۱۳۹۱ دی ۷, پنجشنبه

اکثریت ها و اقلیت ها؛ جمهوری اسلامی و مخاطبانش!


دیشب که خبر مسخره و مضحک ممنوعیت پرواز هواپیما در هنگام اذان -همچون سیل و خیل اخبار کمدی دیگر در ایران اشغال شده توسط اسلامیون- را خواندم؛ مثل همه ی شما شگفت زده شدم که دیگر چه کاری مانده که این رژیم و مردمان به خوره ی خرافه خو کرده اش بکنند که از اهریمن آیین اسلام چیزی سخیف تر و بی ارزش تر از تکه چوب و پاره سنگ بماند!!

اما یاد سخن نیکوی دوستی افتادم که داستانی را نقل میکرد؛ او میگفت: روزی در محل کارش، یکی از همکارانش با پوزخند مجله ای را روی میز گذاشت که در آن ماجرای خنده دار ازدواج پسر خامنه ای -مجتبی- با دختر حداد عادل را نوشته بود؛ "از اینکه پولی در کیسه ی آغایان نبوده که حتا مراسمی بگیرند، حلقه ی ازدواجی بخرند و به ناچار تکه سیم مفتولی را حلقه ی دست "عروس خانوم" کردند تا اینکه نصف شب پس از مراسم فقیرانه و مفلسانه، آغا، گرسنه اش می شود و چون حتا نان پاره ی خشکی هم در بیت وجود نداشته، ناچار به سراغ نان های کپک زده می رود و از آنها تناول می فرماید!!"

دوستم میگفت: این همکارش چنان از این داستان مضحک شگفت زده شده بود که از من پرسید: اینا "مردم" را چی فرض کردن که این چیزها را می نویسن، آخه کی باورش میشه این حرفا رو! هر کی بخونه کلی میخنده که!!

میگفت خطاب به او گفتم: اشتباه نکن، اینکه این جماعت خردباخته و نان خور از دین، چنین مزخرفاتی را می نویسند -که به نظر امثال من و تو هیچ ارزشی ندارد جز پوزخندی- به دلیل این است که حتما حتما حتما مخاطبان خردباخته و زودباوری دارند که با خواندن این چیزها بر رهبرشان صلوات بفرستند و او را یک موجود ماورایی و تارک دنیا بدانند!!!
.
به راستی که تا اکثریت نادان و احمق نباشد، اقلیتی بی شرف و سودجو هم بر این اکثریت حکومت و تجاوز نمیکند.

مردم ایران همان هایی هستند که گدا پرورانه، ترقی و تجدد را پس می زنند و کربلا و سینه زنی را انتخاب میکنند (چنانچه در ذیل این نوشتار نمونه اش را می آوردم! 1)

مردم ما همان هایی هستند که سوار قطار تهران-مشهد می شوند برای رفتن به زیارت "مولایشان! امام رضا" و فحش می دهند و تف و لعنت می فرستند بر رضاشاه و خاندان پهلوی! ملت ما همان هایی هستند که دروغ و دورویی و غیبت را به غایت رسانده اند و بر روی آن چادر مذهب و روضه ی علی اصغر و سفره ی ابوالفضل پهن میکنند! مردم ما همان هایی هستند که در طول عمرشان میلیون ها بار چلوکباب و شله زرد نذری می خورند اما یک بار یک دانه کتاب نمی خرند و نمی خوانند! ملت ما در کوچه پس کوچه های استانبول و فیلم های نیمه سکسی ترکی جم کلاسیک و پی ام سی و فارسی وان جعبه ی پر فریب تی وی، اندر خم یک کوچه و "تی وی زدگان"اند و بی قرارانه منتظر محرم و انتخابات و یک ریال اضافه شدن بر یارانه یشان. مردم باهوش سرزمین من همان هایی هستند که نسبت به همه ی فجایع و جنایات که در این سرزمین ری میدهد –از ویرانی اقتصادی تا فقر و نداری هم میهنانشان تا دار و اعدام نخبه ها هم وطنشان در زندان ها- چشمانشان را با آرامش می بندند و میگویند: "هرچه خدا بخواهد!! خدا خودش همه چیز را درست کند!! ..." اما در برابر صحنه های دلخراش اعدام توسط جمهوری اعدام اسلامی، نه تنها سکوت پیشه میکنند، بلکه چشمانشان را در روز روشن بر این جنایات غیر و ضد انسانی می گشایند و دندان هایشان را بر هم می فشرند و بجای موزه و آثار باستانی به تماشای این برنامه ی تراژیک می روند!

آن وقت چرت است که کسی مثل بهرام مشیری یا ده تا مثل او ادعا میکند: آقا این انقلاب 57 خوب بود از اولش خمینی نبود که، آزادی بود مردم آزادی میخواستن آقا!!! چرت است چون انقلاب ننگین 57تتان چیزی جز نسل سوزی و عقب رفت نبود و از روز نخستش انحرافی بود؛ چرت است چون ادعای گزافه ی آزادی خواهی و دموکراسی کردن در سرزمینی که انحطاط، پس رفت و عقب ماندگی گوهر و سرشت و عصاره ی جان اهالیش شده، حتا از نوع کورش کبیرش، بی ثمر و بی فایده است...

نه، اشتباه نکنید، من به مردم "توهین" نمیکنم، اعتراض و نقد دارم حتا به خودم و پیش از آنکه کسی انگ توهین به ما بزند، ما خودمان را به چارمیخ نقد کشیده ایم...

اتفاقا چون ما مال این کشوریم و این مردم هم وطنمان در این مرز هستند، آنها را نقد میکنیم...

داستان دردناکی است له شدن اقلیتی دیگر که نمی خواهند هم رنگ جماعت شوند میان اذهان و افکار پوسیده و حیوانی اکثریت احمق و اقلیت سودجوی بی شرف حاکم در سرزمین آبا و اجدادیمان ایران!

سروش سکوت

ایران
.

(1) مردم قدرنشناس

مرحوم حبیب یغمایی تعریف میکرد : در دوره رضا شاه که عزاداری و سینه زنی و قمه زنی ممنوع شده بود؛
یک روز ملک الشعرای بهار به مرحوم شوکت الملک -امیر بیرجند- گفته بود:
الحمدالله ولایت شما هم برق دارد؛ هم آب دارد؛ هم مدرسه دارد؛ هم سالن نمایش دارد؛ همه چیز هست؛
اینکه بعضی ها هنوز شکایت میکنند دیگر چه می خواهند؟
مرحوم شوکت الملک گفته بود: آقا! اینها برق نمی خواهند. اینها محرم میخواهند. اینها مدرسه نمی خواهند؛ روضه خوانی میخواهند. کربلا را به اینها بدهید همه چیز به آنها داده اید!
حبیب یغمایی متعلق به کوره دهی بود بنام "خور" که خیلی به آنجا عشق میورزید.
در آنجا درمانگاه و کتابخانه و مدرسه ای ساخت و برای آبادانی آنجا جلوی هر کس و ناکسی ریش به خاک مالید و زانو زد. مهمتر اینکه کتابخانه ای درست کرد و همه ی کتاب های خطی اش را که در تمام عمر آنها را با خون دل جمع کرده بود به آنجا منتقل ساخت و وصیت کرد بعد از مرگش او را در آنجا دفن کنند.
اما میدانید مردم قدرشناس! همان سامان با جنازه اش چه کردند؟!
وقتی پیکر رنج کشیده او با کاروان استادان و شاگردانش (از جمله دکتر اسلامی؛ دکتر باستانی پاریزی؛ دکتر زرین کوب؛ سعیدی سیرجانی و بسیاری دیگر از چهره های نامدار وطن مان) به روستای خور برده شد، همان کودکانی که در مدرسه یغمایی درس میخواندند و همان مردمی که در درمانگاهش درد های خود را درمان کرده بودند، به فتوای آخوندک ابله همان روستا، دامن شان را پر از سنگ های درشت تر از فندق و کوچک تر از گردو کردند تا جنازه ی این خدمتگزار به فرهنگ ایران را سنگباران کنند و دردناك تر اینکه پس از دفن جنازه حبیب یغمایی، فرزندانش دو سه روزی در مقبره اش خوابیدند و کشیک دادند، مبادا آن پیکر بیگناه را از زیر خاک در بیاورند و به لاشخور ها بدهند!
متاسفانه تاریخ میهن ما از این ناسپاسی ها و قدر نا شناسی ها داستان های بسیار دارد.
کسانیکه نمی خوانند، تصور می کنند می دانند

۱۳۹۱ آذر ۳۰, پنجشنبه

آخر الزمانِ این جهانی!




سال گذشته این نوشته را گذاشتم و حالا که تب و تاب دکان آخرالزمان (21 دسامبر 2012) آخوندها و کاهنان مذاهب گرم است، باز می نهم، تا به عمق فاجعه ای که زمین را از درون و به دست خود زمینی ها و انسان های ویرانگر تهدید میکند، اندکی نزدیک کنم (هرچند که زیاد بازتاب نیابد!): خود ویرانگری زمین به دست زمینی ها و انسان این مرگ آفرین ترین جاندار جهان... آخر الزمان کهکشانی، ماورایی، مایایی، آن جهانی، مداری، زمانی و... در برابر فاجعه ی پایان جهان و نبودی آن از درون به مراتب سریع تر و پر شتاب تر از هر رویداد در منظومه ی شمسی یا خارج از کره ی خاکی یا خرد دنیایی است...

انسان این موجود خودخواه که جهان را بنده و برده ی شکم و شهوت و شهرت و خور و خواب و خواسته ی خویشتن می بیند، با کارهای نابخردانه و طمع ورزانه اش، دارد تیشه به ریشه ی جان ِ جهان و زمان و زمین می زند، اکوسیستم و زیست بوم در خاک و آب را نابود میکند، چرخه ی موجودات و زنجیزه ی غذایی آنان را با دخالت های بی جا و شکم پرستانه بر هم میزند، با گازهای گلخانه ای آلاینده، با زباله های هسته ای ویران کننده آب و هوای کره ی زمین را نابود میکند، با جنگ و ویرانگری به دست-ساخته های خود و جان دیگر هم نوعانش رحم نمیکند، شُش های تنفسی لایه ی اُزُن زمین -یعنی پوشش گیاهی و درختان- را از بین می برد، لانه ی دیگر جانداران را خراب میکند تا برای خود خانه بسازد...

یکی بگوید: با تمام این خود ویرانگری ها و ده ها و صدها نمونه چون این -فراتر از خرافه های مذهبی و جز آن- آیا نمی پندارید که نابودی کامل زمین از درون و به دست خود خاکیان کره ی خاک زودتر از هر پیشبینی علمی فیزیکدانان یا هوا فضا شناسان در حال بروز و روی دادن است؟!...

* * *

انسان؛ مرگ آفرین ترین جاندار جهان

چندی پیش، مستند حیات وحش "گابون" را در تلویزیون "نشنال جئوگرافیک"می دیدم.

زیبایی های دیدنی دنیای طبیعت و جهان زیست بوم و سامان بی نظیر، چشمگیر و اسرار آمیز برقرار در ذرّه-ذرّه و یاخته-یاخته ی حیات گیاهی و حیوانی، طی میلیاردها سال، همچون یک موتور و ماشین نظام-مند، طراحی شده، با حساب و کتاب و بی تخطّی و تخلّف از قانون طبیعت عمل می کند.

میلیون ها سال پیش، جانوران نخستین که شامل دایناسورها و دیگر گونه های ناشناخته بودند، بر روی کره ی زمین زیست می کردند. چرخه ی طبیعی آنان چنان منظم بود که طبیعت را به یک رشته ی در هم تنیده در آورده بود.

نوادگان، عموزادگان و باقی ماندگان تکامل یافته ی چندهزار ساله ی دایناسورهای کهن و حیوانات نخستین، همچون فیل ها، فک ها، کرگدن ها، میمون ها، لاک پشت ها و... سالیان سال نسل در نسل، اسرارآمیزترین و مبتکرانه ترین کارها را یاد گرفته، به فرزندان خود آموخته و تکامل یافته اند.

سیر حرکت فیل ها، به عمق جنگل های بکر و دست نخورده ی گابون –که اینک به وسیله ی خشونت آفرین ترین حیوان، یعنی انسان، دست خورده و اشغال شده است- راه شگفت انگیز حرکت گونه های دیگر حیوانات به جنگل است.

عمق جنگل در فصل موسمی و هنگام باران، بی حضور فیل ها زیبایی ندارد. در ناشناخته شده ترین جای جنگل، غارهایی است که فیل ها، مواد معدنی و نمکی مورد نیاز بدنشان را از آنجا پیدا می کنند. فیل ها این مهارت را هزاران سال به فرزندان خود آموخته اند. بی وجود فیل ها، دستیابی به بسیاری از ارزشمندترین آگاهی ها و یافته ها در باره ی زیست بوم، غیر ممکن است.

کرگدن ها، این موجودات کهن –که اینک به دست وحشی ترین حیوان، یعنی انسان، کشته می شوند و آج آنها به قیمتی بیش از 50 تا 100 هزار دلار فروخته می شود و به همین دلیل نسل این جانداران کهن در خطر است- تعادل چرخه های حیات را برقرار می کنند.

اما از همان زمان کهن تا به امروز، این مرگ آورترین، خطرناک ترین، کشنده ترین و شکارچی ترین موجود زنده ی جهان –انسان- است که تعادل چرخه های گیاهی و حیوانی را بر هم زده و کره ی زمین را در آستانه ی نابودی قرار داده است.

از دیرین ترین دوران، زمانی که آدم های نخستین -که به سرشت و طبیعت حیوانی خود "نخست_گیاه_خواران" بودند- پس از فعالیت آتشفشان ها و خاکستر شدن بخش هایی از زمین گیاهی به خوردن لاشه حیوانات و سپس شکار آنان روی آوردند، و خود را در زنجیره ای گنجاندند که هرگز جایگاه آنان نبوده و نیست.

اگر به چرخه ی طبیعت و زنجیره ی خوراک جانداران آن نظر افکنیم، می بینیم که انسان (از نظر غذایی و نیز فیزیک و آناتومی درونی) در پایگاه گیاهخورانی نظیر گاو، اسب و خر... جای می گیرد.

اما به ناگاه این انسان، طبع گوشت-خوری و درنده-خویی می یابد؛ با این کار هم سلامت خود را به خطر می اندازد و استیل درونی بدن و اندازه ی بلند روده ها و دندان هایی که برای هضم گیاه و نه گوشت ساخته شده و نوع نوشیدن آب همچون گیاه خوران (گوشت خوران آب را با زبان می لیسند و گیاهخوران آب را از راه گلو فرو می برند) را بر هم زده و زاینده ی انواع بیماری ها و پدیدآورنده ی انگل ها، باکتری ها و میکروب های مسری و مرگ آور می شود و خود با بیماری-زایی، سرچشمه ی به روز رسانی بیماری ها و به وجود آوردن بیماری های جدید و نو هم می شود، و هم، با بر هم زدن چرخه و زنجیره ی خوراکی جانوران، تعادل و بالانس کره ی زمین را بر هم زده و سبب دگرگونی نظم عددی گونه های حیوانی می شود.

افزون بر این، انسان ها –که خود را اشرف مخلوقات نیز می نامند!- با سودجویی، وحشیانه به جان جنگل ها و جانداران و درختان و گیاهان حمله می کنند؛ درختان را برای ساخت لوازم مدرن تر زندگی به طور بی رویه قطع می کنند و با این کار جنگل را ویران می سازند و به این ترنیب، بسیاری از جانوران و مکان زندگیشان را از بین برده و آنها را در معرض انقراض نسلشان قرار می دهند.

با از بین بردن پوشش گیاهی و قطع مدام درختان و نهال ها و پوسیدگی ریشه ها، جنگل و زمین را در برابر بارش باران ها، آسیب پذیر می کنند، و با فرسایش خاک، ریزش های جوّی را به سیلاب های ویران-گر و سامان-بر-هم-زن تبدیل می کنند.

با بهره برداری بی رویه و حساب نشده از سرچشمه های آب و سفره های زیرزمینی، کره ی زمین را دچار خشکسالی و کم آبی و قحط سالی می کنند.

با تولید روز افزون و وحشتناک گازهای گلخانه ای، باران های اسیدی را سبب می شوند که نه تنها زمین و دریا را آلوده می کند، بلکه به سلامت خود انسان نیز لطمه می رساند؛ همچنین، آثار باستانی را تخریب می کند.

با آلودگی هوا، لایه ی اُزُن را به نابودی مطلق می کشاند و به موازات آن، فضای سبز و کوه ها را کاهش می دهد تا با ساخت و سازهای متجاوزانه ی خود به طبیعت و سکونتگاه حیوانات، موجبات مرگ زمین و سرزمین را بیش از پیش فراهم می کند و با تولید گازهای مضر برای سلامت آدمی، "هم-نوع-خواری" می کند و ریه ی "هم-نوعان" خود را بجای اکسیژن از گازهای خطرناک سمی پر می کند.

منابع آبی را با شکاف و اکتشاف و انفجار نفتی و گازی، آلوده می کند. اکسیژن آب ها را نابود می کند و در نتیجه حیات آبزیان به مرگ تبدیل می شود.

با آلودن آب ها به مواد سمّی و نفتی، نه تنها آبزیان و ماهیان مسموم می شوند، بلکه ماکیان و پرندگان با خوردن گوشت ماهیان آلوده، می میرند و گردونه و زنجیره ی حیات مختل می شود.

انسان ها، با این آلودگی ها و نابودگری های خود، دیگر انسان ها، جانوران و آب و خاک و کل کره ی خاک را از بین می برند.

مواد آلاینده ی آب ها، موجودات ذره بینی و آمیب ها را آلوده کرده و این فاجعه، تنها شرایط بهینه را برای افزایش و تکثیر موجودات سمی و خطرناکی همچون "عروس دریایی" فراهم می کند که نیش و سمشان بسیار کشنده و مرگ آور است و سالانه جان صدها انسان و ماهی را می گیرد.

در واقع، فاضلاب های شهری، صنعتی و کارخانه ای، کشاورزی، بیمارستانی و انسانی، سبب شکنندگی طبیعت و در هم-بر همی آن می شود!

همه ی این اقدامات، انگل و بیماری را تولید کرده و افزایش می دهد؛ وقتی با دخالت در زنجیره ها، تعداد حشرات بیشتر شود، بیماری های مسری شیوع پیدا کرده و حشرات بیماری زا، روز به روز متنوع تر و به روزتر می شوند!

از سوی دیگر، انسان، این مهلک ترین شکارچی، "شکم پرستانه" و "زیبا پسندانه" به گونه های ارزشمند حیوانات یورش می برد؛

تخم های کمیاب ترین و کهن ترین گونه ی لاک پشت ها را برای پختن گران ترین خوراک ها می رباید و نسل این جانور اسرارآمیز را در شُرُف نابودی می برد. صید بی رویه و سود جویانه ی ماهی و میگو و خرچنگ و خاویار می کند و بستر غنی دریاها و اقیانوس ها را ضعیف می کند. به خزندگان حمله می برد؛ مار و تمساح و سوسمار را برای بدست آوردن پول و ساختن پالتو-پوست و کیف و کفش... چند صد هزار دلاری می دَرَد. به گربه سانان یورش می برد، تا از پوست و خزه و دندانشان، لباس و زینت آلات تهیه کند! به آج داران می تازد و با سلاخی فیل و کرگدن، تنها به انگیزه ی پلید دستیابی به آجشان و سودجویی کلان از آن، یک حیوان چند تُنی را تکه تکه می کند!

و خلاصه: خرس ها، گرگ ها، میمون ها، پرندگان، جهندگان و... را از خانه یشان جنگل و کوه می دزدد تا با حبس آنان در قفس سیرک یا باغ وحش ماجرا جویی و پول شویی کند!

به دل جنگل های ارزشمند و بکر و کهنی چون گابون و سرندپیتی روان می شود تا با اکتشافات میلیونی نفتی و گازی، ضمن نابود کردن زیست بوم و رم دادن گونه های حیوانی، منابع زیر زمینی کشورهای فقیر افریقایی را غارت کرده و به کشورهای ثروتمند خود ببرند.

افزون بر صدها گونه ای که تاکنون انسان سبب انقراض نسل شان شده: کرگدن های کمیاب سوماترایی را شکار می کند؛ یوزپلنگ های نایاب آسیایی و مازندرانی را می کشد؛ میمون های منحصر به فرد مادگاسکاری را به اسارت می برد؛ گربه های وحشی اسپانیایی را منقرض می کند، تا تعادل چرخه و گردونه را بر هم زند؛ و ده ها نمونه ی فجیع و مخوف دیگر!...

باری، این موجود فتنه گر، مرگ آفرین، خطرناک، درنده خو، جانی، مرگ آفرین، شکارچی، قاتل، متجاوز و درنده خو –انـــــسان- از روز نخست زایش تا واپسین دم میرش، بر پیکره ی کره ی زمین لرزه وارد می کند؛ لرزش از ترس نابودی و ریشه کن کردن گونه های حیوانات.

انسان، گوشت می خورد، گوشت حیوانات گیاه خواری همچون خودش را –گاوها، گوسفندها، مرغ ها، ماهی ها و...- "هم-نوع-خواری" می کند و به این ترتیب حیات کره ی زمین را تهدید می کند. و به خاطر گوشت خواری، حتا با مرگش، انگل و بیماری های عفونی و مسری تولید می کند، و خودش با دست خودش بیماری های صعب العلاج و درمان ناشدنی را ابداع می کند و به خوردِ بشریت می دهد.

وی، پس از بلند پروازی های طبیعت-ویران-گرانه اش حتا در لحظه ی مرگش هم به خاک و هوا و زیست بوم صدمه و آلودگی وارد می کند. فقط و فقط بخاطر اینکه معده و روده ی ساخته شده برای گیاه خواریش را با لاشه ی حیانات انباشته می کند، لاشه ی انسان هنگام مرگ، "بد بو ترین" و "آلودگی زا ترین" لاشه در بین همه ی حیوانات است، تنها و تنها بخاطر رژیم نادرست و گوشت خواری. در حالی که اگر آدمی همچون دیگر هم نوعان گیاه خوراش به تغییر اشتباه خوراک اشتها پیدا نمی کرد، هرگز نه آنقدر ضعیف بود که با سرد یا گرم شدن دما بلرزد و عرق کند و برای خنک یا گرم نمودن خود، این همه گازها و انرژی های آلاینده و گران و داروهای خطرناک تولید کند و نه آنقدر زیان رسان بود که حتا زمان مرگش نیز به خاک و هوا آلودگی برساند! بلکه می توانست، تن و بدنی به استواری و استقامت یک اسب یا گاو یا خر را می داشت!...

اما با همه ی این ضرر رسانی های انسان به طبیعت، باید گفت، نخست به خودش لطمه می زند؛ زیرا زمین و باشندگان آن، مادر انسان هستند که اگر نابود شوند، هیچ انسانی دیگر زنده نخواهد ماند!...

به امید کره ی زمینی آرام و زیباتر
و جهان بی آدم گوشت خوار و زیان رسان
و پایان یافتن مرگ انسان و حیوان و درختان و گیاهان به دست انسان...

سروش سکوت

۱۳۹۱ آذر ۲۴, جمعه

برای گوهر عشقی مادر ستار که نگاهش راه به راه بغض را در گلو می شکند



بشود که سیلی بیدارکننده ای برای ما باشد!




نگاهی که آمیزش امید و بیم است
امید برای من و ما که شکننده ایم
جوانیم و پر از احساسات
و غبطه میخوریم بر این استواری و استقامت
و بیم است برای آن وحشی هایی
که تمام حرفشان زور است و زدن و دشنام گفتن

فدای غربت و تنهایی تو مادرم
که تاریخ را تمام قد در برابرت حماسه ایست
از گمنامی و مهربانی و خشم شیر زنانه
مادرم، سخت است باورش شاید
اینکه بدانی
در سرزمین سرد و سوخته یمان

ستارها و فرزندان زیادی داری
که زجر نداری و کارگری را
با معجون حق گویی می آمیزند
تا ننگ بی تفاوتی و خوش خدمتی
به گرگهای هار ولایت را بر خود حرام کنند
پس باور کن مادر جان، باور کن...

ما هم باور میکنیم که بمانیم
شاید کوچکترین گواه این باور
این باشد که
اگر هنوز ایرانی روی پا مانده
برای این است که
یک مادر، یک زن است...