۱۳۸۹ شهریور ۹, سه‌شنبه

"سرابِ تجزیه طلبی" حیله ی دیگر حکومت



از بدو تاسیس حکومتی با پسوند اسلامی، همواره شاهد ناآرامی ها در استان های مرزی ایران از سیستان و بلوچستان تا کردستان و آذربایگان بوده ایم.
درگیری هایی که در پی رسمی شدن سیاسی شیعه ی سیاسی و قدرت گیری مولایان برای غارت ثروت و قدرت بوجود آمد.

ایرانیان با این تنوع عقاید دینی و قومی، این تسلط و اکثریت خوانده شدن فرقه ی (پر تفرقه ی!) شیعه ی دوازده امامیه را برنتافته اند و همواره به نابرابری های مذهبی و قومی اعتراض کرده اند؛ اعتراضاتی که از نظر حکومت موسوم به جمهوری اسلامی! مرادف و برابر تجزیه طلبی گرفته شده است.

در اوایل انقلاب سیاه 57، فعالان حقوق مدنی، قومی و مذهبی در کردستان و سیستان که نیک دریافته بودند با شیعی شدن سیاست انحصار، دیکتاتوری و نژادپرستی فزونی می یابد، در شهر و دیار خود گروه ساختند و اعتراض ها کردند، جواب این اعتراضات اما، بمباران و تیرباران  مردم بی گناه کردستان در دهه ی شصت از سوی حکومت اسلامی بود که بسیاری از کردهای آن نواحیو از جمله چند پرستار زن، به دستور مستقیم خلخالی –جلاد رژیم- که در واقع دستور غیر مستقیم خمینی محسوب می شد- تیرباران کردند.

***
هدف از این مقال، نگاه تاریخی به نوع سیستم حکومت در ایران کهن، بررسی سابقه ی تاریخی و چرایی تجزیه طلبی است.

سیستم حکومت در ایران کهن

بد نیست برای آشنایی با تاریخ ایران باستان و نوع اداره ی مملکت در آن دوران، اندکی سخن برود؛
یادآوری این نکته ضروری می نماید که هدف از آوردن این نوشتار هواداری از سیستم حکومتی خاصی نیست؛ اما برای روشن شدن اذهان، بایسته است.

عده ای می کوشند با اتکا بر مفهوم "تمامیت ارضی" هر نوع بحث ازحق و حقوق حاشیه نشین های ایران را ممنوع اعلام کنند و مثلا" بگویند که در شرایطی فعلی سخن گفتناز این چیزها صلاح نیست و حتی آوردن کلمه ی "فدرالیسم" خطرناک است! درست است که بحث در نوع اداره ی کشور منوط به یک انتخابات و رفراندم آزاد ازاد است –چیزی که تنها با سرنگونی نظام سیاسی و مذهبی فعلی امکان پذیر است- اما باید این مساله نیز روشن شود؛ باید نگاهی به تجارب تاریخی انداخته شود.

تجربه ای تاریخی

ایران در تمام دوران های زندگی باستانی با حکومت فدرال اداره می شده است؛ این شیوه، دو بار بر دست پارسیان یعنی هخامنشیان (به جز کوروش و چند شاه دیگر) و ساسانیان شکسته شد و قدرت در دست حکومت مرکزی متمرکز گردید و به شکست عمومی ایرانیان انجامید. در حالی که در زمان حکومت اشکانیان، سه بار تیسفون بدست رومیان افتاد، اما ایران تسلیم نشد؛ زیرا در حکومت آنان ایالات هر کدام خود حکومتی محلی و نیروی نظامی داشتند.

در زمان این سلسله ی شریف، شهرها با انجمن محلی اداره می شد.
سندی بر پوست آهو از یکی از شهرهای خوزستان بدست آمده است که در آن اهالی از شاه شاهان خواسته اند که بنا بر نیک اندیشی و نیک نامیِ رییس انجمن شهر موافقت نماید که او برای بار سوم نیز به ریاست انجمن برگزیده شده و در این شغل ابقا گردد و شاهنشاه نیز به پاس احترام موافقت کرده است.

در این دوران، دین مردمان مختلف آزاد بود؛ زیرا که در ارمنستان از اواخر دوران آنان به مرور به کیش مسیحی گرویدند؛ نیز، آثار و قراین نشان می دهد که دربخش هایی از کرمان بت پرستی رایج و پرستش مهر و ناهید هم مرسوم بوده است.اما "حکومت فدرال" در عقاید مردمان دخالت نمی کرده است؛ زیرا که او فقط رابطی بین حکومت های مردمان (و بنا به اصطلاح امروز "خلق ها") ایرانشهر بوده است و سیاست خارجی کلی ایران و روابط با کشورهای همجوار را اداره می کرد.

این سلسله ی گرامی با این همه افتخارات چنان بردست اردشیر ساسانی از هم پاشید و چنان آثار آن از بین رفت که حمله ی اسکندر و عرب ها و مغول در یک مطالعه ی ریشه شناسانه، از آن ستم (از بین رفتن شیوه ی فدرال) نیز ناشی شد.
این شیوه ی حکومت پیش از هخامنشیان و بعد از یورش تازیان در تعدادی از حکمت های ایرانی نیز تا کرانه های دور در ایران مرسوم بوده است.

تاریخ تجزیه طلبی

برای بررسی این پدیده باید از دو سو نگریسته شود:

نخست، حکومت مرکزی؛
دوم، حکومت های حاشیه نشین؛

از نظرگاه بحث حکومت مرکزی، در طول تاریخ به یقین ثابت شده است که هر زمان حکومت مرکزی متشنج، درگیر جنگ ها و کشورگشایی ها، دیکتاتوری و مردم ستیزی بوده است، گروه ها و دسته هایی کیلومترها دور از مرکز اداره ی مملکت بوده اند به فکر شورش افتاده و دست به شورش زده اند، موی دماغ حکومت شده و در صورت ناتوانیش با متحد کردن قبایل و ایالات دیگر، مرکزیت را از دست حکومت خارج ساخته اند؛

برای نمونه در پایان دوره ی هخامنشیان، ازآنجایی که قدرت به طور مطلق به یک پادشاه و یک حکومت مرکزی متمرکز شده بود، بیشتر توش و توان او و ارتشش صرف از بین بردن شورش های داخلی شد و قدرت آن از بیرون ضعیف گشت و یک فرد تازه به دوران رسیده که در سر حوس کشورگشایی داشت –یعنی اسکندر مقدونی- به ایران حمله کرد؛
یا در دوره ی ساسانیان که شرایط ایران در پی نزاع داخلی و انقلاب های درونی آشفته شده بود، در زمان یزدگرد سوم، اعراب ازاین آشفتگی استفاده کرده و ایران را فتح کردند؛

در تاریخ می خوانیم که ایرانیان در زمان ساسانیان هفت بار انقلاب کردند؛ دو انقلاب مزدکی و عیسوی در زمان انوشیروان، انقلاب بهرام چوبین، انقلاب آخر دوره ی خسروپرویز و آخر عهد هرمز، انقلاب زمان قباد و انقلاب اول زمان بهرام گور؛
گفتنی است در یکی از این رستاخیزها، هزار و پانصد سال پیش از شکسته شدن "باستیل در انقلاب 1789 فرانسه" بزرگترین زندان ایران آن دوران به نام "زندان فراموشی" بر دست ایرانیان شکسته شد.

دلایلی از این دست و نیز افراط گرایی موبدان زردشتی چونان تنسر و کرتیر و نیز شورش های داخلی که به سختی سرکوب شد راه را برای شکست ایرانیان در برون مرز از اعراب نومسلمان! هموار کرد.

بعد از اسلام نیز هرگاه حکومت مرکزی دست به افراط گرایی، افزایش قوه ی قهریه و سرکوب مردمزده است، همواره عده ای که عمدتا" به وسیله ی نیرویی خارجی حمایت می شوند، دست به شورش و ناامن کردن مملکت می زنند تا در سایه ی آن زمینه ی سقوط حکومت مرکزی را فراهم آورند؛ نمونه اش هم حمله ای افغان ها که جزیی از ایران بوده اند است که سبب از بین رفتن حکومت مرکزی و قدرت گیری محمود افغان شد.

امروزه نیز جمهوری اسلامی با دیکتاتوری ذهبیش، ایزاری کردن دینی که چند میلیون ایرانی به آن اعتقاد دارند و افزایش قوه ی سرکوب به وسیله ی نیروی سپاه پاسداران و شاخه ی برون مرزی آن –سپاه قدس- نه تنها مرزهای داخلی را ناامن می کند و زمینه را برای درگیری های قومی فراهم می کند، بلکه حتی کشورهای همسایه در خاورمیانه را گرفتار عملیات تروریستی می نماید.

تجزیه طلبی یا سیاست دفع توجه

بدون شک هیچ ایرانی میهن دوستِ ملیت گرایِ خواهان آن نیست که حتی یک وجب از ایران از این سرزمین کهن جدا شود. حتی اگر حکومت ستمگر فعلی در ایران باشد؛
واضح است همان اندازه که حکومت اسلامی برای ایرانمان خطرناک است، گروه های تجزیه طلبی که به نام دستیابی به حق و حقوق، خواهان جدایی هستند، برای ایران خطرآفرینند. اما پرسش اینجاست که: این گروه ها اسمشان چیست؟ از کجا حمایت می شوند؟ آیا اصلا وجود خارجی دارند؟ آیا حرف های جمهوری اسلامی درست است که گروه هایی به نام پژاک یا جندالله... جدایی طلبند؟... برای یافتن پاسخ اینگونه پرسش ها ابتدا همه باید به این نتیجه برسند که خود نظام اسلامی حاکم، فاقد کوچکترین مزیت و سودی برای ایرانیان است و مسلما" این حکومت که ازاین پرونده ی خرابش و نفرت مردمش آگاه است، برای ماندگاری خود حتی حاضر است دنیا را به تنش و ناآرامی بکشاند؛ همچنان که کشیده است. پس این رژیم از ایجاد ناآرامی و کشته شدن مردم بیگناه در درگیری هایی که خودش بپا می کند باکی ندارد؛ حتی اگر یک درصد هم احتمال بدهد که بار توجه همگانی و مخالفت سراسری مردم کاسته می شود.

در این که عده ای یا گروهک هایی در این شهرها هدف شوم جدایی از خاک پرگوهر ایران را در سر می پرورانند، شکی نیست؛ اما گروه هایی که جمهوری اسلامی نام می برد، بیشتر یک بازی سیاسی و حیله ای به نام تجزیه طلبی است که بپا می کند تا توجیه جنایت ها و اعدام هایش را کند.
دلیل اصلی پیدایش گروه های جدایی طلب، خود حکومت اسلامی است؛ اما (به نظر من) این گروه ها بیش از آنکه وجود خارجی داشته باشند و مورد نظر قرار گیرند، باید به آن گروه ها و دسته هایی نگریست که خود جمهوری اسلامی به موازات مبارزات در مناطق مرزی کردستان و بلوچستان انجام می شود؛ هدف این گروه ها که از سازمان نظامی-تروریستی سپاه و شبه نظامی بسیج حمایت می شوند، ایجاد رعب و وحشت و ناامن کردن این مناطق است؛ گروه هایی که هیچ ارتباطی به مردم بی گناه این شهرها ندارند؛ مردمی که خواهان حداقل حق و حقوق انسانی خود یعنی عدم تبعیض نژادی، مذهبی و زبانی هستند؛ هیچ نیرویی نمی تواند و نباید بتواند کودکی را از سخن گفتن، آموختن و ترویج زبان مادری و عقیده ی دینی او بازدارد، کاری که جمهوری اسلامی سی و اندی سال است انجام می دهد.

***

خط و خطوط گروه های نظامی که هر لحظه عملیات انتحاری و کشتار در مناطق مرزی ایران انجام می دهند از خود جمهوری اسلامی آب می خورد؛ یاد آن گزارش العربیه می افتم که: جمهوری اسلامی تهدیدی برای مرزنشین ها و کشورهای حاشیه ی مرزهای ایران است.

بعید هم نیست که صلاح کشتار و عملیات انتحاری رخ داده در سیستان و بلوچستان یا کشتارهای کردستان پرونده ای در بیت رهبری و بودجه ای در سپاه پاسداران نداشته باشد. همانگونه که بیست و چند سال پیشدر کردستان بی گناه ترین مردمرا کشتند و در زندان هاشان تهرانی و تبریزی و مشهدی و کرد و لر و بلوچ ... را درنسل کشی خود تیرباران و اعدام کردند و می کنند.

سروش سکوت
8 شهریور ماه


نامه ای به مارک روته ، نخست وزیر هلند ؛



نگذارید زهرا بهرامی به سرنوشت زهرا کاظمی گرفتار شود
یک بار هم که شده سیاست را فدای انسانیت کنید؛

با درود و مهر

عالیجناب مارک روته

زهرا بهرامی، شهروندِ ایرانی-هلندی که به کشور مادریش -همان کشور متمدنی که به دست حکومتی بیگانه، وحشی و ضد بشری اشغال شده است- آمده بود و مثل بسیاری از ایرانیان معترض به این حکومت در روز عاشورا به خیابان رفته بود، مدت 14 ماه است در زندان به سر می برد، از داشتن وکیل محروم است، به او جرم هایی بسته اند که سی و دو سال است در بیدادگاه های حکومت اسلامی به دگراندیشان، سیاسیون و مردم عامه بسته اند؛ جرم هایی که درست یا غلط بودن آن بی گناهی یا گناهکار بودن انسان زندانی، برای حاکمان اصلا" اهمیت ندارد. زیرا این حکومت تنها به دنبال اجرای حکم است و برای تسریع و توجیح اینگونه اتهامات، جرم حمل پانصد گرم ماده ی مخدر کوکایین را به زهرا بهرامی بسته است.
در حالی که شما می دانید، جرم حمل مواد مخدر هیچ ارتباطی به فعالیت سیاسی یک شهروند ندارد.

از نظر این رژیم هر کس با تفکر ولایت فقیه علی خامنه ای و حکومت اسلامی اختلاف عقیده داشته باشد، ضد آنها و وابسته به احزابی است که به نام وابستگی به آنها جوانان ایرانی را مدت هاست به جوخه های اعدام سپرده اند.

آقای روته! دو چیز را به یاد بیاورید:

- سرنوشت تلخ یک زن ایرانی-کانادایی به نام "زهرا کاظمی" را که در نتیجه ی اهمال و کوتاهی مقامات کانادایی در زندان های حکومت اسلامی حاکم بر ایران کشته شد و سپس پرونده اش را بسته اعلام کردند و هنوز تلاش ها و رایزنی های فرزند زهرا کاظمی برای بازگشایی پرونده و درخواست غرامت بی نتیجه مانده است؛
بی گمان، آن سستی و سکوت مقامات رسمی و کشوری کانادا در قبال جان یک انسان، به عنوان یک افتضاح تاریخی به نام این کشور ثبت خواهد شد.

آقای روته!
مگر نه این است که حکومت شما فردمدار است و برای تک تک انسان ها ارزش قائل است؟ اینک برای یک هموطن شما خطر اعدام وجود دارد.
به واسطه ی ایرانی بودنمان، به واسطه ی ایرانی بودن زهرا بهرامی به دست این حکومت اشغالگر –که تمامی بندهای اعلامیه ی جهانی حقوق بشر را زیر پا له کرده است- مجرم و گناهکار هستیم، حداقل به خاطر شهروند هلندی بودن زهرا، شما فریاد مظلومیت و بی گناهی این بانوی آزادیخواه را به گوش مقامات اروپایی برسانید.

ما ایرانیان از شما خواهشمندیم، در این زمینه اقدام جدی نمایید؛ سفیر جمهوری اسلامی در آمستردام را احضار کنید، ایران را به دلیل نفی علنی و بیش از حد حقوق بشر از نظر دیپلماتیک و اقتصادی زیر فشار بگذارید؛
بی گمان اقدامات سریع و انسان دوستانه ی شما می تواند از این فاجعه ی ضد بشری جلوگیری کند.

- آقای روته!
اشک های فرزندان معصوم و بی گناه زهرا بهرامی را به یاد آورید؛ حتما خودتان هم فرزند دارید؛ نگذارید کودکان زهرا بی مادر شوند.

نگذارید دختر زهرا بهرامی به سرنوشت دختر زهرا کاظمی گرفتار شود.
نگذارید زهرا بهرامی به سرنوشت زهرا کاظمی گرفتار شود.

با سپاس

تعدادی از مبارزین آزادیخواه ایرانی
25 ژانویه 2011

***

Let politics be suprceded by humanity for once at

Mr Mark Rutte !

Zahra Bahrami,dutch-iranian citizen, who returned to her homeland – that very civilized country way back which is devastated by a uncivilized inhumane government – to endorse protests against government on a day when  millions of people are out on streets .she got caught and currently doing time without any right to even retain a lawyer.she is accused of indecent wrong doings which they have been hurling at ordinary people for 32 years for no reasonable reason.offences which nobody is sure of their validity and rightness.they have unfairly accused her of possession of 500 grams of cocaine.
As far as law goes,possesion of drugs has nothing to do with political issues.
In this government’s book ,anybody whose ideas differ from those of Jurisprudent Vilayet  ( Seyed Ali Khameneyi ) is labaled a renegade favoring hostile parties.
we want you to reconsider two bitter events back in years :
-          Undeserved fate of an iranian-canadian woman named Zahra Kazemi who lost her live over negligence of canadian officials in islamic-centered prisons in iran while her son’s attempts in making a fair reparation failed.
-          Unquestionably,instability and negligence of Canadian officials  would stay an acrimonious thing of no forget to the whole world.

Dear Rutte
It’s manifest that your governorship,unlike ours, is individual-based which esteem each person as a part of a larger unit.
Due to our deep iranian roots,on behalf of Zahra Bahrami,we drastically need you to let the whole world know about her unfair arrest by a vicious wicked government which has turned a blind eye to all international liberal issues only beacause she has stood up for liberty that evry human being is entitled to demand.
We all on beahlf of this freedom-loving activist demand serious action taken against governors . you might summon iran’s ambassador on this case in your country.
Who cant leave behind all the pain her offspring has been through so far ? who can forget about tears they shed days and nights ? you can make their dreams come true.
Dont let what happened to Zahra Kazemi happen to her this time.

Number of Iranian freedom fighters

25 January 2011

۱۳۸۹ شهریور ۷, یکشنبه

گفتگو با بانو شکوه میرزادگی

 
گفتگو با بانو شکوه میرزادگی به مناسبت سالگرد آغاز به کار کمیته بین المللی نجات پاسارگاد
سیزدهم شهریو
ر ماه ساعت 20:00 (8:00 بعد از ظهر) به وقت ایران در تالار جنبش ملی ما هستیم در بیلوکس

۱۳۸۹ شهریور ۴, پنجشنبه

تقدیم به همه ی باشندگان و کوشندگان فرهنگ و هویت ایرانی در کمیته ی بین المللی نجات پاسارگاد


ایران

سرزمین مردان و زنان اهورایی ... سرزمین فروهرهای پاک و اهورایی

سرزمین امشاسپندان ... سرزمین سپندارمزد

سرزمین شهریاران اهورایی ... که به یاری اهورا مزدا ... می کردند در زمین خدایی

سرزمین انديشه پاک ... گفتار پاک ... کردار پاک ... رسم و آیینی آسمانی ... که نفوذ کرده در دل و خاک

سرزمین زرتشت اسپیتمان ... فرستاده اهورا مزدا درایرانمان ... با اندیشه هایی از آسمان

مردی هخامنش ... نیکو روش ... که رخنه کرده در وجود ایران ... با افکار مزدیسنایی خود

اندیشه اشوزرتشت ... رسیده است به ما پشت به پشت

و تو ای ائیران وئیج

سرزمین مقدس مزدا اهورا ... می ستایم مردمان پاکت را ... می فشارم در مشت ... گرانبها خاکت را

سرزمین شهریاران فاتح ... بندگان اهورا. باشکوه و قاطع

می ستایم فر شهنشاه بزرگت را ، کوروش اسطوره ای

که چون نام خود می درخشید بر آسمان تاریخ ایران زمین

براستی که او کوروش بود ... وچون خورشید ... می درخشید ... بر سرزمین جمشید

او شید جان من است ... و گرما بخش روان من است

و می ستایم پایتخت چون خودش اسطوره ای او را  "پاسارگاد"

سرزمین محبوب اهورا مزدا ... سرزمین خاطرات جوانی کوروش ... اقتدار کوروش

سرزمینی که نفوذ کرده درجان من ... اندیشه من ... و سودای اوست همیشه همراه من

و اکنون دراین زمانه ویرانگر ... پاسارگاد ... این تک چراغ فروزان تاریخ سرزمین من

می رود رو به نابودی ... و خواهم که بسازند برایم طابوتی...از جنس پاسارگاد ... ولی افسوس

و خوشا به حال کوروش بزرگ  ... آن فاتح جهانگیر ... سیروس بزرگ ... با شخصیتی سترگ

با آرامشی ابدی ... خفته است در پاسارگاد

و نگهدار اوست مزدا اهورا ... که حفظ می کند پاسارگاد او را

زنده باد کوروش بزرگ ـ به امید بازگشت ایران به دوران با فر و شکوه گذشته.

(برگرفته از تارنمای امرداد)

ششمین سالگشت بنیانگذاری و برقراری کمیته ی بین المللی نجات پاسارگاد گرامی باد

سروش سکوت
4 شهریور ماه
26 اگوست

۱۳۸۹ شهریور ۳, چهارشنبه

بیانیه کمیته بین المللی نجات پاسارگاد، به مناسبت ششمین سالگشت تاسیس آن ؛ تلاشی بی توقف برای رویارویی با فرهنگ ستیزی و فرهنگ کُشی




بیست و نهم اگوست امسال ششمین سالگشت کمیته بین المللی نجات پاسارگاد فرا می رسد؛ کميته ای که اولين ندای اعتراض سراسری در برابر ویرانگری های میراث فرهنگی و تاریخی در ایران را در جهان بازتاب داد و  سپس آغازگر جنبشی فرهنگی شد، در راستای رویارویی با یکی از سخت ترین شیوه های فرهنگ کشی در سرزمینی که نامش در ردیف فرهنگ های انسانی و خردمدار جهانی به نکویی ثبت شده است.
ما، بخشی از روشنفکران، نویسندگان، متخصصین، دانشگاهیان و افراد تحصیل کرده و فرهنگ دوست، در لحظه ای حساس از تاریخ سرزمین مان، در يک واکنش طبيعی و ساده نسبت به آبگیری سد سیوند، که احتمال ويران کردن بخشی از تاريخ و فرهنگ سرزمین مان را داشت، دست به اقدامی زدیم که از وظايف هر انسان متمدنی به شمار می رود.  اما، خیلی زود، با درگير شدن مدام در اين ميدان فرهنگي، دریافتیم که نه تنها میراث فرهنگی، تاریخی، طبیعی و فیزیکی ما در خطری روزمره قرار دارد بلکه، به دلیل تسلط تبعیض های مذهبی، قومی، جنسیتی بر سياست های بیشتر ارکان حکومتی،  کل فرهنگ ایرانی ما، و به خصوص فرهنگ معنوی ما، که مجموعه ای از داشته های علمی، آموزشی و تربیتی درخشان بشری است، در خطر نابودی قرار گرفته است.
ما دریافتیم که فرهنگ خردمدار، انسانی، مهرآفرین، و شادمان خود را در سرزمین خودمان گم کرده ایم، در حالی که نشانه ها و اثرات روشن آن را در کشورهای پیشرفته ی جهان، درکتابخانه ها، دانشگاه ها، موزه ها و حتی در قوانین اساسی برخی از این کشورها می توانیم ببینیم. آگاهی بر این امر ِ بسیار با اهمیت ما را موظف کرده است تا از يکسو به آگاه سازی مردمان سرزمین مان، که در ارتباط با فرهنگ مان در پشت دیوارهای سنگی سانسور و خفقان آموزشی ـ فرهنگی به سر می برند، اقدام کرده و، از سویی ديگر، به مطلع کردن سازمان های فرهنگی و حقوق بشری جهانی به منظور استفاده از توان آنها برای جلوگیری از ادامه ی فرهنگ کشی در سرزمین مان اقدام کنيم.  
وقتی ما کارمان را شروع کردیم تنها انگشت شمار نشریات و سایت هایی وجود داشتند که در ارتباط با مسایل فرهنگی می نوشتند، آن هم بیشتر در ارتباط با بخش شعر و ادبیات و تاریخ  بود. و هیچ نهاد غیر دولتی در بیرون و درون ایران نبود که به طور مستقیم با عملکرد دولت و سازمان های مربوط به میراث فرهنگی در ایران درگیر شده و نوشته ها و مطالبی در ارتباط با انواع فرهنگ ستیزی های آن ها ارائه کند. اما اکنون  با شادمانی می بینیم که کمتر نشریه و سایتی در داخل و خارج از ایران وجود دارد که بخش عمده ای از مطالب خود را به میراث فرهنگی  فیزیکی و معنوی سرزمین مان اختصاص نداده باشد.  همچنين شاهد آنیم که عشق و علاقه ی ایرانيان به فرهنگ ایرانی شان آنچنان بالا گرفته که نه تنها در جنبش حق طلبانه و آزادی خواهانه ی اخیر  خود را به زیبایی نشان داده است بلکه حتی افرادی را که سال ها در مهمترین ویرانی گری ها، حفاری های غیر قانونی، و خروج اشیای تاریخی به خارج دست داشته اند وادار به تحسین متظاهرانه ی فرهنگ سرزمین مان کرده است.   
تردیدی نیست که این همه نه تنها نشاندهنده ی پیروزی يکايک افرادی است که در سراسر جهان در این جنبش فرهنگی شرکت داشته اند، بلکه ناتوانی کسانی را نيز به نمایش می گذارد که دریافته اند ديگر امکان گذشتن از بحران های اقتصادی، اجتماعی، و حتی سیاسی کنونی را، بدون توجه به فرهنگ سرزمین مان و بدون توسل به عشق طبیعی مردمان ایران به سرزمین شان، ندارند.
در عین حال، ما کوشندگان فرهنگی،  فعال در کمیته ی بین المللی نجات و بنیاد میراث پاسارگاد، که تلاشی بی وقفه را برای رویارویی با فرهنگ کشی و فرهنگ ستیزی بر عهده گرفته ایم، بر اين باوريم که، در این لحظه از تاریخ سرزمین مان، و بويژه برای برون شد از این انزوا و بزنگاه هراس انگیری که سرزمین ما را گرفتار خود کرده است، و برای رسیدن و همگام شدن با مردمان سرزمین های پیشرفته جهان، هیچ راه حلی جز به روز کردن فرهنگ ایرانی مان وجود ندارد؛ فرهنگی که به خاطر رنگارنگی و زمینی بودنش از هر نشانه ی تبعیضی به دور است و در آن احترام به کرامت انسان، با هر نوع مذهب و مرام و عقیده، همانگونه می تواند بستری عملی را برای گذار از بحران هويتی مان فراهم کند که توصیه های اعلامیه ی حقوق بشر آن را لازم شمرده است.
کميته ی نجات پاسارگاد مثل همیشه برای گسترش فرهنگ ایرانی مان، به طور کلی، و حفظ و نجات ميراث های فرهنگی و طبیعی مربوط به آن، بويژه، دست ياری به سوی  شما فرهنگ دوستان، در هر کجای جهان که هستید، دراز می کند.
لطفا با ما همراه و همگام شويد
با مهر و احترام
شکوه میرزادگی
از سوی کمیته بین المللی نجات پاسارگاد
آگوست 2010

۱۳۸۹ مرداد ۳۱, یکشنبه

تصویب لایحه ی "حمایت از حقوق خانواده" ؛ تزریق زهر ناکارآمدِ حکومت



مقدمه

از آن هنگام که خوب و بد را تشخیص دادم و سردی و گرمی های روزگار را چشیدم، آنچه همیشه جلوی چشمم بود، مادرم بود مادری که پدرانه و مادرانه، با سختی های زندگی مبارزه کرد، جای پدر نداشته ام بود و همه ی زندگیش را به تربیت و رفاه فرزندانش اختصاص داده بود.
از نوجوانی شاهد سختی ها و ناملایماتی که مادرم در این جامعه ی مردسالارِ ضد زن با حقوق و قانون نابرابر می کشید، بودم. از آن زمان همواره آرزو داشتم به جایی برسم که بتوانم از حقوق زنان دفاع کنم و دست آن قاضی ها و حقوق دان های بی انصاف را از پست و سمتشان کوتاه کنم.

چند سال بعد برای عزیز دیگری در زندگیم، مسئله ی دیگری پیش آمد؛ "طلاق"؛ طلاق از مردی نامرد که با اعتیادش آتش به زندگی زن و بچه اش زده بود؛ تا آن روز چندان با مفاد و محتوای قانون اساسی آشنا نبودم؛ کمی مطالعه کردم و وقتی قانون اساسی و حقوق مجازات اسلامی را مشاهده کردم، خاطرات دوره ی نوجوانیم زنده شد؛ آن زمان دریافتم که علاوه بر آن قاضی های بی کفایت و فاسد، نص صریح و متن واقعی این قانون است که آن اختیار را به مجریان و عاملان می دهد. وقتی قانون مربوط به "حق طلاق" و "تملک فرزند" را خواندم از شدت خشم فریاد می زدم... .
با خود می گفتم: خدای من! این قانون ضد انسانی چه فرقی با حیات وحش و قانون جنگل دارد؟!

تصویب لایحه ی (منسوب به) حمایت از حقوق خانواده

با ذکر این مقدمه، به سراغ لایحه ی موسوم به حمایت از خانواده می روم؛ دیروز این لایحه در جنجال مجلس، با اکثریت آرائ نمایندگان اصول گرا و اصلاح طلب به تصویب رسید؛ لایحه ای که مردان را مجاز به داشتن چند همسر در آنِ واحد می کند.
سال گذشته اجرای این لایحه به دلیل اعتراضات گسترده ی فعالین حقوق زنان به حالت تعلیق درآمد و دیروز با اضافه کردن چند تبصره، از جمله:
1.رضایت همسر اول؛ 2.سابقه ی کیفری همسر اول؛ 3.معلولیت یا بیماری ناعلاج؛ 4.عقیم و نازا بودن زن اول؛ به تصویب رسید.

این نوع تبصره گذاری ها برای آرایش و تلبیس کردنِ اصل لایحه در قوانین دیگر هم مشاهده شده است و می توان گفت بیش از نیمی از قانون اساسی و قانون مجازات و قانون خانواده سرشار ازاین احکام تفسیر شده و تلبیس یافته است.
باید گفت این نمونه ی فریبکاری برای گرفتن رای اعتماد در خصوص لوایح و طرح ها در مجلس و شورای نگهبان حکومت اسلامی، بیشتر متوجه ی زنان بوده است؛
از جمله قانون مجازات سنگسار زنان است که این قانون نیز بوسیله ی اکثریت آراء (به ویژه اصولگرایان سرشناسی چون: میرحسین موسوی و موسوی خوئینی ها) به تصویب مجلس رسید و برای آنکه این مجازات غیر انسانی را یک مجازات محدود و منحصربه فرد نشان دهند، بر روی آن خرباری از شرط و شروط و اما و اگر ریختند!
این نوع فریبکاری از سوی حکومت اسلامی (که بازماندگان و وارثان واقعی سعد وقاص هستند) معادل همان تقیه خمینی و دروغ های احمدی نژادی است.
قوانین ضد انسانی چون سنگسار، چند همسری، قطع دست و اعدام و ترور سیاسی و دولتی (که امروز با اسم های دیگر جز نص قانون نظام اسلامی است) فی النفسه آلوده، غیر انسانی و منافی اعلامیه ی جهانی حقوق بشراند، حال با شرط و شروط یا بدون آن؛

برگردیم به لایحه ی اخیر (حمایت از خانواده!) که برخلاف اسمش، درواقع تضییع حقوق زنان و بچه های بی گناه و مقدمه ای برای فروپاشی بنیان خانواده، سست شدن روابط، افزایش طلاق و به دنیا آمدن کودکان بی سرپرست با سرنوشت نامعلوم است؛ هرچند در یکی از تبصره های این لایحه آمده است: اگر ازدواج موقت مرد همسردار به بارداری بیانجامد، می بایست ازدواج موقت به دائم تبدیل شود؛ اما حقیقت این است که هیچ کدام از این تبصره ها وجاهت قانونی و عملی و سندی ندارد و مرد می تواند پس از انجام کارش منکر آنها شود؛ این احکام صرفا برای جلب توجه عمومی به این لایحه بوده است و بس.

از سوی دیگر، اگر در نتیجه ی بچه دار شدن، ازدواج موقت به دائم تبدیل شود، پس تکلیف همسر اول چه خواهد شد؟ مگر نه اینست که یکی از تبصره های لایحه، رضایت همسر اول است، پس اگر همسر اول به تبدیل ازدواج موقت شوهرش به دائم راضی نباشد، تکلیف چیست؟!
ملاحظه می کنید که این لایحه سراسر ابهام و تناقض است.
تنها برآمد لایحه ی "ضد خانواده" حمایت از خانواده، گسترش تسلط مردان شهوت ران بر زنان است و اینکه با پررویی –اگر قبلا مخفیانه با زنان دیگر ازدواج می کردند- این مخفی گری را علنی کنند؛

ازدواج موقت
فلسفه ی ازدواج موقت(=متعه به معنای لذت جنسی بردن) در تاریخ اسلام –که به وسیله ی فرقه ی (پر از درگیری و مناقشه ی ) شیعه انجام می شود و سنی ها از ارتکاب به آن خودداری می کنند- براساس روایتی متواتر این بوده است که ازدواج موقت به ازدواج دائمی تبدیل شود؛ یعنی مقدمه ای برای ازدواج دائم.
اما، امروزه ازدواج موقت -که در شهرهای مذهبی ایران مثل مشهد و قم بیشترین خواهان را دارد و حتی بسیاری از مردان زائر هوس باز به بهانه ی زیارت و در واقع با هدف صیغه به این دو شهر می روند و نیز به وسیله ی فتاوای بسیاری از روحانیون شناخته شده ی ساکن این شهرها مشروعیت یافته است- تنها و تنها راهی برای ارضائ میل جنسی شده است و هیچ کدام اینگونه ازدواج ها به ازدواج دائم ختم نمی شود و به جرات می توان به آن نام "فساد اسلامی" داد.
این را گفتم تا ثابت کنم که لایحه ی مذکور نه تنها به تحکیم بنیان خانواده نمی انجامد بلکه با تبلیغ چند همسری و ازدواج موقت، فرهنگ تک همسری و ازدواج دائم را تضعیف می کند.

از لایحه ی حمایت خانواده تا دادگاه انقلاب

روزی نیست که در مقابل درب دادگاه انقلاب، زن و شوهران و دختران و پسران از 22-23 سال تا میانسال دیده نشوند که برای جاری شدن حکم طلاق صف نبسته باشند؛ هر روز این آمار بیشتر می شود؛ جمهوری اسلامی اما هیچگاه آمار درست و دقیقی از میزان رو به رشد طلاق در ایران منتشر نکرده است؛
اما اگر یک روز از صبح تا ظهر به دادگاه انقلاب شعبه ی خانواده مراجعه کنیم و پای حرف دل این زوج های جوان بنشینیم، درمی یابیم که چقدر عمق فاجعه زیاد است.
زنانی که از مردانشان به دلیل آوردن حوو یا اعتیاد آنها تقاضای طلاق کرده اند و شوهر ناجوانمردشان اذنِ طلاق(!) نمی دهد. شاید اینگونه مراجعات از سوی زنان و دختران جوان بیشترین رقم متقاضیان طلاق باشد.
در این موارد، زن باید ثابت کند که همسر دیگری که شوهرش گرفته با اجازه ی او نبوده، باید ثابت کند که شوهرش برای خرید مواد مخدرش حتی از النگو و گوشواره ی کوچک دختربچه اش هم نگذشته است!
اگر زن بتواند یکی از اینها را ثابت کند، تازه اول مشکلات و مصائبش است؛ دستکم یک تا دو سال طول می کشد تا بتواند درخواست طلاقش را ثبت کند و تازه حق حضانت فرزند بی گناهش هم با پدر بی لیاقت است!
اگر زنی نتواند یکی از این موارد را ثابت کند، یا باید بسوزد و بسازد یا اینکه صبر کند و از شوهرش کتکی سخت بخورد، به طوری که پزشکی قانونیِ ضد زنِ مردسالار این شکنجه را مشمول طول درمان بداند و تکه کاغذی به دست زن دهد تا به قاضی نشان دهد؛ البته اگر زن شانس بیاورد و زیر یکی از همین ضرب و شتم های شوهرش معلول یا کشته نشود؛
از این زنان و مردان مراجعه کننده به دادگاه، هستند کسانی که از گفتن دلیل طلاقشان به مددکار یا مصاحبه کننده طفره می روند، خجالت می کشند، سکوت کرده و دور می شوند؛ اما می توان پای صحبت های همین مشاوران و مددکاران نشست تا دلیل این سکوت و خجالت زوج های خواهان طلاق را بازگو کنند؛
زنی از شدت بی توجهی شوهر و نبود عشق و دوستی از جانب شوهرش، دچار افسردگی شده، چشماهیش پر از اشک است؛ معلوم است چند شبانه روز است که خواب و خوراک نداشته؛ مرد زندگیش با او رابطه عاشقانه و جنسی درستی ندارد، خشن است و به بیماری "سوء ظن" مبتلاست.
واقعا چقد از طلاق ها دلیلش این است، دلیلی که معمولا پنهان می شود، دلیلی که زن از بازگو کردنش خجالت می کشد و چون بغضی آن را درون سینه تل انبار می کند؟

در جامعه ای که حکومتش ضد عشق، ضد زن، ضد زیبایی و لذت است، مردمش از صبح تا شب برای بدست آوردن یک لقمه نان جان می کَنند و تا به خانه می رسند از شدت خستگی تاب سلام کردن هم ندارند و همجنین تا صبح چشمانشان باز است و به مشکلات روز قبل فکر می کنند؛ به بدهی ها، به وام ها، به سرکوفت ها، به نابرابری ها.
در چنین شرایطی، کجا جای یک رابطه ی عاشقانه و جنسی از روی عشق باقی می ماند؟!

24 مرداد، ششمین سال اعدام عاطفه رجبی، دختر شانزده ساله

"دلم می خواهد فریاد بزنم ؛ اینجا حتی نمی شود فریاد زد"

چند روز پیش، ششمین سالروز اعدام دختر شانزده ساله ی بی گناهی است که به دلیل خشم و بیماری وجودی و عقده ی قاضییش و به دست همین قاضی در شهرستان نکا اعدام شد؛ قاضیی که با دست خود طناب بر گردن این دختر انداخت و با اشاره ی دست دیگرش فرمان حرکت جرثقیل را داد؛ قاضی و قاضی هایی که خواب تلخ و کابوس من از کودکی تا امروز بوده است.
در این حکومت زن ستیز، دختر شانزده ساله ای را به جرم زنا(!) می کشند و برای اینکه اعدامش زودتر انجام شود، شناسنامه ی جعلی برایش می سازند تا او را 22 ساله معرفی کنند؛
و این کارها همه از مجرای قانون جمهوری اسلامی می گذرد.
حامیان جدی این قانون (اساسی) "اصلاح طلبان امروز" هستند که "دیروز" بر مسند قدرت نشسته بودند؛ خامنه ای را مولا و خود را موالی او می دانستند!

در این زندان ایران، زندانبانان کوردلِ حکومت اسلامی نه به بچه رحم می کنند نه به مجنون و کسی که مبتلا به جنون ادواری یا دائمی است؛
و حتی مامورانشان، خود در زندان به او تجاوز می کنند، چنانکه به عاطفه محبوث که هم بیمار بود و هم نوجوان سه روز متوالی تجاوز کردند و آنانی را که غیر انسانی به این دختربچه تجاوز کرده بودند، تنها به چند ضربه شلاق محکوم می کنند و عاطفه را به دار می کشند؛
شرح ماجرای عاطفه را از اینجا بخوانید.

***
شش سال بعد از اعدام عاطفه و سی و یک سال بعد از نسل کشی حکومت اسلامی، هنوز قتل و سنگسار و اعدام ادامه دارد؛ زنان زیادی چون سکینه آشتیانی و زینب جلالیان در صف اعدام و سنگسار هستند.

مدافعان حقوق بشر تنها به دادن چند بیانیه در محکوم کردن سنگسار و ایجاد کمپین دل خوش کرده اند و ظاهرا" منافع اصلاح طلبانه ی خود را بر همه چیز و همه کس ترجیح می دهند!

اما مردم ایران که با تمام وجوداز زن و مرد و حتی بچه ی کوچک از حکومت مذهبی زده و روی گردان شده اند، دیگر به خانه ها نمی روند و سکوت نمی کنند؛ چون می دانند دیگر چیزی برای از دست دادن وجود ندارد؛
این بار نیز عقده ی خشونت و دیکتاتوری حکومت یکی از عواملی است که به نابودی خودش می انجامد و لوایحی چون حمایت از خانواده یا سنگسار و مانند آن، زهر ناکارآمدی است که پادزهرش را مردم بیدار شده یافته اند.

سروش سکوت
30 امرداد 2569

۱۳۸۹ مرداد ۳۰, شنبه

جشن شهریورگان ؛ شهریاریِ آرمانیِ ایران شهر و گاهِ اعتدالِ آب و هوایی شاد باد



روزی روزگاری در چنین ماه و روزی، یکی از بزرگترین شهریاران گیتی زاده شد؛
"داراب" یا "کوروش بزرگ"(؟) سرنوشت پاره ای از جهان را به گونه ای درآورد که چشم همگان را به سمت و سوی خود گرد کرد.

کوروش بزرگ با آن زندگی پر رمز و رازش از دوران کودکی با دیکتاتورها و خونخواران زمان، از روی خرد و دانش و با قدرت ایمان نبرد کرد و بر همه ی نیروهای اهریمنی آن روزگار چیره شد و همچون جمشید، همچون هوشنگ، همچون فریدون بر دیوان و سیاهان و ذهاکان زمانش پیروز شد و توانست ایران را از یک دوره ی سیاه به یک دوره ی طلایی و از یک ناکام-شهر به یک آرمان-شهر دگرگون سازد.

در راه آرمان شهر، کوروش بیش از آنکه شمشیر زند، آدم کُشد و شهر و شهریار در بند کند، با نور و ایمان به جنگ با نادانی و تاریکی رفت؛
داعیان دروغین پیامبری را پند داد که از فریب و دروغ به مردم دست بردارند و به راه نیک و طریق اهورامزدا روی آورند؛
بابل را با عشق و ایمان از ظلم و ویرانی رهانید؛ شاهان و ستمگران آن بوم را نیازرد بلکه بزرگ داشت و در سخنرانی تاریخی گفت:

"ما همه با هم برابریم؛ نه پیروز وجود دارد و نه مغلوب؛ هیچ کداممان بد و دشمن نیستیم؛ تنها یک دشمن با انسان وجود دارد و آن اهریمن است"

زادروز کوروش در ماهی که به نام "خشتراویریا" یا "شهریاری آرمانی" است، نوید تمام اهوراییان برای ساختن "آرمان شهرِ ایران" است.

اینک اما، پس از 2569 سال از زمان ایران شهر آرمانی کوروش بزرگ و سه هزار و هفتسد و چهل و نهمین سال از گزینش آموزگاری اشوزردشت و 21 قرن از تاریخ میلادی، ایران آرمانی کوروش، سیر قهقرای خود را به سوی سیاه ترین دوران خود پیموده است؛ حکومتی بیگانه با نور و اهورا که حیات و مماتش در سیاهی و اهریمن است و پسوند "مذهبی" را با خود یدک می کشد.

بی گمان حکومت اسلامی فعلی در ایران، دوره ای سیاه در تاریخ ایران است، اما جاری هماره و مسلم تاریخ این است که هیچ زوری پابرجا نمی ماند؛ جبر محتوم تاریخ دیت هیچ انسانی نیست؛ چونان فرشته ی اجل و مرگی است که عاقبت می آید و می برد.

شواهد بی خوبی نشان می دهد که جبر تاریخی جمهوری اسلامی سرآمده و این حکومت رو به پایان است.

چاووشی مرگ بر حکومت اسلامی و زندگی و سرسبزی و شهریاری بر ایران نزدیک است.

در جشن شهریورگان و زایش کوروش، فرزندان کوروش مژده ی ایران آرمانی را داده اند.

ایدون باد

سروش سکوت
شهریور روز از شهریورماه (30 امرداد)

۱۳۸۹ مرداد ۲۸, پنجشنبه

از کفر من تا دین تو ؛ برخورد دوگانه ی حکومت اسلامی با "دین"


 در ماه رمضان یکی از ماه های مذهبی مسلمانان به سر می بریم؛ ماهی که برطبق آیه ای، زمان نزول قرآن بر محمدبن عبدالله است.
همانگونه که می دانید در ادیان مختلف –به ویژه ادیان ابرهیمی (یهود، مسیح و اسلام)- روزه داری به شکل های مختلف آمده است.
روزه داری در ادیان و آیین هایی که جنبه ی ریاضت کشی شان قوی تر است، مهم تر می باشد؛ در آیین زردشتی بخاطر ضعیف شدن بدن، روزه داری ناپسند می باشد.
من قصد وارد شدن به این رسم دینی را ندارم؛ فقط می خواهم به جنبه ی ابزارگونگی روزه در حکومتی مذهبی (آن هم در ایران) بپردازم.

اخیرا"، خبری در صدر رسانه ها قرار گرفت ؛ "علی کریمی" فوتبالیست سرشناس ایرانی که در یک سال اخیر بعد از انتخابات نیز با بستن دستبند سبز در بازی ایران و کره ی جنوبی توجه خیلی ها را به سمت خود جلب کرد و به محبوبیت مردمی خود افزود؛ درست نقطه ی مقابل "افشین قطبی" مربی سابق باشگاه پرس پلیس و فعلی تیم ملی ایران که با شرکت در مراسم تحلیف احمدی نژاد خود را از یک چهره ی محبوب مردمی به یک چهره ی منفور غیر مردمی تبدیل کرد.
اخیرا" این بازیکن سرشناس ایرانی را به دلیل آنچه "روزه خواری" عنوان شده، از باشگاه استیل آذین اخراج کرده اند.

صرف نظر از اینکه آیا واقعا دلیل اصلی اخراج کریمی، این قضیه بوده است یا نه، نکته در برخورد رده های مختلف حکومت ناجمهوری اسلامی –از نیروی قهریه گرفته تا سازمان های گوناگون و حتی ورزش- با افرادی است، که به دلایل شخصی قادر به روزه گرفتن نیستند یا اصلا دلشان نمی خواهد روزه بگیرند و یا اعتقادی به آن ندارند.
برای بسیاری از ما که بعد از روی کار آمدن حکومت مذهبی، زندگی در سرزمین اشغال شده ی ایران را تجربه کرده ایم، از همان سنین کودکی ماه رمضان همراه با اضطراب بوده است؛ از دوران نوجوانی و حتی کودکی در گوش هایمان خوانده اند که "در این ماه مبادا چیزی بخورید یا بیاشامید" و ما با این ترس بزرگ شدیم. برخورد خشن بسیجیان و مامورین امر به معروف و نهی از منکر(!) با کسانی که در این ماه چیزی خورده یا نوشیده اند(به قول حکومتیان روزه خواری) و یک نفر آنها را دیده است، برایمان تصویر آشنایی است.

آیا ماه رمضان، ماه خیر و برکت است

از ماه رمضان به عنوان "ماه خیر و برکت" یاد می کنند؛ اما آنچه تا به همین امروز در حکومت فعلی شاهد آن بوده ایم، چیز دیگری را نشان می دهد:

  1. در ماه رمضان، ساعات کار بانک ها و سازمان هایی که کار خدماتی انجام می دهند، به بهانه ی خستگی و گرسنگی پرسونل "از سی دقیقه تا دو ساعت" کاهش می یابد؛ و این یعنی میانگین "سی ساعت"، از زمان کاری سازمان ادارات مختلف در یک ماه در ایران کم می شود، که خود در یک کشور توسعه یافته و حتی در حال پیشرفت، فاجعه محسوب می شود و زیان های فراوانی به همگان وارد می کند.
  2. در این یک ماه، واحدهای خرید و فروش کالا و مغازه ها، از جمله نانوایی ها و رستوران ها، از ساعت کاری خود می کاهند و این یعنی خانوارهایی که مایحتاج خود را در ساعت خاصی(مثلا" ظهرها ساعت یک) می خریدند، مجبورند برنامه ی خود را در این یک ماه بهم بزنند.
  3. از سوی دیگر، در همان ساعات محدود کاری در ماه رمضان، بسیاری به بهانه ی گرسنگی و تشنگی ناشی از روزه یا بی خوابی و سبک و سنگین شدن معده به خاطر عدم تعادل در وعده های غذایی، نمی توانند کار مردم را به خوبی راه بیاندازند و بدین سان از زیر کار فرار می کنند و معمولا" دو یا سه ساعت قبل از افطار، عملا" کارها را تعطیل می کنند و این یعنی هم ضایع شدن حق مردم و ارباب رجوع و هم ضرر شدید کشور؛
  4. به دلیل این مناسک دینی اجباری و روزه داری زوری، بسیاری از مردم نه تنها از عقاید دینی و اسلامی، بلکه حتی از عقاید شخصی خود به خدا و نیروی برتر روی بر می گردانند و به قول معروف "زده می شوند".
این خود عامل دیگری است که باعث می شود مردم در این ماه بیش از پیش به نوشیدن مخفیانه ی مشروبات الکلی روی بیاورند و از سوی دیگر درصد جرم و جنایت و دروغ و ریا هم در ماه مبارک رمضان بیشتر می شود.
هر چند حکومت از ارایه ی یک آمار مشخص از درصد وقوع جرم و جنایت در ماه رمضان طفره می رود؛
     5. در کنار چهار عامل بالا، روزه دستاویزی است برای گران کردن کالاهای مختلف                                                                               
         بویژه گوشت و مرغ و برنج و نان که کالاهای اولیه محسوب می شوند؛

اندر حکایت "ربنای استاد شجریان"

خبر دیگری که ذهن و جان همگان را –چه روزه دار و چه آنان که روزه نمی گیرند- به خود مشغول داشت، ماجرای ممنوعیت پخش اثر جاودانه ی ربنای استاد شجریان است که امروزه کمتر کسی را می توان دید که از بزرگ و کوچک و پیر و جوان، آن را نشنیده باشند.
مذهبیون، با وارد شدن به عرصه ی سیاست و کشورداری، از آغاز تاکنون دین را چاقوی سیاست کرده اند. قبل از اینکه به برخورد نظام اسلامی با این هنرمند مردمی(شجریان) بپردازیم، شایسته است در این ماه از خواننده ی بزرگ دیگری یاد کنیم؛
"سید جواد ذبیحی" با آن صدای افسانه ای خود، تا پیش از روی کار آمدن نظام اهریمنی اسلامی، بلبل نغمه خوانِ سفره های سحر و افطار مردم بود، آنانی که با عشق روزه می گرفتند و کسی مجبورشان نکرده بود روزه بگیرند. صدای ذبیحی با آن زیارت سحرش، با آن ربنایش و اذان معروفش، حتی برای آنانی که اهل نماز و روزه هم نبودند، زیبا و دلنشین بود؛
اما با روی کار آمدن آخوندهای سیاسی(!) و حکومت اسلامی، ذبیحی به همان سرنوشتی گرفتار شد که هنرمندانی چون "امیرناصر افتتاح" یا "عبدالوهاب شهیدی".
ذبیحی که صدایش شهره ی همگان شده بود، گرفتار آتش خشم انقلابیون اسلامی شد و به طرز فجیعی ترورش کردند؛ بعدها خلخالی، جلاد ویژه ی حکومت اسلامی در کتاب خاطراتش نوشت که سید جواد ذبیحی، معروف به بلبل شاه، به دلیل نیایشی که برای محمدرضاشاه پهلوی خوانده بود به دستور مستقیم وی ترور شد.

استاد محمدرضا شجریان نیز از همان آغاز روی کارآمدن جمهوری اسلامی و با فتواهای صریح و گستاخانه ی خمینی مبنی بر حرام و مخدر بودن موسیقی، خود را از صدا و سیمای نظام کنار کشید و حتی در سال 64 و در زمان اعدام ها و ترورهای جمهوری اسلامی، با ارایه ی آلبوم "بیداد" و آن شعر معروف حافظ (یاری اندر کس نمی بینیم، یاران را چه شد / دوستی کی آخر آمد، دوستداران را چه شد) اعتراض علنی خود را به جنایات رژیم نشان داد و مدتی را بخاطر خواندن آن کاست به زندان رفت.
شجریان در طول این سی و یک سال تنها یک بار در سال 1373 در تلویزیون حاضر شد و ضمن انتقاد شدید به برنامه های صدا و سیما از بی توجهی به موسیقی و هنر (و نشان ندادن سازها و حرام دانستن نواختن ساز برای زنان) به شدت انتقاد کرد.

در جریان حوادث بعد از انتصابات پارسال، شجریان بار دیگر جانب مردم را گرفت، خود را از همین مردم و خس و خاشاکی دانست و برای چندمین بار، به صدا و سیمای ضد ملی هشدار داد که از پخش کارهای هنریش –که هیچ تناسبی با شرایط فعلی ایران ندارند- خودداری شود و حتی در این راستا از صدا و سیما شکایت نیز مطرح کرد؛
از ماه رمضان سال گذشته صدا و سیمای وابسته به بیت رهبری و وزارت اطلاعات (که استودیوهایی هم در زندان ها و شکنجه گاه های وزارت اطلاعات برای گرفتن اعترافات مسخره ی تلویزیونی دارد) سعی کرد از پخش ربنای شجریان خودداری کند، اما در برابر شور مردمی که به شدت "طرح احیای ربنای شجریان در قالب سی دی و پخش آن" را انجام می دادند، کم آورد و مجبور به پخش آن شد.
اما امسال که استاد شجریان انتقاداتش را بار دیگر متوجه ی خمینی و نظام جمهوری اسلامی کرد و حتی در مصاحبه ای با شبکه ی سی ان ان گفت: " در طول این سی سال ما یک روز خوش ندیده ایم..."، پخش ربنا به طور کامل ممنوع شد.

"دکانِ مذهبیون" دارد تخته می شود

بدیهی است که جمهوری اسلامی با اقدامات این چنینی نشان داده است که به هیچ وجه حافظ اسلام و یا تشیع نیست، بلکه هر چه به نام دین می کنند، فریبی بیش نیست؛ اسلام اسلام گویان این حکومت، قیام علیه خدا و همه ی مقدساتی است که مردم بدان اعتقاد دارند؛ توهین به نام محمد و علی و دیگر شخصیت های این دین است؛
و در حقیقت حکومت مذهبی با این کارها، جایگاه خود را بین توده ی مردم که در شهرها و روستاهای کوچک زندگی می کنند و براساس کم دانشی و نادانی که در آن نگه داشته شده اند، هنوز اعتقادی به عمامه به سران و وطن فروشان این رژیم دارند، هر چه بیشتر سست تر و ضعیف تر می کند.

تاریخ این شعارِ "اسلام-اسلام کردن" حکومت دیگر به پایان رسیده است؛ دکان شیعه گری و مذهب بازی حکومت رو به افول و کساد است و عملا جز پاره ای هوادار مجازی که به زور و پول برای خود دست و پا کرده، دیگر جایگاهی بین اکثریت مردم ایران ندارد؛ به قول حافظ
"برو این دام بر مرغ دگر نه / که عنقا را بلند است آشیانه"

اینک بعد از گذشت سی سال، حکومت اسلامی، بارها نشان داده است که روزه داری و مسلمانی اگر پیرو نظام و جیره خوار دستگاه نباشد، محکوم به ترور و مرگ است، حتی اگر "ربناخوانی"چون ذبیحی یا شجریان باشد.
اما دیگر چشمان مردم ایران باز است و هنرمندان و ورزشکاران مردمی و مستقل را از غیر مردمی و حکومتی تشخیص می دهند. دیگر بین علی کریمی و نکونام و مهدوی کیا تا افشین قطبی و شجریان و ذبیحی و محمد نوری تا افتخاری و عصار، فاصله هاست.

افشین قطبی، حسین رضازاده، مایلی کهن، افتخاری و عصار هرچند هنرمند و ورزشی هستند، اما از داشتن "شخصیت ورزشی یا هنری" محروم اند. شجریان وکریمی و ذبیحی در قلب های مردم جای دارند و این بزرگ ترین افتخار و پاداش است.

***

در ماه رمضان هستیم! گرسنگان و بیچارگان و فقیران، فقرشان باقی است، بچه های گرسنه، گرسنگی شان را راحت تر تحمل می کنند، تا به نام روزه از خدا صواب بگیرند!

از خانه ی روزه دارانِ مافیای قدرت و ثروت، بوی کباب و خوراک های رنگارنگ می آید و صدای اذان شنیده می شود؛ کودک گرسنه تا به حال در عمرش کباب نخورده است!

اینجاست که باید گفت:
اگر دین شما این است و خدای شما آنگونه،
من سال هاست که به این دین و آن خدا کافرم؛
"از کفر من تا دین تو ..."



سروش سکوت

28امرداد