۱۳۸۹ آبان ۹, یکشنبه

گزارش روز کورش بزرگ در پاسارگاد


درها ی موزه و آرامگاه  کورش را می شود بست اما عشق به گوینده  آزادی را دیگر نمی شود خاموش کرد
  
دیروز به من ثابت شد که حکومت و عواملش می کوشند، حرکت های فرهنگی را به سیاست بچسبانند، تا سرشت حقیقی آن را که فراتر از دین و سیاست است پنهان کرده و در عین حال به بهانه سیاسی بودن جلوی گسترش نفوذ آن را بگیرند. اما زهی خیال باطل که مردمان هوشیار و با فرهنگ امسال در پاسارگاد، حتی یک شعار هم ندادند، انبوه انبوه در سکوت و آرامش از دور و نزدیک به کورش ادای احترام کردند و بازگشتند

مردم در شهرهای مختلف ایران همیشه برای آمدن باران نیایش می کنند، اما مردم پاسارگاد با وجود کم آبی و خشکسالی و فقر سه سال است که  آرزوی باران ندارند. می ترسند مبادا باران سبب پر شدن آب پشت سد سیوند شود و آسیبی به آرامگاه کورش بزرگ برسد.


به سوی پاسارگاد
پنجشنبه شب، من و تعدادی از دوستان پرجوش و بی تاب،  اما نگران راهی پاسارگاد شدیم؛ چون این گمان را داشتیم که نکند گردهمایی امسال روز جهانی کورش در پاسارگاد نیز چون سال های گذشته، با فشار و آزار مردم به دست پلیس و نیروهای امنیتی حکومت همراه باشد، ازینرو یهتر آن دیدیم که بتوانیم بامداد خود را به پاسارگاد برسانیم، تا با گذشتن از جو پلیسی آنجا، خود را به دیدار بنیان گذار حقوق بشر جهان، کورش بزرگ، در روز فرمان آزادی او برسانیم.
از همان آغاز سفر، در اتوبوس فیلمی ایرانی گذاشته شد که دارای صحنه های کشتن و سوزاندن بود، نشان دادن چنین فیلم هایی در تلویزیون و رسانه های دیگر با موضوعاتی همچون قتل، دزدی، سقط جنین، تصادف های خونین و... بدون محدودیت سنی، در حالی مجاز است که نشان دادن سازهای موسیقی ایرانی یا آثار باستانی و فرهنگی، حرام است! با دیدن اندکی از این نمایش مسخره در آغاز سفر، ذهنم به سراغ همان «موزه ی وحشت»ی رفت که حکومت مردم را وادار می کند با خریدن بلیط به تماشای آن و حتا زندگی کردن در آن بروند، اما اشیا و آثار این موزه چیزی جز انسان کشی، کودک آزاری، زن ستیزی، فرهنگ کشی و ایران سوزی نیست.

سعادت شهر
به هر روی، بامدادن به سعادت شهر (سعادت آباد ِ کمین سابق)رسیدیم، شهری در بیش از 120 کیلومتری شیراز، شصت کیلومتری مرودشت و پانزده کیلومتری پاسارگاد آرامگاه کورش بزرگ. شهری سرد و کوهستانی با کوه های بلند و پر از بوته که در گویش محلی به آنها "کمین" می گویند؛ امتداد این شهر، پاسارگاد یا جلگه ی حاصلخیز "مرغاب" است که بناهای برجامانده ی آن شامل سه کاخ دروازه، بارعام و کاخ ویژه یا اختصاصی و کاروانسرای مظفری با فاصله از هم و آرامگاه کورش که همچون نگینی گرانقیمت اما ساده و دلپذیر در میان آن خودنمایی می کند.
 فاصله ی پاسارگاد تا جلگه ی سیوند را محوطه ای تاریخی به نام تنگه ی بُلاغی به هم می رساند که شوربختانه پس از آبگیری سد سیوند این محوطه از بین رفت.
 نقشه ی پاسارگاد به هیچ روی شبیه به شهرهای بزرگ باستانی نیست. نه برج و بارویی دارد و نه ویرانه های باستانی در اطراف آن است.  روزگاری پاسارگاد را "راه شاهی" به پارسه و شوش پیوند می داده است.
امروزه، پاسارگاد در پانزده کیلومتری سعادت شهر و در مسیر جاده ی اصفهان-شیراز قرار دارد که به وسیله ی یک جاده ی فرعی به طول سه کیلومتر می توان به آن رسید.

نبود امکانات رفاهی در یکی از مهم ترین میراث های جهانی
 شوربختانه در  سعادت شهر (پانزده کیلومتر تا پاسارگاد) و صفا شهر (حدود سی کیلومتر تا پاسارگاد) حتا یک هتل یا مسافرخانه هم وجود ندارد! مسولان این شهرها و میراث فرهنگی کوچکترین اهمیتی به این محوطه ی جاودانه نداده اند. یادم می آید، از آخرین باری که دو سال پیش به پاسارگاد رفتیم، تنها دو کار برای آن کرده بودند؛ یکی آسفالت کردن جاده ی منتهی به پاسارگاد و دیگری نصب چند تیر چراغ برق و دیگر هیچ؛ که اینها هم بیشتر به دلیل جهانی شدن پاسارگاد بوده و آمد و شد توریست های خارجی بی شمار! د
در راهی که به پاسارگاد می رود هیچ چیز وجود ندارد نه  یک مجتمع تفریحی-رفاهی نه یک رستوران، خوابگاه و استراحتگاه، نه جای بازی بچه ها و، حتی سرویس بهداشتی هم پیدا نمی شود.  داخل خود پاسارگاد هم، چیزی وجود ندارد، جز سه آلاچیق کوچک و قدیمی برای نشستن یک شیر فلکه آب آشامیدنی! حتا یک آب سردکن ساده هم درآنجا وجود ندارد.در کنار آرامگاه هم تنها چهارتا پرژکتور کوچک قرار داده اند که در هنگام تاریک شدن هوا روشن می شوند و  از سایه بان یا امکانات امنیتی برای حفاظت از آرامگاه نیز اثری نیست !
در سال های اخیر هم به دلیل بی توجهی مسولان، و نیز کار نابخردانه ی زدن سد سیوند، در کنار باران های اسیدی و گل-سنگ ها خسارت هایی به آرامگاه وارد شده است؛ با این حال آرامگاه کورش بزرگ همچنان استوار ایستاده است. و همچنان مردمان به عشق دیدار او همه ی کمبودها را ندیده می گیرند و به هر مناسبتی به آنجا می روند. اما در چنین شرایطی ماندن در این منطقه برای یک بازدیدکننده بسیار مشکل است؛ ما نیز در این هوای سرد و در حالی که ساعت ها تا برآمدن آفتاب مانده بود، به سختی توانستیم تاریکی و سرمای هوا را پشت سر بگذاریم و اگر  یکی از شیرازی های مهمان نواز و مهربان که اتاق کوچک و ساده اما پر مهر و گرمش را در اختیارمان گذاشت نبود، بی شک گرفتار سرمای شدید می شدیم. این جوان، خودش ما را به پاسارگاد رساند که اگر او نبود، ما نیز مثل خیلی دیگر از مردمان گرفتار جو امنیتی شده و از ورود به آرامگاه محروم می شدیم. و همانجا شنیدم که شیرازی ها و به خصوص اهالی پاسارگاد به خاطر کورش بزرگ تا جایی که برایشان امکان داشته باشد  به دیدار کننده های او کمک می کنند.

راه های انباشته از پلیس و ماموران امینتی
کمی استراحت کردیم و صبح، ساعت حدود هشت راهی پاسارگاد شدیم، انبوه ماشین های ماموران و پلیس ها کاملن خودنمایی می کرد، به طوری که در همان فرعی سه کیلومتری که شامل روستایی با چند خانوار می شود، سه دسته نیروی گارد ایستاده بود و هر یک ما شین ها را نگه می داشتند، مدارک را می دیدند، وسایل را می گشتند و دوربین کسانی را که مشکوک!  بودند می گرفتند! در اینجا صحنه ای را دیدم که بسیار غمگینم کرد و خواستیم تا کاری کنیم، اما نمی شد.
ماموران دور اتومییلی را گرفته بودند که چند دختر و پسر جوان در آن بودند. و طبق معمول در حال آزار آنها و جستجوی وسایلشان بودند. آن ها از پشت اتومبیل بنرهای بسیار زیبایی از یونولیت را که روی آن فقط نوشته بود «روز کورش مبارک باد» بیرون کشیدند و با خشونت و بی رحمی  اقدام به شکستن ولگدکوب کردنشان کردند. غم وجودم را گرفته بود، اما در چشمان آن دختر و پسر که بعدا فهمیدم دو هنرمندند و خودشان بنر را درست کرده بودند. نوری از امید و  عشق دیدم. نوری که با هیچ نیروی سرکوبگری نمی شود نابودش کرد. و این نور در چشمان همه ی دیدار کنندگان پاسارگاد وجود داشت. انگار همه به سرکوبگران می گفتند: « حتی اگر نگذارید ما به شهر پاسارگاد هم پای بگذاریم باز ما کورش را خواهیم دید و نام او را جاودان خواهیم داشت.

نیروها، از ورود افراد غیر بومی خودداری می کردند. حتا به بسیاری از شیرازی ها نیز اجازه ی ورود نمی دادند،  و اتومبیل هایی که به داخل می رفتند، باید کارت شناسایی شان را تحویل می دادند. ما نیز با یاری آن دوست شیرازی، به سختی توانستیم خود را به آرامگاه برسانیم. قلب در سینه ام شروع به تپیدن کرده بود، هرچند قبلن هم به دیدار کورش آمده بودم، اما انگار این دفعه فرق می کرد. نزدک در ورودی آرامگاه، سنگ های سپید و زیبا و پرابهت آنجا چشمم را خیره کرد، بی اختیار خم شدم و به پیشگاه پدر حقوق بشر و فرمانده ی آزادی انسان، ادای احترام کردم. نمی توانستم چشمم را از تماشای آن بگیرم.

آرامگاه کورش بزرگ، به دو بخش کلی تقسیم می شود: بخش پایینی آن که شبیه به بنای زیگورات ها و پلکانی است و بخش روین آن که شبیه کلبه است. معمولا این گونه ساختن آرامگاه ها در گذشته به دلیل اهمیت آن و تعداد بازدید کننده های این آرامگاه ها بوده است. همانطور که در طول تاریخ  پیش از اسلام بزرگان،  شاهان و مردمان شهرهای مختلف مرتب به دیدار آرامگاه کورش می رفتند و پس از اسلام نیز  مردمان که نمی دانستند این آرامگاه متعلق به کورش است، باز آن را به عنوان مکانی مقدس می شناختند.  پیش از کشف این مکان به عنوان آرامگاه کورش بزرگ، باستان شناسان به سرپرستی علی سامی، در دهه 1330 به مرمت آن می پردازند. و سپس به وسیله مرمت گران ایتالیایی تعمیرات اساسی ترین بر آن انجام شد و تا زمان انقلاب به طور مرتب از آن نگاهداری می شده است.

شروع روز کورش در پاسارگاد
رفته رفته بر جمعیت بازدیدکننده افزوده می شد، اما جمعیت اصلی در بیرون از آرامگاه بود که ماموران به شدت از ورود آنها به طور دسته جمعی خوداری می کرد. و فقط هر چند مدت یک بار تعداد کمی را به داخل پاسارگاد می فرستاد. در داخل آرامگاه هم حضور لباس شخصی ها کاملن مشخص بود. برخی از آنها دوربین به دست گرفته و از چهره ی مردم فیلم می گرفتند و هرکجا جمعی سه چهار نفره می شد به سرعت به میان آنها می آمدند تا ببینند مردم چه می گویند! اما مردم بی خیال آن ها حرف هاشان را ادامه می دادند.
زیباترین صحنه حضور بی شمار مردم شیراز بود که  در بیرون و داخل محوطه آرامگاه خانوادگی و با کودکان خردسالشان آمده بودند.  مردم بر گرد آرامگاه راه می رفتند و به کورش ادای احترام می کردند. برخی از جوان ها که برای اولین بار به پاسارگاد آمده بودند از دیگران پرسش هایی می کردند. می خواستند درباره کورش و آن مکان بیشتر بدانند  اما دریغ و درد که در محوطه حتا یک راهنما هم حضور نداشت، آنچه بود لباس شخصی هایی بودند که تنها برای کنترل مردم آمده بودند.


پس از مدتی عده ای از مردمانی که داخل پاسارگاد بودند، به دور آرامگاه بر روی زمین نشستند و در سکوت به آرامگاه خیره شدند، صحنه ی باشکوهی بود، اما ماموران این را هم تاب نیاوردند. از همه عکس گرفتند و از آن ها خواستند برخیزند و از محوطه آرامگاه بیرون روند.

بیرون و داخل آرامگاه افرادی با رویی خوش مشغول دادن شیرینی و شکلات به مناسبت روز کورش بزرگ بودند و این روز را به یکدیگر شادباش می گفتند، که این نشان می دهد نام و یاد بزرگان ایران زمین مثل کورش و سرشت فرهنگ ایرانی که شادمانی و جشن است، هنوز در عمق جان و حافظه ی مردم هست و خواهد بود.
آخرین صحنه ی زیبایی که دیدم، پیرزنی تنها بود که با پاهای سست و لرزان و دست های پینه بسته و چروکیده  به دیدار کورش و آرامگاهش آمده بود. اشک در چشمانم جمع شد.

حضور انبوه مردم از پیر و جوان و کودک،  در روز کورش بزرگ،  در پاسارگاد یا در اطراف آن، چه آن ها که به زحمت توانستند به آرامگاه برسند و چه آن هایی که هرگز نتوانستند اجازه ورود بگیرند،. و با وجود همه ی کنترل ها و آزارها و سرکوب ها، نشان دهنده ی حضور نام کورش در جان های مردم را دارد. حکومت جمهوری اسلامی پس از بستن درب موزه ی ایران باستان، که محل نگه داری موقت استوانه ی فرمان آزادی کورش است، این بار نیز از گرامیداشت روز او در آرامگاهش خودداری کرد و نشان داد که در فرهنگ ستیزی فارغ از هر جبهه ی سیاسی، ید طولایی دارد و فرهنگ ایران و مرز و کشور ایران دشمن اصلی آنهاست.
  دیروز به طور کامل دریافتم که حکومت و عواملش می کوشند، حرکت های فرهنگی را به سیاست بچسبانند، تا سرشت حقیقی آن را که فراتر از دین و سیاست است پنهان کرده و در عین حال به بهانه سیاسی بودن جلوی گسترش نفوذ آن را بگیرند. اما زهی خیال باطل که مردمان هوشیار و با فرهنگ امسال در پاسارگاد، حتی یک شعار هم ندادند، انبوه انبوه در سکوت و آرامش از دور و نزدیک به کورش ادای احترام کردند و بازگشتند. بله در ها ی موزه و آرامگاه  کورش را می شود بست اما عشق به گوینده  آزادی را دیگر نمی شود خاموش کرد.

وقت بازگشت
با دلی که در آن امید و شوق و غم و اندوه و اشک همه با هم درآمیخته بود، ساعت 12:30 ظهر با چند عکسی که به زحمت گرفته بودیم، آرامگاه را ترک کردیم، دلمان نمی خواست، اما مجبورمان کردند. بیرون هر کجا را که نگاه می کردی لباس شخصی ها و ماموران امنیتی و پلیس دور و بر آدم ها و ماشین ها می گشتند و در حال بازجویی و عکس گرفتن از آن ها  و آزار و اذیت بودند.

هر سال، اینگونه بود که مراسم اصلی و جمعیت بیشتر بعد از ظهر به پاسارگاد می رسیدند، اما امسال مانع از حضور مردم در آن ساعات در آرامگاه کورش بزرگ شدند.
از دوست شیرازیم که خانه اش در فاصله ی بسیار کمی از پاسارگاد بود شنیدم که ماموران حتا گردنبندها و وسایل شخصی جوانان را هم ضبط می کردند و خلاصه تنها عده ی کمی، آن هم برای زمان اندکی می توانستند در آرامگاه بمانند، برای همین سیل جمعیت به سوی مرو دشت و تخت جمشید که در فاصله ی هشتاد کیلومتری پاسارگاد (حدود یک ساعت) بود، رفتند و در آنجا نیز در سکوت و آرامش یاد کورش را گرامی داشتند.

 در بازگشت وقتی ماشین با سرعت از شهرها و جاده های مختلف رد می شد، می شد، شدت فقر و نداری مردم این شهرها را دید که چگونه در یکی از پربارترین، خوش آب و هواترین و ثروتمندترین جاهای ایران  مردمش اینگونه زیست می کنند؛ اما نکته ی بسیار جالبی که در این سفر از مردم عادی پاسارگاد شنیدم این بود که آن ها با وجود کم آبی و خشکسالی و فقر سه سال است که  آرزوی باران ندارند. می ترسند مبادا باران سبب پر شدن آب پشت سد سیوند شود و آسیبی به آرامگاه برد.
این سخن جالب ترین چیزی بود که شنیده ام.  اما این واقعیت دارد که مردم در جاهای مختلف ایران برای آمدن باران نیایش می کنند اما مردم با فرهنگ پاسارگاد به خاطر آرامگاه کورش بزرگ این کار را نمی کنند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر