۱۳۸۹ آبان ۹, یکشنبه

گزارش روز کورش بزرگ در پاسارگاد


درها ی موزه و آرامگاه  کورش را می شود بست اما عشق به گوینده  آزادی را دیگر نمی شود خاموش کرد
  
دیروز به من ثابت شد که حکومت و عواملش می کوشند، حرکت های فرهنگی را به سیاست بچسبانند، تا سرشت حقیقی آن را که فراتر از دین و سیاست است پنهان کرده و در عین حال به بهانه سیاسی بودن جلوی گسترش نفوذ آن را بگیرند. اما زهی خیال باطل که مردمان هوشیار و با فرهنگ امسال در پاسارگاد، حتی یک شعار هم ندادند، انبوه انبوه در سکوت و آرامش از دور و نزدیک به کورش ادای احترام کردند و بازگشتند

مردم در شهرهای مختلف ایران همیشه برای آمدن باران نیایش می کنند، اما مردم پاسارگاد با وجود کم آبی و خشکسالی و فقر سه سال است که  آرزوی باران ندارند. می ترسند مبادا باران سبب پر شدن آب پشت سد سیوند شود و آسیبی به آرامگاه کورش بزرگ برسد.


به سوی پاسارگاد
پنجشنبه شب، من و تعدادی از دوستان پرجوش و بی تاب،  اما نگران راهی پاسارگاد شدیم؛ چون این گمان را داشتیم که نکند گردهمایی امسال روز جهانی کورش در پاسارگاد نیز چون سال های گذشته، با فشار و آزار مردم به دست پلیس و نیروهای امنیتی حکومت همراه باشد، ازینرو یهتر آن دیدیم که بتوانیم بامداد خود را به پاسارگاد برسانیم، تا با گذشتن از جو پلیسی آنجا، خود را به دیدار بنیان گذار حقوق بشر جهان، کورش بزرگ، در روز فرمان آزادی او برسانیم.
از همان آغاز سفر، در اتوبوس فیلمی ایرانی گذاشته شد که دارای صحنه های کشتن و سوزاندن بود، نشان دادن چنین فیلم هایی در تلویزیون و رسانه های دیگر با موضوعاتی همچون قتل، دزدی، سقط جنین، تصادف های خونین و... بدون محدودیت سنی، در حالی مجاز است که نشان دادن سازهای موسیقی ایرانی یا آثار باستانی و فرهنگی، حرام است! با دیدن اندکی از این نمایش مسخره در آغاز سفر، ذهنم به سراغ همان «موزه ی وحشت»ی رفت که حکومت مردم را وادار می کند با خریدن بلیط به تماشای آن و حتا زندگی کردن در آن بروند، اما اشیا و آثار این موزه چیزی جز انسان کشی، کودک آزاری، زن ستیزی، فرهنگ کشی و ایران سوزی نیست.

سعادت شهر
به هر روی، بامدادن به سعادت شهر (سعادت آباد ِ کمین سابق)رسیدیم، شهری در بیش از 120 کیلومتری شیراز، شصت کیلومتری مرودشت و پانزده کیلومتری پاسارگاد آرامگاه کورش بزرگ. شهری سرد و کوهستانی با کوه های بلند و پر از بوته که در گویش محلی به آنها "کمین" می گویند؛ امتداد این شهر، پاسارگاد یا جلگه ی حاصلخیز "مرغاب" است که بناهای برجامانده ی آن شامل سه کاخ دروازه، بارعام و کاخ ویژه یا اختصاصی و کاروانسرای مظفری با فاصله از هم و آرامگاه کورش که همچون نگینی گرانقیمت اما ساده و دلپذیر در میان آن خودنمایی می کند.
 فاصله ی پاسارگاد تا جلگه ی سیوند را محوطه ای تاریخی به نام تنگه ی بُلاغی به هم می رساند که شوربختانه پس از آبگیری سد سیوند این محوطه از بین رفت.
 نقشه ی پاسارگاد به هیچ روی شبیه به شهرهای بزرگ باستانی نیست. نه برج و بارویی دارد و نه ویرانه های باستانی در اطراف آن است.  روزگاری پاسارگاد را "راه شاهی" به پارسه و شوش پیوند می داده است.
امروزه، پاسارگاد در پانزده کیلومتری سعادت شهر و در مسیر جاده ی اصفهان-شیراز قرار دارد که به وسیله ی یک جاده ی فرعی به طول سه کیلومتر می توان به آن رسید.

نبود امکانات رفاهی در یکی از مهم ترین میراث های جهانی
 شوربختانه در  سعادت شهر (پانزده کیلومتر تا پاسارگاد) و صفا شهر (حدود سی کیلومتر تا پاسارگاد) حتا یک هتل یا مسافرخانه هم وجود ندارد! مسولان این شهرها و میراث فرهنگی کوچکترین اهمیتی به این محوطه ی جاودانه نداده اند. یادم می آید، از آخرین باری که دو سال پیش به پاسارگاد رفتیم، تنها دو کار برای آن کرده بودند؛ یکی آسفالت کردن جاده ی منتهی به پاسارگاد و دیگری نصب چند تیر چراغ برق و دیگر هیچ؛ که اینها هم بیشتر به دلیل جهانی شدن پاسارگاد بوده و آمد و شد توریست های خارجی بی شمار! د
در راهی که به پاسارگاد می رود هیچ چیز وجود ندارد نه  یک مجتمع تفریحی-رفاهی نه یک رستوران، خوابگاه و استراحتگاه، نه جای بازی بچه ها و، حتی سرویس بهداشتی هم پیدا نمی شود.  داخل خود پاسارگاد هم، چیزی وجود ندارد، جز سه آلاچیق کوچک و قدیمی برای نشستن یک شیر فلکه آب آشامیدنی! حتا یک آب سردکن ساده هم درآنجا وجود ندارد.در کنار آرامگاه هم تنها چهارتا پرژکتور کوچک قرار داده اند که در هنگام تاریک شدن هوا روشن می شوند و  از سایه بان یا امکانات امنیتی برای حفاظت از آرامگاه نیز اثری نیست !
در سال های اخیر هم به دلیل بی توجهی مسولان، و نیز کار نابخردانه ی زدن سد سیوند، در کنار باران های اسیدی و گل-سنگ ها خسارت هایی به آرامگاه وارد شده است؛ با این حال آرامگاه کورش بزرگ همچنان استوار ایستاده است. و همچنان مردمان به عشق دیدار او همه ی کمبودها را ندیده می گیرند و به هر مناسبتی به آنجا می روند. اما در چنین شرایطی ماندن در این منطقه برای یک بازدیدکننده بسیار مشکل است؛ ما نیز در این هوای سرد و در حالی که ساعت ها تا برآمدن آفتاب مانده بود، به سختی توانستیم تاریکی و سرمای هوا را پشت سر بگذاریم و اگر  یکی از شیرازی های مهمان نواز و مهربان که اتاق کوچک و ساده اما پر مهر و گرمش را در اختیارمان گذاشت نبود، بی شک گرفتار سرمای شدید می شدیم. این جوان، خودش ما را به پاسارگاد رساند که اگر او نبود، ما نیز مثل خیلی دیگر از مردمان گرفتار جو امنیتی شده و از ورود به آرامگاه محروم می شدیم. و همانجا شنیدم که شیرازی ها و به خصوص اهالی پاسارگاد به خاطر کورش بزرگ تا جایی که برایشان امکان داشته باشد  به دیدار کننده های او کمک می کنند.

راه های انباشته از پلیس و ماموران امینتی
کمی استراحت کردیم و صبح، ساعت حدود هشت راهی پاسارگاد شدیم، انبوه ماشین های ماموران و پلیس ها کاملن خودنمایی می کرد، به طوری که در همان فرعی سه کیلومتری که شامل روستایی با چند خانوار می شود، سه دسته نیروی گارد ایستاده بود و هر یک ما شین ها را نگه می داشتند، مدارک را می دیدند، وسایل را می گشتند و دوربین کسانی را که مشکوک!  بودند می گرفتند! در اینجا صحنه ای را دیدم که بسیار غمگینم کرد و خواستیم تا کاری کنیم، اما نمی شد.
ماموران دور اتومییلی را گرفته بودند که چند دختر و پسر جوان در آن بودند. و طبق معمول در حال آزار آنها و جستجوی وسایلشان بودند. آن ها از پشت اتومبیل بنرهای بسیار زیبایی از یونولیت را که روی آن فقط نوشته بود «روز کورش مبارک باد» بیرون کشیدند و با خشونت و بی رحمی  اقدام به شکستن ولگدکوب کردنشان کردند. غم وجودم را گرفته بود، اما در چشمان آن دختر و پسر که بعدا فهمیدم دو هنرمندند و خودشان بنر را درست کرده بودند. نوری از امید و  عشق دیدم. نوری که با هیچ نیروی سرکوبگری نمی شود نابودش کرد. و این نور در چشمان همه ی دیدار کنندگان پاسارگاد وجود داشت. انگار همه به سرکوبگران می گفتند: « حتی اگر نگذارید ما به شهر پاسارگاد هم پای بگذاریم باز ما کورش را خواهیم دید و نام او را جاودان خواهیم داشت.

نیروها، از ورود افراد غیر بومی خودداری می کردند. حتا به بسیاری از شیرازی ها نیز اجازه ی ورود نمی دادند،  و اتومبیل هایی که به داخل می رفتند، باید کارت شناسایی شان را تحویل می دادند. ما نیز با یاری آن دوست شیرازی، به سختی توانستیم خود را به آرامگاه برسانیم. قلب در سینه ام شروع به تپیدن کرده بود، هرچند قبلن هم به دیدار کورش آمده بودم، اما انگار این دفعه فرق می کرد. نزدک در ورودی آرامگاه، سنگ های سپید و زیبا و پرابهت آنجا چشمم را خیره کرد، بی اختیار خم شدم و به پیشگاه پدر حقوق بشر و فرمانده ی آزادی انسان، ادای احترام کردم. نمی توانستم چشمم را از تماشای آن بگیرم.

آرامگاه کورش بزرگ، به دو بخش کلی تقسیم می شود: بخش پایینی آن که شبیه به بنای زیگورات ها و پلکانی است و بخش روین آن که شبیه کلبه است. معمولا این گونه ساختن آرامگاه ها در گذشته به دلیل اهمیت آن و تعداد بازدید کننده های این آرامگاه ها بوده است. همانطور که در طول تاریخ  پیش از اسلام بزرگان،  شاهان و مردمان شهرهای مختلف مرتب به دیدار آرامگاه کورش می رفتند و پس از اسلام نیز  مردمان که نمی دانستند این آرامگاه متعلق به کورش است، باز آن را به عنوان مکانی مقدس می شناختند.  پیش از کشف این مکان به عنوان آرامگاه کورش بزرگ، باستان شناسان به سرپرستی علی سامی، در دهه 1330 به مرمت آن می پردازند. و سپس به وسیله مرمت گران ایتالیایی تعمیرات اساسی ترین بر آن انجام شد و تا زمان انقلاب به طور مرتب از آن نگاهداری می شده است.

شروع روز کورش در پاسارگاد
رفته رفته بر جمعیت بازدیدکننده افزوده می شد، اما جمعیت اصلی در بیرون از آرامگاه بود که ماموران به شدت از ورود آنها به طور دسته جمعی خوداری می کرد. و فقط هر چند مدت یک بار تعداد کمی را به داخل پاسارگاد می فرستاد. در داخل آرامگاه هم حضور لباس شخصی ها کاملن مشخص بود. برخی از آنها دوربین به دست گرفته و از چهره ی مردم فیلم می گرفتند و هرکجا جمعی سه چهار نفره می شد به سرعت به میان آنها می آمدند تا ببینند مردم چه می گویند! اما مردم بی خیال آن ها حرف هاشان را ادامه می دادند.
زیباترین صحنه حضور بی شمار مردم شیراز بود که  در بیرون و داخل محوطه آرامگاه خانوادگی و با کودکان خردسالشان آمده بودند.  مردم بر گرد آرامگاه راه می رفتند و به کورش ادای احترام می کردند. برخی از جوان ها که برای اولین بار به پاسارگاد آمده بودند از دیگران پرسش هایی می کردند. می خواستند درباره کورش و آن مکان بیشتر بدانند  اما دریغ و درد که در محوطه حتا یک راهنما هم حضور نداشت، آنچه بود لباس شخصی هایی بودند که تنها برای کنترل مردم آمده بودند.


پس از مدتی عده ای از مردمانی که داخل پاسارگاد بودند، به دور آرامگاه بر روی زمین نشستند و در سکوت به آرامگاه خیره شدند، صحنه ی باشکوهی بود، اما ماموران این را هم تاب نیاوردند. از همه عکس گرفتند و از آن ها خواستند برخیزند و از محوطه آرامگاه بیرون روند.

بیرون و داخل آرامگاه افرادی با رویی خوش مشغول دادن شیرینی و شکلات به مناسبت روز کورش بزرگ بودند و این روز را به یکدیگر شادباش می گفتند، که این نشان می دهد نام و یاد بزرگان ایران زمین مثل کورش و سرشت فرهنگ ایرانی که شادمانی و جشن است، هنوز در عمق جان و حافظه ی مردم هست و خواهد بود.
آخرین صحنه ی زیبایی که دیدم، پیرزنی تنها بود که با پاهای سست و لرزان و دست های پینه بسته و چروکیده  به دیدار کورش و آرامگاهش آمده بود. اشک در چشمانم جمع شد.

حضور انبوه مردم از پیر و جوان و کودک،  در روز کورش بزرگ،  در پاسارگاد یا در اطراف آن، چه آن ها که به زحمت توانستند به آرامگاه برسند و چه آن هایی که هرگز نتوانستند اجازه ورود بگیرند،. و با وجود همه ی کنترل ها و آزارها و سرکوب ها، نشان دهنده ی حضور نام کورش در جان های مردم را دارد. حکومت جمهوری اسلامی پس از بستن درب موزه ی ایران باستان، که محل نگه داری موقت استوانه ی فرمان آزادی کورش است، این بار نیز از گرامیداشت روز او در آرامگاهش خودداری کرد و نشان داد که در فرهنگ ستیزی فارغ از هر جبهه ی سیاسی، ید طولایی دارد و فرهنگ ایران و مرز و کشور ایران دشمن اصلی آنهاست.
  دیروز به طور کامل دریافتم که حکومت و عواملش می کوشند، حرکت های فرهنگی را به سیاست بچسبانند، تا سرشت حقیقی آن را که فراتر از دین و سیاست است پنهان کرده و در عین حال به بهانه سیاسی بودن جلوی گسترش نفوذ آن را بگیرند. اما زهی خیال باطل که مردمان هوشیار و با فرهنگ امسال در پاسارگاد، حتی یک شعار هم ندادند، انبوه انبوه در سکوت و آرامش از دور و نزدیک به کورش ادای احترام کردند و بازگشتند. بله در ها ی موزه و آرامگاه  کورش را می شود بست اما عشق به گوینده  آزادی را دیگر نمی شود خاموش کرد.

وقت بازگشت
با دلی که در آن امید و شوق و غم و اندوه و اشک همه با هم درآمیخته بود، ساعت 12:30 ظهر با چند عکسی که به زحمت گرفته بودیم، آرامگاه را ترک کردیم، دلمان نمی خواست، اما مجبورمان کردند. بیرون هر کجا را که نگاه می کردی لباس شخصی ها و ماموران امنیتی و پلیس دور و بر آدم ها و ماشین ها می گشتند و در حال بازجویی و عکس گرفتن از آن ها  و آزار و اذیت بودند.

هر سال، اینگونه بود که مراسم اصلی و جمعیت بیشتر بعد از ظهر به پاسارگاد می رسیدند، اما امسال مانع از حضور مردم در آن ساعات در آرامگاه کورش بزرگ شدند.
از دوست شیرازیم که خانه اش در فاصله ی بسیار کمی از پاسارگاد بود شنیدم که ماموران حتا گردنبندها و وسایل شخصی جوانان را هم ضبط می کردند و خلاصه تنها عده ی کمی، آن هم برای زمان اندکی می توانستند در آرامگاه بمانند، برای همین سیل جمعیت به سوی مرو دشت و تخت جمشید که در فاصله ی هشتاد کیلومتری پاسارگاد (حدود یک ساعت) بود، رفتند و در آنجا نیز در سکوت و آرامش یاد کورش را گرامی داشتند.

 در بازگشت وقتی ماشین با سرعت از شهرها و جاده های مختلف رد می شد، می شد، شدت فقر و نداری مردم این شهرها را دید که چگونه در یکی از پربارترین، خوش آب و هواترین و ثروتمندترین جاهای ایران  مردمش اینگونه زیست می کنند؛ اما نکته ی بسیار جالبی که در این سفر از مردم عادی پاسارگاد شنیدم این بود که آن ها با وجود کم آبی و خشکسالی و فقر سه سال است که  آرزوی باران ندارند. می ترسند مبادا باران سبب پر شدن آب پشت سد سیوند شود و آسیبی به آرامگاه برد.
این سخن جالب ترین چیزی بود که شنیده ام.  اما این واقعیت دارد که مردم در جاهای مختلف ایران برای آمدن باران نیایش می کنند اما مردم با فرهنگ پاسارگاد به خاطر آرامگاه کورش بزرگ این کار را نمی کنند.

۱۳۸۹ آبان ۳, دوشنبه

خاک ناسپاس؛ زادروز شاهنشاه درگذشته ی ایران، شادروان محمدرضا شاه پهلوی

بزرگــــش نخـــــوانند اهــــل خـــــرد
هرآنکس که نام بزرگان به زشتی برد


سخن بسیار است ،  لیکن به یک  گفته بسنده می کنم:

محمدرضا شاه!

کارهای زیادی کردی
کوتاهی هایی  هم داشتی، همچون هر انسان دیگری که دچار کمی و کاستی می شود.

اما کاستی افزون تر و  جبران ناپذیرتر را مردم ناسپاس ایران کردند.

دو  گروه  یا شاید سه گروه  به  تو و ایران  جفا و ناجوانمردی  و دسیسه کردند:

یکم)  چاپلوسان دربار  که کوشیدند سایه ی شاهنشاه را  خدا بنامند؛ 

دویم) مردمی که دچار نادانی شده و چشم بسته و آزمندانه به شورش خونین 57 پیوستند

سویم) روشنفکر نما ها که با اندیشه ی آخوندی اما در جامه ی آزادی خواهی و کلاه استالینی و سبیل نیچه ای -همان تنها چیزهایی که از دنیای روشنفکری در چنته شان بود.

... و از نابکاری و تباهگری و نیرنگ بازی بیگانگان فرومایه هم که نگو و نپرس!

یاد و نامت گرامی باد

آبان روز از آبان ماه -چهارم آبان ماه- 2569 ، جشن آبانگان و زادروز شاهنشاه درگذشته ی ایران، انوشه روان محمدرضاشاه پهلوی گرامی باد

و پیشاپیش، پنجم آبان، زادروز شاهزاده رضا پهلوی و هفتم آبان، روز جهانی کورش بزرگ شاد باد.
 سروش سکوت

جشن آبانگان 2569 

۱۳۸۹ آبان ۲, یکشنبه

اندر گردهمایی آدینه ی روز کورش بزرگ


By: Rahe Irani
آغاز سخن

پس از آن همه افت و خیزهای سیاسی در ایران، در یکسد سال گذشته که برآیندش، آرزو به دل ماندن مردم این سرزمین برای رسیدن به حکومتی سکولار و دموکرات بود، چیزی که امروز خوشبختانه با گسترش آگاهی از حقوق فردی و اجتماعی و نیز با شناخت تاریخ نادرستی ها و کاستی های گذشته، همچون سرسپردگی و دل سپردگی به شورش خونین 57، دسترس-پذیرتر شده است؛ لیکن، در این بین همواره پرسش های چالش برانگیزی پیش می آید:

  1. مردم ایران از سیاسی ترین و روشنفکرترین تا معمولی ترین و خنثا ترین آن ها از نظر اندیشه ی سیاسی، تا چه اندازه براساس بالایش کشور ایران (منافع ملی) گام برداشته اند؟

  1. چند درسد از این مردم دانش تاریخی و فرهنگی فراوانی و یا دست کم متوسطی درباره ی ایران دارند؟

  1. چرا باید شمارگان(تیراژ) کتاب های تاریخی و فرهنگی در ایران بسی کمتر از شماره ی زندانیان سیاسی درون زندان ها باشد؟

  1. آن زمان که از چنگ و بند این حکومت تباهگر ِ نابکار ِ ایران-ستیز ِ ایران-ویرانگر رَستیم، چگونه و براساس کدام آگاهی می خواهیم ایران را نوسازی کنیم؟

بی گمان برای ستیز و رهایی از دست این حکومت ضد فرهنگی، بایستی به جنگ افزار فرهنگی خویشتن را بسیجیده کرد، البته جنگ افزار فرهنگی، لزومن تفنگ و جبهه و گروه سیاسی نیست، بلکه دسترسی مردم به گوهر ملیت-گرایی و ایران-محوری می باشد. دستیابی به این اندریافت، با نگرشی کوتاه بر بینش و تجربه ای تاریخی راهگشا است؛

پس از دربند شدن ایران به دست تازیان، رستاخیزها و نبردهای پراکنده ای در گوشه و کنار ایران روی داد؛ از قیام مسلحانه ی یعقوب لیث و بهزادان (ابومسلم خراسانی) تا دلاوری های بابک خرمدین... اما با وجود پیروزی های بی شمار ایرانیان، شوربختانه سرانجام (و بیشتر به شوندِ دسیسه و خیانت خودی ها) این کوشش ها و نبردها به پیروزی چشمگیری نیانجامید.

در این میان، کسانی چون روزبه پارسی (ابن مقفع) و فردوسی، شیوه ای دیگر را برگزیدند -شیوه ای که نمی توان گفت سیاسی نبود، که شگرد و ابزار آن نه شمشیر بلکه خامه و قلم و زبان پارسی و فرهنگ ایرانی بود- بزرگانی چون روزبه پارسی و فردوسی درفش سرفراز فرهنگ ایرانی را در ستیز با حکومت های تازی زمان خود در دست گرفتند. آن هم در دوره ای که ستیز با فرهنگ ایرانی و زبان پارسی، شگرد همگانی و رویه ی رایج این حکومت ها شده بود.

روزبه پارسی با برگرداندن نامه ها و دفترهای پارسی در دانش های گوناگون که از آتش سوزی ویرانگر تیسفون و گندی شاپور برجای مانده بود، توانست آن ها را از دستبرد باز نگاه دارد.

میراث فکری و پرچم مبارزاتی روزبه به فرزند راستینِ ایران –فردوسی- رسید و فردوسی از روی نامه های باستان، شاه نامه ی گرامی را گرد آورد. اثری که نه تنها زبان پارسی بلکه بخش بسیار گسترده ی پیشینه و فرهنگ ایرانویج را در بر می گیرد.

به هر روی، کار بزرگانی چون فردوسی، پیروزی و کامرانی برای همه ی ایرانیان بوده، هست و خواهد بود.

کار شگرف فردوسی درآن است که در دوره ای که نام های تازی و ناایرانی چون سکینه و فاطمه و خدیجه و بتول پسندیده بود، ، وی نام های پارسی گردآفرید و آذرمیدخت و فرانک و تهمینه را جایگزین آن نام ها کرد که از پشتوانه ی فرهنگی زن-ستیز آبشخور می گرفتند.

پس از یادکرد از آن تجربه ی تاریخی، بد نیست نگاهی هم بر کنش های فرهنگی در تاریخ معاصر و حکومت پیشین و زمان شاه فقید ایران بیندازیم؛ چشمزد و اهمیت به مرده ریگ فرهنگی نیاکانی و گرامیداشت جشن ها و آیین های ملی-ایرانی، در دوره ی محمدرضا شاه، تا اندازه ی زیادی برگزار می شد، هر چند در آن دوره نیز کاستی هایی بود، اما به هیچ روی قابل مقایسه با این حکومت تباه-گرِ نابکارِ دشمن فرهنگ نیست.

یکی از جشن هایی که در آن دوره برگزار می شد، جشن های 2500 ساله بود؛ مراسمی جهانی که در پاسارگاد به پاسداشت نام کورش بزرگ و 2500 سال تاریخ شاهنشاهی ایران می پرداخت. جدای از پاره ای اشکالات که در این جشن ها روی می داد، برگزاری چنین جشنی از نظرگاه فرهنگی بسیار اساسی و مهم بود. اما این مراسم همواره با جفا و بی مهری از سوی روشنفکران آن زمان روبرو می شد.

آخوندها که به نام ستیز و مبارزه با زیاده کاری و تجمل گرایی! نسبت به این مراسم، جبهه ی مخالف می گرفتند، روشنفکرنماها نیز در لباس روشنفکری اما در حقیقت با همان اندیشه، استدلال و سخنان آخوندمآب، جشن های 2500 ساله را مورد یورش قرار می دادند و چنین بینشی در آن زمان، همچون یک دست لباس "مد" شده بود.

امروز پس از سی سال از آن دوره ی ایرانی و از ورای اشغال ایران، همان به اصطلاح نخبگان و روشنفکران آخوندی که به جشن های آن زمان یورش می آوردند، در برابر تنها یک مراسم سال-مرگ هلاک شدن خمینی که ده برابر بیشتر از جشن ملی پاسارگاد هزینه ی آن می کنند، سکوت پیشه کرده اند.

در یکی از شهرهای مذهبی به نام کاشان، تنها بودجه ی چند هیئت عزاداری حسینی و اسلامی که صرف پختن و پخش کردن خوراک و خورش چرپ و چیلی می شود، چندین برابر بیش از بودجه ی آموزش و پرورش آن سامان است؛ این یعنی محروم شدن بسیاری از کودکان فقیر و ندار از رفتن به مدرسه!

حکومت های غیر ایرانی، همواره دشمنی خود را با فرهنگ ایران زمین نشان داده و با آن به ستیز برخاسته اند.
حکومت کنونی نیز از این گونه جدا نیست. در تمام عمر سی ساله ی خود، هم به جان زبان پارسی افتاد و هم کوشید با زدودن بناها و ساختمان های ارجمند برجای مانده از تاریخ بالابلند ایران، پیدایش و آغاز تمدن و این سرزمین را از یورش تازیان و به زور اسلام آوردن ایرانیان بیآغازد.

یکی از شگردهای حکومت اسلام برای از چشم و دل مردم انداختنِ یادمان ها و جاودان های شگرف فرهنگی، بیزاری جستن و دُگم-گونه نمایاندن آیین شهریاری و شاهان ایرانی بوده است، و این که از دل حکومت اسلامی برآمده از اندیشه ی امت اسلام، یک آرمان-شهر(مدینه ی فاضله یا اتوپیا) بر می آید.

حال آنکه اگر به گفته ی باورمندان به این اندیشه، آیین شهریاری همراه با (از نگرش اینان) گونه ای خودکامگی و استبداد است! باور به آیین اسلامِ ایشان نه تنها همراه با تباهی و سرنگونی این دنیا و گذشتن از خوشی ها و زیبایی های آن است، وانکه چنین بینشی با پیش کشیدن ساده ترین و ویژه ترین پیوندهای آدمی با نیروی برتر، آتش در باورهای کیهانی و فرا-دنیایی او می افروزد و هم این جهان و هم جهان های دیگر او را به نابودی و گندیدگی می کشاند.

به همین فرنود و در راه دشمنی حکومت اسلام با کوشندگان فرهنگی و کنش-گرانِ زیست بوم و طبیعت، نه تنها راه را برای آنها هموار ننموده است، وانکه حتا آنها را زیر فشار می گذارد و با زدن انگ و چسب سیاسی، آنها را سرکوب و فیلتر نیز می کند.
یکی از این نهادهای فرهنگی که به هیچ گروه یا دیدگاه سیاسی ویژه ای وابسته نیست و نخواهد بود "کمیته ی بین المللی نجات پاسارگاد" است که در آغاز برای رهایی پاسارگاد –آرامگاه کورش بزرگ- بنیان نهاده شد، اما از همان آغاز با بی مهری دولت درون ایران و سپس فیلترینگ تارنمای به تمامه فرهنگی آن روبرو شد و این بزرگترین گواه بر غیر فرهنگی و حتا ضدِ فرهنگ بودن این حکومت است.
نقشه ای سی ساله برای نابود کردن ایران.

در کنار این شیوه ی فرهنگ ستیزی، بایسته است از گردهمایی گسترده و مردمی گروهی چون جنبش ما هستیم یاد شود که دو سال پیش، با رفتن به پاسارگاد و بدون آنکه شعار سیاسی بدهند، تنها با گفتن: "ایران وطن ماست؛ کورش پدر ماست" به دیدار بنیانگذار حقوق بشر رفتند، اما ماموران امنیتی با آنها برخورد نمودند.

سکوت سیاسیون برای گردهمایی های فرهنگی

در حالی که کمتر از یک هفته به روز جهانی کورش و نگاشتن منشور جهانی حقوق بشر او مانده، برخی از گروه های سیاسی همچون سبزهای اصلاح طلب، دراین باره سکوت را برگزیده اند، حال آنکه اگر مناسبتی چون روز قدس یا 22 بهمن می بود، از بیست روز پیش از آن فراخوان و پوستر بر فضای مجازی می گذاشتند!

اکنون این پرسش پیش می آید که جشن ایرانی چون روز کورش که جهانیان آن را گرامی می دارند، چرا باید در زادگاه خودش از سوی این گروه ها با سکوت و بی توجهی همراه شود؟ چرا نمی آیند و فراخوان نمی دهند تا مردم این روز را جشن بگیرند و جدا از هر شعار سیاسی با شادی، چه در پاسارگاد و چه در شهرهای دیگر ایران زمین، در این روز نیک حضور یابند، حال که دیگر یکی از دیکتاتورهای جهان و از ناقضان حقوق بشر نیز نام کورش را می آورد؟!

در شرایطی که چند تن از کوشندگان سیاسی و حقوق بشر و سندیکایی چونان نسرین ستوده، منصور اسانلو و حشمت طبرزدی از درون زندان روز کورش را شادباش گفته اند.

بی گمان، برگزاری باشکوه و غیر سیاسی روز کورش، خود شکست فلاکت بار دیگری –چون روز قدس- برای حکومت خواهد بود؛ چراکه مردم پس از نه گفتن به مناسبت های غیر ایرانی چون روز قدس، اگر با همه ی توان به روز کورش آری گویند، باری دیگر به یک حکومت ضد ایرانی نه گفته و خواستاری خود برای اداره ی ایران به دستِ ایرانیانی میهن پرست را فریاد زده اند و به خواست حکومتِ ایرانی جامه ی عمل پوشانده اند که این خود پیروزی برای مردم خواهد بود.

فراخوان و نکاتی چند، برای گردهمایی آدینه روز کورش بزرگ در هفت آبان

کورش بزرگ
در درازنای سده های پرشمار ایران، شاهان بسیاری آمدند و رفتند. براساس استوره ها و فرهنگ خسروانی ایرانی، شاهان کهن "فرّه ی یزدی" داشتند؛ اما برخی از آنان چون جمشید شاه پیشدادی، نتوانستند این فره و نیروه ی درونی ایزدی را تا آخر عمرشان نگه دارند، و به همین فرنود، ایرانیان از ستمگران بابلی شکست خوردند و دوره ی سیاه گرفتاری و اشغال ایران به دست بیگانگان و ضحاکیان آغاز شد.

براساس انگاره ی آفرینش در فرهنگ ایران، آدمی از نخستین گاهِ زایش تا واپسین دم و میرش، دارای دو نیروی به تمامه همیستار (متضاد) است؛ نیروی سپند و نیکو و نیروی دوژنگ و بد. آن کس که بتواند از این دو راه، راه نیکویی را برگزیند، و بر آن بماند، هم خویشتن را از دست اهریمن رهانده و هم سرزمین و مردمان آن را سود و بهره رسانده است.

کورش بزرگ این اقبال را داشت تا با بهره گیری از فره ی ایزدی و تخمه ی نیکویی در وجودش، تخم صلح و آزادی را در جهان بکارد و بپرورد و ببالاند.

این ویژگی کورش بزرگ است که او را از همتایان خود در بابل و آشور، یکتا و یگانه می گرداند.

روز کورش بزرگ
ازاین رو شایسته است، مردم ایران برای سپاسگذاری از پدر حقوق بشر، در روز آدینه، هفت آبان برابر با بیست و نه اکتبر به پاسارگاد بروند.

اما بهتر آن است که برای برگزاری هر چه باشکوه تر این روز به دو نکته نگرش شود:

  1. چون، هر ساله و برابر با روز کورش، گروه های زیادی به این سامان می شتابند، بیشتر به سبب مسائل امنیتی و یا ترافیک و این که حکومت از هر نوع گردهمایی و تجمع حتا غیر سیاسی نیز در می ترسد، ممکن است جاده ها را ببندد، یا با بازجویی و جستجوی کیف و ماشین ها دوربین ها را بگیرد یا بشکند؛ از این رو بهتر آن است که مردم غیر شیرازی از یک روز پیش از آدینه، یعنی پنجشنبه، به شیراز و سعادت شهر بروند، تا روز آدینه بتوانند به دیدار بنیانگذار حقوق بشر بروند.

  1. با توجه به اهمیت رویدادی این چنینی، که فرهنگ ایران یعنی نقطه ی ضعف و پاشنه ی آشیل حکومت را نشانه می رود، نفس این حضور به دور از هر شعار سیاسی، یک رویداد جهانی و پیروزی مردمی خواهد بود؛ ازاین رو از همه ی گروه ها و مردم باید خواست، تا آنجا که می توانند از دادن هرگونه شعار سیاسی خودداری کنند، تا این جشن ملی به دور از برخوردهایی از این دست برگذار گردد. باید باور داشت که سرشت این گرهمایی به دور از ابزار سیاسی (باز هم می گویم "ابزار سیاسی" همچون شعارها و نه خود سرشت سیاسی) خود نوعی اکسیون می باشد.

به امید آن که روزی شاهد باشیم، در ایران آزاد و بدون تبعیض، از همه ی کوشندگان فرهنگ و تاریخ این سرزمین، همچون یک چهره ی ملی و جاودان سپاسگزاری شود،
و به امید آن که روز جهانی کورش بزرگ، برابر با آدینه، هفت آبان یا بیست و نه اکتبر با شکوه افزون تر در پاسارگاد آرامگاه او انجام گیرد.

***

پیشاپیش، جشن آبانگان و روز جهانی کورش بزرگ بر همگان شاد باد


سروش سکوت

2 آبان ماه 2569

پوسترهای روز کورش بزرگ-کمیته ی نجات پاسارگاد

الطفا اين بنرها را در وبلاگ ها و سایت های خودتان بگذارید 
تا در بزرگداشت روز کورش بزرگ با ما و با تمامی فرهنگ دوستان همراه شوید
با سپاس  از  پرویز هراتی نجات، سردبیر سایت خبرگزاری کورش، و پشتیان کمیته بین المللی نجات

لطفا اين پوسترها را  تکثير کنيد
و در مقابل موزه ها يا کتابخانه ها و يا دانشگاه های های شهرتان به مردم بدهيد
به خودمان کمک کنيم
 تا مردم جهان بدانند ما از فرهنگي متمدن و باورمند به حقوق بشر می آييم
با سپاس از  هنزمند معاصرمان آقای محمد صالحی زاده، از اعضای کميته نجات پاسارگاد
Posters to Publish!
Please print any one of these posters and distribute them
amongst passers-by in front of
the universities and public libraries of your cities.
Let’s help our people and country
by telling the people of the world
about the foundations of our culture
based on the concept of Human-Rights!


با سپاس از  آقای بيژن خليلی، از اعضای کميته نجات پاسارگاد، برای تهيه اين پوسترها

با سپاس  از  خانم پریوش تجدد، پشتیبان کمیته بین المللی نجات پاسارگاد
  

۱۳۸۹ مهر ۲۷, سه‌شنبه

مردم ایران در درون و برون مرز: پناهندگان لب-دوخته ی هم-میهنتان را در یونان دریابید


  فراخوان به تجمع در برابر سفارت یونان در تهران

فراخوان به اعتصاب غذا در همبستگی با اعتصاب غذا کنندگان در آتن

در هر کجای دنیا که هستید، به یاری هم-میهنانتان در یونان بشتابید؛ درست است که نهادهای حقوق بشری و آنهایی که ادعایی حقوق بشر دارند، می بایست به یاری این هم میهنان برسند. اما چه می شود کرد، نمی توان منتظر ماند. هر کس باید وظیفه ی خود را ادا کند. تا کی می خواهیم دست روی دست بگذاریم.

آن بانو که در آتن نسبت به ستم عوامل حکومت بیدادگر اسلامی در آن کشور لبان خود را دوخته و دست به اعتصاب غذا زده، چون خواهر ماست.

آخرین اخبار خبر از انتقال ماندانا دانشور یکی از اعتصاب کنندگان به بیمارستان دارد. در حالی که نیروهای امنیتی یونان به آنها حمله کرده و هیچ نهادی هم از آنان حمایت نمی کند.
 



تا کی می خواهیم به این نتیجه برسیم که ما مردم ایران، ملت یتیمی هستیم؛ کشورمان را که اشغال کردند؛ بیایید در کنار هم باشیم؛ در حال حاضر میان خیابان های تهران که به مردم حمله می کنند و آنها را می کشند و بازداشت می کنند و خیابان های آتن که با اعتصاب گران لب دوخته اینگونه برخورد می کنند، هیچ مرز و تفاوتی نیست.

ما همه قربانی جمهوری اسلامی شدیم و باید برای سرنگون کردن آن در همه جای دنیا با هم همراه باشیم. و در همه جای دنیا از همه نوع اعتصاب غذا و تحصن حمایت کنیم و به یاد هم میهنانمان باشیم.

آقایان به اصطلاح حقوق بشری مثل عبدالکریم لاهیجی و شیرین عبادی ساکت ساکت شده اند، رسانه های سبز که به سانسور و دروغ گرفتارند نیز سنت دیرین خود را پیش گرفته اند.

لذا ما بچه های درون ایران، که از بیدادگری جمهوری اسلامی درون ایران به ستوه آمده ایم، با همه ی وجود حمایت خود را از هم-میهنان اعتصاب غذا کننده مان در یونان پشتیبانی می کنیم.

از همه ی وجدان های بیدار و مبارزان حکومت اسلامی در ایران می خواهیم در اعتراض به سرکوب حکومت یونان نسبت به ایرانیان پناهنده در آن کشور و اقدامات مزدوران جمهوری اسلامی و سفارت ننگین آن در یونان، در مقابل سفارت یونان در ایران و سایر کشورها، تجمع اعتراضی مسالمت آمیز انجام گیرد.

بی گمان این تجمع ها می تواند به اتحادیه ی اروپا ثابت کند که کشوری مثل یونان لیاقت پیوستن و بودن در اتحادیه ی اروپا را ندارد.

فراموش نکنیم، هم-میهنانمان در یونان، منتظر حمایت ما هستند.

***

بنی آدم اعضـــای یکــدیگرند
که در آفــرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار
دگـــر عضــوها را نمــاند قرار

تو کز محنت دیگران بی غمی
نشـــاید که نــامت نهند آدمی


***

آخرین خبر در همین زمینه از فیس بوک

شاعر ایرانی مقیم آتن نیما غریب به همراه برادرش آرش
نیما به اعتراض اینکه دولت یونان به اعتصاب کنندگان ایرانی هیچ عکس العمل و جوابی نداده امروز بعداز ظهر به جمع اعتصاب غذای ها پیوستند نیما لب های خود را دوخته و برادرش آرش غریب به علت بیماری فقط اعتصاب غذا کرده است:


تصاویری از اعتصابگران غذای لب دوخته ی ایرانی در یونان

با سپاس از دوستان مقیم یونان که این عکس ها را در فیس بوک گذاشتند

۱۳۸۹ مهر ۲۵, یکشنبه

سانسورچیان و دروغگویان در جامه ی سبز


چکیده

پاسداران واقعی ولایت فقیه و حکومت اسلامی ِ براساس دروغ، ریا، کشتار و سانسور، اصلاح طلبانی هستند که مدتی است بر تن، جامه ی سبزِ آزادی-خواهی کرده اند! آنها زیرکانه، "دروغ" یعنی بن مایه ی ایدئولوژیِ اسلامیِ حکومت را در پسِ پشتِ پوششی پوشالی از راستی، زنده نگاه داشته اند و به قول معروف "دروغ می گویند از راستی فریبنده تر"! نمایش تئاتر "دروغ و سانسورِ" این دسته از گروهِ به ظاهر مخالف دولت، که خود را سبزِ مردمی می نامند، تاکنون در چندین پرده اجرا شده است.
بازیگران و چوپانان دروغگوی این نمایشنامه، موسوی و کروبی و رهنورد هستند و خاتمی نیز بر کار آنها نظارت می کند. نقطه ی ضعفِ چوپانان دروغگو در این نمایش، کشتارهای بیشمار و نسل-کشی دهه ی شصتِ خورشیدی است. فیلمنامه به گونه ای نوشته شده که نه تنها می کوشد تا موسوی و کروبی را معصوم و مبرا نشان دهد بلکه سعی در بی گناه جلوه دادن خمینی و خامنه ای نیز دارد!
کارگردان این نمایش کیست؟ هدفش چیست؟ و چه سودی از آن می برد؟

***
در برابر، چــــو گوسفندِ سلیم
در قفا، همچو گرگِ مردم-خوار
(سعدی)

گفتگوی چند روز گذشته ی مهدی کروبی –نماینده ی مجلس در دهه ی شصت، رییس بنیاد شهید در دهه ی هفتاد و رییس مجلس اسلامی در دهه ی هشتاد و اینک با پست و سمتی به نام شیخ اصلاحات!- با نیویورکر و رسوایی دروغ های او و سراب بودن شعارهای او درباره ی کشتار دهه ی شصت، و نیز افتضاح سانسور و حذف این قسمت از گفتگو به وسیله ی رسانه هایِ سبزِ مدعی آزادی بیان، تازگی ندارد.
چندگونه ازاین دروغ ها و سانسورها  را برمی شمریم:

1)  در جریان انتخاب چهره های برگزیده ی نشریه ی تایمز، تارنماهای سبز، نهایت کوشش خود را کردند تا با پیشنهاد روش هایی برای افزایش رای های میرحسین موسوی، او را در اَرِنج بالایی نگه دارند و این روش را (چون استفاده از چند رایانه یا مرورگر یا ایمیل-آدرس... برای دادنِ رای های بیشتر) به صورت گسترده به کاربران ایمیل می زدند (تقلب و دروغ در انتخابات از هر نوعش).

2)  نیک آهنگ کوثر –کاریکاتوریست- پس از انتشار کاریکاتوری از میرحسین موسوی در حال نوشتن چندهزارمین بیانیه و تارعنکبوت های پشت سرش! مورد حمله ی سبزها قرار گرفت و چندین بار کاریکاتورش را از روی تارنماهایشان حذف کردند (سانسور و حذف عقاید دیگران و عدم تاب تحمل نظر مخالف).

3)  در مصاحبه ی اخیر نیک آهنگ کوثر با زهرا رهنورد، به مسئله ی حذف کامنت ها و نظرات از سایت شخصی موسوی -کلمه- اشاره می شود (سانسور). زهرا رهنورد از دادن پاسخ روراست به این پرسش طفره می رود (دروغ).

4)  رهنورد در یکی از مصاحبه هایش اشاره کرده بود، "جنبش سبز، جنبشی رنگین کمان، تکثرگرا و پلولار است و همه ی گروه های سیاسی و فکری درآن جای دارند، مگر مجاهدین!" (موازی کاری و سانسور).

5)  سایت های اصلاح طلبی چون موج سبر، کلمه و ندای آزادی، چندین بار به خانواده ی پهلوی و معتقدان به آنها حمله کردند و از سخنان شاهزاده رضا پهلوی درباره ی جنبش آزادی خواهی مردم با عنوانِ "دخالت رضا پهلوی در جنبش سبز" یاد کردند (موازی کاری و سانسور).

6)  میرحسین موسوی در جریان راهپیمایی روز قدسِ پارسال، شعارهایی چون "نه غزه نه لبنان؛ جانم فدای ایران" و "استقلال آزادی؛ جمهوری ایرانی" را شعار انحرافی خواند (جداسازی خودی و ناخودی، انقلابی و ضدانقلابی و موازی-کاری).

- تازه بر همه ی اینها می توان، گفته ها و نوشته ها و کرده های مبلغان و هوچیانِ موسوی و کروبی را نیز افزود؛ از دروغ کدیور درباره ی شعار نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران تا تلبیس های از نوع سازگارایی که همه ی سخنان موسوی و کروبی را استراتژی و تاکتیک توصیف می کند! و همینطور از یورش و اهانت اکبر گنجی به پرچمداران شیر و خورشید در نیویورکِ یک سال پیش در زمان اعتصاب غذا و راهپیمایی برلهِ کشتار خردادماه 88 تا بهتان های مسیح علینژاد به کاسپین ماکان نامزد ندا، پس از سفرش به اسرائیل و... .
همه، نشان-دهنده ی سرشت حقیقی این دسته از سبزها و دستاوردِ بودن و قدرت یابیشان در حکومت است. این دروغ ها و سانسورهای آگاهانه، یادآور ان مثَل است که: "یک چیز را رنگ می کنند و جای چیز دیگری به مردم قالب می کنند!". باید گفت: "سبزها هم می خواهند کلاغ سیاهِ حکومت اسلامی را «سبز» کرده و آن را به عنوان طوطیی که از آزادی بیان و دموکراسی، شکرزبانی و خوش-گفتاری می کند، جا بزنند!".

دروغ ِ کروبی در روز روشن!

هنگامی که محمود احمدی نژاد، رییس جمهور مغز-فندوقی و سبک-سرِ حکومت اسلامی، در نیویورک در یک روز آفتابی مشغول دروغگویی درباره ی عدم صدور حکم سنگسارِ سکینه آشتیانی، آن هم به خنده-دارترین شکلش بود، پسر سکینه، حکم سنگسار مادرش را که مُهرِ قوه ی قضاییه و دادگاه را داشت، در خبرگزاری ها منتشر ساخت.

حالا، آقای کروبی که خود را اصلاح طلبی منضجر از احمدی نژاد می داند، ابراز کرده که نه او و نه خمینی از کشتارهای سال شصت و هفت آگاه نبودند و الآن هم نیستند!

در اینجا می خواهم مثل سجاد پسر سکینه، سندی را بیاورم به امضاءِ آیت الله خمینی و به قلم احمد خمینی که در حقیقت "جواز کشتار و اعدام سال شصت و هفت خورشیدی در زندان های سراسر کشور" است:
همچنین در زمینه ی نامه ی اعتراضی کروبی به همراه چند تن دیگر از جمله مهدی جمارانی، سید حمید روحانی، رفسنجانی و حتی همین عبدالله نوری، که اینک در زندان است، به مورخه ی 26/11/67 (یعنی دقیقن بعد از انجام قتل عام و تیرباران در زندان ها)، به منتظری که به اعدام های دسته جمعی در آن سال و تجاوز به دختران باکره ی زندانی، به خمینی اعتراض کرده بود، می توانید به سایت حکومتیِ معاونت سیاسی صدا و سیمای جمهوری اسلامی مراجعه نمایید. امیدوارم هنوز در برخی نزدیکان کروبی یا منتظری ذره ای وجدان وجود داشته باشد و ابعاد این جنایت همگانی هولناک که همه ی این افراد به نوعی در آن دست داشتند را رو کنند.

افزون بر این، بر فرض محال که همه ی این نامه ها به قول کروبی جعلی باشند(شاید مثل همان نامه ی جعلی رفسنجانی مبنی بر انتخاب خامنه ای به عنوان جانشین خمینی!) فتوای کشتار و تجاوز و صدور حکم شرعی-اسلامی محاربه برای سی هزار نفر زندانی و آن نسل-کشی هولناک، از سوی چه کسی داده شد؟! مگر همین خمینی نبود که بعد از رسیدن به منبر قدرت، زیر همه ی وعده هایش زد، دروغ گفت و اعلام داشت: "حکومت اسلامی باید مثل زمان علی، از موشع خشم برآید و همه ی مخالفان را بکشد و ما اشتباه کردیم که از اول سرکوب نکردیم..."
این را چگونه می خواهید توجیه کنید؟ صدای منحوس خمینی باوجود همه ی سانسورها هنوز موجود است!

سریالِ تطهیرِ خمینی و خامنه ای از کشتار 67 بر دست رهنورد و کروبی!

پاسداران واقعی ولایت فقیه و حکومت اسلامیِ براساس دروغ، ریا، کشتار و سانسور، اصلاح طلبانی هستند که مدتی است بر تن، جامه ی سبزِ آزادی خواهی کرده اند! آنها زیرکانه، "دروغ" یعنی بن مایه ی ایدئولوژیِ اسلامیِ حکومت را در پسِ پشتِ پوششی پوشالی از راستی، زنده نگاه داشته اند و به قول معروف "دروغ می گویند از راستی فریبنده تر"! نمایش تئاتر "دروغ و سانسورِ" این دسته از گروهِ به ظاهز مخالف دولت، که خود را سبزِ مردمی می نامند، تاکنون در چندین پرده اجرا شده است.
بازیگران و چوپانان دروغگوی این نمایشنامه، موسوی و کروبی و رهنورد هستند و خاتمی نیز بر کار آنها نظارت می کند. نقطه ی ضعف چوپانان دروغگو در این نمایش، کشتارهای بیشمار و نسل-کشی دهه ی شصتِ خورشیدی است. فیلمنامه به گونه ای نوشته شده که نه تنها می کوشد تا موسوی و کروبی را معصوم و مبرا نشان دهد بلکه سعی در بی گناه جلوه دادن خمینی و خامنه ای نیز دارد!

کروبی در هیبت یک آخوند معتقد به حکومت مذهبی از نوع خمینی-وارش! و رهنورد در لباسِ چادر سیاه و روسری گل-گلی معتقد به اسلام-گراییِ فمنیستِ خمینی-وار! اما هر دو وکیل-مدافعِ جنبش سبز که البته خود را رهبر نمی دانند اما از کاریزماتیک-ترین رهبران سیاسی هم بیشتر در جنبش سبز دخالت می کنند!
اینک چه خبر شده است که اینان پس از تبرئه ی خود و خویشانشان از آن جنایت دهه ی شصت، خمینی و خامنه ای را نیز تبرئه کرده اند؟!

کارگردان این نمایش کیست؟ هدفش چیست؟ و چه سودی از آن می برد؟

پاسخ همه ی این پرسش ها شاید یکی بیشتر نباشد: جناحِ در ظاهر خارج از قدرت، تشنه ی قدرت است. موسوی و یارانش، یا به بیان درست تر، رفسنجانی و یارانش؛ رفسنجانی، خیمه-شب-بازی که می کوشد با سرمایه ی مالی و قدرتِ نفوذش در کشورهای مختلف –همان پول و نفوذی که حتا می تواند اسم رفسنجانی را از یک مظنون به جنایت، ترور و بمب-گذاری، از لیست اینترپل پاک کند- می کوشد مهره های خود را در صحنه نگه دارد، تا بلکه بتواند از روند موروثی شدن رهبری و پُستِ پر زرق و برق ولایت فقیه، به دست خامنه ای که اینک قدرت نظامیش با اتکاء به سپاه بر رفسنجانی می چربد، جلوگیری نماید.
از آنجایی که وزن وجود موسوی و کروبی برای نگه داشتن نظام بسیار حیاتی هست، می بینیم که تاکنون وعده ها برای بازداشت این دو تن عملی نشده است و اجرای بازی هایی چون حمله به خانه ی کروبی یا دفتر میرحسین هم در راستای همین سیاست فریب و ماندگاری جناح سبز ِ نگه-دارنده ی حکومت در مقابل جناح ِ مردمی مخالف با کل نظام، انجام گرفته است.

فیلم-نامه ی تازه ی بی گناه و ناآگاه خواندن خمینی و خامنه ای از قتل های 67 نیز در راستای همین جنگ زرگری بر سر قدرت می باشد؛ وگرنه چه لزومی دارد که کسی مثل رهنورد بیاید و از خامنه ای پشتیبانی و پدافند کند. همین قدر که بتواند پای شوهرش را به عنوان نخست-وزیرِ آن هنگام بیرون بکشاند، هنر کرده است!


هولوکاست-چیانِ منکرِ هولوکاستِ نازیست و هولوکاست-چیانِ منکرِ هولوکاستِ اسلامی در ایران!

احمدی نژاد و هم-فکرانش، اساسن چیزی به نام نسل کشی یا هولوکاست یهودیان به دست هیتلر را دروغ و بی اساس می دانند و حتا پس از خشمِ جهانی از ارجیف احمدی نژاد در نفی هولوکاست و ارایه ی چندباره ی اسناد آن، اینان موضع خود را ادامه دادند.

در دهه ی شصت خورشیدی و دهه ی هشتاد میلادی، در ایران بیش از سی هزار نفر (آماری که خود سازمان مجاهدین داد) که در بین آنها دختران و پسرانی از سن 14-15 سال به بالا بودند، در زندان ها و شهرهای گوناگون ایران اعدام و تیرباران شدند.
این کشتار و نسل-کشی، درست، یک سال پس از جنگ خون-بار و بی نتیجه میان ایران و عراق –که در پی جاه-طلبی های دو دیکتاتور خمینی و صدام روی داد و در آن بیش از یک میلیون نفر (آماری که خود حکومت تاکنون بیرون داده و تازه این آمار به غیر از مفقودالاثرها و کشته-گان گمنام است) کشته شدند- رخ داد.
یک سال پیش از جنگ ایران و عراق نیز، شورش 57 واقع شد که در آن تعدادی از مردم در پی آشوب ها و تحریک های آخوندهایی چون خمینی و تعداد بسیار بیشتری هم، پس از شورش، به دست "شورای انقلاب" اعدام و تیرباران شدند. ده سال بعد از آن واقعه، رویداد کوی دانشگاه تهران و کشتار، ضرب و شتم و زندانی و سربه نیست کردن دانشجویان پیش آمد و در پی آن قتل های زنجیره ای که در به دستور مقامات بالا بسیاری از نویسندگان و دگراندیشان چون سعیدی سیرجانی، داریوش و پروانه فروهر، محمد مختاری و... کشته شدند. ده سال بعد از وقایع کوی دانشگاه و قتل های سیاسی آن سال در زمان ریاست جمهوری خاتمی، در پی یک تقلب آشکار و البته تکراری انتخاباتی، باری دیگر و البته این بار به صورت علنی و آشکار مردم را در خیابان ها کشتند (از 22 خرداد سال 88)
و این است گاهشماری خونین از جنایت های زنجیره ای و پیوسه ی حکومت اسلامی.

چندی پیش، بنیاد عبدالرحمن برومند (از قربانیان قتل های زنجیره ای) که به وسیله ی دختران زنده-یاد برومند اداره می شود و نهادی حقوق بشری است، درباره ی اعدام های سال شصت و هفت اسنادی را منتشر کرده که براساس آن بسیاری از کشته های آن سال، نه عملیات مسلحانه داشتند و نه حتا ارتباط حزبی و سازمانی با گروه هایی که از نظر جمهوری اسلامی، دشمن نظام خوانده می شدند! یعنی همان سخنی که زهرا رهنورد نیز در مصاحبه اش با نیک آهنگ گفته بود: "در تروریست بودن زندانیان آن موقع هیچ شکی نیست..."!

مرور این رویدادهای هراس-انگیز در ایرانمان، بسیار بسیار سخت است.

حکومتی که از "بویِ خون" آغاز شد، با "جویِ خون" ادامه یافت و در "رودِ خون" در حرکت است.

به راستی میان نسل-کشی انسان های بی گناه یهودی با نسل-کشی هم-میهنان بی-گناهمان چه فرق و مرزی است؟ مگر، نه این که کشتار و جان-ستانی مردمان بی-پناهِ ستم-دیده در هر جای زمین و به دست هر کسی، زشت و جنایت و وحشی-گری است؟ براین اساس، توجیه-گران یا منکران هر دو هولوکاست هیچ تفاوتی با هم ندارند.
پرونده ی زخم ها و قتل های سراسر دوره ی سیاه حکومتِ اسلامی تا انحلال این نظام و برگزاری دادگاهی مردمی و جهانی بازِ باز است؛
پرونده ی کشتار زندانیان شصت و هفت باز است؛
همانگونه که پرونده ی ندا آقاسلطان باز است؛
همانگونه که پرونده ی ترور فریدون فرخ زاد و سعیدی سیرجانی و ... باز خواهد بود.

 دروغ و سانسور در هرکجا و به دست هرکس زشت و غیرِ ایرانی است!

- تلفن ِ خانه به صدا درمی آید، مرد به همسرش اشاره می کند که تو تلفن را بردار، زن به شوهرش می گوید که فلانی با تو کار دارد، مرد با دست به او اشاره می کند که بگو من نیستم، خلاصه، زن پس از کمی مِن و مِن و سرخ و سپید شدن از این دروغ شوهرش، مجبور می شود به دروغ بگوید که شوهرم برای کاری از خانه بیرون رفته است! در گوشه ای از خانه کودکی کنجکاوانه و طوطی-وار مشغول دنبال کردن این رویداد است. از روز نخست در گوشش خونده اند که دروغ بد است و دروغگو دشمن خداست! کودک اما اینک مات و مبهوت است، پیش خودش می گوید:" اگر دروغ بد است پس چرا پدرم دروغ می گوید؟!"

این نمونه ی ساده را همگی باید الگوی زندگی خود قرار دهیم.
انجام این خویشکاری در قبال خود و خانواده و شیوه ی زندگی ایرانی که همواره در آن "دروغ، آفتِ کشورداری و دشمن زندگانی است..." (برگرفته از وصیت نامه ی داریوش بزرگ هخامنشی به فرزندش خشایارشا) ما را به سوی پاسخِ پرسش هایی ازاین دست می رساند:

1)  به راستی، چرا کشورِ ما هزار و چهارسد سال پیش، به دستی مشتی اهریمن بیابانگردِ بی فرهنگ گرفتار آمد؟

2)  به راستی، چرا هم-میهنانِ ما تن به جمهوری اسلامی دردادند و پروانه دادند،  رهبرش، خمینی ِ بی سوادِ گجستک برجای محمدرضاشاهِ باسوادِ با فرهنگِ ایران-دوست بنشیند و پس از او خامنه ای و اینک پس از سی و دو سال از آن رخدادِ زشت و ناخجسته، نیروی مخالف (اپوزیسیون) و امیدِ اتکایِ مردم، کسانی چون موسوی و کروبی می شوند که خویشتن را مریدِ حکومت مذهبی و غلامِ حلقه به گوش خمینی می دانند؟

3)  به راستی چرا مردم ایران از تاریخ کمتر آزموده اند و می آزمایند و بیشتر دچار دَورهای باطلِ تاریخی می شوند و برمبنای پیشینه ی دور و درازشان، کار نمی کنند و باز بر کمترین ها خود را خوشنود می سازند؟

***
فرجام

دروغ-گویی، ریاکاری، تباهی-گری و پیمان-ناشناسی ویژگی بی-فرهنگان اسلام-باوری است که کوشیده اند فضای فرهنگ ایران را که چونان پردیسی پر از نیلوفرانِ است به مردآب بی-فرهنگی خود بیالایند.

سروش سکوت
25 مهر 2569