۱۳۹۱ اردیبهشت ۸, جمعه

مردم ایران، یگانه پاسبانان پارس دریا (به انگیزه ی 10 اردیبهشت روز ملی خلیج پارس)



خُروش خیزاب‌های نیلگونْ دریای پارس
بازتابی هست از نام غرورافزای پارس
تا به‌یاد آرد شکوه روزگار باستان
کی خلیج پارس از بیگانگان گیرد نشان
هم‌نوا خیزاب‌ها خوانند با من این سرود
باد بر هر چه نشان از پارس دارد بس درود
هم‌نوا و هم‌سُرا خیزاب‌های پُرخروش
می‌زنند ایرانیان را سربه‌سر بانگِ بهوش
یک‌زبان و یک‌دل و هم‌بسته و هم‌داستان
مرزها را با خردورزی زدایید از میان
پاک باید تا کنید آثار ننگین‌نامه‌ها
کرد آنچه پاره‌پاره میهن و از هم جدا جدا
سربه‌سر باشید مانند دماوند استوار
هم‌دل و هم‌آرمان و ایران‌زمین را پاسدار

سی و سه سال است که با روی کار بودن یک حکومت مرکزی نالایق و ایران ستیز، اساسی ترین و حیاتی ترین جنبه ی هر کشوری -تمامیت ارضی و یکپارچگی خاکی و آبی- بارها و به کرات، زبانی یا رفتاری، از سوی همسایگان فرصت طلب ایران، مورد تعرض، زشت خویی، گنده گویی و گزافه گویی قرار گرفته است.

کم شدن وحشتناک حق ایران در رژیم حقوقی دریای مازندران، دادن امتیازات هولناک اقتصادی و نفتی به کشورهایی نظیر چین و روسیه، برای هنوز زنده ماندن رژیم اسلامی روی لبه ی تیغ و پرتگاه سقوط احتمالی و اجتناب ناپذیرش، عقد قراردادهای ننگین نفتی با چین که از آنها با نام ترکمان چای دوم یاد می شود، بی ثباتی در مرزهای غربی (کردستان) و شمال غربی (آذربایجان) و جنوب شرقی (سیستان بلوچستان) و میدان دادن به طمع ورزی جدایی طلبان این نواحی و ده ها بلای خانمان سوز دیگر، نتیجه ی سی و سه سال اشغال ایران توسط جمهوری جهل و جنون اسلامی بوده و هست.

در این میان، آب ها، آب خیزها و آب خَست های(جزایر) هماره ایرانی جنوب کشور –خلیج پارس و جزایر سه گانه- با داشتن زیبایی ها و دارایی های فراوان، چشم و دهان طمع کشور شیخ نشین امارات را به درشتی و بیهوده گویی، گشاد کرده است.


بی گمان، دلیل اصلی چنین جسارات هایی، خود حکومت جمهوری اسلامی است، که با یک سیستم ضد مردمی و ایران ستیز و دارا بودن حداقل دیپلماسی بین المللی کارآمد، همه چیز و همه کس را علیه ایران بسیج نموده است.

تصور اینکه ایرانیان فکر کنند، با دست روی دست گذاشتن و امید یاری خواستن از قدرتی در غرب و خارج از ایران، بتوانند به آنچه می خواهند برسند و در عین حال تمامیت ارضی و مرزیِ آّبی و خاکی ِ سرزمین ایران، به دست و دستور آنان و یا بی لیاقتی و بی توجهی جمهوری اسلامی، حفظ شود، بسیار ابلهانه، کودکانه و بیهوده است؛ زیرا فارغ از هر شعار غرب ستیزانه ای، رُک و راست باید پذیرفت که مردم کشوری به نام ایران، به معنای واقعی "یتیم" هستند و برای دستیابی به آنچه لیاقتش را دارند اول و آخر خودشان باید عمل کننده و تصمیم گیرنده باشند. نه جَنگ علیه رژیم و نه جُنگ مذاکره با آن می تواند راهگشای دردهای وطن غریب ایران و مردمان غریب تر آن باشد.

در میان کش و قوس سیاست و سیاسی کاری ها، اما آنچه به من و شما و ما ملت ایران مربوط است، نه جنگ نه مذاکره نه اتم و نه این بازی های بیهوده ی ده بیست ساله است، بلکه آنچه در پیوند مستقیم با ما، خویشکاری تک تک ما و انگیزه ی ملی و فرا جناحی همگی ما است، "مرزبانی و پاسداری" از سرا و سرزمینمان است، که بی آن هیچ دموکراسی، انتخابات، رفراندوم، پادشاهی یا جمهوری بودن و سایر متعلقات و ملزومات سیاست و کشورداری، جایگاه طرح ندارد.

در حالی که حکومت پیشین در ایران، ثبات مثال زدنی را در منطقه ی خاورمیانه و خلیج پارس ایجاد کرده بود و شاه به عنوان عاملی وحدت بخش و کدخدامنش، به دور از هر تنش و تشنج، دیپلماسی قوی را در منطقه برقرار کرده بود و به جرات می شد به محمدرضاشاه لقب سالار منطقه را داد، که با بازپس گیری جزایر سه گانه ی ایرانی –ابوموسی و تنب های دوگانه- رویای فرصت طلبان را به کابوس بدل کرد و به قول دکتر علیرضا حقیقی: "اولین کسی که در دنیا تشخیص داد صدام حسین برای صلح منطقه خطرناک است شاه بود و شاه بود که برای مقابله با صدام حسین آن سلاح ها را خرید و ... موقعی که شاه جزائر را گرفت، همین مجاهدین خلق به او حمله کرده و اطلاعیه دادند که شاه بعنوان نوکر امپریالیسم جزائر سه گانه را گرفته است که در حمایت از عراق بود و در این رابطه بیانیه و کتاب آن وجود دارد، باز پس گیری جزایر سه گانه که بعد از خاتمه اشغال نیروهای انگلیسی انجام گرفت، موقعیت استراتژیک ایران را در تنگه هرمز ارتقا بخشید. امری که نیروی دریایی ایران از آن به خوبی بهره می برد..." و همینطور به گفته ی ناخدا میمند: "کنترل تنگه هرمز و عبور و مرور کشتی ها و تسلط استراتژیک بر خلیج فارس از نتایج مثبت باز پس گیری سه جزیره مهم تنب کوچک، بزرگ و ابوموسی بود"

با همه ی این اوصاف در دوره ی کنونی و با وجود یک حکومت مرکزی ضعیف و غیر ملی که پشیزی برای تمامیت ارضی ممکلت قائل نیست و به جای آن به حفظ خود از سقوط می اندیشد، تصور اینکه ایران دچار تجزیه و جنگ های جدایی خواهانه ی شورشیان مرزی نشود، ساده لوحانه است.

این روزها که باز تنش در مرزهای پرگوهر ایران بالا گرفته، مجریان و برنامه سازان رسانه های پارسی زبان مانند بی بی سی انگلیس و صدای امریکا، با این بهانه ی مضحک که رسانه یشان بی طرف است! به جدایی طلب ها یا دشمنان حفظ تمامیت آبی و خاکی کشور میدان می دهند. باید از این افراد پرسید: آیا صرف کار کردن در یک رسانه ای که نه اهداف ملت ایران بلکه اهداف کشور مطبوع را جلو می برد، توجیه کافی برای نادیده گرفتن تمامیت ارضی ایران است؟ پس تکلیف ایرانی بودن چه می شود؟!

در چنین شرایطی، خویشکاری و وظیفه ی به برو برگرد همه ی ایرانیان در هر جای جهان پاسبانی زبانی، نوشتاری، کرداری، اعتراضی و به هر شکل دیگر در راستای حفظ یک پارچگی مرزی آبی و خاکی ملی است. هیچ کس نباید به این زمینه ی حیاتی، نه کمتر و نه بیشتر رضایت دهد...

روز دهم اردیبهشت ماه، روز ملی خلیج همیشگی پارس، هم با هم هم صدا و هم دل و هم آرمان، در هر جای جهان که هستیم (در ایران: تهران، خیابان ظفر، روبروی سفارت امارات)، مرزبانی و پاسدارای وجب به وجب سرزمین ایران و شاخآب پارس و آبخَست های سه گانه را فریاد بزنیم. این روز خجسته باد...

سروش سکوت
8 اردیبهشت 2571

اسناد محکم خلیج پارس


۱۳۹۱ فروردین ۲۸, دوشنبه

نامه ای به دوست نقاشم در ایران



اگر من به عنوان قیافه پنهانی انسانی باشم تو به عنوان یک نقاش شاعر قیافه ی آشکار انسانی هستی ، مرا ببر به ایران ، به دور دستها تا آنجا که میتوانی مرا ببر یعنی از زندگی بی ربط منحوس تحمیل شده طرحی بریز ، کلمات چامه های تو رنگها هستند و مال من سنگها ، بر تارک تخیلات شاعرانه من و تو یک چیز حاکم است فریاد خاموش !!

اولین طرح چه منظره دردناکی ! فاجعه یست متحرک . از زندگی آسمانی دست پرورده ی خاکی ! دختر بچه یست که فکر میکند آنقدر بزرگ شده که نان آور خانوادش باشد . این طرح را ساده بریز طرح این بچه ی احتیاج را در آستان گذشت تاریخ بگیر تلاش کن جنبنده ای در طرح نباشد برای اینکه بر حسب آزادی مطلقی که دارد هر گونه جنبش که آرامش گورستان را بهم میزند قدغن است . به این روی این در دورانی که آدمها نمی جنبند جنبیدن سنگها زیادی شکر خوردن است !

مرا ببر به جایگاه علف های هرزه بیابانیکه حاکم بر سرنوشت گرسنه هزاران انسان است ... نام آن ملک هزاران ساله سیستان و بلوجستان است ... طرح را طوری بریز که زمینه اش کاملا پیدا باشد ببین چه زمینه وحشتناکی ! فقر خانمان سوز ... گله های بی چوپان ... زمین های بی علف ... نه دیگر نکش میدانی چرا ؟ برای اینکه آسمان این دو قسمت خاک ما بهمین بی رنگیست !!!

مرا ببر به پایتخت ، طرحی بریز از مردان باربر که برای یک لقمه نان کار چارپایان را انجام میدهد ... نان را بکش با همه ی حماقتش ، با همه ی بی زبانیش مسئله روز است ... از مردی که دو دست خالی از نانش را به سوی آسمان بلند کرده ، نمیدانم در آسمان گندم میکارند ؟ اگر نمیکارند چرا این مرد وا خورده از آسمان نان میخواهد ؟

بکِش ، از درد نگاه گرسنه ی کودکان کار در کوره های آجر پزی دستمالی که به سرش میبندد را سایبان آفتاب زندگی بد فرجامش کرده تا کسی متوجه نشود با چه سوزی ، عصاره ی جگرش اشک های سرگردانش را به این اجتماع پست تحویل میدهد...

از مردان و زنان نه جوانان را بکش که انتقام یک نظام غلط را احمقانه از هروئین و فحشا میگیرند ، نه نکش اینها خودشان طرح هستند بگذار همینطور طرح بمانند ...

ماه شخصیت کاذب گذشته اش را از دست داده -آسمان با همه ی شکوهش بخاطر دروغ هائی که تا کنون به زمین گفته ماتم زده بپای زمین افتاده است !

عشق ، عشق پشتیبانی افلاطون را از دست داده و در نهایت خفت کار تفسیر شهوت نیمه شب خیابان های سرمایه را بعهده گرفته است !

دوست من تو نقاش هستی ، طرحی بریز از مسخرگی شرافت ساخت کارخانه ئی به نام عدالت و آزادی !

طرحی بریز ازاشک یک مادر بر گور فرزندش ، قامت شکسته ی پدر ، تنهائی برادر ، قلب شکسته ی دلبری ... با اشک و رنگ ها فریاد آنها را منعکس کن

طرحی بریز از یک شکم منتظر به زایش و در آن طرح اشک نگران دختری آبستن را نشان بده که نمیداند میتواند اورا نگه دارد یا او را رها کند ؟!

تو که نقاشی ، رنگها را دور بریز ... قلم را ساده با هوای مسموم دنیای ما آشنا کن آن رنگها و چند قطره اشک ...

طرحی بریز از دو رنگی ها ، نا مردمی ها ، نا مردی ها ... و اگر خواستی نامی برای این طرح بگذاری ، بگذار : چند نقطه !...

سری به زندان ها بزن ، قلم را به اوین بکش ، چه میکشی ؟ با خودت رنگ سرخ داشته باش چرا که آنجا همش سرخ است ، فریاد ها را چه رنگی میکشی ؟

اندوهگین شدی نقاش ؟ کمی آنطرف تر در همان تابلو زنان را نشان بده فقط چشم هایشان را ... در انتظار ! چشم ها همیشه از انتظار حرف میزنند ، چشم ها را بکش.

کاش میشد همه ی اشک های ریخته شده را نقاشی میکردی ... آنجا اشک ها رنگ سرخ دارند   

طرحی بریز از یک مادر ، نه یک مادر ایرانی که همیشه پیکری دونیمه است ، نیمی در زندان اوین یا هر زندانی دیگر مگر فرقی میکند کدام زندان ؟
طرحی بریز و فریاد آن مادر را مجسم کن که با هیچ زبانی نمیتواند به حاکمان بفهماند که مرا در هر طرف که نگه دارید نیمه ی دیگر من آنطرف دیوار هاست...

من هم پای پسرم را دوست دارم و هم سرش را ... سرش را بخاطر شب هائی که روی زانویم میگذاشت و پاهایش را بخاطر شب هائی که سر به زانویش میگذاشت ...

برو به یک جای گمنامی شهری ، روستائی که هیچ احمقی بنام مرز از هیچ دیاری جدایش نکرده ... در آنجا سراغ گمنام ترین را بگیر و نوزادترین را طرحی بریز ...

از دنیا به شکل یک پستانک سپس آن طرح را به لبان دنیا نادیده ی آن نوزاد بده ... بگذار آن پستانک یعنی طرح دنیا از همه رنگ باشد ...

آخرین طرح را بریز دوست نقاش من ، هر چه میگویم در آن جای بده ، چشمی منتظر باز شدن یک در... ناقوسی منتظر یک مرگ ، مرگ دیکتاتور ، مشتی گرسنه یک لقمه نان ... و هزار خروار گندم درو نکرده ...

و یک میز-گرد ... قیافه چند سیاستمدار ...
یک کاسه ماست سیاه ! و یک کاسه ماست سفید ! و یک نشان پرسش و زیر تابلو بجای من بنویس :
پایان این چرا ها ، چراگاه ابدیت است ! ...


"شیلا فرهنگ"

بنام انسانیت...


 
بخاطر فریاد خاموش ناله ها

خون راکد دل لاله ها

از مرگ انتظار

بخاطر یک لبخند در هر لب هر عشق

بخاطر هر خروسی در هر روستای گمنام

روستای تیره بختی که فریاد خروسش

پژواک ناله ی محکوم به چوبه هاست

بخاطر شکوه آسفالت خیابان ها

که بار سنگین شکوه مسمومش

بر دوش چوبه هاست

بخاطر نجات شرافت های بیگناه

از بستر فحشای محتاج به شرافت...

بخاطر طبیعت که سرا پای هستی اش

امید است، عشق است ، ناز است و لطافت

بخاطر پرهای کبوتر گم کرد...

و کبوتر های پا شکسته بی پر

بخاطر انسان

بنام وجدان

بنام انسانیت

انسان را از زندگی و زندگی را انسان نگیرید ...!


"شیلا فرهنگ"