۱۳۸۹ اسفند ۸, یکشنبه

سندی از روابط پنهان خمینی خونریز با قذافی، دیکتاتور لیبی


شکل گیری حکومت جمهوری اسلامی در سال 1357، با کودتای مولایان و همراهی و حمایت بیگانگان از او و یاران جنایتکارش، افزون بر آدم کشی و خونریزی و ایران سوزی در درون ایران، از همان آغاز با به آشوب کشیدن کشورهای خاورمیانه و یهودی ستیزی و تشکیل و پشتیبانی از گروه های افراطی اسلامی و دامن زدن به تروریسم اسلامی، همراه بود. که البته همین سیاست ها به وسیله ی جانشین خمینی و یاران او نیز تا امروز دنبال شده است.

گروه ها و افرادی که از چندی پیش از شورش 57، مقدمات نقشه ی آن و مطرح کردن چهره ی شوم خمینی را می کشیدند، طرح "شوراهای انقلاب" و تربیت تروریست ها و آدمکشان آن را، در کشورهایی همچون سوریه و لیبی تدارک می دیدند. و با شناسایی و فرستادن انسان های بی رحم و وحشی به این کشورها برای آموختن تمرین های چریکی و وحشی گری، مقدمه ی اعدام ها، قتل ها و ترورهای اوایل شورش را در ایران و خارج از ایران چیدند. تا به این وسیله هم داخل ایران را به خاک و خون بکشند و هم با باج دادن به کشورهای تروریست پرور اسلامی، برای خود در منطقه حامی و پشتیبانی بیابند.

در این میان، معمر قذافی، رهبر و دیکتاتور لیبی که در آن زمان نزدیک به ده سال از دوره ی استبداد و قدرتش در لیبی می گذشت، نیز از سوی خمینی مورد حمایت قرار گرفت؛ تا از این طریق بتواند در افریقا متحدی غرب ستیز و گستاخ و هم روحیه با خود و حکومتش را بیابد.

در کتاب "در پشت پرده های انقلاب" (جلد یک) که مجموعه ای از اعترافات "جعفر شفیع زاده"، فرمانده ی پیشین شورای انقلاب اسلامی و محافظ شخصی خمینی در نوفل لوشاتو و تهران بود، به روابط پنهان خمینی با قذافی، اشاره شده است.

در یک جا، مساله ی ناپدید شدن "امام موسی صدر" در لیبی و دست داشتن خمینی خونخوار و پسرش، سید احمد در این کار با قذافی اشاره شده است.

در جای دیگر به مساله ی "طرح سرقت جواهرات موزه ی ایران باستان و کاخ سعدآباد" پیش از شورش 57 و سیطره ی اوباش خمینی، و باج دادن آنها به قذافی، برای جبران خوش خدمتی هایش در حمایت از خمینی، و برای رفع و رجوع بدهی ها و دزدی های او، پرداخته شده است.

رویه ی رابطه ی جمهوری اسلامی با دیکتاتورها و رهبران تروریست پرور منطقه بعد از خمینی هم ادامه یافت. هنوز فیلم دیدار خامنه ای با قذافی در لیبی موجود است. این در شرایطی است که با انفجار خشم مردم در خاورمیانه، در پی موضع گیری های بچه گانه و نخ نمای مزدوران و جنایتکاران جمهوری اسلامی در قبال تحولات منطقه، چهره ی متحد دیرین خمینی و جمهوری اسلامی –قذافی- در نگاه جمهوری اسلامی، کاملا متفاوت شده و از "برادر و دوست" به "دیکتاتور و خونریز و نوکر امریکا" تغییر نام داده است!

 همچنین در این کتاب، به نقش اشخاصی همچون قطب زاده، بنی صدر، بهشتی، سلامتیان، ابراهیم یزدی، خلخالی، سید مهدی هاشمی و... در کودتا و شورش سال 57 و نقش آنها در جنایت های خمینی، به طور مبسوط شرح داده شده است. اشخاصی که از قضا بسیاری از آنها یا به دست خود خمینی خون آشام، کشته شدند و برخی از آنان در سال های بعد از عمر شوم جمهوری اسلامی، زندانی شدند و یا در لباس مخالف و منتقد، در حال ادامه ی فریبکاری خود هستند.

جعفر شفیع زاده در این کتاب به روشنی پرده از جنایت های بسیار فجیع آخوندها بر می دارد، او از زندگی و سرنوشت خود می گوید که چطر از یک شاگرد قصابی در یکی از روستاهای اصفهان به یک قاتل جلاد وحشی و قصاب انسان بی رحم تبدیل می شود.

این کتاب بیانگر دورانی است که اینک میرحسین موسوی، نخست وزیر امام خونخوار و گرگ جماران، آن را دوران طلایی می نامد و می خواهد ایران و ایرانی را به آن دوران برگرداند و در این راه، منشور سبز می نویسد و راه سبز امید تشکیل می دهد و از قانون اساسی یا بهتر است بگوییم اسلامی پر از نابرابری و انسان ستیزی، یاد می کند! زهی خیال باطل. مردم از حکومت مذهبی با تمام گوشت و پوستشان نفرت پیدا کرده اند و بوی هیچ بهبود و اصلاحی از رژیم کنونی نمی شنوند. این رژیم محکوم به فنا است.

خواندن این کتاب، به ویژه در این دوران حساس که سی و دو سال از عمر نکبت بار جمهوری اسلامی و اشغال ایران به دست مولایان می گذرد و کوس پایانی این حکومت به صدا در آمده است و نیز در شرایطی که حیله گران و فریبکاران، امروز در لباس اصلاح طلبی و سبز در ایران و خارج از ایران، سعی در عرضه کردن یک خمینی دیگر به نام میرحسین موسوی و نگارگری چهره ی او در ماه ِ سپهر ِ کنونی ایران دارند، بسیار ضروری است.

کتاب "در پشت پرده های انقلاب"، "اعترافات جعفر شفیع زاده، رییس پیشین کمیته ی انقلاب و محافظ شخصی خمینی در تهران و پاریس" را از اینجا دریافت نمایید.

سرنگون باد جمهوری اسلامی در تمامیت آن
جاوید و آزاد باد ایران

سروش سکوت

۱۳۸۹ اسفند ۶, جمعه

اندر حکایت مامورباران دیروز و شگفتی و لاپوشانی ِ سبب آن



همگان باید بدانند که ایران باید برای همیشه از دروغ و سانسور و ریاکاری، رها شود و این آرزو، آرزوی بزرگان این آب و خاک -چون شاهنشاه داریوش بزرگ هخامنشی- هم بوده است. 

***
 
از نزدیک به یک ماه پیش که "جنبش ملی ما هستیم" برای بار دوم (نزدیک به دو سال و نیم پیش)، به وسیله ی سخونگوی خود، فراخوان گردهمایی در برابر صف های نانوایی (زمان: 1:28:14) در ایران را بیرون داد، کمتر کسی (از گروه های دیگر) لب به سخن گشود و در چند و چون آن سخن گفت. همانگونه که با پیش کشیده شدن رویدادهای پس از انتصابات و تقلب در آن، کمتر کسی، دادگرانه و بی طرفانه، یادی از آن همه گردهمایی ها و نصب پرچم های هموندان جنبش ملی ما هستیم و فرزندان ایران زمین کرد. تو گویی، اعتراض به حکومت اسلامی، جنبش زنان، کارگران و دانشجویان، تقلب در انتخابات پوشالی و بازی گونه ی رژیم اسلامی و بحث "نظارت استصوابی" در طول عمر پر از خون حکومت اسلامی و سرکوب مخالفان و دگراندیشان، تازگی داشته و مربوط به همین دوره ی دو ساله بوده است!

در چنین شرایطی، و پس از گردهمایی های گسترده و خشونت بار در 25 بهمن و 1 اسفند، که هرچند در ظاهر با فراخوان های آقایان موسوی و کروبی بود، اما در حقیقت با شعارهایی بی پروا نوک و راس حکومت اسلامی، نشانه رفت و کمتر از شعارهای مذهبی و مورد قبول اصلاح طلبان و به قول خودشان ساختاری و حتا شعارهایی که شخص احمدی نژاد را مورد خطاب قرار دهد، خبری نبود (بیشتر یا تقریبا همه ی شعارها متوجه ی شخص رهبر نظام اسلامی –خامنه ای- و جمهوری اسلامی بود) و سران جنبش سبز که خودشان فروتنانه! خویشتن را از سرپرستی و فرنشینی و رهبری این حرکت کنار می کشند! (و البته حیله گرانه به وسیله ی برخی از هوادارانشان، این دو به نام رهبر جریان سبز نام گذاری شده اند!) "ویراست دوم منشور سبز" را نوشتند و به امضا آنان که گویا به گفته ی سایت هایشان در حصر خانگی هستند، رسید و برای هزارمین بار بر اصل های مورد نظر اصلاح طلبان: "اجرای بدون تنازل قانون اساسی جمهوری اسلامی"، "پایبندی به اهداف انقلاب و آرمان های امام راحل"، "تاکید بر هویت مذهبی جنبش سبز" و "باور به اصلاح پذیری جمهوری اسلامی و ماهیت اصلاح طلبانه ی جنبش سبز" تاکید نمود.

دیروز و از نخستن ساعت های پس از بامداد، خیابان های تهران و بسیاری از شهرهای ایران به شدت امنیتی بود و به گفته ی بسیاری از شاهدان، چینش نیروهای سرکوب حکومت، بسیار بیشتر از دو تظاهرات پیشین -25 بهمن و 1 اسفند- بود. در حالی که هیچ فراخوانی از سوی جنبش سبز صادر نشده بود، مغازه ها (و به ویژه نانوایی ها) در برخی خیابان های غرب تهران، به خواست و ارعاب لباس شخصی ها و گارد ضد شورش، بسته شده بود و چیدمان نیروها از مقابل همین مراکز خرید و نانوایی ها به شکل چند لایه و بسیار گسترده، قابل مشاهده بود.

تارنماها و سامانه های اینترنتی وابسته به سران اصلاح طلبان و جنبش سبز، بدون اشاره به فراخوان گروه های دیگر (از جمله جنبش ملی ما هستیم) به سرعت اعلام کردند که خیابان های تهران، چهره ی امنیتی به خود گرفته و ماموران امنیتی، تجمعات بیش از سه نفر را مورد بازجویی و بدرفتاری قرار می دهند. جرس و تارنماهای دیگر، سپس افزودند: "دلیل این جو امنیتی هنوز مشخص نیست"! این خبر به سرعت به موضوع داغ بسیاری از تارنماهای اجتماعی (از جمله بالاترین) هم تبدیل شد. چندی پس از آن، مجددا در فضای مجازی و سایت های سبز، خبر تکمیلی این رویداد اینگونه بیان شد که: "احتمال دستگیری آقایان موسوی و کروبی بسیار زیاد شده و نیروهای امنیتی از ترس شکل گرفتن تجمعات اعتراضی، اقدام به امنیتی کردن چهره ی خیابان ها کرده اند"! این در حالی است که این رسانه ها، باز هم به فراخوان های احتمالی سایر گروه ها کوچکترین اشاره ای نکردند.

طرفه آن که جنبش ملی ما هستیم و کانال یک، از یک سال پیش از انتخابات پر از مناقشه ی ریاست جمهوری 22 خرداد 88، با دادن فراخوان به تجمع در برابر نانوایی ها، حرکتی سراسری را در ایران پایه گذاری کرد که به سرعت در شهرهای کوچک نیز پیگیری شد و جمهوری اسلامی نیز کوشید به سرکوب و دستگیری مردم معترض که در پی فراخوان جنبش ما هستیم، به خیابان ها آمده بودند، بپردازد.

رکسانا صابری، یکی از خبرنگاران ایرانی-امریکایی که از چند سال پیش در ایران در زندان اوین به سر می بُرد، در پی آزادی و بازگشت به خارج از کشور، در کتاب خاطراتش نوشت که: "در زندان، مردان و زنان و جوانانی را آورده بودند که وقتی علت دستگیری آنها را پرسان شدم، اشاره به «نانوایی» و «ما هستیم» کردند."

صرف نظر از این که، دلیل اصلی شلوغی تهران و شهرستان و مملو شدن خیابان ها از ماموران چیست، نکته ای که بسیار شگفتی برانگیز است، مخفی کاری عمدی یا سهوی رسانه هاییست که خود را اوپوزیسیون می دانند!

این نکته، خود نشان دهنده ی همان رویه ی اصلاح طلبان جمهوری اسلامی است که در ظاهر خود را "پلورالیسم و تکثرگرا" می دانند، اما در سایت ها و بیانیه های آنان، اثری از این شعار زیبا نیست؛ یعنی اگر حکومت جمهوری اسللامی، بین مردم خط کشی می کند و انقلاب را از "ضد انقلاب" و اسلامی را از غیر اسلامی جدا می کند و هر مخالفی را "منافق" می نامد و رای به محاربه ی او می دهد، اصلاح طلبان که اینک خود را معترض می خوانند نیز همانگونه رفتار می کنند، معتقدان به سبز و اصلاحات و هم فکرانشان را "از خود" و دیگران و انحلال طلبان و گروه های غیر از خود را، "بر خود" می نامند. این ادبیات دنباله و بازتاب ادبیات جمهوری اسلامی است.

از سوی دیگر، آقای مهندس میرحسین موسوی و حجت الاسلام مهدی کروبی نیز، در آخرین بیانیه یا "ویراست دوم منشور جنبش سبز" با اشاره به "هویت ملی-اسلامی" و "معتقدان به ادیان توحیدی" عملا از تکثر گرایی به طور فاحشی به سمت انحصارگرایی خیز بر می دارد. زیرا با این گفته ها، معتقدان به غیر از اسلام و به دین یا ادیان غیر توحیدی یا بی دینان و باورمندان به حکومت غیر مذهبی فاقد ولایت فقیه را از بدنه ی منشور مورد نظر خود پاک و جدا می کند. (در اینجا به هیچ روی قصد ندارم به مساله ی بیانیه ی اخیر آقایان موسوی و کروبی بپردازم؛ زیرا هم به حد کافی در این باره گفته شده و برای همگان به قول معروف «اظهر من الشمس» است و هم در این مختصر نمی گنجد)

افزون بر این ها، نادیده انگاشتن یک فراخوان (5 اسفند) از سوی یک گروه (جنبش ملی ما هستیم)، مصداق بارز "سانسور" است. و این امر نشان می دهد کسانی که ادعا می کند، دولت احمدی نژاد، اهل سانسور و تقلب است، خود آن را رعایت نمی کنند. البته سایت های اصلاح طلبان، در این زمینه ی تجربه ی دیرینی دارند (همچون حذف کاریکاتورهای نیک آهنگ کوثر در پی انتقاد به موسوی و انتقاد شدید از او و...) و البته کاملا آشکار است که اگر سانسور، تقلب، خودخواهی سیاسی و حذف دگراندیشان "بد" است (که حتما همین طور است) برای همه بد است، چه "احمدی نژاد" و چه "آقای موسوی" و چه هواداران ایشان!

شایسته ی یادآوری است که درباره ی گردهمایی پشتیبانی از خیزش های مردم خاورمیانه در مصر و تونس نیز (که به دعوت سران سبز، روز 25 بهمن برگزار شد)، جنبش ملی ما هستیم و سخنگوی آن –شهرام همایون- به درخواست اعضا در داخل و خارج ایران، 48 ساعت پیش از فراخون آقای موسوی و کروبی و درخواست کسب مجوز از وزارت کشور!، فراخوانی (زمان: 1:2:48)در این زمینه صادر کرد و اعلام تاریخ آن را به آینده موکول نمود.

***

این همه کوشش ها برای مصادره ی حرکت های ملی و مردمی، چه معنا و هدفی دارد؟ آیا نه این است که حکومت اسلامی، برای پوشاندن پویش ها و گروه های گوناگون (پویش ها و گروه هایی که سال ها با اساس این نظام مخالف بوده اند و در این راه، مبارزه ی فرهنگی سیاسی راه انداخته اند)، از ابزار گوناگونی بهره برده است؟

اما همگان باید بدانند که مردم ایران خواهان آزادی و برابری و هویت ملی و فرهنگ ایرانی هستند و برای دستیابی به همه ی آنها، کمترین خواستشان انحلال حکومت مذهبی جمهوری اسلامی است. 

همگان باید بدانند که ایران باید برای همیشه از دروغ و سانسور و ریاکاری، رها شود و این آرزو، آرزوی بزرگان این آب و خاک -چون شاهنشاه داریوش بزرگ هخامنشی- هم بوده است. 

شعار و هدف و خواست جنبش ما هستیم از دل مردم ایران می آید که می خواهند ایران را از اشغال فرهنگی و آب و خاک 1400 ساله ی ایرانشان برهانند:

هستم اگر می روم
گـــر نـــروم نــیستم

سروش سکوت

۱۳۸۹ اسفند ۴, چهارشنبه

فردا پنج شنبه، در صف های نانوایی، من و تو و او، "ما" می شویم




فردا پنج شنبه، همه با هم، در صف های نانوایی، حاضر می شویم و با ایجاد صف های بلند، اعتراض مسالمت آمیز خود را به سیستم ویرانگر اقتصادی جمهوری اسلامی، نشان می دهیم.

در آستانه ی نوروز باستانی، گرانی و بی کاری و فقر و نداری، بیداد می کند. با اجرای طرح ویرانگر حذف یارانه ها، نرخ خرید نان و ساده ترین کالاهای حیاتی، بسیار بالا رفته است و قبض های آب و برق و گاز چند برابر شده است. در این شرایط، بیشترین فشار بر گرده ی خم شده ی بیش از هشتاد درصدِ جمعیتِ زیر خط فقر و بیش از شصت درصد جمعیت بیکار است.

فاز تجمع در برابر نانوایی ها، (و پمپ بنزین ها، در کنار نپرداختن قبض ها و تحریم بانک ها) می تواند، حتا در کوتاه مدت، کمر حکومت سرکوبگر را بشکند و اقتصاد رو به زوال آن به فروپاشی برسد.

جنبش ملی ما هستیم، دو سال پیش، با نوآوریِ طرح گردهمایی در برابر نانوایی ها، شور ویژه ای در میان مردم و ترس فزاینده ای در میان جمهوری اسلامی، در شهرهای گوناگون ایران به پا کرد. به گونه ای که با کمترین هزینه، بیشترین تراکنش اعتراضی و هراس حکومتی را برانگیخت. (که این امر از آرمان های اصلی جنبش ملی ما هستیم است=کمترین خسارت، بیشترین کار مثبت)

شیوه ی تجمع در برابر نانوایی ها، چند مزیت دارد:

1) غافل گیری نیروهای سرکوبگر و بسته شدن دست آنها و کمترین هزینه در بهترین اعتراض

2) ایجاد تشکل ها و تجمع های غیر متمرکز اما با اهداف متمرکز در سراسر ایران

3) نفوذ اعتراضات در میان توده های مردم و نشانه رفتن اساسی ترین نیازهای آنها و همدردی و همراهی بیشتر و بهتر قشر فقیر جامعه با جنبش های اعتراضی

4) آغاز سرکشی های مسالمت آمیز از صف نانوایی ها تا اعتصابات سراسری گسترده

پس همگی، فردا 5 اسفند، 5 شنبه، ساعت 5
در برابر صف های نانوایی (به ویژه نانوایی سنگکی) 
در سراسر کشور

سخنی با دکتر سروش: شما ها، خدا را به شمشیر ِ دین کشته اید


عبدالکریم سروش در کنار حسن حبیبی و علی شریعتمداری ( اعضای شورای انقلاب فرهنگی ) پس از دیدار با خمینی در جماران
شنیدم که از قلمتان اشک باریده و اندکی از درد و رنج های سی و دو ساله ی رفته بر مردم را چشیده اید. بیایید ببینیم سرچشمه ی این دردها از کجاست.
انقلابی که شما و یارانتان بانیش بودید، انقلاب فرهنگی که شما و یارنتان بانیش بودید، لحظه ی "مرگ خدا" در ایران بود، شما "به اسم دین با چاقوی شریعت، جسم و جان خدا را سلاخی کردید؛ خدا را شما کشتید. خدا را شما کشتید..."

***
آقای دکتر عبدالکریم سروش!

یادم است، سال نخست دانشگاه، با نام و کتاب های شما آشنا شدم؛ "قمار عاشقانه"، "ویرایش مثنوی مولوی" و "قبض و بسط شریعت"... . البته این آخری را نتوانستم تا آخر بخوانم؛ چون، بازی با واژه ها در آن، ذهن حیران جوان جویای حقیقتِ ورای دین و مذهب را از رسیدن به خواسته، دور می کرد.

دوستی داشتم که تمامی کتاب های شما را از بر کرده بود. جوانی روستایی، اما با ذهنی پویا و استعدادی وصف ناپذیر. ثمره ی "نقد"ها و موشکافی های او بر کتاب ها و اندیشه ی شما، اخراج از دانشگاه بود و افسردگی و پس از آن هم "خودکشی"! و نتیجه ی آموزه های او برای من، چند سال پس از آن تعلیق و اخراج از دانشگاه بود و یک سینه تنفر از روشنفکران دینی...!

همیشه با خود می اندیشیدم، چه چیز باعث اخراج، زندانی و مرگ و خودکشی هم نسلان من در طول این سی و دو سال شده است. وقتی رویدادهای این چنینی را در یاد می آوردم، ناخودآگاه همچون شما که "لعنت بر دولت و حکومت فرستادید"، با بغض و خشم، فریاد نفرین و مرگ بر سر این نظام مذهبی سر دادم و دلیل اصلی خون هم شاگردی ها و هم نسلی هایم را حکومت اسلامی می دانستم.

تا این که چندی پیش، خبر حمله ی نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی، به دفتر و انتشارات شما در تهران و همینطور بازداشت و فحاشی و بدرفتاری علیه داماد و دخترتان را خواندم.

شما همچنین از قول دامادتان آورده بودید که پس از شرح ماجرای شکنجه ی رفته بر او، خطاب به حکومتیان گفتید: "خدا لعنتشان کند" و دامادتان، به شما گفت: "خدا نیست، نیست، نیست"...!

آقای سروش! معجون نفرت از همه چیز و همه کس و خدازدگی و دین مردگی و افسردگی جوانان این مرز و بوم را خود شما درست کردید؛ "جام شوکران"ِ مرگ آوری که به نام "شرابِ اَلَست" به خوردِ هم نسلان ما دادید. عامل اصلی همه ی این بدبختی ها و سیه روزی ها، شما و هم فکرانتان هستید که خود را روشنفکر نامیدید و جوانان را به سرنوشت تاریک امروز کشاندید. شمایانی که خمینی را می شناختید، تفکرش را می دانستید و تحریرالوسائلش را خوانده بودید... .

پس از روبرو شدن با جنایت های رژیم، در طول زندگی، یقه ی نسل پیشین را گرفتیم که چرا انقلاب کردید؟ آنها گفتند: نمی دانستیم که اینگونه می شود! اما آقای سروش، اگر آنان نادان بودند و نمی دانستند، شما می دانستید. اگر آنها به ندانستمشان آگاه هستند، شما خود را مکارانه به نادانی زدید. پس ما حق داریم، داماد شما حق دارد، دوست من که خودش را از این زندگی رها کرد، حق دارد و همه ی جوانان این سرزمین حق دارند که امثال شما، مهندس بازرگان ها، جلال آل احمدها، شریعتی ها و... را بازخواست کنند و عمر رفته و میهن در بند شدیشان را از شما بخواهند.

آری آقای سروش! انقلابی که شما و یارانتان بانیش بودید، انقلاب فرهنگی که شما و یارنتان بانیش بودید، لحظه ی "مرگ خدا" در ایران بود، شما "به اسم دین با چاقوی شریعت، جسم و جان خدا را سلاخی کردید؛ خدا را شما کشتید. خدا را شما کشتید..."

آقای سروش! حالا چشیدید که مردم ایران سی و دو سال است که چه می کشند و با چه اوباشی طرف هستند؟! اما اینک که بر پیکره ی خانواده ی شما هم سر ِ مویی از درد و رنج های این مردم رفته است، بدانید و آگاه باشید که:
"آیین و کیش و دین این جوانان، خرد و دانش است. مهر و عشق ایران است. نیکی و یرابری است. زندگی و شادابی است نه شریعت زن ستیز و مرگ اندیش و خردگریز اسلامی و نه (به قول آرامش دوستار) دین خویی امثال شما. به قول مولانا:

مذهب عاشق ز مذهب ها جداست

آقای سروش! زمان فریبکاری، به سر آمده است؛ امروز، هر یک از جوانان ایران یک "احمد کسروی" هستند که حکم ها و رکن های نظام مذهبی را به چالش می کشند و این گفته ی مولانا را سر می دهند:

از دیو و دَد ملولم و انسانم آرزو ست

سروش سکوت

به یاد سه آذر اهورایی آزادی


چه بی نشاط بهاری که بی رخ تو رسید

صانع جان، محمد جان، حامد جان!

گوشه ی دل های همه ی ما

داغ لاله های وجود جوان شما نقش بسته است

دست دژخیم دوران، با ایرانیان چه ها که نکرده است

هر چند بهار سبز آزادی، نزدیک است

و سپیده ی سپیدِ سپیده دمان جای سیاهی و سرمای زمستان

و زردی و بی رمقی خزان را خواهد گرفت

بدانید، فردا جای همه ی شما خالی است

جای شما کنار سفره ی هفت سین سال نو

و جشن پیروزی خالی است

جای شما در دامان خانواده

و بر قامت ایران رها خالی است

اما... خوش به حالتان

همچون شما بودن، دلیری می خواهد و همه آن را ندارند

آنجا که رفتید به ندا و سهراب و اشکان و کیانوش و...

درود ما را برسانید

و بگویید که طلوع دادگری و غروب بیدادگری نزدیک است

درود بر همه ی شما که گفتید:

"خدایا! ایستاده مردن را نصیبم کن 

که از نشسته زیستن در زلت خسته ام."

 ***
نه لب گشایدم از گل، نه دل کشد به نبید

چه بی نشاط بهاری که بی رخ تو رسید

نشان داغ دل ماست لاله ای که شکفت

به سوگواری زلف تو این بنفشه دمید

به یاد زلف نگونسار شاهدان چمن

ببین در آینـه ی جویبـار گریـــه ی بید

۱۳۸۹ اسفند ۳, سه‌شنبه

اسفندگان؛ جشن پاسداشت زنان ایران، طلایه داران رزم با ستمگران




به یاد کردیه بانوی ایران –زهرا بهرامی- جانباخته ی راه آزادی

زنـانـشـان چـنـیـنـنـد ز ایـرانیـان
چگـونه انـد گـردان و جنگ آوران

بی گمان در درازنای سده های بی شمار، پویش ها و خیزش های ایرانیان برای بیرون راندن بیگانگان و انیران، بدون دلاور-زنان، هیچ گاه به پیروزی و رهایی نمی انجامیدند.

نظام های خودمدار و ستمکار نیز که از این زمینه آگاهی داشتند، می کوشیدند بیشترین سرکوب های خود را بر زنان روا دارند.

در فرهنگ ایرانی، زن، مادر و مدار خانواده و کشور است. او نماد پیروزی است و هر جا باشد، روشنی می آورد.

نخستین جنگاوران ایران، برای رهایی سرزمین ایران، آموزه های رفتاری و کرداری خود را از زنان و مادران هم رزم خود آموختند.

اگر نبودند، فرانک ها، کجا کاوه ها و فریدون ها، پروای بیرون راندن ضحاک و بابلیان را داشتند؟

اگر نبودند دغدویه ها و آزمون های آن ها، کجا، ایرانیان از خرد و دانش زردشت، بهره ور می شدند؟

اگر نبودند گردآفریدها، کجا تورانیان و پهلوان آنها سهراب، با دیدن زنان جنگاور، ترس را بر بند بند جسم و جان می یافتند و پروای دستیازی بر خاک پاک ایران را نمی یافتند؟

اگر نبودند، یوتاب ها و آرتمیس ها، کجا سپهسالاری ایران، رخش ِ جاودانگی بر تارک دنیا می چرخاند؟

اگر نبودند ماناداناها، کجا کورش ها، در جهان پر بیداد آن زمان، دادگری را پیشه ی خود می کردند و به همگان نشان می دادند که این فرهنگ به پشتوانه ی آموختارهای مادران ِ مام ِ میهن است؟

اگر نبودند کاساندان ها و آتوساها، کجا شاهان از رایزنی در بزنگاه های سرنوشت ساز، برخوردار می شدند؟

اگر نبودند، گردیه بانو، آذرمیدخت، آرتادخت، پورچیستا، تهمینه، رودابه، بانو گشنسب، میترادخت و هزاران شیر زن دیگر، کجا ایران به زیور دلاوری، دانشورزی، خردمندی، انسان مداری، نیک رفتاری و پاک بازی، آزین می بست؟

آن گاه که عرصه ی تاراج و ستم بابلیان، مقدونیان، تازیان، مغولان و ترکان سرزمین ایرانمان را فرا گرفت، زنان و دختران، همچند مردان و پسران در خیزش نظامی و فرهنگی، لباس رزم به تن کردند و یا قلم به دست گرفتند تا ایران را از تباهی و سیاهی برهانند.

دستگاه های ستمگر حاکم نیز که از این نفوذ زنان، آگاهی داشتند، بیشترین فشار و سرکوب را به آنان می آوردند، به ویژه در زمان تازیان که ستمکاری آنان، دامن پاک بانوان ایران را گرفت. اما زنان همواره ایستادند و جنگیدند و با این ایستادگی و جنگ آوری، الگوی مردان نیز شدند.

ایران کهن، سرفراز است که نخستین سرزمین مادرسالار در دنیا است. مادران و زنان و بانوان این سرزمین، فرهنگ و آموزه های خود را به فرزندانشان آموختند تا به پشتوانه ی آن فرهنگ، ایران را بپایند و انیران را از مرزهای ایران برانند.

جشن سپندارمزگان یا اسپندگان، یادگار نیاکانی است که مادر و زن را روشنایی خانه و کشور می دانستند، و در سال شمار باستانی، از دیرین ترین دوران، روز پنج هر ماه را روز سپندارمذد یا سپنتا آرمایتی می گفتند که در چم ِ (یا معنای) اندیشه ی ورجاوند و خردِ سپنتینه است که ویژگی زنان و بانوان است. سپنتا آرمایتی یکی از سه امشاسپند-بانو (یا جاودان های ورجاوند) و دستیاران اهورا مزدا نیز هست که از او گاه با نام دختر اهورا مزدا و نگاهبان زمین نیز یاد شده است.

روز بیست و پنجم هر ماه نیز که روز "اِرد" (در چم ِ زیبایی نیکو و نیروی نگاهبان خانواده که ویژه ی بانوان و زنان است) نام داشت، روزهای بزرگداشت جایگاه زنان به شمار می رود.

زمانی که نام روز پنجم –سپندارمذد یا اسفند- با نام ماه دوازدهم –اسفند- یکی و برابر می شد، آن را جشن بزرگ سپندارمذگان یا اسفندگان و روز زن و مادر ایرانی می خواندند و به زنان و بانوان و دختران، ارمغانی را هدیه می دادند. امروزه با دگرگون شدن گاه شمار باستانی به خورشیدی، جشن اسفندگان، اندکی زودتر –یعنی روز بیست و نهم بهمن ماه خورشیدی- برگزار می شود. و البته برخی نیز این جشن را روز پنجم اسفند ماه براورد می کنند... گروهی آن را روز عشق، مهر و دوستی ایرانی – هم سنگ ولنتاین فرنگی- در نظر می گیرند.

از آنجا که سرچشمه ی دوستکانی(=عشق)، همانا زنان پاک سرشت هستند، و عشق بی دریغ بانوان، همه ی مردمان را در بر می گیرد، نامیدن این روز به نام روز عشق و عشاق ایرانیان، بسیار نیکو و پسندیده است.

امروز و از پس پشت آن دوران شکوه مند مادرسالاری و پس از آن ستم های رفته بر مام ایران در زمان یورش بیگانگان و انیران، در دوره ی سیاه دیگری به سر می بریم. اما از آنجا که ایران نمی میرد، این بار نیز ایرانیان، برای بازپس گیری ایرانشان از چنگال گرگان و دزدان سرزمینشان، تا پای جان ایستاده اند.

و شگفتا که در این سده و در زمان قادسیه ی دوم و یورش دوباره ی تازیان دستار به سر، باری دیگر، طلایه داران، پیش قراولان و اسپهبدان نبرد با بیگانگان و مولایان، زنان و بانوان ایران هستند.

نوک پیکان سرکوبگری ها و سبب اساسی ترس های نظام اسلامی هم بانوان ایران هستند، چرا که نیک می دانند، خشم و نیروی نبرد آنان، به زودی پایه های پوسیده ی دستگاه گندیده یشان را می شکند و به بیابان های حجاز باز می گرداند. اعدام و سنگسار زنان، حکمرانی و دادگری با دادها و قانون های بیدادگرانه و زن ستیزانه ی اسلامی، نمونه ای از سی و دو سال، ترس مرگ آور رژیم اسلامی از زنان ایران زمین است.

زنان ایرانی در دوره ی هم روزگار کنونی، نشان داده اند که خیزش های آزادی خواهانه یشان، در کنار سایر جنبش ها –دانشجویان، کارگران و...- به سر منزل مقصود خواهد رسید.

***

در پایان، اندکی از سخنان خداوندگار خرد و فرهنگ و دانش ایران –فردوسی بزرگ- را در باره ی بانوان پاک سرشت ایران زمین می آورم و سروده ای از بانو هما ارژنگی را به مناسبت جشن بزرگ و ملی اسپندگان، به همه ی بانوان این سرزمین، به ویژه زنان دلاور در بند زندان های جمهوری اسلامی –نسرین ستوده، شیوا نظرآهاری، بهاره هدایت، مهدیه گلرو، سکینه آشتیانی و...- و همچنین شیر زنانی که به دست پلید و آدم کش نظام اسلامی، در راه آزادی ایران کشته شدند –ندا، شیرین علم هولی، زهرا بهرامی، ترانه موسوی، زهرا کاظمی و...-:

اگر پـــارســـا بـــاشد و رایــــزن
یکی گنج بــاشد، پــــرآکنده زن

به ویـــژه که باشد به بــالا بلند
فروهشته تا پای مشکین کمند

خردمند و با دانش و ناز و شرم
سخن گفتن نـــیک و آوای گرم

جشن اسفندگان، روز ملی زن و زمین و روز مهر ایرانی را به همه ی ایرانیان و به ویژه گل-بانوان ِ گل-باره ی گل-بانگِ ایران-زمین شادباش می گویم و در برابر آنان، کلاه از سر برداشته و گرامیشان می دارم.
فرتور و آهنگ: تارنمای ایران بوم

سروش سکوت
اسفندگان 2569

پی نوشت:

سروده ی هما ارژنگی درباره ی جشن اسفندگان با صدای خودش، از اینجا بشنوید:


دو پیوند دیگر در باره ی جشن اسفندگان:


۱۳۸۹ اسفند ۲, دوشنبه

اوج سرکوبگری دُژخیمان جمهوری اسلامی، و سریال سرنگونی نظام، از کف خیابان تا بالای پشت بام


http://up.iranblog.com/images/slgaysrjz9ajdhhwdrd.jpg
گزارش یکم اسفند

اینک که سرگرم نوشتن و فرستادن این گزارش هستم، یک روز از راهپیمایی گسترده ی دیروز (یکم اسفند) و برخورد وحشیانه ی نیروهای نوکر خامنه ای و عقده ای های اطلاعاتی می گذرد، اما هنوز در ایران (یا دستکم در جای زندگی من) سرعت اینترنت بسیار پایین است. پروتکل https و جی میل باز نمی شود. سیستم های چت، همچون یاهو و... قطع است، "وی پی ان" کار نمی کند و سایت های خبررسانی به کندی (و تنها با به کار بردن پراکسی) باز می شوند. و پیام کوتاه تلفن همراه هم به سختی رد و بدل می شود (دستکم در جای زندگی من)...

همه ی این تلاش های احمقانه و ترس های مضحکانه، خود گویای آن است که ضرب-آهنگ رفتن همیشگی مولایان دارد به تیک و تاک پایانی خود می رسد و به قول استاد شجریان، "یک سال-دو سال، در عمر تاریخ چیز زیادی نیست". جمهوری اسلامی هم این نکته را می داند که پایان و سرنگونیش امری حتمی و اجتناب ناپذیر است و برای همین تلاش می کند تا می تواند، به وسیله ی نیروی سرکوب موتور سواران باتوم به دست وحشی یا لباس شخصی های مسلح به سلاح گرم و سرد و همچنین با امتیازدهی به چین و روسیه، زمان بخرد.

آنچه در روز یک اسفند شاهد آن بودیم، بیشترین حد خشونت و افسارگسیختگی رژیم زور و تزویر بود؛ حتا گازهای اشگ آوری هم که این دفعه به کار بردند، فرق داشت و در سیستم تنفس و اعصاب آنها که در معرضش بودند، سرگیجه و بالاآوردگی خونی، ایجاد می شد! نمی دانم اینها دیگر چگونه می خواهند سرکوب کنند؟ فقط مانده گازهای شیمیایی زمان جنگ را استفاده کنند! فقط مانده هواپیماهای نظامی و تانک های غول آسا به خیابان بیاورند! که البته لباس شخصی های پست تر از حیوان و وحشی تر از هر جانی بالفطره، دستکمی از توپ و تانک و مسلسل در یک جبهه ی نبرد ندارند.

به نظر شما، این نهایت نیروی سرکوب حکومت برای چیست؟ آن هم در رویارویی با مردمی که تنها سلاحشان فریاد آنهاست و حضور پرشورشان؟ آیا جز این است که نفَس های پایانی و متعفن دیکتاتورهای ایران ستیز به شماره افتاده است؟ این دیگر یک پیشگویی خوش بینانه نیست، بلکه حقیقت تاریخی-سیاسی-تحلیلی امروز حاکمیت است. احوالات حاکمیت، خود دلیل این مدعاست. اوج ترس و اضطراب و زبونی و فلاکت سران جمهوری اسلامی از حضور مردم در این چند روز و نیز اوج نیروی سرکوب گری، نشان از ناتوانی و شکست محتوم رژیم در برابر مردم دارد. رژیم بی تدبیر و احمق جمهوری اسلامی که اولین و آخرین وسیله ی ماندگاری و تحمیل وجود غیر مردمی خود را در زدن و کشتن مردم می بیند، با این کارش زمینه را برای حضورهای سریالی تر، گسترده تر، سازمان یافته تر، سنجیده تر و پراکنده تر مردم فراهم می کند.

همگان نیک می دانیم که: "اگر دیروز و روزهای گذشته، خشونت مزدوران و مزد به گیران خامنه ای به نهایت خود رسید، روز به روز حضور مردم هم گسترده و گسترده تر شد. به گونه ای که به گفته ی شاهدان در تظاهرات دیروز، تعداد حاضران به مراتب بیشتر از بیست و پنج بهمن بود و این یعنی شکست موتور سرکوب رژیم."

و نیز می دانیم که: "آنچه در این دو روز (بیست و پنجم بهمن و یکم اسفند) روی داد، حاکی از حضور همه ی معترضان به و متنفران از جمهوری اسلامی نبود و با این بیداری و افزایش حضور، امید آن هست که سریال مبارزات خیابانی مردم ایران با سازماندهی بیشتر و گروه بندی شدن برای ماندن در میدان ها و استفاده از تاریکی هوا برای مبارزات مسالمت آمیز، گسترش یابد."

پس از سیرک مسخره ی نمایندگان مجلس و عربده کشی ها و مرگ بر موسوی و کروبی کردن آنها، شاهد بودیم که مردم در خیابان ها، بار دیگر بر خواست های پیشین و شعارهای ملی و ضد رژیم خود تاکید کردند. مردم با این کار هوشمندانه، به سیستم فاسد و ضد مردمی رژیم نشان دادند که با این نمایش ها نمی توانند آنها را فریب دهند و از حداقل خواستشان –یعنی رفتن جمهوری اسلامی- منصرف کنند. مردم با حضور جاودانه و دلیرانه ی خود، دیروز و پس از بیست و پنج بهمن، همه ی درهای فریبکاری و نقشه های نخ-نما و پوشالی رژیم اسلامی را نقش بر آب کردند و عملا همه ی درها را به رویش بستند، دیگر نه با تهدید، نه با شهید دزدی، نه با بت سازی و مطرح کردن نام موسوی و کروبی و خواست های حداقلی اصلاح طلبان، نمی توان مردم را به سکوت وا داشت. مردم حرف دلشان را زده اند و خواستشان را مبنی بر انحلال تمامیت جمهوری اسلامی (به عنوان کفِّ مطالبات) نشان داده اند.

دیگر جمهوری اسلامی و دیکتاتورهایش، جای امنی در ایران ندارند. پایه های لرزان لانه ی گرگ پیر –خامنه ای- در حال فرو ریختن است. گزارش ریزش های درون سپاه پاسداران و ارگان های سرکوبگر، شکاف عمیقی در حساس ترین لایه ها و ارکان رژیم ایجاد کرده است. دیگر خامنه ای نمی تواند به بازوی سرکوبش اعتماد کند، این بازو در حال قطع و ناکارآمد شدن است. دستان خامنه ای هر دو، نیروی خود را از دست داده اند و به زودی قلب سیاه خودش و نظام کثیفش هم از کار می افتد. و برای همین است که برای سرکوب مردم از جوجه بسیجی های 15-16 ساله یا حزب الله لبنان استفاده می کند. مسلم است که چنین نیروی سرکوبِ نیم بندی، دیری نمی پاید و به زودی گریبان خود خامنه ای را خواهد گرفت.

***

موج گسترده ی خشم و عصیان مردم برای پس گرفتن ایرانشان، روز به روز پر اوج تر و بالا-بلندتر می شود. از کف خیابان تا بالای پشت بام. از کردستان تا به خراسان، از مازندران تا به زاهدان. از درون میدان های تهران تا دیوارهای دانشگاه تهران، همه و همه صحنه ی "نه" گفتن، به جمهوری اسلامی است. عربده کشی ارازل و اوباش ساندیس خور ولایت فقیه، به خفگی می رسد. ایران دیگر جای امنی برای پنهان شدن رسوایی های حکومت ندارد. حتا اگر گوش های کر و چشمان کور خامنه ای، این چیزها را درک نکند.

بر همه ی ما ایرانیان است که برای دربند کردن و بیرون راندن ضحاک خامنه ای، بکوشیم و به او اجازه ندهیم که با سکوت ما در خیابان ها، زمینه ی اعدام ها را فراهم کند و خون مردم را بنوشد. در پایان، چند نکته ی کوتاه را (از نظر خودم) درباره ی گردهمایی دیروز یکم اسفند می آورم؛

- محل تظاهرات، بر خلاف بیست و پنج بهمن، ولیعصر بود که در آن دو شاهرگ حیاتی رژیم قرار دارد؛ یکی: ساختمان صدا و سیمای ضد مردمی و دیگر: خیابان آذربایجان، منتهی به لانه ی خامنه ای موسوم به بیت رهبری. این مکان برای راهپیمایی های گسترده و پراکنده همراه با سازمان دهی و گروه بندی بسیار حساس است. ترس و وحشی گری مزدوران و استفاده بیش از اندازه از گازهای اشگ آور و نیز شلیک هوایی در روبروی ساختمان رادیو-تلویزیون برای پراکندن مردم، خود دلیل این امر بود. پس در کل سازمان دهی در مکان هایی که در آنها سازمان های حساس حکومتی یا زندان ها است، می تواند بسیار مهم و سرنوشت ساز باشد.

- شنیدیم که چند تن از هم میهنان هم رزم و مبارزمان، روی پل های عابر پیدا، به دلیل پرتاب شدن به وسیله ی مزدوران و یا تیراندازی، کشته و مجروح و عده ای نیز در آنجا گرفتار شده و بازداشت شدند. لذا باید در نظر گرفت که پل های عابر پیاده و یا مکان های که در رصد نیروهای سرکوبگر و امکان تیر خوردن یا دستگیر شدن زیاد است، به هیچ وجه نباید از سوی مردم استفاده شود. تجربه ی این وحشی گری رژیم در پرتاب مردم از پل ها در روز عاشورا هم اتفاق افتاد.

- نقطه ی قوت و امتیاز تظاهرات دیروز، پخته و آگاه تر شدن مردم بود؛ مردم از روش "بزن در رو" استفاده می کردند، بدین شکل که با فریب دادن سرکوبگران، توجه آنها را به یک نقطه جلب می کردند و سپس از خلوت شدن جای دیگر استفاده کرده و شروع به ایجاد هسته ی یک تجمع با سر دادن شعار می کردند و بدین شکل، نیروهای امام زمان را گیج و منگ می کردند. این امر به ویژه در گردهمایی های بعدی، همچون چهارشنبه سوری می تواند بسیار کارآمد باشد.

- اما نقطه ی کاستی و ضعف در گردهمایی گسترده ی دیروز –که شاید بیشتر نتیجه ی نبودِ یک رهبری واقعی و سازماندهنده در داخل ایران باشد (و آقای موسوی که می گوید ادعای رهبری ندارد، اما اصلاح طلبان او را رهبر می دانند، به جای تاکید بر آرمان های امام راحلش و دستاوردهای انقلاب اسلامیش! به این نکته هرگز نمی پردازد!)- این است که حرکت مردم، برنامه ی هدفمندی برای ماندن در خیابان ها ندارد و همین امر باعث می شود که پس از ساعت ها حضور در خیابان ها و روبرو شدن با اوج وحشی گری نیروهای بسیجی و لباس شخصی، مردم قادر به ماندن در خیابان ها نباشند. راه حل آن هم، تشکیل گروه های سازماندهنده متشکل از جوانان و قشرهای گوناگون است که به دور از توهمات اصلاح طلبان، برای ماندن در خیابان ها با هدف سرنگونی رژیم، برنامه ریزی کرده و از تاکتیک جایگزین کردن نیروها و شیفتی عمل کردن برای ماندن در میدان ها و استفاده از تاریکی شب و قرق کردن مکان ها استفاده کند. (امروز در سایت ها، به بیانیه ای برخوردم که عده ای از جوانان درون مرز، دست به بنیان گذاری گروهی به نام "انجمن ملی جوانان آزادی خواه ایران" زده اند که تشکیل گروه هایی از این دست، می تواند در این راستا بسیار سودمند باشد)

- و نکته ی پایانی این که، پس از گردهمایی های گسترده ی بیست و پنج بهمن و یک اسفند، اینک در آستانه ی نوروز باستانی و در اوج نابسامانی های اقتصادی رژیم و گرانی و تورم حاصل از آن، افزون بر تجمع های میلیونی در روزهای آینده (و به ویژه چهارشنبه سوری)، بهترین فرصت برای اعتصاب های سراسری، نپرداختن قبض های بانکی، تحریم سازمان های حکومتی، و به ویژه، تجمع در میدان های پمپ بنزین و نیز نانوایی ها بهترین –تکرار می کنم- بهترین راه برای فلج کردن رژیم مفلوک جمهوری اسلامی است.

آزاد بــــاد ایــــــران
سرنگون باد انیران

سروش سکوت
ایران
2 اسفند 2569

۱۳۸۹ بهمن ۲۶, سه‌شنبه

25 بهمن: آتش همیشه شعله ور، نه زیر خاکستر


گزارشی از روز خشم - 25 بهمن در ایران

دیروز مردم بی نظیر بودند، جمعیتی که نمونه اش را تنها در روزهای خونین خرداد پارسال می شد دید.
مردم با حرکت دیروزشان نشان دادند که جنبش آنها، نه زیر خاکستر، بلکه روشن ِ روشن است. مردم نشان دادند که آتش، زیر خاکستر در سکوت، سرد و خاموش می شود، آتش به اکسیژن نیاز دارد، آتش خشم آنها روشن تر از روز است. هیمه ی آن، بغض در جان مانده و زجر تا گلو رسیده ی مردم است و اخگران آن با مشت های گره کرده، به آسمان چنگ می زند تا بساط جور و ستم حکومت اسلامی را با روشنایی و گرمی خود، نابود ِ نابود کند.
حرکت دیروز مردم، ملی ِ ملی بود. در این شک نکنید. بدون اغراق می گویم، من شخصا شعار مذهبی یا میرحسین یاحسین و... چندان نشنیدم، دیگران هم همین را تایید کردند... این را شعارها نشان داد، مردم آزادی می خواهند، ایران را برای ایرانیان می خواهند. می خواهند ایران را خودشان با رای خودشان اداره کنند نه مشتی تازی با رای-دزدی و کودتاگری. حداقل خواست این مردم، رفتن جمهوری اسلامی است –نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد- 
دیگر فریب کسی را نمی خورند، دیگر کسی نمی تواند در هیبت اصلاح گر رژیم یا هر چیز دیگر، چشمانش را بادامی کند و با مظلوم نمایی مردم را بفریبد که: مگر مردم چه می خواهند جز ارزانی و زندگی راحت! نخیر، مردم ایرانشان را می خواهند –نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد-
ایرانیان، دیروز نشان دادند که مظلوم نیستند، بلکه در پی کوباندن ظلم هستند. آنها زیر بار چنین حکومتی نمی روند و به جای با سرخی سیلی زندگی کردن، سیلی بر پیکره ی خامنه ای و توله-بسیجی های وحشیش می زنند.
مردم به جهانیان، به رییس جمهور امریکا و چه و چه ثابت کردند که اینجا مصر و تونس نیست. هیچ کس حق دخالت در امور ایران را ندارد، مردم خود نسخه ی این رژیم لعنتی را می پیچند و به عمر منحوس آن پایان می دهند. در عین حال، به خارجیان، نشان دادند که اگر کسی در برابر این رژیم سکوت کند، با آنها هیچ تفاوتی ندارد و هر چه از حقوق بشر و دموکراسی ادعا می کند، پوچ و سراب است.

مردم ایران با گفتن شعار "نه غزه نه لبنان، تونس و مصر و ایران" به مردم ستم دیده و زیر لگد دیکتاتوری ها، گفتند که با آن ها هم صدا هستند. گفتند که آزادی، یک چیز جهانی است و مرز نمی شناسد. در عین حال مردم ایران، این آغازگران خیزش، به مصریان و تونسیان و... هشدار دادند که مبادا زیر بار نظامی به سان جمهوری اسلامی بروند.

چه روزی بود، چه شبی بود، مردم همه کار کردند: به حکومت پلید اسلامی، اولتیماتون دادند و برای نابودی نهایی آنها اعلام آمادگی کردند، به مردم مصر اولتیماتون دادند که مواظب باشند و به اوباما، اولتیماتون دادند و فهماندند که یا ساکت شو و یا اگر می خواهی کاری کنی، به نفع مردم کن...
دیروز و دیشب، هیچ کس نمی ترسید، این یک واقعیت است. شعارها، این امر را نشان داد. پاره کردن پلاکارد خمینی و خامنه ای در میدان (به اصطلاح) انقلاب، خود گویای این مدعا بود. فریادهای شیرزنان بلر سر ماموران سرکوبگر، خود دلیل این ادعا بود. عادی شدن بوی گاز اشگ آور و تاثیر آن، خود دلیل این مدعا بود.
دیگر بیشتر از این نمی گویم، اما می دانم، رهپیمایی و روز خشم، بر سر جمهوری اسلامی ادامه دارد و خواهد داشت. امروز، فردا، و روزهای دیگر...
ما هستیم تا پرچممان را پس بگیریم،
ما هستیم تا ایرانمان را پس بگیریم.
و هیچ نیرویی نمی تواند ما را از خواستمان منصرف کند، نه با زور سرکوبگران، نه با مماشات اصلاح طلبان و نه با سکوت های آقای اوباما

دیروز، بسیارانی را دستگیر کردند، بسیاری از مردم باتوم خوردند. اما مردم صحنه را ترک کردند، اینا پاسخ همه ی آنهایی است که می گویند، جنبش ساکت شده، جنبش سرکوب شده، جنبش زیر زمینی شده و سرکوب ها مردم را ترسانده!
مردم می مانند تا هویت ملیشان را پس بگیرند،
مردم می مانند تا پرچم جمهوری اسلامی را پایین بکشند.

به قول شاهزاده رضا پهلوی: همانگونه که خیزش بر ضد دیکتاتوری و پیروزی دموکراسی بر دیکتاتوری از ایران آغاز شده، در ایران نیز خاتمه خواهد یافت.

ما به خیابان ها باز می گردیم و می مانیم تا این اهریمنان را از ایران برانیم.

در پایان، ضمن سپاسگذاری و تشکر از همه ی آنها که در سرتاسر دنیا، چه در فضای مجازی و سایت های اجتماعی و چه روبروی سفارت های جمهوری اسلامی، از مردم پشتیبانی کردند، صدای آنها را به گوش همگان رساندند و دروغگویی و سرکوبگری این رژیم ترسو را نشان دادند، آنچه دیروز و از داخل خیابان ها، به صورت تکست مسیج در موبایل سیو کرده ام می آورم. کوتاه نوشت هایی که می خواستم با اینترنت ایرانسل موبایل به سایت ها بفرستم، اما به دلیل قطعی خطوط مخابرات توسط جمهوری ترسوی اسلامی، نتوانستم (البته همینک هم اینترنت با اختلال روبرو است) یاداوری می کنم که این نوشته ها با نزدیکی به ساعت های پایانی روز و آغاز شب که بر جمعیت افزوده می شد و امکان نوشتن نبود، کتر می شود؛

***

ساعت 9 صبح: آغاز یکی از هسته ی تجمع در مترو شهرداری با شعار مرگ بر دیکتاتور
بین مردم شایعه شده بود که یکی از جوانان در اعتراض به حکومت اسلامی در چهارراه قصر خودش را دار زده است. مردم امیدوار می شوند که این شایعه، آغاز یک هسته ی تجمع در چهارراه قصر باشد.

ساعت 2:50 بعدازظهر: حرکت مردم به صورت گسترده به سمت میدان فوزیه
ماموران به طور پراکنده،
نکته ی جالب و خنده دار: لباس شخصی ها با پوشیدن لباس رفتگران، مردم را نادان فرض کرده و در حال براندازی اوضاع هستند. یکی از شیرزنان به طعنه خطاب به یکی از آنان می گوید: تو در پر غو بزرگ شدی و نان نفت را خوردی! حتا ادای جارو کش ها را هم بلد نیستی در بیاوری

نیروها با موتور با لباس گارد و لباس شخصی ها وارد شدن. عده ای هم با لباس نیروی هوایی هم آمده اند. 

ساعت 3:3: شکل گیری تجمع سکوت در میدان فوزیه: در حال حاضر، ماموران گم نام امام زمون، سگ پاچه گیر نشده اند و فقط به صورت محدود، تجمع  را پراکنده می کنند و البته فعلا، بدون گرفتن پاچه، به آنهایی که نماد سبز حمل می کنند، تذکر می دهند. جمعیت زیادی در میدان فوزیه هست. و شاید این جمعیت در طول پنج شش ماه گذشته بی سابقه باشد. 3:5: جمعیت در حال افزایش است...

جمعیت به طور چشمگیری در میدان فوزیه دیده می شود، به گونه ای که از میدان به سمت فردوسی و ولیعصر، پوشیده از جمعیت شده. در حال حاضر ماموران فقط جمعیت را متفرق می کنند.

3:25: موتوری های وحشی امام زمون هم بدتر از شتر سوارهای مصری، به میان جمعیت می زنند و با وجود تجمع سکوت، این وحشی ها با موتور به پای مردم می زنند، که چند زن میان سال هم با خشم با آنها برخورد می کنند و می گویند که مگر مرض دارید که با مردم اینگونه برخورد می کنید، مردم برای پیاده روی آمده اند. مگر چه می کنند که با آنها اینگونه رفتار می کنید.

تجمع گسترده ی مردم، جمعیت بسیار بیشتر از روز عاشورا است
مردم شعار می دهند مرگ بر دیکتاتور
مرگ بر خامنه ای
مبارک سد علی پیوندتان مبارک
لحظه ی باشکوهی است
مردم از پیر و جوان مشتاقانه و خستگی ناپذیر حاضر شده اند و تاریکی هوا را انتظار می کشند
ساعت 7:00: تجمع در آزادی شکل میلیونی گرفته است.
مردم شعارهایشان را تکرار می کنند
درگیری با مزدوران کمتر شده است و مردم تقریبا میدان را گرفته اند. خیلی باشکوه است. در هوای سرد و آلوده ی تهران، گرمای خاصی احساس می شود

با این وجود به پیشنهاد برخی جوانان زنان میانسال و پیرمردها، می خواهند به خانه بروند.
یکی از شیرزنان که مادر یکی از دوستانم است، در حالی که چشمان درخشانش با وجود قرمز خونی شدن از شدت گاز اشگاور پر از شادی است، می گوید که باریکلا به مردم، کاشکی موبایلم دوربین داشت و می تونستم از مردم عکس بگیرم.

هرچه بادا باد.
می دانم که خودم و خودمان تا بتوانیم می مانیم
تا هر ساعت
تا صبح
اما تا همینجایش هم پیروزی از آن ما بوده
می خواستیم به سمت پل حافظ برویم، جایی که شنیدیم بچه ها از بالای پل پرچم شیر و خورشید بین مردم ریخته اند
درود بر این همرزمانم
درود

از تاریکی هوا یک ساعتی گذشته، جمعیت در حال افزایش است. با وجود بستن خیابان های منتهی به آزادی، بستن متروهای میدون امام حسین و رفتن آنتن موبایل ها، مردم از کوچه پس کوچه های فرعی دارند خودشون را به آزادی می رسانند.
حال دیگه، تجمع سکوت با وحشی گری بسیجیان بی غیرت به شعارهای مرگ بر خامنه ای و مرگ بر دیکتاتور تبدیل شده. موتوری ها می خواهد مردم را پراکنده کنند، اما نمی تونند. جمعیت بیشتر از اونیه که فکرش را می کردند.
....
تو خیابون شادمان، صدای تیر میاد، هوا پر از گاز اشک آوره. مزدورا تیر هوایی می زنن. بی شرف ها، تو همین خیابون یه دختر را زیر باتوم گرفتند، تا مردم رسیدند که جلوشونا بگیرند، سوار ماشینش کردن و در رفتن. اینها برای سرکوب و گرفتن مردم، اول جمعیت را پراکنده می کنند، بعد، توی جاهای خلوت، مردم را می گیرن زیر باتوم و از خلوت شدن استفاده می کنند و دستگیر می کنند.

باور کردنی نیست، جمعیت زیاد میشه، خیلی ها کوله پشتی دستشونه، با این وضع مطمئنم، امشب خیلی ها تو خیابون می مونند. اما جوونا اسرار دارن که پیرمرد پیرزنا و آدمای مسن، برن به خونه ها، بعضی ها اینجا، حتا ناهار هم نخوردن، چون از صبح تو خیابونا بودن، اما هنوز روی پا هستند.

ساعت 12 شب، جمعیت کمتر شده، اما اونقدری هستند که از اول انقلاب نگاهشون می کنی نمی تونی حدس بزنی آخر جمعیت تا کجاست....
امشب مردم پیروزند
نابود باد این رژیم ترسو...

سروش سکوت
ایران-تهران 25 بهمن

۱۳۸۹ بهمن ۲۴, یکشنبه

مگر می شود فراموش کرد؟!


نگاره: کانون پژوهش های ایران باستان
نگرشی بر سندی تاریخی از یورش و کشتار تازیان
در ایرانِ هزار و چهارسد سال پیش
در آستانه ی سالگشت نبرد خونبار نهاوند 

گاه، آنچه در اکنونِ ایران، می گذرد و رنج و تباهی از رویدادی معاصر، تنها ایرانیان را غم زده و منزجر از حکومت کنونی می کند. و سختی های برآمده از آن بر گرده ی هر ایرانی، آنان را دچار فراموشی تاریخی می سازد.

اما نیک و بایسته است که با آیینه نهادن تاریخ گذشته ی ایران، غم ها و شادی هامان را برآیند و فرجام رویدادهای تلخ و شیرین تاریخی بگیریم و از این نگرگاه، آنها را واکاوی و بررسی کنیم.

با در نظر گرفتن این شیوه است که هر پژوهشگری که دردِ مام ِ میهن را در دل و جان می کشد، نیک درمی یابد که آنچه امروز در ایران می گذرد، بازتاب همان رویدادهاییست که در نتیجه ی تازش بیگانگان، از ترک و تَتار تا مغول و عرب و به ویژه تازیان و عربان بر خاک ایران فرود آمده است.

فرآیند تازش تازیان، بی گمان، پروسه ای هزار و چهارسد ساله است. بیگانگان، خونریزان و دیکتاتورها در درازنای قرون، همواره همتایان خود را الگو قرار داده اند و با گرفتن نقاط ضعف و قوت حرکت های آنان، بنیان ظلم و ستم خود را محکم تر در زمین کوفته اند.

تازیان، با الگو قرار دادن مقدونیان، در ایران، فرهنگ سوزی راه انداختند. در تاریخ آمده است: زمانی که اسکندر گجستک ایران را عرصه ی تاراج خود قرار داد و شهرها را به آتش کشید و مردمان را به شمشیر کشت، دو استراتژی را در ویرانگری خود در نظر گرفت: یکی، کتاب سوزی و دانشمند کُشی و دیگری، فرهنگ سوزی و جوان کُشی. در واقع او می کوشید با از بین بردن شایستگان و نخبگان، خرد و دانش را نابود سازد.
تازیان نیز پس از هجوم به ایران، به همان کارهای همتای خود –اسکندر- پرداختند.  

از آن روز تا به امروز، هرچه در ایران گذشته و می گذرد و پس لرزه های آن که تا زمانی دیرین خواهد ماند، برآمده از همین نابودی فرهنگی است.

فرهنگ ایرانی، دربردارنده ی ارزش گذاری برای راستی، خردورزی، مهرپروری و نیکوکاری است. اعراب کوشیدند با نابود کردن این فرهنگ، دروغ را به جای راستی، خرافه را به جای خرد، کینه را به جای مهر و انتقام را به جای بخشش و نیکی بنشانند. آنها با این ترفند کوشیدند که فرهنگ ایرانی را به فرهنگ بیابانگردی خودشان تبدیل کنند. برای این کار به حربه ی زور نیز متوسل شدند. زیرا در پهنه ی فرهنگ ایرانی که نیکی و راستی را وظیفه ی هر انسانی می دانست، نمی توانستند تخم دروغ بکارند و دینشان را به زور به مردم بقبولانند و کتاب مقدسشان را نخوانده و ندانسته به خوردِ آنان بدهند.

با تمام این گفته ها، می توان به این نتیجه رسید که جمهوری اسلامی، نتیجه ی همان تجاوز هزار و چهارسد سال پیش است که با الگو قرار دادن خلیفه گری تازیان و فرهنگ سوزی و ترویج خرافه و دروغ باوری و کینه ورزی و حس انتقام، کوشیده نهال دیکتاتوری را در شوره زار خرافه، نهادینه کند.

در آستانه ی 25 بهمن ماه (14 فوریه) که برابر با سالگشت نبرد خونبار نهاوند، است، هستیم. جنگی که تازیان آن را "فتح الفتوح" نامیدند و در آن شالوده ی امپراتوری ساسانی از هم پاشید، شهرهای بزرگ ایران به دست اعراب افتاد، با وجود مقاومت سرداران دلیر ایرانی هزاران تن کشته شدند و پس از آن نیز نقشه ی کشتن یزدگرد سوم، واپسین شاهنشاه ساسانی به نیرنگ یک ایرانی-نمای خائن، به نام "ماهوی"، حکمران مرو عملی شد.

برابری و مطابقت، این رویداد، با بهمن 57 و انقلاب اسلامی، خود گویای همانندی ها میان اشغال ایران به دست تازیان و شورش اسلام گرایان در 1357 است.

در زیر به یکی از اسناد تاریخی از یورش و کشت و کشتار تازیان در خاک ایران، بنگرید: (برگرفته از تارنمای کرمانشان)

حدود سال های ١٩١٠، پوست پاره‌ی کهنه‌ای در کاوشهای روستای «هزارمێرد» (هزارمرد) استان سلیمانیه در کردستان عراق به دست آمد که در آن چهار بند سرود به زبان کردی سره و با خط پهلوی نوشته شده بود.
این چهار بند چامه که به نام "هرمزگان" نامیده شده، یادآور حمله‌ی تازیان (اعراب) به سرزمین کردستان و کشت و کشتار آنان است.
برابر داوری دانشمندان، این نوشته از همان آغاز هجوم تازیان به سرزمین ایران نوشته شده است.
این چامه‌ی آتشین کردی، که دل هر انسانی را به جوش و خروش می‌آورد و مایه‌ی اندوه می‌شود، دورنمایِ آن روزگار را به خوبی نشان می‌دهد:

"هورمزگان رمان، ئاتران کوژان
ویشان شارده‌وه گه‌وره گه‌وره‌کان
زۆرکاری ئارب کردنه خاپوور
گنانی پاله هه‌تا شاره زوور
شه‌ن و که‌نیکا وه دیل بشینا
مه‌رد ئازا تلیا وه رووی هوینا
رهوشتی زه‌رده‌شتره مانووه بی‌که‌س
بزیکا و نیکا هورمزد وه هیچ که‌س."

ترجمه فارسی:

"معابد، ویران و آتش ها خاموش شدند
بزرگِ بزرگان، خود را مخفی نمود
عربِ ظالم، ویران کردند
روستای پاله را تا شهرزور
زنان و دختران را به بردگی بردند
مردان دلیر در خون غلتیدند
آیین ِ زرتشت، بی سرپرست ماند
دیگر اهورامزدا به هیچکس ترحم نکرد(=مهر نورزید)."

لازم به ذکر است که این سند تاریخی بر روی پوست آهو نوشته شده و هم‌اکنون در موزه‌ی سلیمانیه‌ی کردستان عراق (به زبان آریایی: اراک) نگهداری می شود.



افزون بر این سند، در "دانشنامه ی آزاد ویکیپیدیا"، به نوشته و تصاویری با عنوان "شمشیرهای قادسیه" برمی خوریم. در این نوشته، به بنایی اشاره شده که صدام حسین، دیکتاتور سابق عراق، برای افتخار به کشتار قادسیه در 1400 سال پیش و نیز کشتار جنگ ایران و عراق ساخته است و شگفتا که در این حدود 20 سال که از ساخت آن می گذرد، کمتر ایرانی پیدا شده که فریاد سر دهد و مخالفت خود را با آن بیان دارد. در زیر متن نوشته ی ویکیپیدیا را می خوانید:  

شمشیرهای قادسیه یا دست‌های پیروزی نام طاق نصرتی است در مرکز شهر بغداد که به دستور صدام حسین تکریتی برای نشان دادن پیروزی بر ایران ساخته شد. لازم به ذکر است که نبرد قادسیه یکی از دو نبرد اصلی و موجب پیروزی حتمی نیروهای اسلامی به امپراتوری ساسانی بوده است.
ساخت این بنا در سال ۱۳۶۵ آغاز شد. (دو سال قبل از پایان جنگ ایران و عراق) و شامل دو دست که از خاک بیرون آمده اند، می‌شود. شکل و فرم هر دست را طراح آن از روی دستان خود صدام طراحی کرده است. هر دست نیز شمشیری به شکل کمان در دست دارد که در نوک، به شمشیر دیگر وصل می‌شود. این بنا، پس از طراحی توسط دو پیمان‌کار انگلیسی و آلمانی ساخته شد.
پس از ساخت، به دستور صدام، کلاهخود ۵۰۰۰ ایرانی کشته شده در جنگ را در اطراف آن قرار دادند. در هر یک از کلاه‌خودها نیز با شلیک یک گلوله، سوراخی در آن ایجاد کردند. بعضی از کلاه‌خودها را نیز با سیمان به جاده زیر شمشیرها چسباندند تا در موقع رژه سربازان لگد مال شود.
پس از جنگ عراق، با وجودی که دولت نوری مالکی درخواست نابودی آن را داده بود، ولی به علت مخالفت "زلمی خلیلزاد" سفیر وقت آمریکا در عراق، تخریب بنا اجرا نشد. در حال حاضر این بنا در منطقه ی حفاظت شده ی بغداد (منطقه سبز) قرار دارد.

تصاویر این سازه ی ضد ایرانی را در زیر ببینید: 

سربازان آمریکایی در حال عبور از زیر طاق نصرت ایرانی ستیز شمشیرهای قادسیه
کلاه‌خودهای سربازان ایرانی در دست یک سرباز آمریکای
 سروش سکوت