۱۳۹۰ تیر ۷, سه‌شنبه

نگاهی به حرکت های ضد رژیم در سه دهه ی اخیر پیش از جنبش سبز؛ بخش نخست) جنبش ما هستیم در درون ایران


پیش گفتار

همه ی آنانی که با سرشت و سرگذشت سی ساله ی جمهوری اسلامی آشنایی دارند، نیک می دانند که همانگونه که سرکوب و کشتار و خودکامگی و خودمداری (استبداد و دیکتاتوری) از آغازین روزهای برقراری آن و رفراندوم ساختگی 12 فروردین، نسبت به احزاب مختلف اعمال شد، روح اعتراض و اپوزیسیون هم که مولُود سرکوب عریان این حکومت غیر مردمی و ضد ایرانی بود، رُخ نمود.

گروهی از روشنفکران و هموندان احزاب سیاسی که سادلوحانه برای دستیابی به سراب آزادی سیاسی! تنها آرمان سرنگونی شاه را حتا با وجود آلترناتیو خمینی! در سر می پروراندند و بر آن پافشاری می کردند و پس از آن که با وعده های دروغ آیت الله خمینی، انقلاب و رهرو امامی شدند! اندکی بعد، دسته دسته به جوخه های مرگ و چوبه های دار سپرده شدند. باقیمانده ی این احزاب و گروه ها هم پس از پذیرش تبعید اجباری، در صف اپوزیسیون جمهوری اسلامی، به کار سیاسی خود ادامه دادند.

از همان آغاز نیز، حرکت های اعتراضی و ضد حکومتی، مانند اعتراض زنان به حجاب اجباری در سال های نخست انقلاب یا جنبش دانشجویی 18 تیر، روی داد. بنابراین آشکار می شود که نه سرکوب و نه اعتراض، محدود و منحصر به دو سال اخیر نیست و با هیچ "قیچی" نمی توان تاریخ سرکوب رژیم و اعتراض به آن را تنها و تنها از 22 خرداد 88، بُرش زد و آغازید!

احزاب سیاسی ضد رژیم در طی این سه دهه، فراز و فرودهای زیادی داشته اند، اما در بین آنها کمتر گروه –یا بهتر است بگوییم: هیچ گروه و دسته ای- را نمی توان یافت که با داشتن رسانه و حتا بودجه ی مالی، بتواند حرکتی منسجم را در درون ایران بیافریند و مردم را دور هم گرد آورده و به خیابان ها و مکان های عمومی بکشاند.

افزون بر این، یکی از نقاط ضعف مشترک این احزاب سیاسی، پافشاری بر نزاع ها و جدال های کلیشه ای گذشته –همچون درگیری میان هواداران شاه و مصدق، جمهوری خواه و پادشاهی خواه، چپی و راستی- است که بیشترین بهره از این بحث های کلیشه ای را خود حکومت برده است. اغلب، رسانه های این گروه ها، آماج درگیری بین جناح های مختلف بوده است؛ برای نمونه: هرگز دیده نشده که در تلویزیون این گروه ها، دو حزب کاملا مخالف، در کنار هم بنشینند و با منطق گفتگو کنند.

جنبش ملی ما هستیم از بدو پیدایش تاکنون

پس از بازگفتن این مقدمه، و بعد از جنجال ها و سرکوب های دو سال گذشته -که شوربختانه با کم خردی یا غرض ورزی عده ای، بسیاری از کوشندگان گروه های مختلف سیاسی، عقیدتی، فرهنگی و اجتماعی، همچون جنبش دانشجویی، کارگری، زنان و وکلا که حرکت هایشان کاملا مسالمت آمیز بود، در چنگال حکومت گرفتار شدند، یا آنها که پیش تر زندانی بودند، محکومیتشان تحت الشعاع رویدادهای پس از انتخابات، تشدید شد و حتا تعدادی به اعدام محکوم شدند و همین رویدادهای پس از انتخابات، دامان جنبش ما هستیم را هم گرفت. بسیاری زندانی، مخفی و یا مجبور به ترک میهن شدند...- اینک، شایسته است با نگاهی منصفانه و داوری دادگرانه به اقدامات جنبش ملی ما هستیم، در دو بخش "درون ایران" و "برون مرز" بپردازیم؛

بیش از دوازده سال از برپایی تلویزیون کانال یک و چهار سال از پیدایی جنبش ملی ما هستیم می گذرد. اگر با دیدی دادگرانه، منصفانه و فارغ از تعلق و یک سونگری به این رسانه و این جنبش نگریسته شود، نتایج زیر بدست می آید:

1) به جرات می توان ادعا کرد، کانال یک، نخستین و تنها رسانه ای بوده و هست که دموکراسی، آزادی بیان و چند صدایی را در تاریخ یکسد سال گذشته، معنا و تجسم بخشیده است.

کانال یک، یک آرمان-شهر ِ کوچک است. که هر ایرانی آرزو دارد در کشورش مابین گروه های گوناگون، از سیاست پیشه ترین تا خنثاترین و از راست ترین تا چپ ترین، پیرو این مکتب فکری باشد: روش مبتنی بر احترام و گفتگو و توافق. از این روی است که کانال یک برای نخستین بار اتحاد و هم بستگی را معنا کرده است. آری، اتحاد به معنای یکی شدن و یکی بودن نیست، بلکه به معنای ملی بودن و ایرانی بودن است، در عین داشتن بیشترین تفاوت و گوناگونی.

2) یکی از آرمان های یکسان کانال یک و جنبش ملی ما هستیم، شناخت هویت ملی و تاکید بر ملی گرایی به عنوان عامل ماندگاری هر حرکتی بوده است.

برنامه های گسترده پیرامون فرهنگ ایران (فرهنگی کهن و ارزشمند که توهین به هیچ باوری را نمی پذیرد و جنبش ما هستیم هم همواره بر مدار آن حرکت کرده است)، به همراه چند گردهمایی برای پاسداشت روز جهانی کورش بزرگ، بنیانگزار حقوق بشر و اعتراض به امارات عربی، برای کابرد نام جعلی برای خلیج همیشگی پارس، گام هایی بوده و هست که مردمان خود گم کرده، خرد از کف داده و فرهنگ باخته را به جاویدان های ارزشمند فرهنگ ایران کشاند و این داستان هنوز سر دراز دارد.

3) با نگرش به دو گزینه ی بالا است که حرکت های جنبش ما هستیم در درون ایران را می توان اینگونه ارزیابی و دسته بندی کرد:

الف) جنبش ملی ما هستیم، نخستین و تنها جریانی بود که توانست ایرانیان درون مرز را از هر طبقه و طیف و دسته و گروه و باور و قوم و شهری –از خراسان تا کرمانشاهان، از آذربایجان تا تهران- و –از توده ی مردم تا قشر تحصیل کرده- به گونه ای منسجم و هم بسته، به فضای عمومی بکشاند.

ب) حرکت های برآمده از جنبش ما هستیم، اصلی ترین و اساسی ترین مولفه ای را که طی هزار و چهارسد سال گذشته، به وسیله ی بیگانگان و دشمنان ایران، کم رنگ و کم رونق شده بود و بیشترین ویرانی جمهوری اسلامی نیز در این سه دهه، معطوف به آن بود –یعنی فرهنگ ایرانی و هویت ملی- شناساند و بر سپهر آن پرتو افکند.

جنبش ما هستیم، نخستین بار، در پی فراخوان حزب پان ایرانیسم در داخل ایران، از مردم خواست تا در اعتراض به تحریف نام خلیج همیشه پارس به وسیله ی ملخک امارات و بی اعتنایی و بی مسئولیتی جمهوری اسلامی، در برابر سفارت امارات در تهران تجمع کنند؛ گردهمایی که با استقبال گسترده ی مردم، توسط نیروهای امنیتی و گارد فشار، به خشونت کشیده شد و ماموران برای بر هم زدن تجمع از گاز اشگ آور استفاده کردند!

از دیگر گردهمایی ها که در پی فراخوان جنبش ما هستیم و سخنگوی آن –شهرام همایون- انجام شد، 7 آبان، روز جهانی کورش بزرگ در پاسارگاد بود. حرکتی که ترس آشکار حکومت را از پویش های فرهنگی-میهنی بیشتر هویدا ساخت. مردم در این روز، شعار می دادند: "ایران وطن ماست، کورش پدر ماست"، "ما هستیم"، "هستم اگر می روم، گر نروم نیستم"... . این خیزش خودجوش سبب شد که یک سال پس از آن در روز کورش، عوامل امنیتی رژیم از ترس هر تجمعی، درب ورودی پاسارگاد را ببندند (رویه ای که سال گذشته نیز تکرار شد و جمهوری اسلامی علاوه بر بستن درب پاسارگاد، درب موزه ی ایران باستان را هم که منشور آزادی کورش در آنجا قرار داشت، بست!) و مردم در بیرون از آرامگاه در زیر باران دست به تجمع زدند.

افزون بر این دو مورد، تاکید جنبش ملی ما هستیم بر نماد کهن و ملی، یعنی پرچم شیر و خورشید، سبب شد که ایرانیان در درون و برون مرز آن را فارغ از هر نوع گرایش حزبی و سیاسی بنگرند و بازشناسند؛ برآیند این بینش و شناخت هم، برافراشتن بیش از 115 پرچم شیر و خورشید در شهرهای گوناگون ایران بود.

ج) یکی دیگر از پایه های اصلی حرکت های جنبش ما هستیم، پافشاری بر اساسی ترین نیاز مردم و به ویژه طبقات محروم -یعنی مشکلات اقتصادی و فقر- و نیز اعتراض به فساد مالی و مافیای اقتصادی حکومت بود.

نخستین بار زمانی که "عباس پالیزدار"، زبان به افشاگری گشود و پرده از مافیای اقتصادی خاندان رفسنجانی برداشت، جنبش ما هستیم از مردم خواست در اعتراض به وضع موجود به صورت مسالمت آمیز به خیابان بیایند. این بار نیز نتیجه شگفت انگیز بود و جمعیت بیشتر و به همان اندازه سرکوب و خشونت عریان تر شده بود. آن روز در تهران و برخی شهرستان ها، شمار زیادی بازداشت شدند؛ فقط برای اعتراض صرف به مشکلات و مسائل اقتصادی!

پس از آن، در زمانی دیگر، طرح "پنج شنبه های نان" و ایجاد صف های بلند در برابر نانوایی ها در اعتراض به گرانی و فقر مطرح شد. حرکتی که در عین سادگی، به پیچیده ترین وجه، نیروهای سرکوبگر و لباس شخصی های جمهوری اسلامی را غافل گیر می کرد. (اخیرا نیز در روز 5 اسفند 2569(1389) در پی فراخوان پنجشنبه ی نان، جهت آزمایش و تست دوباره ی این حرکت، خیابان های پایتخت مامور باران شدند!)

د) یکی دیگر از جنبه های مهم حرکت ما هستیم، همه گیر شدن تجمع ها و محدود نبودن آن به پایتخت و یا شهرهای بزرگ (همانند آن چیزی که در خیزش مردمان کشورهای خاورمیانه و شمال افریقا شاهدش بودیم و بسیاری از آنها به نتیجه رسید!)، افراشتن پرچم و شعارنویسی در شهرهای مختلف ایران بود؛ به گونه ای که حتا در شهرهای کوچک و حاشیه ای چون: شهر بابک، رضاییه، ایذه... آهنگ ما هستیم طنین انداز شد.

ه) نهایت کوشش جنبش ملی ما هستیم، این بوده و هست که با انجام دادن بیشترین کار مفید، کمترین صدمه و آسیب جانی و مالی به مردم وارد آید. تجمع های اخیر جنبش ما هستیم نیز خود گویایی چنین ادعایی است و اگر این تجمع ها را با آنچه به نام جنبش سبز می شناسند و تعداد تلفات مالی و جانی آن مقایسه کنیم، همه چیز آشکار می شود!

چشم انداز اکنون جنبش ملی ما هستیم

کالبد شکافی چرایی سکوت نسبی تجمع های جنبش ملی ما هستیم در دو سال اخیر و پس از حوادث بعد از انتخابات، دو علت کلی را فرا روی می نهد:

1) عامل بیرونی: بی گمان دلیل اصلی کم رنگ شدن گردهمایی های ما هستیم در این دو سال، رویدادهای پس از انتخابات و پیدایش جنبش سبز بوده است؛ حرکتی که بیش از آنکه سودی به مردم و گروه های گوناگون اپوزیسیون برساند، دستگیری، انزوا، کم کاری و توقف برنامه های این گروه ها را سبب شد و بیش از آنکه به حکومت ضرری برساند، جز بازتر کردن دست آن برای سرکوب عیان تر و عریان تر و گسترش دستگیری ها، سود و خدمتی نرسانده است. طبیعتا، جنبش ملی ما هستیم نیز از این ورطه دور نماند.

2) عامل درونی: یکی از دلایل به ثمر نرسیدن اهداف ایرانیان و دست نیافتن به مطالباتشان را می باید در عدم پیگری آنها و مقطعی کار کردن دانست. چیزی که در خیزش کشورهای منطقه، برعکسش روی داد و مردم با وجود کشتار بیش از حد حکومت علیه مردم، صحنه ی خیابان ها را ترک نکردند. در حالی که خیابان های تهران که دو سال پیش در چنین روزهایی شاهد حضور میلیونی مردم بود، رفته رفته به سکوت رسید!

به هر روی، این ویژگی سرخوردگی و ناامید شدن ایرانیان از پیگیری خواست ها، چیزی است که برای زدودن آن نیاز به فرهنگ سازی و کار فرهنگی است و نخستین گام آن همان شناخت خود و کشور خویش است. آرمانی که جنبش ما هستیم نیز همواره آن را دنبال کرده است.

همگان باید بدانند که بدون یک جنبش ریشه ای فرهنگی، نمی توان روان و نهان ایرانیان را از آفت خرافه های هزار و چهارسد ساله پیراسته کرد.

* * *

در این نوشتار، تنها کوشیدیم به بخشی از کنش های جنبش ملی ما هستیم در درون ایران بپردازیم و در نوشتار پسین نیز به آنچه کانال یک و جنبش ما هستیم در برون مرز انجام داده، خواهیم پرداخت. بدیهی است که آنچه آمد و سپس تر نیز خواهد آمد، همه ی آن برنامه هایی نیست و نخواهد بود که در این سال ها انجام گرفته است.

باشد که با این دو نوشتار، بسیاری از منتقدان و کنجکاوان پاسخ خود را بگیرند. جنبش ملی ما هستیم که در این چند سال با همه ی جفاکاری ها، تنگ چشمی ها، دشمنی ها و بی مهری ها مانده است، امروز و فرداها نیز خواهد ماند.

برخی از فیلم های تچمع های جنبش ملی ما هستیم در داخل ایران:


سروش سکوت
7 تیرماه 2570

18 تیر؛ فرصت طلایی یا تکرار مکرارت؟!



پویش ها، خیزش ها و اعتراض ها به اساس جمهوری اسلامی، همزاد و هم سال خود این حکومت است. نطفه ای که با دروغ و نامردمی و سرکوب بسته شد، خیلی زود انقلابیون و شیفتگان گام های امام راحل را متوجه اشتباهشان کرد.

در این سی و اندی سال، پویش های زیادی در اعتراض به حکومت شکل گرفت که بی گمان، حرکت های پس از انتصابات 88، طفیلی و فرزند آنها است.

یکی از این حرکت ها، رویداد خیزش دانشجویان و سرکوب ددمنشانه ی آنان، در روز 18 تیر بیش از 10 سال پیش است.

خیزشی که جان تازه ای به پیکره ی جنبش دانشجویی داد و دست حاکمیت را در سرکوب عریان و پس آن گاه ترور و کشتار دگراندیشان، بیش از پیش رو کرد.

اینک و در آستانه ی دهمین سالگرد خیزش 18 تیر، و در حالی که سکوتی نامبارک، کشور ایران را فرا گرفته و در حضور این سکوت و در غیاب یک فریاد، ماشین شکنجه، اعدام و کشت و کشتار رژیم با توحش به راه خود ادامه می دهد و دستگاه تجاوز و بی اخلاقی و انسان آزاریش رو به حرکتی افزون است، آیا زمان آن نیست که یه حرکت جدی و اساس در سطح ایران از دانشگاه ها تا خیابان ها روی دهد؟

به فرتور زیر بروید و در نظر سنجی: "آیا روز 18 تیر هم زمان با سالروز قیام دانشجویی را روز مناسبی برای شروع تظاهرات 10 روزه می دانید؟" در فیس بوک، رای و دیدگاه خود را بگذارید.

۱۳۹۰ تیر ۵, یکشنبه

"مردم فریبی" با ابزار "مردم"!



یکی از نیرنگ های مشترک در میان "اهل اصلاح" و دیگر باندهای "سر قدرت جمهوری اسلامی"، بهره گیری از ادبیات "مردم" یا ملت در گفتارهایشان است. هدف از سخن گفتن از مردم، مردمی نشان دادن چهره ی کریح دیکتاتوری و موجه نمایاندن رژیم اسلامی است.

این گروه ها، برای مردمی نمایاندن خود و مردم فریبی، دو اقدام را انجام می دهند:

1) پاک و پیراسته دانستن مردم و به اصطلاح پیچیدن مردم در زرورق و نمایاندن اینکه مردم هر کار کنند درست است و نشانه ی رای اعتمادشان به نظام است. غافل از این که فارغ از هر تعصب و لاپوشانی، یکی از دلایل اساسی وضع موجود و بلای جمهوری اسلامی، بی خردی و خرافه باوری بسیاری از مردم کشورمان است. و این خردگریزی و خرفه پرستی که از هنگامه ی شورش 57 رشد گسترده ای یافت، شوربختانه هنوز هم ادامه دارد!

این گروه ها –که در اینجا بیشتر منظورم اصلاح طلبان و حامیان جنبش سبز هستند- با آوردن بهانه های واهی و احمقانه ای از این دست که: خارج نشین ها حق تعیین سرنوشت برای مردم داخل ندارند و اگر مردم پای صندوق های رای (همیشه با تقلب) جمهوری اسلامی رفتند، باید به نظر آنها احترام گذاشت و حتا با آنها همراهی کرد، سرانجام می خواهند با مقدس گرداندن مردم از هر خطا و اشتباهی و زیر ذره بین ننهادن بسیاری از اخلاق ها و کردارهای ناپسند همین مردم -که به شکل فرهنگی بیگانه در رگ و پی آنها نفوذ کرده- سیمای حکومت اسلامی را از هر گونه فساد درونی، پیراسته کنند و هدف خود را که همانا حفظ رژیم و تحمیق مردم با کشاندن آنها پای صندوق (به اصطلاح) رای است، انجام دهند.

2) اصلاح طلبان ادعا می کنند همه ی کسانی که از راه روشنگری به مردم می فهمانند که مشارکت با همه ی کنش های اجتماعی که یک طرفش جمهوری اسلامی است (از قبیل انتخابات و...)، چیزی جز ثبات و ماندگاری نظام ندارد، مروج خشونت هستند و با دعوت مردم به انزوای سیاسی و تبلیغ انجام ندادن فعالیت های اجتماعی مانند انتخابات، می خواهند با یک شیوه ی غیر دموکراتیک (به زعم اهل اصلاح!) نظر خود را به مردم تحمیل کنند!

در بسیاری از مناظره ها میان این جماعت اصلاح و پادوهای رژیم اسلامی با اعضای اپوزیسیون جمهوری اسلامی، دیده شده که این افراد با مغالطه و بازی با کلمات می کوشند با تکرار واژه ی "مردم" در سخنان خود، عملا مهر سکوت بر دهان هر منتقدی بزنند و به این شیوه، انتخابات، اصلاح طلبان و در نهایت حکومت اسلامی را توجیح کنند.

وجه اشتراک این ادبیات بین رژیم و اصلاح طلبانِ رژیم هم دقیقا همین است که حکومت برای توجیه مشروعیت نداشته ی خود از واژه ی مردم و ملت استفاده می کند و بنابراین کناره گیری مردم از حکومت و نه گفتن به انتخابات آن، بازار و دکان هر دو گروه را کساد و بی رونق می کند.

شرکت در هر انتخابات، پیروزی رژیم است

بیش از سی سال است که در ایران رژیمی بر سر کار است که بسته شدن نطفه ی آغازینش چیزی جز پشت کردن به رای و نظر مردم و مردم فریبی و دیکتاتوری نبوده است. خمیرمایه ی چنین حکومتی با دروغ سرشته شده است و کوس پایان آن به سبب غیر مردمی و ضد مردمی بودن، از همان آغاز تولد نامبارکش، به صدا درآمده است.

درست از زمانی که براساس وعده های دروغ خمینی، این رژیم شکل گرفت و پس از به اصطلاح رفراندوم 12 فروردین –که در آن مابین دو گزینه ی جمهوری اسلامی آری یا نه، درباره ی شکل نظام تنها دو انتخاب و نه بیشتر وجود داشت- عملا کلید دیکتاتوری زده و چیزی به نام رای و انتخاب در این رژیم بی معنا و بی پایه شد.

جمهوری اسلامی، در این سی و اندی سال همانند گندآب بدبویی بود که تئوریسین های آن، برای بازی و فریب دادن مردم و بالابردن آستان تحمل آنان به این بوی بد، "عطرهای فریبنده ای" به آن زدند. از هشت سال دوره ی اصلاحات خاتمی تا وعده و وعیدهای موسوی و به پا کردن قائله ی موسوم به سبز و شاید در آینده بهره گیری از شگرد دیگری... . درست است بسیاری از مردم در این مدت، اتخابات رژیم را تحریم کردند، اما بی گمان یکی از دلایل ماندگاری و دراز شدن عمر حکومت اسلامی را باید همین شرکت مردم در انتخابات و فریب خوردن آنها دانست.

نگاهی به انتصابات دو سال پیش و حضوری پرشمار (و به قول حکومت و اهل اصلاح: حضور پرشور!) مردم (به هر دلیلی حتا اگر گزینش بد و بدتر یا انگیزه ی تغییر باشد) خود گویای این نکته است که رژیم با ابزاری همچون شوهای تلویزیونی مناظره ی کاندیده ها، در زمینه ی فریب مردم در کشاندن آنها پای صندوق های رای، موفق بود.

اینک و در آستانه ی چند صحنه های مضحک دیگر از انتصابات رژیم و پس از تجربه ی دو سال پیش و تجربه های مشابه، دیگر این مردم باید از تاریخ درس گرفته و آبدیده شده باشند و دیگر به هیچ روی، در فرآیند انتصابات رژیم شرکت نکنند. بی گمان و فارغ از هر تعارف، درس نگرفتن از "دورهای تاریخ" و "تکرارهای بیهوده" نشانه ی ندانم کاری و بلاهت است.

و در شرایطی که جمهوری اسلامی در سراشیبی سقوط قرار دارد، شرکت در انتخابات، برای مردم خطرناک ترین و برای حکومت ساده ترین راه برای ماندگاری آن است. یکی از برنامه های اساسی و دراز مدت اپوزیسیون با در جهت آگاه کردن مردم به ویژه توده های محروم در شهرستان ها نسبت به پوشالی بودن وعده های نامزدهای انتخاباتی جمهوری اسلامی و عدم شرکت در چنین نمایش های مسخره ای است.

نگاهی به رویدادهای اخیر پس از انتخابت دو سال پیش، نشاندهنده ی آن است که اگر رژیم در راه فریب مردم و کشاندن آنها به صندوق های رای، موفق بود، اما بی گمان، کسادی جنبش موسوم به سبز و بت سازی از اصلاح طلبان و عدم توجه مردم به آن، نشانه ی پیروزی مردم و شکست پروژه ی رژیم بود.

اکنون، اگر مردم هوشیار باشند، ضربه ی نهایی بر پیکره ی جمهوری اسلامی خواهد نشست و این بار اعتراضات نه از قضیه ی رای و انتخابات بی معنی، بلکه از متن و بطن مردم به جان آمده از این رژیم، شعله ور خواهد شد.

سروش سکوت
5 تیر 2570

۱۳۹۰ خرداد ۳۰, دوشنبه

دو سالگی جاودانگی ندا



فرا رسیدن 30 خرداد، روز "ندا"ی ایران، گرامی باد

دو سال از کشتار ددمنشانه ی ندا و دیگر فرزندان این آب و خاک، و سی و دو سال از ددمنشی دشمنان ایران بر ایران و ایرانیان، و سده ها تازش و یورش بر سرزمین پاکان می گذرد.

آه که در این سال ها و سده ها، مادران ایران چه ها که نکشیده اند. از مادران خاوران تا مادران پارک لاله. از مادر خودم تا مادر ندا و سدها مادر و پدر دیگر.

و آه که مام ایران چه ها که نکشیده. او که داغدار هماره ی تاریخ است. سینه ی ستبرش تب کرده و گیسوان پیچ پیچش سپید شده و بیمار و رنجور رنج ها و ستم های تاریخ است. آه که چون به سینه ی پر درد ایرانمان بیندیشیم، اخگر بر جگر می زنیم و خونین سرشگ از دیده می چکانیم.

در راه رهایی مام نگران میهن باز هم مانده در بند، چه گردآفریدها که به دل تورانیان تاختند و چه یوتاب ها که هم دوش آریوبرزن ها رو در روی اسکندریان ایستادند تا به ندا رسید. تا این خاک گردآفرین زا و شیردخت آفرید نشان دهد که شایسته ی سدها درود و آفرین است.

ندا، نماد پایداری در برابر ستم است. پایداری با لب های بسته و دستانی خالی و دلی سرشار از مهر به میهن.

ندا، رای نداد، رای نخواست، گزینش بد و بدتر نکرد. برای جوانانی چنو چیزهای والاتر و برتری مهم بود؛ کشور ایران و سرنوشت آن.

ندا با جانباختن جاودانه اش، ترس ستمگران را عریان و عیان ساخت؛ این ترسوها، در این دو سال هر کار شنیعی که می توانستند کردند؛ از ساختن مستندهای نادان مآبانه تا خیمه شب بازی های خیابانی در برابر سفارت انگلستان. از شکستن سنگ مزار تا گستاخی در برابر خانواده و...

اما همه ی این کوته اندیشی ها، راه به همان رسوایی می برد که دیگر رسوایان هماره ی تاریخ برده اند. و آری دیکتاتورها، این جانداران زبون و خوار و ترسو، رسوایان هماره ی تاریخ اند.

خون ندا، دنباله ی خون دلاور زنان و دلاور مردان این آب و خاک از آرتمیس و یوتاب و آریوبرزن تا بابک و بهزادان است. خون اینان، خون ایران است. که تا جان در رگ میهن گرم می جوشد، زنده و پابرجا است.

این روزهای خشم و خون خرداد، که سالروز فرزندان جانباخته ی راه آزادی این آب و خاک، با کشته شدگان دهه ی شصت همزمان شده است، یاد همه ی رهپویان آرمان ایران را گرامی داشته و با خانواده هایشان همراهی و هم پیمانی می کنیم.

و درود بر خانواده ی ندا که در این دو سال با همه ی کینه توزی های ستمگران، ایستادگی و شکیبایی ورزیدند. مادر و خواهر و پدر بزرگوار ندا، محمدرضای عزیز برادر ندا و کاسپین عزیز.

شب شب پرستان، رو به کوتاهی است
و روزگار روشن ایران، نزدیک است.

و باری دیگر، سرود ندا، به مناسبت روز ندای ایران:

۱۳۹۰ خرداد ۱۸, چهارشنبه

خیزش خونین خرداد در آستانه ی دو سالگی



بیدارباش اکنون مردم ایران –تا با آگاهی از این نکته ی تاریخی نباشد که کشور به دست مشتی حرامی تازی "اشغال" شده است، و این رژیم "دشمن" بیگانه ی مردم ایران است که از درون به جان ایران و ایرانی افتاده است- نمی تواند راهگشا باشد.

* * *

بی گمان، خرداد خونین دو سال پیش و رویدادهای پس از آن را باید نقطه ی عطف بسیاری از مسائل در ایران و خاورمیانه و شمال افریقا بدانیم.

در شرایطی که همه ی کشورهای دیکتاتور زده ی منطقه در خواب و خاموشی بودند، مردم ایران به پاخواستند. تنها در یک روز نزدیک 4 میلیون تن تنها در خیابان های پایتخت، چیزی که در تاریخ یکسد سال گذشته ی مبارزات آزادی خواهانه بی سابقه بود، به میدان آمدند. تا پیش از رویدادهای خاورمیانه و کشتارهای دیکتاتورهای این کشورها، این ملت، نخستین و تنها مردمی بودند که "خواستن، توانستن" را در عمل نشان دادند.

خیلی زمان نگذشت که "سبز"ی که تنها بهانه ی گزینش بد و بدتر بود، سرخ و خونین شد. از خاموشی به خروش رسید. پس از نخستین نماز جمعه ی خامنه ای بعد از انتخابات، که آشکارا فرمان سرکوب و کشتار مردم را صادر کرد، فردایش مردم پرشورتر از قبل آمدند و این بار به جای (یا در کنارِ) رای ما کو و کجاست، مرگ بر دیکتاتور و مرگ بر خامنه ای و اصل ولایت فقیه سر دادند و خواهان بازپس گیری ایرانشان شدند.

خرداد خونین، چند نکته را نشان داد:

نخست) نظام اسلامی شکننده شده و در سراشیبی سقوط است.

دوم) دیگر برای سرکوب اپوزیسیون تنها ترور مخالفان در داخل و خارج ایران برای رژیم راهگشا نیست؛ چه که، ایران از درون در حال انفجار است.

سوم) بر جهانیان آشکار شد که مردم ایران، این نظام غیر ایرانی و ضد انسانی را در تمامیت نمی خواهند و هرچه شعارها تندتر شد، این بینش هم بیشتر شد.

چهارم) همچنین خیزش آزادی خواهی مردم ایران، سیاست دو پهلو و موضیانه ی غرب را بیش از پیش آشکار ساخت؛ آنجا که "اوباما" در برابر دیدگان همگان بیان داشت که "در امور داخلی ایران دخالت نمی کند" و به نوعی بر سیاست مماشات پافشاری کرد، و صرفا با چند جمله ی کلیشه ای خودش را پشتیبان مردم خواند، سیاست خارجی دوگانه ی او بیشتر نمایان شد.

پنجم) خیزش خونین خرداد مردم ایران، عامل آب شدن یخ سکوت و خاموشی خاورمیانه و شاخ افریقا نیز بود و این جریان هنوز هم ادامه دارد.

اما از آن روزهای خروشان تا به امروز در ایران په گذشته و در روزهای پیش رو چه خواهد گذشت؟ کالبد شکافی چرایی خروش آن روزها و سکوت این روزها چند گزینه را پیش رو می نهد:

1) برخی، سرکوب و ترس را عامل این سکوت می دانند؛ اما تجربه ی تظاهرات پی در پی پس از انتخابات و در اوج تهدید و سرکوب تظاهرات پیشین و همچنین گردهمایی بزرگ 25 بهمن 89، و با نگرش بر اینکه سرکوب و کشتار به عنوان اولین و آخرین ابزار دیکتاتورها تنها قدرت بازدارندگی موقت دارد، خود گویای اینست که ترس در مردم مدت هاست که ریخته است و ترس چندان جایگاهی در اوضاع کنونی ندارد.

همچنین عطش مردم برای گردهمایی و دادن شعارهای ضد حکومتی در مراسم زنده یاد "ناصر حجازی" یا گردهمایی های پراکنده ی اعتراضی در مراسم هاله سحابی، دلیل دیگری بر این ادعاست.

2) اما شاید دلیل اصلی وضع موجود را باید در عدم شناخت خواست های اپوزیسیون و مغفول و منفعل شدن آن از رویدادهای پیش آمده دانست. پذیرفتن خواست برکناری و انحلال کامل حکومت اسلامی نمی تواند از میانبر خواست های جنبش سبز و اصلاحات بگذرد.

3) دلیل دیگر را باید در سرگردانی مردم و به نوعی موی دماغ بودن همین سبزهای اصلاح طلب و شورای گمنام راه سبز امید داشت.

به هر روی، عامل دستیابی به همبستگی و تداوم اعتراضات مردم و اپوزیسیون درون و برون مرز را باید در شفاف سازی موضع و پاره کردن پرده های ابهام و رها ساختن مردم از سرگردانی و سرخوردگی سبزها جستجو کرد و به طور کلی: تا اپوزیسیون نداند که چه می خواهد و چه هدفی در سر دارد و ابزار رسیدن به این آرمان چه می تواند باشد، نمی تواند حرکت های مستمر بیافریند.

آنچه شایان نگرش می باشد، این است که جمهوری اسلامی در بدترین روزهای عمر خود بسر می برد . درگیری باندها و جناح های مختلف درون رژیم، و نیز بحران های شدید اقتصادی و منزوی شدن هر چه بیشتر رژیم در روابط بین الملل، بیش از پیش، کوس نابودی و فروپاشی آن را از درون و برون به صدا در آورده است.

در چنین شرایطی، خرداد امسال بهترین فرصت برای بیدارباش مردمی و تداوم حرکت های بزرگ است که بسیاری از جوانان این مرز و بوم همچون ندا، سهراب، اشکان، ترانه، کیانوش، امیر جوادی فر، محمد مختاری، صانع ژاله و... در راه آرمان ایران خون دادند.

با چنین اقداماتی می توان دستان شکسته و در شرف قطع شدن حکومت را با اعتراضات فراگیر و گسترده از ماشین اعدام، دور و دورتر کرد و به تمامه برید.  

همچنین فریاد آزادی خواهی ایرانیان بر سر تمامیت حکومت، خود "نه" محکمی بر باند اصلاح طلبان است و نشان دادن این نکته که جنبش مردمی را هیچ سنخیتی با سبز بازی جنبش سبز و شورای راه سبز امید ندارد که بیایند و با بی شرمی از مردم بخواهند با "سکوت" در تظاهرات حاضر شوند!

* * *

بیدارباش اکنون مردم ایران، تا با آگاهی از این نکته ی تاریخی نباشد که کشور به دست مشتی حرامی تازی "اشغال" شده است، و این رژیم "دشمن" بیگانه ی مردم ایران است که از درون به جان ایران و ایرانی افتاده است، نمی تواند راهگشا باشد.

مردم ایران نیک می دانند که آزادی پربها است و برای دستیابی به آن پربهاترین گوهر –هستی را باید پرداخت و در راه رسیدن به این خواسته، رنگ، اصلاح، مماشات و جستجوی نیروی پیش برنده از بیرون، هیچ سودی ندارد. تکیه مردم ایران، باید بر تقویت هویت ملی و فرهنگ ایرانی باشد و این خود نقش پر رنگ اپوزیسیون برون مرز را بیش از پیش می کند. اینجاست که همه یک دل و یک آرمان فریاد می زنند:

ز بــهر ِ بــر و بـــوم و پیونـد خویش
همــان از بــر ِِ زاد و فرزنــد خویش

همه سر بسر تن به کشتن دهیم
از آن به، که کــشور بدشمن دهیم

سروش سکوت
ایران

۱۳۹۰ خرداد ۱۳, جمعه

فرزند کُشان



در این روزها که جنایت های رژیم های آدمکُش و ضد بشری همچون جمهوری اسلامی تمامی، و حتا توقف موقتی ندارد، خبر کشته شدن یک زن، آن هم در مراسم خاکسپاری پدرش، گذشته از دیدگاه ها و دسته های سیاسی، دل هر آدمی را به درد می آورد؛ جنایت هایی که تنها از مشتی جانور بیمار روانی مسخ شده در ولایت، بر می آید، که در روز روشن در مراسم خاکسپاری عزت الله سحابی، ده نفری بر سر هاله سحابی بی دفاع بریزند و با مشت و لگد او را از پای درآورند.

به راستی با وجود چنین رویداد های تلخی و یا آنچه در سوریه رخ می دهد و اخیرا چماق داران جیره خوار بشار اسد و خامنه ای در این کشور حتا به کودک 13 ساله هم رحم نکرده اند و پس از شکنجه و کشتن او، بدنش را هم سلاخی کرده اند، دنیا و کره ی خاکی با وجود این جانوران و رژیم های بربر و بدوی به کدامین سو می رود؟ تا به کی تاوان ندانم کاری، کینه ورزی و فریبکاری های عده ای دیگر را چندین نسل باید پرداخت کنند؟ چند نسل دیگر باید شاهد مرگ فرزندانشان در روز روشن به دست جانوران جانی تر از گربه سانان، باشند؟

اما، کمی که به سختی چشمان تر و دل های دردمند را از آه و افسوس بر این جنایت ها دور می کنیم و به گذشته و اکنون نظر می افکنیم، به ریشه ها و پیش زمینه های گرفتاری امروز بیشتر نزدیک می شویم.

لایه ی گذشته

بی گمان، جرم خیانت امثال مهندس سحابی ها، بازرگان ها، قطب زاده ها، بنی صدرها، ابراهیم یزدی ها و دیگر ملی-مذهبی ها و انقلابی ها و امامی ها، کم از خمینی و خلخالی و خامنه ای نیست! 

اگر آن روز های سیاه پس از شورش 57 که سرهای فرزندانِ پدر و مادرهای دیگری از این آب و خاک در برابر چشمان بی تفاوت همین آقایان در شورای انقلاب، بالای دار یا پای جوخه ی تیرباران رفت و سحابی ها سکوت نکرده بودند و با نعره ی "بسم الله القاسم الجبارین"، "صلوات" نمی فرستاند و به "نماز شکر" خمینی اقتدا نکرده بودند و پشت سر همین خمینی خونریز، سیاهی هایش را سپید نکرده بودند، امروز این بلای خانمانسوز بر خود و خویشان و فرزندانشان نمی آمد.

اگر آن روزهای سیاه، این ملی-مذهبی ها زیر عکس مصدق پنهان نمی شدند، به او انگ و دروغ "جمهوری خواهی" نمی چسباندند و با پسوند "مذهب" نام او و ملیت ایرانی را به گند نکشیده بودند، مسلما امروز زندان ها و گورستان ها از هاله سحابی ها پر نبود.

در این روزهای خون، مرگ و کشته شدن هیچ انسانی (حتا خیانتکار) شادی کردن ندارد، اما به راستی تفاوت امثال سحابی و ابراهیم یزدی با خلخالی و خمینی و "مولاحسنی" چیست؟ مولاحسنی، امام جمعه ی تبریز (آخوندی که اخیرا" مدال لیاقت ]در جنایت[ را از احمدی نژاد دریافت کرد) در کتاب خاطراتش پرده از جنایتی برداشته که تنها از این جانوران وحشی ساخته است؛ این آخوند جانی، یکی از پسرانش را که "توده ای" بوده، خود شخصا به کمیته ی انقلاب معرفی می کند و از حکم اعدامش هم پشتیبانی می کند و تازه، هنوز هم که هست از آن جنایت خرسند است! حال پرسش این است: تفاوت این جانیان بالفطره که خونریزی حتا زن و فرزند خود را وظیفه و فریضه ی شرعی و مقدس می دانند با آنهایی که زیر ژست روشنفکری و با زبان تجددمآبی از این جانیان پشتیبانی کردند، چیست؟...

آری آقای سحابی، آقای ابراهیم یزدی و دیگر همراهان ملی-مذهبی که اینک جامه ی سبز پوشیده و به دنبال تعمیر و اصلاح گندآب رژیم ولایی محبوبتان هستید، بدانید که به گفته ی مولوی:

خوب، خوبی را کند جذب این بدان
طیبات و طیبین بر وی بخوان

در جهان هر چیز، چیزی جذب کرد
گرم، گرمی را کشید و سرد، سرد

باتلاقی که امروز خود و فرزندانتان را می بلعد، چیزی نیست مگر همان گندآبی که پیشتر خودتان ساختید. همان بذر درخت کینه و اعدام و کشتار که دیروز ماشتید؛ امروز درخت اعدام خود و خویشانتان شده است.

قاتل نخستین و پشتیبان و همدست قاتلان نداها، ترانه ها و هاله ها شما هستید؛ شمایی که حتا در گور خاموشتان هم در پیشگاه مردم ایران و فرزندان خودتان، مسول و پاسخگو هستید و حتا صرف جدا شدنتان از این دستگاه یا مخالف آن شدن، نمی توانید بر گذشته سرپوش بگذارید.

دزدان با چراغ

لایه ی اکنون: از همه ی این گذشته ی سیاه شگفت انگیزتر و دردناک تر اینکه همان بانیان شورای انقلاب و یاران امام قاتل که امروز و در کشاکش جنبش آزادی خواهی مردم ایران، بجای پشیمانی، شفاف سازی و پاسخگویی در پیشگاه مردم، حافظان نظامی شده اند که هر چه بلا و بدبختی است از آن می آید و بس و بوی بهبود و اصلاح از آن نمی آید، خود را آزادی خواه می نامند!

یاران امام راحل وقاحت را تا بدانجا رسانده اند که اخیرا محمد خاتمی، در روزی که دو برادر جوان به دستور مستقیم خامنه ای در اصفحان اعدام شدند، از مردم می خواهد که از رهبر رژیم عذرخواهی کنند! رهبری که دو سال پیش و درست در چنین روزهایی، فتوای کشتار سراسری مردم را صادر کرد و در نماز جمعه با ریختن اشک تمساح و شکایت از تن علیلش، خلق و خوی کشتار جانوران وحشی ولایت را تحریک کرد.

خاتمی و امثال او که خودشان –حتا اگر صدها بار از این رژیم جدا شوند، که نمی شوند- در صف حکومتیان همین رژیم بوده اند و حالا بجای پرده برداری از گذشته ی سراسر جنایت خود، وکیل مدافع خامنه ای می شوند؟!

با این رویکرد، می توان نتیجه گرفت که خطر همین اصلاح طلبان در هر رنگ و هر لباس از مذهبی تا به اصطلاح ملی، از امثال خامنه ای بیشتر است. زیر اینها همان "دزدان با چراغ" یا "گرگان گوسپند نما" هستند که می خواهند از لاشه ی پوسیده ی قدرت ولایت، با چرب زبانی رهبر یا دورویی در برابر مردم، لقمه ای ببلعند و از انتخابات و پست و مقام هایش سهمی ببرند؛ به گفته ی سعدی:

در برابر چو گوسپند سلیم
در قفا همچو گرگ مردم خوار

سروش سکوت