۱۳۸۹ بهمن ۱۰, یکشنبه

بسوز آتش بساطِ ظلمِ ضحاک


دهم بهمن، که در گاهشماری کهن، به روز "مهر" نامی است، یکی از سه جشن بزرگ ایرانی می باشد؛ "جشن سَده".

سده، در کنار نوروز و مهرگان –که آن را نوروز کوچک می نامند- نامورترین و کهن ترین جشن های ایران زمین است.

سده، یادگار نیاکان خردمندی است که با بهره گیری از دانش خود، با یافتن روش روشن کردن آتش به دست هوشنگ، آسایش و آرامش را برای ایرانیان به ارمغان آوردند.

هوشنگ، (در اوستا: هَوشینگه: سازنده ی خانه های خوب) شاهِ فره مند و دادگستر ِ  نخستین(=پیشدادی) آن هنگام که با همراهان، راهی نخچیرگاه بود، ناگهان در بلندای صخره ای ماری سیاه و ترسناک می بیند که ار دهانش دود بیرون می آید. برای فراری دادن مار –که همواره نماد اندیشه ی بد و روان پلید است- سنگی به سوی آن پرتاب می کند. (بنگرید که هوشنگ مار را نمی کشد، چرا که در فرهنگ ایرانی حتا ستاندن جان جانداران موضی یا انسان های پلید، کار درستی نیست؛ زیرا نیاکان بر این باور بودند که با نابودی جسم بدکاران، بدی به یکباره نابود نمی شود و برای همین هم بود که کاوه و فریدون ضحاک را نکشتند، بلکه او را در کوه دماوند زندانی کردند) مار می گریزد و اما پدیده ای شگرف روی می دهد. از برخورد دو تکه سنگ و سایش آنها جرقه ای روشن می شود، شراره ی آتش به خس و خاشاک پیرامونش می رسد و آتشی روشن پدید می آید:

فروغی پدید آمد از هر دو سنگ
دل سنگ گشت از فـروغ آذرنگ

نشد مـــار کشتـه ولیــکن ز راز
ازین طبع سنگ، آتـش آمد فراز

و بدین سان جشن سده، به شادی این یافته ی بزرگ، از آن دوران تا به اکنون برای ما به یادگار مانده است:

ز هوشنگ ماند این سده یادگار
بــسی بـاد چون او دگر شهریار

کــز آبــاد کــردن جهان یــاد کرد
جهانی به نــیکی از او یــاد کرد

جشن پیدایی آتش در دوره ی پیشرفت و رشد ایران زمین، آموزه های گرانبهایی به ایرانیان می دهد: دانش و بینش و خرد ایرانی، کار و آبادانی، جان سپاری و جنگ آوری، مهر و ازخودگذشتگی در راه ایران، نبرد همیشگی تاریکی و روشنایی و پیروزی گریزناپذیر نور بر ظلمت.

سده در زمره ی جشن های آتش(=آذرجشن) است، همچون چهارشنبه سوری. جشن های آتش -به ویژه پس از یورش بیگانگان- کارزاری بوده اند برای پایداری و استواری و همبستگی و بسیچیدن نیروهای ایرانی برای در هم کوباندن دشمنان انیرانی.
پس از تازش تازیان و با وجود کوشش دستگاه خلافت ستم پیشه ی اسلامی برای جلوگیری از برگزاری آنها –که از کارسازی این جشن ها در برانگیختن خویِ جنگآوری و ملیت گرایی ایرانیان نیک آگاه بودند- ایرانیان این جشن ها را شکوه مندانه، گرامی می داشتند.

اما در این هنگام است که این جشن ها با سوگ ناخواسته ی ایرانیان از غم ازدست دادن هم میهنان در جنگ های خونبار با پتیارگان تازی، و خویِ کینه و دشمنی با این اهریمنان در می آمیزد. برای همین است که بار ملی گرایی و بیگانه ستیزی جشن ها، در این زمان، افزون می شود. برای نمونه: جشن سوری، هم سور و ساتی برای  گردهمآیی ایرانیان می شود و هم صحنه ی شادمانی از مرگ و نابودی دستاربندان تازی! و چنین است که ایرانیان، غم های خود را که از ستم رفته چهره ها را زردگون کرده، به آتش سرخ-فام می سپارند و می سرایند:

"زردی من از تو؛ سرخی تو از من"

***

امروز هم، پس از گذشت سده های بسیار، از آن روزگار و دوران طلایی شاهان ایرانی: از جمشید و هوشنگ و فریدون تا کورش و داریوش و خشایارشا، و از نادر و کریم خان تا رضاشاه و محمدرضاشاه، در روزگار بسیار سیاهی به سر می بریم.

در شرایطی که حکومت سفاک و ضحاک-صفت ولایت فقیه، ایران را ربوده و پرچم اشغال در آن افراشته و سران ستمگرش، می کوشند ایران را ویران کنند و ایرانی را از فرهنگ ایرانی بزدایند و در هنگامه ی خیزش و نبرد سرنوشت ساز با این اهریمنان، با باور به پیروزی همیشگی و گریزناپذیر نور بر تاریکی، همه با هم می گوییم:

درود و سد درود بر تو ای آتش

ای هماره روشن، ای هماره گرم

بنیان کَن، ریش و ریشه ی پتیارگان را

فروزان کُن، سرا و خانمان ایرانمان را

گرما بخش، جان خسته و فسرده ی ایرانیان را

بسوزان عمامه و دستار شیخان نابکار را

برهان از ستم و جور ضحاک زمان، ایران را

در این شب های رفتنی ِ سرد و مرگ و اعدام، گرم باد جان ایرانیان
جشن فرخنده ی سده بر همگان گرامی باد

سروش سکوت
جشن سده
نگاره: راه ایرانی

قتل زهرا بهرامی ؛ امروز سکوت، خودِ اعدام است



باز هم یک شب دیگر، چشمانمان را روی هم گذاشتیم؛ در حالی که بوی خون را می شنیدیم و اوین و ایران را باز هم ملتهب از قتل و اعدام می دانستیم. هیچ کداممان نمی خواستیم زهرا بهرامی هم به خیل سر به داران ملک ایران بپیوندد؛ اما اما اما، در این راستا چه کردیم؟ فیس بوک چک کردیم و خبرها را دیدیم! مقاله نوشتیم و سر تکان دادیم! و شعار سر دادیم که جنبش زیر زمینی، سرکوب نشدنی است و رژیم سرکوب شدنی!

دیشب که به همه ی این چیزها فکر می کردیم، آیا می دانستیم زهرا در آخرین نفس هایش به چه فکر می کرد؟ بنفشه، دختر زهرا چطور؟

آیا این رویه ی درستی است که پیش گرفته ایم؟ نمی خواهم گله کنم. چون وقت گله و شکایت نیست و خودم جز همین مردم هستم. اما چرا ما به دنبال یک راهکار اساسی نیستیم؟

انصافا، برای کداممان بربریت و گستاخی رژیم اسلامی و غیر قابل پیش بینی بودن زمان جنایت هایش، پوشیده است؟

سی سال است اعدام کردند و کشتند و نسل کشی راه انداختند؛ نشستیم و سر تکان دادیم و مرگ بر جمهوری اسلامی سر دادیم! اعدام ها و کشتارها را علنی کردند، نشستیم و افسوس خوردیم و فحش دادیم!  

حسین خضری را کشتند، نشستیم و نوشتیم! علی صارمی و جعفر کاظمی و... را کشتند، نشستیم و نوشتیم! و حالا نوبت به یک زن بی گناه رسید، یک مادر که حتا فرصت وداع با بنفشه ی تنهایش را نیافت!

نشستن و نوشتن بس است. برخیزیم و بجنگیم. نگذاریم بهای مرگ رژیم، مرگ عزیزان ما باشد.

تا کی می خواهیم دست روی دست بگذاریم. موج اعدام ها، اقیانوسی شده که ایرانیان را یکی پس از دیگری می بلعد. تا کی می خواهیم منتظر امداد غیبی و کمک "آن جهانی" باشیم. تا کی می خواهیم به وعده های احمقانه ی اروپا و امریکا و "جامعه ی جهانی"! دل خوش کنیم.

آیا هنوز به این نتیجه نرسیدیم که شعار حقوق بشر غرب و شرق، پوششی پوشالی پیش نیست و از بیگانه، خیری به مردم ایران نمی رسد. آیا هنوز نفهمیدیم که ما ملت یتیمی هستیم که شرق و غرب هر یک در برهه ای از تاریخ نقشی در تاراج مملکتمان داشته اند و حالا جمهوری اسلامی و لابراتوار مولایان را علَم کرده اند.

تا به کی می خواهیم منتظر بیانیه های مسخره ی موسوی و امثال او بنشینیم؟ تا کی می خواهیم با آه و افسوس نظاره گر سقوط دیکتاتورهای دیگر باشیم و با سکوتمان، حکومت اعدام را فربه تر کنیم؟

شخصا، اصلا مایل نیستم ایران را با تونس یا لبنان یا یمن مقایسه کنم، ایرانی که با آن سابقه ی دور و دراز و خاک پرگوهرش، همچون نگینی در جهان باید بدرخشد. اما بد نیست کمی از مردم تونس و مصر... یاد بگیریم. بدون اینکه بیانیه نویس و عریضه چی داشته باشند، خیزش کردند و سکوت را برنتافتند و سازش را نپذیرفتند و منتظر فرا رسیدن یک مناسبت مسخره مثل بیست و دو بهمن یا عاشورای حسن و حسین و تقی و نقی ننشستند. 

بیایید برخیزیم و در هر کجای دنیا، داخل و خارج، بر سر رژیم زنکش و جنایتکار جمهوری اسلامی فریاد بزنیم و نسخه ی نابودی آن را برای همیشه بپیچیم.

بگذارید جهانیان بدانند که مردم دلیر ایران کلیت این نظام را نمی خواهند و به کسانی همچون موسوی و کروبی همانگونه می نگرند که به خامنه ای و احمدی نژاد.

بیایید از تاریخ درس بگیریم تا دچار دورهای باطل و متسلسل آن نشویم. ما باید روی پای خودمان بایستیم و دست کمک به سوی بیگانگان دراز نکنیم، از فتنه ی کارتر و انگلیس درس بگیریم.

بی گمان رژیم انسان ستیز اسلامی سرنگون می شود و این یک واقعیت است. پس چه بهتر که سرعت نابودی آن را هرچه زودتر به جلو بیندازیم و بدانیم که:

ای ملت، به سیلاب خون
مردن بِه، که باشیم زبون

نابود باد رژیم اعدام اسلام

۱۳۸۹ بهمن ۹, شنبه

آغاز دوباره ی گردهمایی در برابر نانوایی ها، از سوی جنبش ملی ما هستیم


نه آب و نه بـرق رايــگـان مي خواهيم
نه كاخ و نه قصر شايگان مي خواهيم

نه يـــك ز هــــزار آرمـــان مي خواهيم
امــروز گــرسنه ايم، نــان مي خواهيم

دو سال از حرکت تجمع در برابری نانوایی ها، جنبش ملی ما هستیم در داخل ایران می گذرد. درست یک سال پیش از وقایع پس از انتصابات خردادماه 88 در همچین روزهایی، بسیاری از مردم در برابر صف های نانوایی در سراسر ایران جمع می شدند و با سردادن شعار "ما نان می خواهیم" اعتراض خود را به گرانی و بحران اقتصادی رژیم، نشان دادند.

در آن روزها، این حرکت چندان مورد عنایت رسانه های دیگر و آنانی که خود را کنشگر سیاسی می دانستند، قرار نگرفت و حتا زبان به تمسخر آن گشودند!
اینک پس از یک سال و اندی از سرکوب مردم پس از انتصابات، بسیاری از معتقدان به جنبش سبز، تجمع دربرابر پمپ بنزین ها و نانوایی ها را توصیه می کنند!

از سوی جنبش ملی ما هستیم، آغاز دوباره ی طرح صف های طویل دربرابر نانوایی ها، در اعتراض به گرانی و سیاست های ایران-ویرانگر حکومت، از تاریخ 5 اسفندماه 2569 ایرانی (1389 خورشیدی) ساعت 5 عصر اعلام می گردد.

پس همه با هم در سراسر ایران، دوباره و شکوهمندانه، "پنج شنبه-بعدازظهرهای نان" را آغاز خواهیم کرد. فریاد خود را بر سر فقر و نداری کشنده و خانمان برانداز حکومت اسلامی، سر خواهیم داد.

آن روز که چون رود به هم پیوستیم
با خــاک وطـن دوباره پـیمان بستیم

کورش تو بـخواب که مردمت بیدارند
امـروز اگر تـــو نیستی "ما هستیم"

ما هستیم



۱۳۸۹ بهمن ۷, پنجشنبه

از انقلاب سپید شاه و ملت تا انقلاب سیاه خمینی و بیگانگان!



امروز، فیلم کوتاهی را می دیدم از شدت فقر و نداری و فلاکت و بی چارگی، مردمی پاک و ساده در شهرستانی به نام "قلعه گنج" در جنوب استان کرمان.

بی اختیار از درون، اشک و خون ریختم. یاد وعده های کذایی خمینی درباره ی آب و برق مجانی افتادم. و تقویم را که مرور کردم دو مناسبت را دیدم:

یکی) ماه بهمن که آغاز سلطه ی اهریمنی پتیاره و کاملا بیگانه بر ایرانمان است. که به راستی باید آن را آغاز دومین قادسیه ی خونبار در ایران بدانیم.

و دودیگر) ششم بهمن، سالروز انقلاب سپید در سال 1341 خورشیدی که شامل اصل هایی چون: 1) اصلاحات ارضی، 2) ملی کردن جنگل ها، 3) سهیم کردن کارگران در سود کارخانه ها، 4) سپاه دانش، و مهم تر از همه: 5) اصلاح قانون انتخابات؛ مشارکت همگانی و به خصوص زنان در انتخابات بود. که هدف از همه ی آنها رسیدن با این پنج هدف بود: 1) نان برای همه، 2) مسکن برای همه، 3) پوشاک برای همه، 4) بهداشت برای همه، 5) آموزش و پرورش برای همه.

 وقتی تک تک این موارد را در طول این سی و اندی سال مرور می کنیم، به تنها چیزی که می رسیم، ویرانی بوده و بس. این مورد را شاید کسی که در خارج از ایران باشد و یا مستقیما شاهدش نباشد، به خوبی درک نکند. اما برای جوانانی همچون ما که عمرمان در طی این حکومت اشغالگر و ویرانگر به تمام معنا تلف شده، این امر، یک چیز عادی است و هر روز بیشتر شاهدش هستیم.

اگر یادتان باشد، خمینی در سخنرانیش گفت که: "من به مردم ایران کَرامت و عَزت می دهم و روحیه ی مردمان را عوض می کنم..."
دقیقا او به وعده اش عمل کرد؛ زیرا کرامت مورد نظر خمینی، بر اساس توزیع المسائل خودش بود که شان انسان در حدیک متجاوز به "نوازاد" است! و منظورش از عوض کردن روحیه ی مردم، کاشتن هرزه علف غم و اندوه و سیاهی و دروغ به جای شادی و راستی بود.

اگر یادتان باشد خمینی سخن از مفت شدن پول آب و برق و تلفن زد. می دانید منظورش چه بود؟ نهادینه کردن تخم دروغ گویی و فرهنگ مفت خوری.

خمینی گفت: "برای رفتن به جبهه برای نابودی صدام و رهاندن ملت مسلمان عراق از شر این دیکتاتور! نیاز به اجازه ی پدر و مادر نیست" می دانید منظورش چه بود؟ پشت کردن به اخلاق و عدم احترام و گرامی داشت مقام مادر و پدر.

خمینی گفت: "همه ی دستاوردهای این پدر و پسر (رضاشاه و محمدرضاشاه) را ازبین می برم...!" می دانید منظورش چه بود؟ جایگزینی ویرانی ایران به جای آبادانی که یادگار سلسله ی پهلوی بود. نابودی سازمان یافته و طولانی مدت و حساب شده ی فرهنگ و هویت ایرانی؛ درست همان کاری که خالدبن ولید و سعد ابی وقاس هزار و چندسد سال پیش، هنگام سلطه ی اسلام  بر ایران روا داشتند.

بگذریم. از این سخنان زیاد زده شده است. برگردیم به مناسبت امروز: انقلاب سپید. بی گمان انقلاب سپید یک تحول بزرگ در ایران آن زمان به حساب می آمد، به ویژه برای کشاورزان، روستاییان و کارگران.  
درست است که در همان حرکت نیز نقص هایی وجود داشت (از جمله نادیده گرفته شدن فرهنگ اصیل روستایی) اما به راستی و از دید منصفانه بدون عینک تفرقه بینی و عقده گشایی، مزیت های این طرح بزرگ بر این نقص ها بسیار می چربید. و چرخ های اقتصادی ایران ِ رو به ابرپیشرفت را زیر و زبر می کرد. جالب است که روشنفکران آن زمان! که تنها تز روشنفکر مآبانه یشان را در "رفتن شاه" خلاصه می دیدند، به مقابله با این طرح پرداختند. حتا کسی همچون "احمد شاملو" که بهترین و آزادانه ترین روزهای عمرش در دوره ی شاه بود (در آن زمان او فیلم ساز بود و روزنامه نگار و بدون محدودیت و سانسور و دستگیری کارش را می کرد) ژست مخالف با این طرح را گرفت و حتا موافقان اصلاحات ارضی را "یاوه خلایق"! نامید:

اي ياوه ياوه ياوه خلايق !
مستيد و منگ؟
يا به تظاهر تزوير مي كنيد
از شب هنوز مانده دودانگي
 ور تائبيد و پاك و مسلمان
نماز را از چاوشان نيامده بانگي !

جالب است که زنده یاد شاملو بیشترین رویارویی با سانسور و گرفتاری با چاپ نشدن اشعارش را در دوره ی حکومت اسلام، پشت سر نهاد!

به هر روی تاریخ همه چیز را ثابت کرده و می کند، او منصف ترین آموزگار است؛ که از صافی عدالتش نه دیکتاتورها را گریزی است و نه عادل ترین شاهان را!

خوشبختانه نسل امروز هم نه دیگر گرفتار کتاب ها و قصه های پرغصه و تکراری تاریخی رژیم است (کتاب هایی که حتا تاب تحمل حضرت آیت الله منتظری، مبتکر طرح ولایت مطلقه ی فقیه را هم ندارند و پس از بروز اختلاف او با حضرتش، خمینی نام مبارکش از فهرست اثرگذاران انقلاب اسلامی خط می خورد!) و نه اسیر قضاوت های یک سو نگرانه می شوند، بلکه بدون تعصب به گزارش و خوانش تاریخ معاصرشان می پردازند.
برای من همیشه، اینکه چرا در دوره ی محمدرضاشاه فقید به تاریخ ایران کمتر توجه شد، جای پرسش بود؛ همیشه پیش خودم می گفتم اگر در دوره ی شاه فقید، "شاهنامه ی آریامهر" چاپ شده بود و تدریس آن در مدارس اجباری شده بود، آیا مردم زیر بار ننگی به نام انقلاب اسلامی و شخص ننگینی به نام خمینی می رفتند؟!

***

باری! از پس ِ پشت این تاریخ سیاه و شوم ایرانِ اکنون (که نیک می دانم به روز سپید آزادی و خوشی بس نزدیک است) که بوتیمار اندوه از ناسپاسی و بی خردی نسل انقلاب-چی با شرنگ ستم و جور حکومت ضد ایران آمیخته شده و پس از سی و چند سال جنایت و اعدام و آدم سوزی و جنگل سوزی و فقر و فلاکت، در شرایطی که سیل اعدام، جوانان را به کام خود می بلعد، یاد شعری از فردوسی بزرگ در داستان سیاووش افتادم.

این بخش از شاهنامه، (همچون نامه ی رستم فرخزاد به برادرش) سروده ی خود فردوسی است و زمانی که او در غم مرگ جوانان پاک و دلیر ایراشهر همچون سیاووش به دست دژخیمان غیر ایرانی، این مرثیه را سر می دهد، غمین و دل شکسته از همه چیز و همه کس حتا از چرخ گردون هم می نالد و در کار آن فرو می ماند و می گوید که این چه رسمی است که پاکان و آزادگان به مصیبت کشته شدن گرفتار می شوند و ناپاکان و مستبدان بر عرش سوار می شوند و دیگران بندگیشان را می کنند؟

چپ و راست هر سو به تابم همی
سراپای گیتی نیابم همی

یکی بد کند، نیک پیش آیدش
جهان بنده و بخت، خویش آیدش

یکی جز به نیکی زمین مسپرد
زمانه مر او را همی بشکرد

سروش سکوت
6 بهمن


توضیح فیلم: آنچه در این فیلم مستند خواهید دید مربوط است به یکی از مناطق استان کرمان. شهرستان قلعه گنج در جنوب این استان و تقریبا در مناطق مرکزی ایران واقع شده. مناطق روستایی این شهرستان در پی خشکسالی های چند ساله اخیر، به روزگار صد سال قبل بازگشته و مردم هر روز گرسنه تر و بی چیز تر از پیش می شوند. هنوز مردمان کشاورز این سامان از کشور، آب آشامیدنی ندارند و از کور سوی آبی گل آلود که چشمه نام دارد رفع تشنگی که نه به هزاران مرض مرئی و نا مرئی دچار می شوند. آنانی که تا آخرین قطره ،چاه های نفت این بخت برگشتگان را یکی پس از دیگری به یغما برده اند، حتا برای مردم درمانده این روستا که منبع درآمد خود یعنی درختان نخل را از دست داده و خاکستر نشین شده اند، یک تانکر آب نگذاشته اند. دیدن این نوع از فیلم های مستند که زندگی مردم گرفتار آمده در چنبره فقر را نشان می دهد خود تاسف بار ناگوار است؛ اما دانستن این نکته که این فقر و گرسنگی مربوط به زندگی مردمانی است که در سرزمین نفت و ثروت بدین گونه زندگی می کنند، تاسف بیننده را دو چندان می کند.



۱۳۸۹ بهمن ۳, یکشنبه

سوم بهمن، زادروز بیست و هشت سالگی "ندا"ی مردم ایران


"ندا" آمد از آسمان بر زمين
كه رسوا كند مكر و حيله گري

"ندا"، اين شيردخت ايران زمين، نماد زنان دلاوري است كه در اعتراض به اصل و اساس نظام حاكم بر ايران و براي بازپس گيري پرچم ملي ميهنش جانش را هديه داد.

زنان و بانوان پاك اين مرز و بوم سده هاي بي شمار است در راه آزادي وطن و مبارزه با بيگانگان ، هم پاي مردان و كدبانان جنگيده اند و خونشان بر زمين ريخته است ؛ گردآفريد ، آرتميس و يوتاب (خواهر آريوبرزن) نمونه ي زنان دلاور ايران زمين اند كه جنگيدند و جان دادند


سرودی تقدیم به ندا در زادروزش:

می خواستند از بدنت پر درآورند
از شانه هات بال کبوتر درآورند

بی شک گلوله ها خودشان دل نداشتند
از سینه های سوخته ات سر درآورند

قُمری نمی گریست، نمی شد پرنده را
در سوگ یک پرنده ی دیگر درآورند

باور نمی کنم بتوانند اینچنین
خون از دهان و بینی دختر درآورند

باور نمی کنم بتوانند سیل خون
از چشم این گلایلِ پرپر درآورند

این روزِ محشر است که نامردها دمار
از روزگار خواهر و مادر درآورند

شاید فرشته ها به خدا قول داده اند
این لحظه را به شیوه ی محشر درآورند

همواره عاجزند که این اشکواره را
این روزها به حالت دیگر درآورند

امکان ندارد این خس و خاشاکِ خشم را
از این دو چشمِ قهوه ایِ تر درآورند


نماهنگی تقدیم به "ندا" در زادروزش:


جنبش ما هستیم، خیزشی از درون


بیش از سه سال از برقراری جنبش ملی ما هستیم می گذرد. حرکتی که بیش از آنکه به یک حزب با یک دبیرخانه و تشکیلات مختلف شبیه باشد، به یک کلاس درس می ماند که آغاز دارد، اما پایان ندارد؛ آموزش هایی که به اندازه ی بیش از هزار و چند سد سال ریشه ای است و برای همین آنها را پایانی نیست.

دانش آموزانش کسانی هستند که در پی یک دگرگونی درونی می خواهند، نخست خود را پاک و پیراسته از گل و لای باتلاق هزار و چند سد ساله ی خرافات کنند و پس از آن، راه را برای آبادی و آزادی میهن دربندشان و لای روبی باتلاق عقیدتی-فکری هم میهنانشان، فراهم کنند.

جنبش ما هستیم، بیش از آنکه حرکتی سیاسی باشد، جریانی فکری است. تفکری با پشتوانه ی فرهنگ ایرانی و هویت ملی که می کوشد انسانیت را ارزشی زنده نگه دارد.

در این جنبش، همه ی تریبون ها بدون محدودیت، برای همه ی افراد، همه ی افکار و همه ی احزاب باز است، تا نظر و ایده و سلیقه ی خود را بیان کنند و به قول معروف، استاد خود باشند. زیرا در این آزمون تمام عیار و کلاس درس طولانی، هیچ کس رییس و زعیم یا فرمانده و فرمانبر دیگری نیست.

پرچم شیر و خورشید

نماد راستین آن پرچم سه رنگ شیر و خورشید نشان است؛ چرا که نماد راست و درست فرهنگ و هویت ایران نیز همین است. پرچمی که از هر حزب و بازی جداست و تنها رنگ ایرانی بودن را دارد و به قول استاد احمد کسروی (در کتاب تاریخچه ی شیر و خورشید): " شیر و خورشید چون پدیدآورنده عشق است، چه بهتر از اینکه بهره ایران، سرزمین هنرمندان و شاعران گردیده، زیرا نقش مزبور شعر و داستانش هم شعر است... ."
و آری شیر و خورشید، بازتاب عشق از آیینه ی نیاکان در دل ایرانیان است. نور خورشیدش و غرش شیرش و درخشش شمشیرش، یادآور هزاره ها شکوه است. و جنبش ملی ما هستیم سرافراز است که در یک حرکت بزرگ ملی، این پرچم را در دل ایرانیان در همه جای گیتی، زنده و افراشته نگه داشته است و در سرزمین مادریش هم که اینک گرفتار اهریمنی بیگانه با بیرقی غیر ایرانی شده، صدها بار و به همت بچه های ما هستیم در آسمان آن سامان افراشته مانده و تا ابد هم افراشته خواهد ماند.
تندیس سیمرغی زرین که با بال هایش، شیر و خورشید ایران را بالا می افرازد، تا با جان هزاره ی خود، ایران را نفسی مسیحایی بخشد، آزین جنبش ملی ما هستیم است.
و این پدیده ای شگرف و بی همتاست که حتا در زمان حکومت پیشین (شادروان محمدرضاشاه پهلوی) هم بی سابقه بوده است و مردم و حکومت چندان به ارزش این پرچم واقف نبودند.
در عین حال، جنبش ملی ما هستیم با افراشته نگه داشتن شیر و خورشید، به همه ی نمادهای احزاب گوناگون احترام می گذارد، به گونه ای که در کانال یک (تلویزیون جنبش ملی ما هستیم)، حتا کمونیست غیر معتقد به شیر و خورشید می آید و سخنش را می گوید!

درس های که جنبش ما هستیم می آموزاند

- درس آغازین جنبش، عشق است. عشق به خود، به پدر و مادر و خانواده، به دوستان، به جنس مخالف و موافق، به میهن، به راستی و بی ریایی و فاصله گرفتن از دروغ و ریاکاری...
جنبش ما هستیم، برای این نخستین و اساسی ترین درس خود، تابلویی از نیاکان نیک و فرهنگ ایران را در پیشگاه همگان می نهد:
"خداوند، این سرزمین را از دروغ و دشمن بپاید..." (داریوش بزرگ)
"من به همه ی باورها احترام می گذارم و هر شخصی آزاد است به دین خود باشد..." (کورش بزرگ)
"گفتار نیک و اندیشه ی نیک و کردار نیک نه تنها در شعار بلکه تا پای عمل..." (اشو زردشت)
"همه سر به سر دست نیکی بریم/جهان جهان را به بد مسپریم..." (فردوسی بزرگ)
اینها تابلوهایی است که جنبش ما هستیم در پیشگاه هم میهنانش می گذارد تا به پیراستن خویشتن از درونی ترین لایه های فکری-احساسی، بپردازد و آنگاه ادعا نماید که لیاقت یک حکومت و جامعه ی همراه با راستی و آزادی را دارد و برای همین است که پیروان مکتب فکری ما هستیم، هیچ گاه شعار شورش و براندازی صرف و... سر نمی دهند!

- درس دوم جنبش ما هستیم، آشنایی با تاریخ است؛ تاریخی به درازای هزاره ها از سده ها پیش از تازش تازیان تا تاریخ معاصر.
پس اگر حق شناسی به خرج می دهد و شاه و مصدق و... هر دو را ارج می نهد، به این دلیل است که می خواهد فرزندان ایران را با کوشندگان راه ایران آشنا کند و آشتی دهد. به راستی کدام حرکت یا کدام شخص را دیده اید که انقدر منصفانه به تاریخ معاصر بنگرد (از کتاب های تاریخ جمهوری اسلامی که تحمل خودی هایی همچون آیت الله منتظری ها را هم ندارند و پس از درگیری با آنها، نامشان از فهرست یاران آقای خمینی پاک می شود! چه برسد به شاه و رضاشاه و مصدق که در نظر آنان خونآشام و استخوان هایی پوسیده اند! تا احزاب و تلویزیون های گوناگون که به خون هم تشنه اند) و به جای دعواهای فسیل-گونه، به دنبال آشتی ملی با تاریخ و شخصیت های تاریخی باشد؟!

- درس سوم جنبش ملی ما هستیم، این است که هیچ کس حق توهین به هیچ دین یا باوری را ندارد و باید حتا در اوج مخالفت با یک دین یا باور به آن احترام بگذاریم؛ چون ما ادعا داریم که الگوی رفتاریمان، کورش است که همه ی باورها و دین ها را گرامی می داشت. الگوی ما هزاره ها همنشینی صدها باور و مذهب و زبان و قوم و دین است که بدون جنگ و اختلاف براساس مخرج مشترک ایرانی بودن، زیر یک سقف زیستند و فرهنگ تکثرگرای ایران زمین، همه ی آنها را همچون مادری در آغوش گرفت.

- درس چهارم جنبش ما هستیم، اداره شدن ایران به دست ایرانیان است. و در این راه باید معنای اشغال ایران را نیک دریابیم و برای بازپس گیری آن و فرهنگ سازی در آن هرچه در چنته داریم رو کنیم...

- و سرانجام اینکه جنبش ملی ما هستیم می خواهد همه ی ایرانیان با هر عقیده و مرام، دوست و عاشق یک دیگر باشند، حس انتقام از ایران رخت بربندد، اعدام و کشتار نباشد و دیکتاتوری در رده های مختلف  از شخصی تا خانوادگی و سیاسی وجود نداشته باشد.

سخنگوی جنبش

سخنگوی این جنبش، شهرام همایون است؛ اما هم او و هم همه ی اعضای ما هستیم می دانند که او تنها یک سخنگو و آموزگار و نیز هماهنگ کننده ی یک شبکه ی تلویزیونی بزرگ است، اما عضوی از خانواده ی بزرگ ما هستیم ایران و براین اساس، توهین به او، توهین به همه ی اعضای این خانواده و در نتیجه به ایران مورد پذیرش آنان براساس مهر و عشق است.

ما هستیم، از آنجا که مفهوم اشغال ایران را درک کرده است، تنها پروای تغییر حکومت را ندارد و با تغییر حکومت و حتا برقراری دموکرات ترین حکومت، از پای نخواهد نشست. زیرا هدف ما هستیم و پیروانش این است که: "هر ایرانی بداند که ایران چیست تا ایرانی بماند و ایرانی بمیرد." پس: "ما هستیم هست تا ایران هست."

تجربه ی شخصی

می دانم شاید این نوشتار، به مزاق کسانی خوش نیاید و تسکینشان نبخشد. هیچ مهم نیست. اما بد نیست در اینجا، تجربه ای شخصی از خود را بازگو کنم:
پیش از آشنایی با جنبش ملی ما هستیم، کانال یک و برنامه های آقای همایون، زندگی روزمره را داشتم و هرچند هر کاری که از دستم بر می آمد برای نشان دادن خشم و مخالفتم با این نظام نشان می دادم، اما در درون خودم چیز جدیدی حس نمی کردم. گاهی دروغ می گفتم و از آن نمی ترسیدم! عصبانی می شدم و تاب شنیدن نظرات مخالف خودم را نداشتم و گاهی بر سر خویشان و آشنایان فریاد می کشیدم! و سپس در بحث های سیاسی شرکت می کردم و مخالفتم را با رژیم نشان می دادم! اما حس خوبی نداشتم و سامانی در فکر و روح و سخنم حس نمی کردم!

به هر روی آشنایی با "ما هستیم" مرا از آن ورطه ی نخوت و ناامیدی و دروغگویی نجات داد و وارد مسیری از فرهنگ ایران و هویت ملی کرد. و به من یاد داد که باید ابتدا خودم دروغگو نباشم و برای ابراز مخالفت با نظامی که به دیکتاتوری، کشتار، خشونت، زندان، زن ستیزی، تک مذهبی و خودرایی مشهور است، ابتدا باید همه ی این صفت ها را در درون خودم نابود کنم.

"ما هستیم"، به مثابه ی اعلام آمادگی برای همه ی این کارهاست. بنابراین، ما هستیم را پایانی نیست و ورود به آن یعنی همیشه بودن در آن... .

کانال یک

تلویزیون "کانال یک"، به عنوان تریبون این جنبش، جایگاه همه گونه نظر و سخنی است؛ از چپ تا راست. از کمونیست بی خدا تا اصلاح طلب با مهندس موسوی! از پادشاهی خواه و مشروطه طلب تا جبهه ی ملی و... . اگر چنین رسانه ای در میان رسانه های فارسی خارج از کشور نظیر دارد، لطفا" نام ببرید!

***

"ما هستیم" می کوشد تا آرمان ایران را اینگونه بسازد.
"ما هستیم" یعنی در گفتار و اندیشه  کردار یکی بودن و زنده بودن و به زیبایی های زندگی آری گفتن.

در پایان سرود زیبا، تاثیرگذار و ملی "ما هستیم" را پیشکشتان می کنم (از اینجا دانلود کنید):

ایران ایران، سرزمین خوبان، غمگین مباش، که ما هستیم ما هستیم

مهد دلیران، یادگار نیکان، دل خوش دار، که ما هستیم ما هستیم

در کنار هم، همچو جان و تن، در نبرد با دشمن وطن

آرزوی من اقتدار تو، اعتلای تو، افتخار من

قسم به کاوه، قسم به بابک، قسم به کورش، قسم به آرش

برای عزت تو سر می‌دهم، رهایی تو را به جان می‌خرم

و تو ستمگر، اسیر شهوت، در لوای مذهب، عدوی ملت

بدان که هستم اگر می‌روم ، اگر نرفتم بدان نیستم

سروش سکوت
دی ماه 2569

۱۳۸۹ بهمن ۲, شنبه

هشداری به "مردم آزادیخواه" تونس!



پلیدترین دیکتاتوری و حکومت آشوبگر حال حاضر دنیا، که چنگال اشغال خود را بر ایران انداخته است، کفتار-صفتانه نه تنها به خونخواری مردم ایران و دزدی ثروت آن می پردازد، بلکه همواره از آغاز پیدایشش، چشم طمع به کشورهای جهان سوم دیگر از خاورمیانه تا شاخ افریقا دوخته است. کشورهایی که مردمان آنها نیز به اشکال مختلف گرفتار حکومت هایی هم تبار با جمهوری اسلامی هستند.

تولدِ جنگ های خونین در لبنان و فلسطین، آشوبگری در یمن و چچن، تجهیز طالبان، گسترش تروریسم از نوع حزب الله یا القاعده، همه و همه بیش از آن که زاییده ی شرایط داخلی کشورهای همسایه باشد، بانی و عاملش، حکومت جمهوری اسلامی است.

سید روح الله خمینی، سراباشگر این حکومت تباه گر جابر، پس از اشغال ایران -و کشتار بی سابقه در دهه های 50 (اعدام ارتشداران ایران و آشوبگری خونین خیابانی) و دهه ی 60 (اعدام ده ها هزار تن در سال 67 که نامی شایسته تر از نسل کشی و ژنوساید نمی توان بر آن نهاد و ترورهای داخلی و خارجی) و پس از خمینی توسط پیروانش در دهه های 70 (قتل های زنجیره ای و کشتن و شکنجه و دربند کردن دانشجویان و به آتش کشیدن خوابگاه ها ی دانشگاه ها در سال 78 خورشیدی) و دهه ی 80 (تداوم کشتار خیابانی، دارا شدن رتبه ی نخست اعدام در دنیا، تجاوز، سانسور، فروپاشی اقتصادی و اخلاقی، پایمال کردن دانش و دانشگاه و دانشجو و...)- نخستین و فوری ترین کاری که کرد، نام نهادن یک روز به نام قدس بود تا با این کارش کینه، جنگ، کشتار و نزاع مذهبی و فرقه ای را بیفزاید.
پس از آن هم با شعله ور کردن آتش جنگ ایران و عراق، (با سر دادن این شعار که صدام هم باید مثل شاه برود و مردم عراق از شر او راحت شوند) نه تنها میلیون ها جوان ایرانی را به کشتن داد در حالی که می توانستند دستکم چرخ های پنچر و شکسته ی ایران پس از شورش 57 را از خرد شدن حتمی نجات دهند، بلکه شعله ی جنگ های میان عرب ها را نیز روشن نگه داشت.

با وجود این پرونده ی سیاه حکومت اسلامی و پس از یک حرکت مبارزاتی خیابانی در کشور افریقایی تونس، بیم آن می رود که حکومت اسلامی، بخواهد تونس را هم به سرنوشت ایران پس از شورش 57 و اشغال آن به دست مولایان تبدیل کند.

امروز در اخبار رسانه های جمهوری اسلامی اعلام شد که: "در کشور تونس پس از نیم قرن اولین نماز جمعه به طور آزادانه برگزار شد و به این ترتیب پس از 50 سال حکومت ضد دینی، تونسی های مسلمان توانستند شعائر اسلامی را احیاء کنند."

خود تیتر این خبر، صرف نظر از راست یا دروغ بودن -که بی گمان با نگاهی گذرا به تاریخ به قول جمهوری اسلامی 50 سال گذشته و حکومت و شرایط فعلی تونس، می توان به بی اساس بودن این ادعای رسانه ی ضد مردمی جمهوری اسلامی، پی برد- زنگ هشداری است برای مردم تونس و همینطور کشورهای همسایه ی تونس. چراکه بعید نیست، بخشی از بودجه های حکومت اسلامی، که صرف کارهای خربکارانه و تروریست در خارج از مرزها می شود، برای تونسی ها هم دردسر آفرین شود. کما اینکه پیش از حرکت انقلابی مردم تونس هم، جمهوری اسلامی دخالت ها و ویرانگری های زیادی با شعار احیاء شعائر مذهبی و عفت زنان! و... انجام داده بود.

بیم آن می رود تا جمهوری اسلامی با حمایت مالی از گروه های اسلامی-افراطی تونس، حرکت مردمی را بنام اسلام (مثل انقلاب اسلامی 57 در ایران!) مصادره کنند.
سخنان اخیر محمود احمدی نژاد که گفته بود: "مردم تونس برای احیاء اسلام قیام کردند و انقلابشان مثل انقلاب بهمن در ایران، اسلامی بود، و نیز این سخنان اخیر در رسانه های جمهوری اسلامی، زنگ خطری است برای جامعه جهانی و بویژه کشورهای افریقایی. هرچند پرونده ی جمهوری اسلامی با کارهایی همچون: وارد کردن اسلحه برای تقویت گروهک های شورشی شیعه برای کشتار و جنگ مذهبی در نیجریه و... سیاه است.

این موضع جمهوری اسلامی، همچنین زنگ خطری برای اتحادیه ی اروپا و مقامات امریکایی نیز هست، که تا کی می خواهند برای مساله ی هسته ای ایران که بازی بیش نیز، زمان بخرند و سر بدوانند! در حالی که حکومت اسلامی هیچ نقطه و نکته ی مثبتی ندارد و بوی اصلاح و بهبود هم از آن به مشام نمی رسد و از درون ایران تا آن سوی جهان، اغتشاش می آفریند و جنگ می افروزد.

***

بار دیگر به مردم تونس باید گفت: کشورهای جهان سوم در طول تاریخشان همواره گرفتار استعمار و استبداد داخلی بوده اند و بیگانگان هیچگاه نگذاشته اند حرکتی مردمی منجر به تحقق خواست های مردمی شود. لذا آگاه باشید و فریب اسلام-اسلام کردن رهبران افراطی را نخورید.

سروش سکوت  

۱۳۸۹ دی ۳۰, پنجشنبه

نگرشی بر نگارشِ نامه ی ارزنده ی "مینوی خرد" که بر دست شادروان شاهپور علیرضا پهلوی برگردان شد


نگاره: فیسبوک هواداران علیرضا پهلوی

"خردى که با آن نيکى نيست آن را خرد نبايد شمرد
و هنرى که خرد با آن نيست، آن را هنر نبايد شمرد..."
(پرسش دهم از مینوی خرد)

پس از درگذشت دلخراش شاهزاده علیرضا پهلوی، در مصاحبه ی رادیو فردا با چند تن از هم دوره ای ها و استادان او، گفته شد که شالوده ی اساسی پژوهش  و پایان نامه ی دکتری شاهپور، نامه ای پهلوی به نام "مینوی خرد" بوده است.

شایسته است در این جستار، اندکی از این اندرزنامه و کتاب پایه ی ارزشمند آورده شود و چندی هم درباره ی جایگاه والای آن نوشته شود.

مینوی خرد، تنها اندرزنامه ای دینی نیست، بلکه دربردارنده ی گفتارهایی چند از تاریخ کهن ایران از زمان پیشدادیان، آریاییان و حتا تاریخ پیش از این دوران است. مینوی خرد، در کنار دفترهای ارزشمند دیگری همچون: "بُندَهِشن"، "دینکَرت"، "زند" و "پازند"، "اَوگَمرت هِچا"، "آسني خرد" و "گوشان سرود خرد" از بزرگمهر دانا، پندنامه ی "پوریوتکیشان"... جز کهن ترین متون پهلوی است که گفتارهای سرچشمه های بزرگی چونان شاهنامه و اوستا را به اثبات می رساند. گفتارهای که امروزه یافته های دانش باستان شناسی نیز، آنها را تایید می کند.

یکی از مهم ترین بحث های اوستا و شاهنامه درباره ی آفرینش و رویدادهای گوناگون زمین شناسی است که در دفترهای دیگری همچون مینوی خرد، این گفتارهای شاهنامه و اوستا تایید می شود:
از سدهزار سال پیش، یخ بندان شدیدی روی می دهد و از آن دوره به بعد، چهار دوره ی سرما وجود دارد که زمین شناسان امروزه به آن "وُرم" می گویند(=وُرم های چهارگانه)...:

- وّرم چهارم (شامل دو مقطع تاریخی چهارده هزار سال پیش و ده هزار سال پیش): از چهارده هزار سال پیش تا ده هزار سال پیش به مدت چهار هزار سال یخبندان؛ این ورم با داستان جمشید در شاهنامه برابر می شود؛ یعنی گفته های زمین شناسی با رویدادهای موجود در شاهنامه پیرامون داستان جمشید می خواند. از این رویداد در کتاب اَوگمرت هچا و مینوی خرد هم یاد شده است. پس از گردآوری این گفتارها، می توان نتیجه گرفت که این دوره ی سرما در زمان جمشید پیشدادی رخ داده است (جمشید: ییمَخ شَئِتَه: همزاد درخشندگی، پس جمشید یک شخص نیست و منظور دوره ی طلایی ایران باستان است)
- مقطع سوم و چهارم (هزار سال از هفت تا شش هزار سال پیش به طول می کشد): آغاز فعالیت آتشفشانی دماوند و البرز در هفت هزار سال پیش که درست در شش هزار سال پیش به پایان می رسد. در این زمان است که حکومتی تباه گر و کشنده در خارج از ایران شکل می گیرد به نام بابلیان(بابل: در اوستا بُوری- بیورسپ) دوره ی ستمکاری بابلیان هزار سال به طول می کشد. حکومت جابرانه ی بابل همان است که به یک شخص به نام "ضحاک" تبدیل می شود.
- مقطع پنجم: بروز گرمای شدید در شش هزار سال پیش که منجر به کوچ فرزندان فریدون می شود تا آبشخور و جای خنکی پیدا کنند (ایرج: ایران، سلم: سرمت-اروپا، تور: توران)
- مقطع ششم: بروز سرمای شدید در چهارهزار و دویست سال پیش که منجر به نابودی بخش های عظیمی از ایران می شود که سه هزار و چهارسد سال پیش پایان می یابد.
- مقطع هفتم: زمان پیدایش اسفندیار و تیره ی او که متعلق به دو هزار و هشتسد سال پیش است.
- مقطع هشتم: دوره ی کورش بزرگ در دوهزار و پانسد سال پیش.

همانگونه که می بینید، تاریخ دور و دراز ایران زمین که به وسیله ی تطبیق یافته های باستان شناسی با گفتارهای شاهنامه، اوستا، یشت ها، مینوی خرد و... ثابت می شود، نشان از تاریخ دور و دراز ایران دارد. چیزی که غربیان و یونانیان در گزارش های سرتاسر دروغ و یک سو نگرشان، هرگز نگفته اند و بلکه کوشیده اند تاریخ ایران را از دوهزار و پانسد سال پیش (زمان کورش بزرگ به این سو) بیآغازند.

از اینجاست که کار بزرگ پژوهندگانی همچون شادروان شاهپور علیرضا پهلوی آشکار می شود؛

اما متن پهلوی مینوی خرد، تاکنون تنها یک بار توسط شادروان احمد تفضلی به پارسی برگردانده شده است. و حتا به اقرار خودش، این متن هنوز جای کار داشته و دارد. (که خوشبختانه شاهپور کار برگردان آن را تقریبا تمام کرده است و امیدوارم ایران شناسان در دانشگاه هاروارد کار ناتمام او را به اتمام برسانند)

بر پایه ی آنچه در دیباچه ی مینوی خرد برگردان احمد تفضلی آمده است، دانا مي‌خواست بداند که چرا بيش‌تر مردمان داراى کيش‌ها و گرايش‌هاى بسيارند و براى دست‌يافتن به اين پرسش بنيادى به سفرهاى فراوان پرداخت و با آگاهان از هر کيش و آيين به گفت و گو نشست و سرانجام دريافت که: "اين کيش‌‌‌ها و گرايش‌ها که در اين جهان با يکديگر چنين ناسازگارند، نمي‌توانند از آفرينش يزدان باشند." از اين رو، در پى کسانى رفت که در دين، داناتر و آگاه‌تر بودند و از آنان پرسيد براى نگهدارى تن و روان چه چيزى بهتر و برتر است و آنان بنابر آنچه در دين آمده بود، گفتند: "از همه نيکي‌هايى که به مردمان مي‌رسد، خرد بهتر است، زيرا که گيتى را به نيروى خرد مي‌توان اداره کرد و مينو را هم به نيروى خرد مي‌توان از آنِ خود کرد".

گزیده ای از کتاب مینوی خرد:
- پرسش دهم: پرسيد دانا از مينوى خرد که خرد بهتر است يا هنر يا نيکي؟
مينوى خرد پاسخ داد که خردى که با آن نيکى نيست آن را خرد نبايد شمرد و هنرى که خرد با آن نيست، آن را هنر نبايد شمرد.

- پرسش چهاردهم: پرسيد دانا از مينوى خرد که درويشى بهتر است يا توانگري؟
مينوى خرد پاسخ داد که درويشى همراه با درستى بهتر است از توانگرى از دارايى ديگران. چه گفته شده است که درويش‌ترين و بينواترين کس چون انديشه و گفتار و کردارش درست باشد و آن را در کار ايزدان دارد، از هر کار نيکى که مردم در جهان مي‌کنند او را هم بهره‌اى است. و مرد توانگر بسيار خواسته اگر خواسته از درستى گرد نکرده باشد حتى اگر آن را در کار نيک هم بپردازد، آن کار نيک از او نباشد. چه کار نيک از آن کسى است که از وى آن خواسته ربوده شده است. و مرد بسيار خواسته که از کوشش درست، دارايى اندوخته است و با کار نيک و شادى بخورد و نگاه دارد، او را مهتر و بهتر و برترين بايد شمرد.
 
- پرسش شانزدهم: پرسيد دانا از مينوى خرد که آن شادى کدام است که از غم بدتر است؟
مينوى خرد پاسخ داد که آن کسى که خواسته از گناه اندوخته است و بدان شاد است، پس آن شاديش از غم بدتر است.  
 
- پرسش هجدهم: پرسيد دانا از مينوى خرد که با بيم و سخن دروغ زيستن بدتر است يا مرگ؟
مينوى خرد پاسخ داد که با بيم و سخن دروغ زيستن از مرگ بدتراست زيرا هر کسى براى زندگى به شادى و خوشى گيتى نياز دارد و اگر شادى و خوشى گيتى را ندارد و بيم و سخن دروغ نيز با اوست، چنين زندگى از مرگ بدتر دانسته شده است.  

- پرسش بيست و پنجم: پرسيد دانا از مينوى خرد که کورچشم بدتر است يا کوردل؟
مينوى خرد پاسخ داد که کورچشم هنگامى که شناسايى به چيز دارد و آموزش گيرد بايد او را درست چشم به شمار آورد. و درست چشم هنگامى که دانش و شناسايى ندارد و آنچه را آموزند نپذيرد، پس او از کورچشم بدتر است.

- پرسش شصت و دوم: پرسيد دانا از مينوى خرد که کدام کار نيک از ميان کارهاى نيک بزرگ‌تر و بهتر است و هيچ هزينه‌اى در کار آن نياز نيست؟
مينوى خرد پاسخ داد که به ايزدان سپاسگزار بودن و براى همه نيکى آرزوکردن و اورمزد را به آفريدگار و اهريمن را به نابودسازى در انديشه داشتن و يادکردن و به رستاخيز بي‌گمان بودن.

رستاخيز در مينوى خرد
- پرسش نخستين "دانا" از مينوى خرد اين است که "چگونه مي‌توان نگهدارى و آسايش تن را خواست بدون زيان رسانيدن به روان و نجات روان را بدون زيان رساندن به تن؟"
پاسخ اين پرسش که بسيار دراز است به سرنوشت نيکان و بدان پس از مرگ مي‌انجامد. مينوى خرد مي‌گويد که کردار نيک پارسايان به سيماى دوشيزه‌اى به پذيره‌ى روان آن‌ها مي‌آيد که از هر دوشيزه‌اى در جهان زيباتر و نيکوتر است. روان پارسيان مي‌گويد که تو که هستى که هرگز زيباتر و نيکوتر از تو در گيتى نديده‌ام و دوشيزه پاسخ دهد که: "من دوشيزه نيستم، بلکه کردار نيک تو هستم اى جوان نيک‌انديش و نيک‌گفتار و نيک‌دين." سپس شرح مي‌دهد که اين به سبب آن است که تو در گيتى ديدى که مردم ستم و دزدى کردند و خواسته از بزه فراهم آوردند و تو بر آفريدگان اورمزد ستم و دزدى روا نداشتى و با آن که ديدى کسى داورى دروغ و رشوه‌ستانى کرد و گواهى به دروغ داد، تو سخن راستى و درستى گفتي.

مينوى خرد مي‌گويد که چون بدکارى بميرد روانش سه شبانه روز بر سر آن کافر مي‌دود و مي‌گريد که: "به کجا روم و اکنون که را به پناه بگيرم؟" و هر گناهى که کرده در آن سه شبانه روز مي‌بيند و دوشيزه‌اى که به دوشيزه نمي‌ماند به پذيره‌اش مي‌آيد و روان بدکار مي‌گويد که تو که هستى که هرگز در گيتى از تو زشت‌تر و بدتر نديده‌ام. و پاسخ مي‌شنود که: "من دوشيزه نيستم، بلکه کردار تو هستم اى زشت بدانديش بدگفتار بدکردار بددين." سپس شرح مي‌دهد که اين به سبب آن است که تو در گيتى ديدى که کسى مردم نيک را پذيرايى کرد، چه به آن که از نزديک آمده و چه به آن که از دور، اما تو مردم نيک را کوچک شمردى و پذيرايى نکردى و در خانه‌ى خود را ببستي. دوشيزه بانگ مي‌زند که بي‌آبرو بودم مرا بي‌آبروتر کردى، خوار بودم مرا خوارتر کردى و رسوا بودم مرا رسواتر کردي.
 
آفرينش در مینوی خرد
- در مينوى خرد در کنار پرسش‌هاى اخلاقى از آفرينش گيتى و جانداران نيز سخن به ميان مي‌آيد. براى نمونه، دانا در پرسش بيست و ششم از کامکارى مردمان به روزگار کيومرث و هوشنگ و گشتاسب مي‌پرسد و مينوى خرد پاسخ مي‌دهد که از کيومرث سودهاى فراوان به مردم رسيد، از جمله از تن او فلز آفريده شد و تهمورث هفت گونه خط دبيرى را پديد آورد و جمشيد مردمان را از درد و پيرى و آفت رهانيد و کى ‌ لهراسب خوب پادشاهى کرد و ديگر فرمانروايان اسطوره‌اى چه ديوها را که از مردم دور کردند و اورمزد را خشنود ساختند.

- در پرسش چهل و سوم از چگونگى سازمان‌يافتن آسمان و زمين پرسيده مي‌شود و مينوى خرد مي‌گويد که آسمان و زمين و هر چيزى که درون آن است چونان تخم مرغ بزرگى است که زمين زرده‌ى آن و آب در ميان زمين و آسمان چون آب در تخم است. پرسش پنجاه و پنجم درباره‌ى کوه‌ها و درياهاست و پاسخ چنين است که برخى کوه‌ها برانگيزاننده‌ى باد و برخى بازدارنده‌ى باد هستند و برخى جايگاه ابر بارنده.
 
- در پرسش پانزدهم از خوراک و پوشاک مردمان پرسيده مي‌شود و مينوى خرد شير گوسفندان را بهترين خوراک و گندم را سرور غلات مي‌داند. خرما و انگور را بهترين ميوه‌ها و پنبه را بهترين پوشاک گفته است. از اين خوراک‌ها و پوشيدني‌ها در ديگر کتاب‌هاى برجاى مانده به زبان پهلوى مانند بندهش و اوستا نيز ياد شده است. (براى نمونه، گندم هم در بندهش و هم در اوستا به عنوان سرور غلات معرفى شده است. با توجه به اين‌که آثار کشت گندم در ايران از هشت هزار سال پيش از ميلاد کشف شده است مي‌توانيم ايران را خاستگاه اين محصول ارزشمند و راهبردى بدانيم. هم چنين است پرورش گوسفند و بز که آثار آن در خوزستان و انگور و خرما که آثار آن در شهر سوخته يافت شده است. شايد از همين روست که در اين نوشته و ديگر نوشته‌هاى پهلوى به اين آفريده‌ها ارزش وي‍ژه داده شده است.)

تک گفته‌هايى از مينوى خرد
- نادان، نادانى خويش را در انديشه‌اش چنان نيک مي‌پندارد که دانا دانايى خويش را.
- به نيرو کسى شايسته‌تر است که چون او را خشم گيرد، بتواند خشم را بنشاند و گناه نکند و خويشتن آرام گردان  .
- آنچه درباره‌ى هر کسى سزاوار است به کار برده شود، آشتى و دوستى است و آنچه درباره‌ى هيچ ‌ کسى نبايد به کار برده شود، کين و دشمنى است.
- دانايى است که کسى از آن سيرى ندارد و فرهنگ و هنر است که کسى نمي‌تواند آن را بربايد.  
- هر انسانى که از خرد بهره‌ورى بيش‌ترى دارد، بهره‌اش از بهشت بيش‌تر است.[1]

***

و آری، شاهزاده ی پارسی، جوان ایرانی، علیرضا پهلوی، راهش را درست رفت و پا در جاده ی درازآهنگی گذاشت که پیش از او، فردوسی ها، بزرگمهرها و روزبه پارسی ها(ابن مقفع) گذاشته بودند. او به جای آن که دلباخته ی فرهنگ غرب یا استوره های سراسر دروغ یونان و گزارش های ناصواب آنان درباره ی ایران شود، مهر ایران شناسی را در دل پروراند و با آن مهر که با درد خونبار دوری از ایرانش همراه بود، عاشقانه، دنیای خاکی غربت را وداع گفت.
واپسین اراده ی او، آرمیدن در میان امواج نیل گون پارس-دریا در سرزمین تبرستان است. گویی واپسین داستان راوی مینوی خرد، با این خواسته، به آخر می رسد.

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

گردآوری: سروش سکوت
30 دی ماه 89

===
پی نوشت:

[1] مینوی خرد؛ برگردان احمد تفضلی