درگیری ها و خودزنی ها نابود شود.

بنیان های دستیابی به همبستگی

بار دیگر به مساله ی "همبستگی" برمی گردیم؛ بی اختیار یاد این شعر می افتم که نام شاعرش را هم فراموش کرده ام:

زیبـــــاترین تــجلی گــل گونه گونـــگیست
از باختــر تا به خــاور و از شرق تا به غرب

یعنی نه عیسوی نه مسلمان نه موسوی
یک شهــــروند ســـاده ی قـابل به احترام

به راستی در ایران با آن تنوع و گوناگونی قومی، گروهی و زبانی، وجود احزاب سیاسی رنگارنگ زیبا نیست؟ اما چرا باید برخی از این گروه ها  خواست و گرایش حزبیشان را از ملیت و ایران والاتر بدانند؟
باری باید مرز بین همبستگی و اختلاف نظر را آشکار کرد؛ دو مورد از بنیان های همبستگی به قرار زیر است:

نخست) پرچم ملی
هر حزب رنگی دارد و نامی؛ یکی زرد، یکی بنفش، یکی سپید و یکی هم سبز و این رنگ ها مورد پذیرش اعضای آن گروه است و هیچ حزبی هم از دیگری انتظار ندارد که رنگ و نام دیگری را بپذیرد.
اما هنگامی که سخن از پرچم ملی ایران می شود؛ پرچمی که پس پشتش هم پیشینه هست و فرهنگ و هم برای افراشتنش خون ها ریخته شده است؛ دیگر حزب و گروه رنگ می بازد و همه می بایست پرچم ملی را گرامی بدارند. در حالی که دنیا تنها دو شکل پرچم را می بیند و می شناسد؛ یکی پرچم معلوم الحال جمهوری اسلامی که بیشتر به پرچم یک کشور عربی می ماند تا پرچم ایران ما!
و دیگر پرچم شیر و خورشید نشان که تا سی و دو سال پیش پرچم ملی و رسمی ایران بود. غیر از این دو پرچم، هیچ پرچمی وجود ندارد، بنابراین پرچم شیر و خورشید نماد پیشینه ونشانه ی شناسایی کشور ایران و مهم ترین بنیان برای دستیابی به یک همبستگی است.

دوم) آرمان های ملی شامل سکولاریسم، سرنگونی (انحلال) نظام فعلی و ایجاد حکومتی ایرانی براساس اعلامیه ی جهانی حقوق بشر و استاندارد بین المللی و بر بنیان فرهنگ، پیشینه، زبان های ایرانی بدون تقسیم کردن به اقلیت و اکثریت دینی، زبانی و نژادی؛
حکومتی که در آن احزاب آزادانه برای خودشان سازمان و مکان و نماینده و حتا حق انتقاد بر سیاست های دولت و نیز اجازه ی تبلیغ داشته باشند.
حکومتی که در آن قوم های گوناگون ایران آزادانه زبان و باور مورد پذیرش خود را دوست بدارند و آن را به فرزندانشان بیاموزند (هر چند نوع این حکومت در یک انتخابات آزاد برگزیده می شود، اما بر این باورم که نوع فدرال آن برای قوم های ایرانی شایسته تر است؛ چنانچه در طول تاریخ ایران هم حکومت های گوناگون به این شیوه اداره شدند).

اندر حکایت گردهمایی اخیر نیویورک و سفر احمدی نژاد




بیشتر این نوشتار، متوجه ی گردهمایی اخیر در نیویورک علیه احمدی نژاد، حواشی آن و نقل قول هایی بود که در مقاله هایی خواندم.
ضمن سپاسگزاری از همه ی آنان که چه به صورت گروهی و حزبی یا شخصی و انفرادی، به آن سامان شتافتند تا خویشکاری خود را به جا آورده باشند و چشم هم میهنان درون مرز را از آمدنشان پر امید و شاد کنند.
شایسته دیدم به عنوان یک هم میهن درون ایرانِ دربند، دیدگاه خود را در این باره بیاورم؛

گویا امسال برای جلوگیری از درگیری ها و زد و خوردهای احتمالی، به هر گروه زمان و مکان ویژه ای را داده بودند که فکر بدی هم نمی توانسته باشد؛ دست کم چونان پارسال شاهد بروز درگیری نبودیم و همه چیز بسیار دوستانه برگزار شد. هر چند برای هر ایرانی دردآور است که اگر همه ی این گروه ها در یک زمان ویژه و با یک آرمان همگانی یعنی اعتراض به حضور احمدی نژاد در نیویورک و بیان این نکته که نه او نماینده ی مردم ایران است و نه حکومت اسلامی ضد بشر ضد زن ضد انسانیت، خواست و رای مردم ایران، بر گردِ سازمان ملل فراگرد می شدند، جمعیت بسیار بیشتری شکل می گرفت.

اما به هر روی آن گروه هایی که آمدند و اعتراض خود را نشان دادند، کارشان از آنها که نیامدند و یا –به نظر من- انفرادی عمل کردند، بهتر بود؛ چراکه در چشم شخصیت های سیاسی و لنزِ دوربین های رسانه ها بیشتر گروه ها هستند که جلب نظر می کنند و این خود می تواند افتضاحی دیگر برای حکومت باشد.
در این بین، امسال آن چه بیش از همه به چشم آمد، تعداد گروه مجاهدین بود که بر سایرین می چربید. در این بین عده ای کوشیدند با کوباندن مجاهدین، ناراحتی خود را از این اتفاق نشان دهند؛ من در اینجا نمی خواهم به چند و چون این گروه بپردازم، اما این نکته را همه ی ما باید بدانیم که اگر چنین اتفاقی در نیویورک می افتد، ما بیشتر باید خودمان و گروهمان را شماتت کنیم که با تک کاری و انفرادی عمل کردن، خود را کم تعداد نشان داده ایم؛ پس اشکال از تعداد زیاد مجاهدین نیست بلکه از ضعف گروه های دیگر بوده است.
گروه دیگری که توجه همگان را بسیار به سوی خود جلب کرد، اعضای جنبش ملی ما هستیم بودند؛ جمعیتی به نام کاروان عشق که دیدن تصاویر گردهماییشان، باعث افتخار و شادی بسیاری از مردم بویژه در درون ایران شد؛ صحنه ی زیبا و منظم حرکت آنان با پرچم ملی شیر و خورشید، الگویی است برای همه ی آنانی که سخن از همبستگی می زنند اما معنایش را نمی دانند و تنها زمان و عمر و سرمایه شان را خرج درگیری با یکدیگر می کنند. البته اشتباهی که هنوز عده ای می کنند، این است که این گروه را به نام سلطنت طلب می شناسند و تنها دلیل این ادعا را وجود پرچم شیر و خورشید می دانند؛ در حالی که همگان حتا کم اطلاع ترین ایرانی باید بداند که این پرچم از هر نام و انگی پاک و پیراسته است.
کار بزرگ دیگر این گروه، به نمایش گذاشتن آرامگاهی از جانباختگان قهرمان راه آزادی ایران بود که در طول این سی و دو سال به دست حکومت اسلامی در زندان و خیابان با اعدام و ترور و گلوله و شکنجه کشته شده بودند، که بی گمان سبب خوشنودی بسیاری از ایرانیان به ویژه در درون ایران و بیشتر از آن خانواده ی این جانباختگان شد.
نکته ی دیگر این که گروه ها و که حتا از جمع کردن و یکی کردن چند نفر و حضور در نیویورک کوتاهی کردند، بجای سپاسگزاری از این گروه و پی بردن به اشتباه خود، به حمله و توهین و سانسور پرداختند؛ در این میان، دو رسانه (بی بی سی و صدای امریکا) که ادعای آزادی بیان دارند، از نشان دادن راهپیمایی همه ی گروه ها خودداری کردند و بیش از پیش ماهیت خود را به مردم نشان دادند!

***
 چه کسی می خواهد با من همراه شود
 



تا چشم باز کردیم، شاهد اشغال ایران مهربانمان بودیم؛ عزیزانمان را کشتند، چون متوجه ی این اشغال شدند و به آن اعتراض کردند؛ سیاسی نبودیم، اما سیاسی شدیم؛ عمر و جوانیمان را در کار سیاست گذاشتیم که نتیجه ای جز بریدن از خوشی های زندگی روزمره و از دست دادن داشته های محدودمان و تلف شدن عمرمان نداشت.
ندا و مانند او که تازه داشتند زندگی معمولی و کوچک اما پرمهر و قشنگشان را شروع می کردند، از آن آروزی کوچک هم محروم شدند؛
و چه تلخ است که در ایران بزرگ، آروزی کوچک هم ممنوع می شود!

اینک تنها چیزی که برایمان مانده ایران است که آن هم اکنون گرفتار است. چه کسی می خواهد برای بازپس گیری ایران –این تنها داشته یمان- با ما همراه شود؟
پرچممان شیر و خورشید است.
نه مجاهدیم؛ نه کمونیستیم؛ نه چپیم؛ نه راستیم؛ نه جمهوری خواهیم؛ نه پادشاهی خواه؛ نه دینداریم و نه بی دین.
نخست تر از همه یکی ایرانی هستیم و پس از آن همه ی آن چیزها هم هستیم.
زیرا اگر ایرانی باشیم ظرف وجودمان گنجایش پذیرش همه ی رنگ ها و نام ها را دارد و ایران، ایران یک رنگ است و بس.

اگر نمی توانیم با غرورمان کنار بیاییم، دست کم چون "برج شهیاد" باشیم؛ تا به حال در مفهوم طرح معماری شهیاد اندیشیده اید؟ (به قول خانم رهنورد! و البته به قول عارفان) وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت. بخش پایینی برج، پر است از رگه ها و رده ها؛ اندکی اگر از چشمِ سَر بگذریم و با چشمِ دل هم پیمان شویم، این گونه گونگی ها را زبان ها، کیش ها و گرایش های سیاسی گوناگون می بینیم؛ اما اگر چشمان را کم کم و نرم نرم به بالای برج بدوزیم، ناگاه همه چیز در یک نقطه می ایستد و رنگ می بازد و رنگ می گیرد؛
آن ایران است، ایران.

سروش سکوت

14 مهرماه 2569

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر