۱۳۹۰ بهمن ۱۱, سه‌شنبه

به بهانه ی خودکشی محمد رهسپار، پناهجوی ایرانی: سخنی پیرامون پناهندگی


دو روز پیش، یک جوان پناهجوی ایرانی به نام محمد رهسپار که از پرسونل ناراضی نیروی انتظامی و مخالف رژیم بوده، در کمپ پناهندگی (هایم) در شهر ولفسبورگ ایالت باباریای آلمان، پس از هفت ماه بلاتکلیفی، اقدام به سلب اراده ی حیات از خود (خودکشی) نمود.

سریال افسردگی و دست زدن به خودکشی در میان جوانان پناهجو، تازگی ندارد و در واقع همزاد و همگام با این رژیم جنایتکار است و بر همین اساس، بایستی قاتل اصلی این جوانان را نیز خود جمهوری اسلامی بدانیم که با اشغال ایران و چنگ انداختن بر جان مردمان آن، حکم دشمن ایران و ایرانیان را دارد. 

در هفتم آوریل سال گذشته نیز، کامبیز روستایی، پناهجوی ایرانی در کشور هلند، پس از یازده سال بلاتکلیفی، در میدان دام شهر آمستردام به غم انگیزترین شکل ممکن، اقدام به خودسوزی نمود.

در کنار نمونه هایی از این دست، غرق شدن هر چند ماه یک بار قایقی حامل پناهجویان، در مسیر اندونزی سبب مرگ تعدادی از هم وطنانمان می شود.

پناهجویانی که برای ادامه ی آرمان و باور ملی، سیاسی، تیره ای، دینی و جنسی و حفظ جان یا حتا عواملی چون مشکلات خانوادگی و اقتصادی، از سرزمین مادری خود جدا شده و با آن همه سختی، مسیرهای خطرناک و صعب العبوری چون کوهستان های ارومیه مرز ایران-ترکیه و جنگل ها و رودخانه های خطرناک مرز ترکیه-یونان یا شرایط فجیع و غیر انسانی در عراق و اقلیم کردستان و یا خطر تکه تکه و غرق شدن قایق و کشته شدن در آب های مرزی اندونزی-استرالیا را طی کرده و به جان خریده اند، تا بلکه در کشوری آزاد بتوانند علی رغم همه ی بحران ها و آلام جسمی و روحی یک زندگی انسانی را از سر بگیرند، از کشوری که درخواست پناهندگی خود را داده اند، پاسخ رد می گیرند یا مدت ها در بلاتکلیفی محض گرفتار افسردگی و مشکلات دیگر می شوند.

چه بسیار از این پناهجویان که در مسیرهای مرزی خطرناک دچار صانحه و حادثه و یا حمله ی مرزداران بیگانه می شوند و کشته می شوند...

در این نوشتار، و به بهانه ی رویدادهای تلخی همچون خودکشی محمد رهسپار، خودسوزی کامبیز روستایی و صدها ایرانی دیگر، بر آن شدم تا به عنوان کسی که تجربه ی این بحران را داشته و با بسیاری از پناهجویان که گرفتار این مشکل هستند گفتگو نموده ام، چند نکته را بیاورم؛

1) چنانکه پیش تر هم گفتم، عامل و بانی اصلی گرفتاری ایرانیان در درون و برون مرز، حکومت اشغالگر اسلامی است و افزون بر کسانی که بخاطر مشکلات و معضلات سیاسی، مذهبی، تیره ای و جنسی با رژیم، مجبور به ترک میهن می شوند، و در واقع دلسپاری به تبعید ناخواسته و آوارگی و پناهندگی را تنها راه چاره ی خود می بینند، رُک و راست باید به آنان که به آن "خط قرمز" نزدیک نشده اند که از ایران خارج شوند (هر چند با توجه به جهنمی که رژیم از ایران ساخته، همه ی دلایل برای خروج از ایران قابل درک است) و صرفا برای بدست آوردن موقعیت اقتصادی و شغلی بهتر، ایران را ترک می کنند، باید بگویم که تصورشان از اوضاع پناهجویی نادرست است.

در کنار اینکه زندگی پناهندگی و آوارگی از وطن بسیار بسیار مشکل است و همه کس نمی توانند آن را تحمل کنند، اوضاع پناهندگی و دریافت پاسخ از کشور مقصد نیز در شرایط کنونی بسیار بسیار سخت شده (که علل آن را به اختصار در موارد دیگر در زیر می آورم) و بی پرده باید بگویم، تحمل شرایط سخت اقتصادی درون ایران و ساختن با نداری و زندگی مخفی در ایران بسیار قابل تحمل تر از زندگی در غربت و کمپ های پناهندگی است که از حداقل شرایط انسانی نیز بی بهره اند. پس در شرایط کنونی، در ایران ماندن و برای دستیابی به آزادی و رهایی از شر این رژیم قرون وسطایی جنگیدن، بسیار منطقی تر و معقولانه تر از پذیرش شرایط سخت پناهندگی است؛ مگر در مواردی که ماندن در ایران به قیمت از دست رفتن جان یا گرفتار شدن در زندان باشد.

2) یکی از علت های مهم سخت شدن شرایط پناهندگی برای پناهجویان ایرانی در خارج از کشور، سودجویی افرادی است که به نام پناهنده ی سیاسی با کیس سیاسی دروغ، درخواست پناهندگی می دهند و پس از چندی که جواب گرفتند، بلافاصله به سفارت ننگین رژیم در آن کشور رفته و با گرفتن پاسپورت اقدام به برگشتن به ایران می کنند.

طبیعی است که این افراد که بیشترین خیانت و جفا را در حق پناهنجوی سیاسی حقیقی می کنند، پناهجویان سیاسی را بدنام کرده و سبب می شوند مقامات خارجی با اتخاذ سیاست های سختگیرانه تر برای پناهندگی، چندین سال یک پناهجوی سیاسی واقعی و راستگو را بی جواب و بلاتکلیف بگذارند (که یکی از اثراتش، افسردگی و دست زدن به خودکشی است.) و یا اینکه حتا با دیپورت و برگرداندن پناهجو به ایران، شرایط بسیار خطرناکی را برای وی رغم بزنند. یکی از راهکارهای جلوگیری از این مشکل، شناسایی و معرفی کسانی است که با سوء استفاده از نام پناهندگی و ارایه ی کیس سیاسی جعلی و دروغ و برگشتن به ایران، چیزی جز بدنامی و تشدید شرایط سخت برای پناهجویان ایجاد نمی کنند.

3) یکی دیگر از دلایل سخت شدن پناهندگی به ویژه در اروپا، سیاست های بسته ی کشورها است. در شرایطی که بحران اقتصادی در اروپا هنوز بسیار نگران کننده است، کشورها برای صرفه جویی در هزینه ها و بودجه ی دولتی، سیاست های محدودتر در پذیرش پناهندگان جدید اتخاذ می کنند و این تنها برای پناهجویان ایرانی نیست. زیرا هر چه کشورها شرایط آسان تری برای پناهجویان در نظر بگیرند، روز به روز بر شمار آنان افزوده می شود. ضمن اینکه افزون بر شرایط اقتصادی، سیاست های برخی دولت ها و حکومت ها (همچون دولت محافظه کار و چپ در هلند که اساسا با پذیرش پناهجو کاملا مخالف است!) موجب گرفتاری برای پناهندگان می شود. از سوی دیگر سیاست های مغرضانه و سودجویانه ی مقامات کشورهای غربی با رژیم اسلامی و یا گزینشی و سلکتیو عمل کردن مسؤلان مهاجرت و پناهندگی، نیز یکی از دلایل غیر انسانی است که اوضاع را برای پناهجویان، بحرانی ساخته است.

4) شوربختانه یکی از علل روی دادن رخدادهای تلخی همچون خودکشی پناهجویان، بی توجهی بسیاری از هم میهنانمان در برون مرز است که بجای حمایت از هم وطنان خود و تشکیل تشکل های دفاع از حقوق پناهجویان و پیگیری مشکلات آنان، نسبت به این افراد بی تفاوت هستند و ترجیح می دهند بیشتر به زندگی و مشکلات خود برسند (هر چند بسیاری از هم میهنان آزادی خواه، کمپین ها و گروه های مختلفی در دفاع از پناهجویان ایجاد کرده اند، اما اینها هرگز نمی تواند جوابگوی سیل عظیم پناهجویان و مشکلات آنان باشد). در این مورد فعالان حقوق بشر بایستی بیشتر و بیشتر تمرکز کنند. هر جند که همه ی تلاش ها باید بر روی این مهم باشد که از بیرون آمدن بیش از پیش ایرانیان از داخل به خارج برای اخذ پناهندگی خودداری شود که یگانه راه آن نیز تلاش برای سرنگونی هرچه زودتر رژیم ننگین جمهوری اسلامی است.

5) شرایط بد و غیر انسانی کمپ ها و فضای بسته ی آنها یکی دیگر از دلایل بروز افسردگی و اقدام به خودکشی در میان پناهجویان است. اینکه کسی در کشوری که به آن پناه آورده و خود را به نام پناهجو معرفی نموده تا چندین ماه و حتا سال حق کار کردن نداشته باشد و در کمپ نیز از امکانات انسانی همچون داشتن اینترنت محروم یا به آن کمترین دسترسی داشته باشد، کمتر کسی را گرفتار افسردگی و سرخوردگی نمی کند! از آنجا که یکی از ارکان مبارزه ی آزادی خواهان و اهداف مدافعان حقوق بشر دفاع از پناهجویان است، همه ی نهادهای مدعی بایستی به وضع اسفبار کمپ های پناهندگی اعتراض کرده و صدای پناهجویان را به گوش مجامع بین المللی برسانند؛ وگرنه وقوع حوادثی نظیر خودکشی محمد رهسپار، اجتناب ناپذیر است.

* * *

آنچه در پی آمد، توجهی بود نسبت به شرایط سخت و دشوار پناهندگی به ویژه برای آنان که از این شرایط بی خبرند و یا فکر می کنند، در صورت ترک ایران به راحتی می توانند، پاسخ پناهندگی و اقامت در یک کشور را بگیرند. پس بهتر است پیش از هر اقدامی، با کسانی که از اوضاع و احوال پناهجویان و شرایط پناهندگی شناخت دارند، گفتگو و مشورت شود. بر ایرانیان خارج از کشور نیز هست که هر کاری که می توانند برای بهبود شرایط پناهجویان انجام دهند.

ایران، بدون رژیم جنایتکار اسلامی، بهترین جای جهان است؛ به امید روزی که پس از انحلال تمامیت حکومت اسلامی، هیچ ایرانی مجبور نباشد وطن عزیزش را ترک کند و با غم ِغربتِ غریبِ غرب، دل-خسته و جان-افسرده شود...

سرنگون باد جمهوری اسلامی
پاینده باد ایران و ایرانی

سروش سکوت
11 بهمن 2570

۱۳۹۰ بهمن ۹, یکشنبه

در سکوت ما همچنان اعدام فریاد می کشد (در سالگرد سر به دار شدن زهرا بهرامی)



گره های طناب های دار را باز کنیم
گره های ریسمان همگرایی را ببندیم
ریشه های پوسیده ی اعدام را بدریم
رشته های استوار اتحاد را بتنیم...

در شرایطی که هنوز رژیم اسلامی به سرکوب و اعدام مخالفان خود مشغول است و سال خورشیدی که پشت سر گذاشته شد و ماه های پایانی آن نیز سپری می شود، جمهوری اسلامی با رکورد وحشتناک 160 اعدام (بدون در نظر گرفتن اعدام های مخفیانه در شهرهایی همچون مشهد و...) به تنهایی در صدر جدول شمار کشورهای دارای مجازات اعدام قرار گرفته است.

سال پیش رژیم، آزادی خواهان و کوشندگان زیادی را اعدام کرد؛ از فرزاد کمانگر، شیرین علم هولی، فرهاد وکیلی، علی حیدریان و مهدی اسلامیان (در اردیبهشت ماه) تا جعفر کاظمی، علی صارمی و حسین خضری...

در چنین روزی، رژیم جنایتکار اسلامی، زهرا بهرامی یکی از آزادی خواهان را که در تجمعات پس از انتخابات فرمایشی دستگیر شده بود، به جرم حق خواهی، پس از شکنجه های بسیار و نسبت دادن چندین جرم ناکرده به وی، به بی رحمانه ترین شکل، به دار آویخت.

امسال و در این روزها نیز، احکام بیدادگرانه ی اعدام به وسیله ی سران جنایتکار رژیم همچنان صادر می شود؛ از جمله: رژیم قرون وسطایی اسلامی، لقمان و زانیار مرادی، دو جوان کرد را پس از شکنجه ی فراوان (که شرح این شکنجه ها از زبان این دو تن موجود است) و اعتراف گیری به جرم ناکرده ی کشتن پسر امام جمعه ی مریوان، به محاربه و اعدام در ملا عام متهم کرده است.

همچنین حکم اعدام سعید ملک پور –وب نگار و مهندس ایرانی- به اتهام مضحک "محاربه از طریق ایجاد سایت های مستهجن و توهین به نظام" که یک بار به خاطر فشارهای بین المللی و کوشش های کوشندگان حقوق بشری، لغو شده بود، دوباره در "دیوان عالی" جمهوری اسلامی تایید شده است.

در ارتباط با هیمن پرونده سازی ها، رژیم جنایتکار اسلامی برای مهدی علیزاده از فعالان سایبری و طنز نویس، حکم اعدام صادر کرده و برای برنامه نویس دیگری بنام حسین سی سختی حکم حبس ابد را صادر نموده است.

ضمن اینکه کسان دیگری همچون: زینب جلالیان، سکینه آشتیانی، حبیب لطیفی، حبیب گلپری پور، سیامک مهر و دیگران... در خطر اعدام قرار دارد...

یک سال از آن روز که شادروان زهرا بهرامی همچون هزاران انسان آزاده ی دیگر -که در طول این سی و سه سال به دست جانیان حکومت اسلامی کشته شدند- سر به دار شد، می گذرد. زهرا بهرامی، نیز قربانی جنایت پیشگی جمهوری اسلامی، مماشات دولتمردان کشورهای غربی و سیاست های سودجویانه ی مقامات هلندی و سکوت تهوع آور تک تک ما شد.

در این اوضاع که بحث اساسی و مهم حقوق بشر در ایران و نقض شدید آن به وسیله ی رژیم اسلامی، از سوی مدعیان حقوق بشر در غرب و حتا برخی ایرانیان به حاشیه رانده شده و همه ی تلاش های غرب و تحریم های بیش از پیش تنها به دلیل مضحک مجبور کردن و فراخوندن دوباره ی رژیم بر سر میز مذاکرات هسته ای است، سکوت تک تک ما ایرانیان، یعنی کمک به برپا شدن یک چوبه ی دار و سر به دار شدن شهروندی دیگر...  

در اینکه به حکم تاریخ یا خواست جهان غرب یا خیزش های مردمی، روزی این رژیم به سرنگونی خود نزدیک می شود و آنکه این روز نزدیک است، تردیدی نیست. اما هرگونه تصمیم گیری مردم پسندانه و رو به پیشرفت که بدون گرفتار شدن به دور باطل تاریخ، منجر به روی کار آمدن یک نظام مردم سالار شود، بستگی به خودنمایی مثبت ایرانیان دارد.

اگر می خواهیم از فرضیه ی محتمل برقرای جنگ ناخواسته یا ماندگاری رژیم اسلامی مانع آییم و به شعار "نه جنگ، نه جمهوری اسلامی" جامه ی عمل بپوشیم و دست رژیم را از آغاز دوباره ی سریال زنجیره ای اعدام ها ببندیم، بایستی با همه ی توش و توان، مساله ی اعدام ها و نقض مستمر و پیگیر سی و اندی ساله ی حقوق بشر را در هر جایی که هستیم، فریاد بزنیم.

بی گمان، سکوت ما، عربده ی جرثقیل ها و چارپایه های اعدام را فریاد خواهد زد و فریاد ما، این رژیم خونخوار و ددمنش و اعدام های بی رحمانه و گستاخانه اش را به سکوت و خفگی می کشاند.

پس باید در هر جا که هستیم، سکوت های خود را بشکنیم و فریاد زندانیان و اعدامی ها باشیم؛ بیاییم گره های طناب های دار را باز کنیم. گره های ریسمان همگرایی را ببندیم. ریشه های پوسیده ی اعدام را بدریم. رشته های استوار اتحاد را ببافیم...

* * *

بیاد شادروان زهرا بهرامی در سالروز سر به دار شدنش

و همه ی دلاور زنان سرزمینم ایران که به دست دژخیمان اسلامی کشته شدند:

دلـاور-زنـــان کـــامتــان شــــاد بـــاد
ز نــــام شـمــــا گیتـــی آبــــاد بـــاد

فـزونتـر ز نـــام شمــا، نــــام نیست
فــراتــر ز فــریــادتــان بــانـگ نیست

بــغریـــد چــون شیــر بــر دشمنــان
که شیران ز غرش کنون باک نیست

آه، نازنین کردیه بانو! چه سالی بود پارسال. بعد از آن روزهایی که صدای پرشورت را در مسنجرها و رادیوها می شنیدم و ترس تیپا خورده ام برای ننشستن ها با همه ی خسته شدن ها و نشکستن ها با همه ی ضربه خوردن ها، فروکش می کرد... و وقتی اوج دلاوریت را پس از بازگشت به ایران برای مبارزه به یاد می آوردم، نه تنها نمی ترسیدم، بلکه کمی هم شجاع می شدم، هرچند نه به اندازه ی خودت...
آه چه روزی بود آن یکشنبه، 30 ژانویه 2011 ساعت 9 صبح لعنتی... که خبر سر به دار شدنت رو دیدم، بی اختیار گریه می کردم؛ برای خودم، برای خودمان، نه برای تو...

خواستم در نخستین سالگرد پر کشیدن غریبانه و ناجوانمردانه ات، چیزی بنویسم، از تو، از دو زهرای دیگر همچون تو، از "سه زهرا"یی که قربانیان رژیم اسلامی و مماشات غربی های دروغگو با این رژیم خونخوار شدند (:زهرا کاظمی، زهرا بنی یعقوب و زهرا بهرامی)...

لعنت بر من و ما اگر ساکت بنشینیم و از خفه شدن گلویی و بند آمدن نفسی، سکوتمان صدا، صدایمان بغض و بغضمان فریاد و کمر شکسته یمان استوار خیزشی نشود.
لعنت بر همه ی دولتمردان غربی اهل مماشات با رژیم و حقوق بشری چی های دروغگو؛ لعنت بر همه... .

سروش سکوت
9 بهمن 2570

۱۳۹۰ بهمن ۶, پنجشنبه

ساختار حکومت بر دو گونه است: مردمی یا غیر مردمی




6 بهمن، چهل و نهمین سالگشت انقلاب سپید و اصلاحات ارضی است. انقلاب سپیدِ رو به پیشرفتِ ایرانی که با منجلاب سیاه رو به پسرفت اسلامی، کمر به دستاورد-سوزی و ویران-سازی کشور بست.

* * *

بخش نخست) 6 بهمن، سالگرد انقلاب سپید شاه و ملت

محمدرضا شاه پهلوی، در آستانه ی دهه ی پنجاه خورشیدی، می رفت تا گام به گام نقص های موجود سیاسی-اقتصادی دوره ی پهلوی را رفع کند.

انقلاب سپید یا اصلاحات ارضی، مهم ترین و چشمگیر ترین این اقدامات در راستای پیشرفت و ترقی اقتصادی و دیدگاه متجددانه به زنان و باز نمودن فضای بیشتر در عرصه ی سیاست بود.

به قول هوشنگ نهاوندی (از مشاوران و وزرای شاه) درست در زمانی که شکوفه های آزادی های سیاسی و نگرش دگرگونه به زمینه های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی تازه باربر شده بود، انقلاب اسلامی 57 واقع می شود.

چه خوش ِ کسی بیاید و چه بدش، انقلاب اسلامی را به جرات می توان نابخردانه ترین، بی موقع ترین، پر خسارت ترین در نوع خودش نامید و اگر امروز ایران با این نظام بر سر کار است، دلیلی مگر انقلاب اسلامی ندارد؛ زیرا تحفه ی نامبارک انقلاب 57، چیزی مگر دیکتاتوری و استبداد نبوده و نیست.

در اینجا از این نیز در می گذریم که دلایل بروز شورش 57 یا همان انقلاب اسلامی چه بود و اینکه توطئه ی خارجی، سو استفاده ی ایدئولوژی، بلای سیاه روشنفکری، کمبود شعور سیاسی، بحران سواد و دانش توده و عوام مردمی و... همه و همه دست به دست هم داد، تا انقلاب سیاه اسلامی که از روز نخستش با خشونت و اعدام و جنگ و سرکوب و دروغکاری و پیمان شکنی همراه بود، به وقوع بپیوندد.

اما نکته ی اصلی در این است که مدعیان و مدافعان کنونی انقلاب 57 که هنوز نه تنها به کرده ی نادرست خود اعتراف نکرده اند، بلکه از در انکار، مدعی این هستند که در کلام چیز دیگر می خواستند و در عمل به چیز دیگری رسیدند و کسان دیگر گوی انقلاب را از آنان دزدید!

در صورتی که نگرشی ژرف به سال های پایانی دهه ی 50، خود گویای آن است که در کشور و حتا حکومت همه ی گام ها رو به سوی جلو بود. اهمیت دادن به حقوق زنان، کشاورزان و روستاییان در کنار بازتر شدن فضای سیاسی، نوید بخش اصلاحاتی پر دامنه بود که جرقه ی جدی آن با انقلاب سفید زده شد.

همه ی این رویدادها، پوچ و توخالی بودن هدف انقلاب و انقلابیون 57 را نشان می دهد.

به نظر می رسد، آنچه سبب همراهی با توطئه ی به زیر کشیدن حکومت ملی شاه و همگامی با اسلامیون شد، ریشه در نادانی و ناآگاهی و از خود بیگانگی وابستگان و سرکردگان احزاب چپ و راست بود. در واقع بهتر است این عامل را همراه با پسوند "زدگی" به معنای منفی آن بکار ببریم؛ "غرب زدگی" روشنفکران، آن هم نه غرب زدگی متجددانه و متمدنانه، بلکه غرب زدگی بیگانه پرستانه و میهن ستیزانه، "اسلام زدگی" یا دستکم دست اندازی به اسلام و اسلامیون برای سودجویی شخصی...

چه بسیار دانشجویانی که چه در زمان پهلوی اول و چه در زمان محمدرضا شاه، با بودجه های دولتی، راهی فرنگ شدند و در بازگشت به جای همیاری و همکاری در چرخاندن چرخه های پیشرفت ملی، با ارّابه ی تقلید از چپ های شوروی یا مارکسیت های اسلامی همراه شدند و نقش و وظیفه ی خود را به چیزی که نمی دانستند و بیشتر از سر کنجکاوی کودکانه دنبال آن رفته بودند، همراه شدند.

آنانی که شعرها و شعارهای عوام فریبانه ی مردم سالاری، فقر زدایی، و آزادی زنان و انتخابات و احزاب را سر می دادند، درست در هنگامه ی انقلاب سفید، سکوت اختیار کرده و حتا به جای حمایت از حرکت ترقی جویانه ی شاه، به آن پشت کرده و زبان به طعن و سرزنش مردمی پرداختند که پر شور از طرح ریفورم ارضی شاه پشتیبانی کرده بودند.

درست، همان موقع که آخوند در نمک و نقشه ی تباهی خوابانده شده، خمینی، که بعدها، عصای دست و عَلَم ِشورشیان 57 شد، در واکنش اسلام گرایان به انقلاب سپید و مصوّبه ی آن که به زنان حق شرکت گسترده تر در عرصه های سیاسی را می داد، در نامه ای به محمدرضا شاه از "مغایر بودن شرکت زنان در انتخابات با موازین شرع اسلام" سخن گفت، بسیاری از روشنفکرها که بر پیشانیشان، "پیشانی بنده سلطنت ستیزی و شاه زدایی" را بسته بودند و البته در نهان و خفا هر جا مشکلی و مساله ای پیدا می کردند با "لباس مبدل مصلحت جویی و ریاکاری" به دربار می رفتند و (به قول شهبانو فرح) طلبِ ویزا و پاسپورتی برای سفرهای خارج از کشورشان می کردند، موضعی مخالف کارهای شاه (با این استدلال کودکانه که انجام دهنده ی همه ی آن کارهای درست و مثبت، خود شاه است) گرفتند!

چهره های سرشناسی همچون احمد شاملو، که در دوره ی شاه بر عکس دروغ پراکنی هایی که انجام شده، نه زیر ساتور سانسور وزارت فرهنگ بود و نه بخاطر شعر و حرفش، به زندان و بند می رفت، بر علیه انقلاب سفید شاه و هر کاری که شاه می خواست انجام دهد، تنها به این دلیل مسخره که در راس آن شخص شاه است، شعر سرودند و سخن سرایی کردند.

این افراد، همه تقاص دورغ ها و سو استفاده های خود را دادند و تصفیه حساب نهایی و تاریخی با آنان در زمان خمینی و انقلاب اسلامی که بانی یا پشتیبان آن شدند، به تمامه صورت گرفت.

اینان تا به همین امروز می نشینند و دروغ بافی می کنند؛ از سانسورها و سرکوب های (نمی گویم نبوده، اما دستکم) به این اندازه نبوده، داد سخن هوا می کنند و بر شاه ستیزی ذاتی خود، توجیه و عذر بدتر از گناه می آورند؛ از دروغ «عدم چاپ کتاب "ماهی سیاه کوچولو"ی صمد بهرنگی» تا فلان تعداد بودن زندانیان سیاسی و بهمان تعداد کشته شده ی انقلاب کذایی اسلامی!...

این گونه جعل تاریخ معاصر در تمام دوره ها و کشورها بی سابقه است؛ آن هم تاریخی که هنوز خیلی از بازماندگان آن زنده اند و بر رد این شایعه ها صحه می گذارند!

به هر روی دم خروس انقلابیون پر مدعا و ایران سوز 57، که هنوز هم ریگ راه اتحاد و سنگ میدان هم بستگی می شوند و دشمنی دیوانه وار خود را به فرزند واپسین شاه ایران نیز متوجه می کنند، با بررسی و یادکرد انقلاب سپید رو می شود و نشان می دهد که سکوت این گروه ها در قبال خدمات پهلوی ها، در واقع صحه گذاشتن و مهر تایید نهادن بر بیهوده بودن اهداف و آمال ها و آرزوها و آرمان های شورش و شورشیان 57 است.

بازگو کردن و باز نوشتن این گفتارها، شاید تکرار مکررات باشد، اما درست در هنگامه و بزنگاه کنونی ایران، وقتی هنوز کسانی که به هر حال دستی در اتفاقات سی و اندی ساله ی کنونی داشته اند، هنوز از در عدم تعامل و حتا فرافکنی و دو به هم زنی برای جلوگیری از شکل گیری صف اتحاد، اندر می شوند و کینه جویانه حاضر نیستند به درستی گفتار و کردار کسی همچون شاهزاده رضا پهلوی اقرار کنند، بسیار لازم است.

لازم است که به نقش مخرب حزب توده در بلایای کنونی و همدستی رهبر توده در آن زمان "کیانوری" با خمینی، اعمال و توطئه های تروریستی چپ ها و کمونیست ها در زمان شاه و ترتیب دادن قائله ی سیاهکل که مقدمات تشنج در ایران و قدرت گیری اسلامیون را فراهم نمود، میتینگ ها و نشست های پنهانی دکتر سنجابی، دبیر آن زمان جبهه ی ملی با خمینی که هیچ وقت علت آن بر ملا نشده، هم دست شدن کسانی همچون بنی صدر، قطب زاده، یزدی، بازرگان و همینطور اعضای ملی-مذهبی با خمینی و کودتاگران اسلامی و... پرداخته شود، مادامی که هواداران یا هموندان این گروها و افراد، هنوز قیافه ی حق به جانب به خود می گیرند و به رضا پهلوی و هواداران وی با ایراد سخنان کلیشه ای و تکراری همچون "سلطنت طلب بودن" یورش می برند.

6 بهمن، چهل و نهمین سالگشت انقلاب سپید و اصلاحات ارضی است. انقلاب سپید رو به پیشرفت ایرانی که با منجلاب سیاه رو به پسرفت اسلامی، کمر به دستاورد-سوزی و ویران-سازی کشور بست. جا دارد تا هماره ی تاریخ ایران، ضمن یادآوری همه ی کوشش ها و آبادانی های دوره ی پهلوی، سپاسگزار این خدمتگزاران هماره ی میهن باشیم.

بخش دوم) ساختار حکومت: حاکیت مردم بر سرنوشت خویش

در جایی خواندم که نویسنده نوشته بود: ملاک اصلی آزادی سیاسی در یک حکومت، میزان و مقدار آزادی و فعالیت حزب ها است.

بر همین اساس، درجه ی دموکرات بودن حکومت ها نه وابسته به نام و نوع آنان، بلکه بسته به مشارکت و حاکمیت مردمان بر سرنوشت خویش است و به عبارت دیگر، حکومت فارغ از هر شکل و نامی، از دو گونه بیشتر خارج نیست: 1) مردمی؛ 2) غیر مردمی.

بر مبنای این سنجه و اصل مقایسه ی تطبیقی (که اساس بررسی و شناخت تاریخ است و بی آن خواننده یا پژوهنده گرفتار یک سونگری، پیش داوری و بیدادگری می شود)، حکومت شاه بسیار دموکرات تر از حکومت اسلامی است و اصلا از هیچ جهتی نمی توان این دو دوره و حکومت را با هم قیاس کرد.

در دوره ی شاه، با وجود همه ی نقایص که خاص تاریخ ایران از هزار و چهارسد سال به این سو است، حرف و رای اول و آخر، همانند جمهوری اسلامی که به ولی مطلقه ی فقیه خامنه ای می رسد، به یک شخص منتهی نمی شد؛ تقلب در انتخابات، نظارت استصوابی، سرسپردگی و سیاست زدگی دستگاه قضایی و اجرایی و قانونی به نهاد حکومتی و فرا قانونی بودن و فرا قانونی عمل نمودن سران حکومت، در دوره ی شاه دیده نمی شد و اینها همه مختص جمهوری اسلامی است.

در دوره ی شاه، مشروعیت سران رژیم بر اساس قانون مشروطه بود، در حالی که در دوره ی جمهوری اسلامی، چه قانون اساسی و چه ولی فقیه، جنبه ی الهی و دینی و آسمانی پیدا کرده و لذا روبرو شدن و اعتراض نمودن به وی و حکومتش، حکم حرب و جنگ با خدا را داشته و مرتکب آن، محارب است.

همه ی این ویژگی ها و وصف ها، صفت حکومتی است که خودش را از نوع جمهوری می نامد! نه اینکه حکومت جمهوری مطلقا دیکتاتوری باشد، بلکه این درجه ی مردم سالاری و قانونمندی ساختاری است که حکومتی را فارغ از هر شکلی –چه جمهوری، چه پادشاهی و گونه های این دو!- دموکراتیک یا استبدادی و دیکتاتوری می کند.

با همه ی این گفته ها، دیگر جای تردید وجود ندارد که مادامی که جمهوری اسلامی بر سر کار است؛ یعنی ساختار کشورداری به مردم گریزی و قانون شکنی آلوده است و دموکراسی و تعیین حاکمیت و سرنوشت مردم به دست مردم حاکم نیست، سخن گفتن از بحث ثانویه ی تعیین شکل و نوع نظام  در شرایط کنونی، بیهوده ترین و وقت تلف کننده ترین بحث است.

دیروز که گفتگوی شاهزاده رضا پهلوی با یورو نیوز را می خواندم؛ پرسشگر بار دیگر پرسش کلیشه ای پیرامون "شکل حکومت و اینکه کدام نوع به نظر شما مناسب تر است را پرسید" که برای هزارمین بار رضا پهلوی با این پاسخ که این بحث نه به "اکنونِ ایران" مربوط است و نه به "نظر ِشخصی" کسی و تنها در "زمان معنی پیدا کردن انتخابات و رفراندوم در شرایطی عاری از نظام اسلامی" و با "رای و صندوق رای و رای دهندگان" معنی و موجودیت و اعتبار پیدا می کند، "والسلام" گفت!

اما افسوس که پس از این همه "والاسلام ختم کلام گفتن ها"، هنوز این پرسش، جای پرسش خود را حفظ کرده است و یا گوش منتقدان، مطرح گران، پرسش کنندگان و کش دهندگان کر و سنگین است و یا واقعا قصد و نیت و غرض و مرضی در کار است!

اتفاقا، تنها کسی که در این زمینه به روشنی روز، موضع فراشخصی و ملی خود را بیان کرده و آگاهانه از اعمال سلیقه خودداری نموده، شاهزاده رضا پهلوی است؛ در حالی که سیاسیون همواره این بحث ثانوی (تعیین شکل حکومت) را مهم ترین و اساسی ترین دیدگاه و رویکرد خود می دانند.

در حالی که دموکراسی ساختاری و حکومت مردمی، زمانی به با می نشیند که تنها قدرت مطلق تعیین سرنوشت و نوع رژیم، نه نظر شاهزاده و نه نظر هیچ شخص مشخص دیگر، بلکه قانون، مردم و رای باشد.

* * *

اتحاد ساختاری اپوزیسیون برای نیل به چنین میلی، زمانی صورت می گیرد که این بحث ها برای همیشه مرتفع شده و هر گروه و شخصی با حفظ نظر و رای خود، به نظر و رای دیگری احترام گذاشته، از اعمال سلیقه ی شخصی خودداری نموده، و با موقعیت سنجی، بحث ثانویه تعیین نوع حکومت را به زمان خود واگذار کند.

سروش سکوت
6 بهمن 2570

۱۳۹۰ بهمن ۲, یکشنبه

ما و گیتار و کوک بغض هایمان و ترانه ی تلخ تاریکی هایمان...



نزدیک سی سال است که از عمرم می گذرد. سی سالی که با کمی عقب-جلو، همزمان و همگام با سیاه ترین رویداد تاریخ از زمان پیدایش کشورم ایران تا به این سو می شود: -انقلاب 57-. چه کسی دلش می خواهد زادروزش، یعنی زمانی که از اعماق تاریکی ها چشمش به گستره ی روشنی ها باز و گشوده می شود، جغد شوم جنگ دشمنان درونی و خانگی در میهنش، چاووشی خوان مرثیه ی اشغال ایرانش باشد؟!

* * *

تنها یک روز بیرون زدن از خانه و دل به دریای ایران آخوند خور شده و تهران به خفتگی خو کرده، زدن، می تواند دل و فکرمان را به اوج فاجعه ای که در ایرانمان رغم زده شده، آگاه سازد!

و به قول دوستی: "امروز در ایران، هیچ چیز سر جای خودش نیست؛ همه چیز عجیب و غریب و باور نکردنی است و تفاوت فاحش این گوشه ی ارزشمند زمین با جای جای دیگر جهان را کسی که مدت ها از ایران و ایرانیان دور بوده و به یک بار پا در این خاک می گذارد، می تواند دریابد... ."

بیرون زدن از اتاق تنهایی ها و خانه ی خواب های خستگی دَر کُن، نه تنها هوای سرای سینه را باز نمی کند، بلکه هوای آستان و آسمان آن را نیز ابری تر و بغض آلود تر می سازد. تا باری دیگر سر در گریبان گوشه گیریت فرو کنی و آرام زمزمه کنی که: "ای کاش بیرون نزده بودم"!!!

در ایستگاه مترو، اتوبوس، سطح خیابان و هر جای دیگر دردهای پیدا و پنهان مردمان و به وِیژه جوانان و هم نسلان، فریاد و هواری می شود تا به تو ثابت کند که نمی توان به شرایط موجود دل خوش کرد و با پوستی کلفت و دنده ای نرم نظاره گر تباهی ایران و ایرانی بود. باید این پوشش پوشالی را درید، از خواب متوهمانه ی مطلوب شدن وضع موجود پرید و چرت بی تفاوتی و سردرگمی و سرخوردگی را جر داد.

ایستگاه مترو، پر است از جوانانی که دست فروشی می کنند، از کِرِم و شامپو گرفته تا خودکار و فندک!... وقتی هم وارد مترو می شوی تبلیغات فروشندگان شروع می شود.

جوان کردی را دیدم که خودکار می فروخت؛ می گفت: "این خودکارها را از کردستان آوردم، نصف قیمت بشتان می دم، اگر بد بودن، کل پول را پس می دم..."

دلم می شکند. نمی دانم چه بگویم، انگار بعضی وقت ها مجبوریم "پوست کلفت" باشیم! یا برای اینکه تَنِش و تَشَنُّجی در روح و روانمان ایجاد نشود با گفتن جملات امیدوار کننده از آینده ای بهتر خودمان را سرگرم کنیم که شاید از قصه ی پر غصه ی دیدن گرفتاری های مردم که گرفتاری های خودمان را به وادی فراموشی می فرستد، دچار سکته و مرگ مغزی و قلبی ناگهانی نشویم!

با خودم می گویم: کردستان این دیار و شهر زیبای کشورم ایران که سرشار از زیبایی ها و دارایی های بی شمار است، چرا جوانانش باید اینگونه برای به دست آوردن نانی، شرافتمندانه جان فرسایی کنند؟!

سهم مردم دلاور کردستان از این همه ثروت و زیبایی چیزی جز ستم و درد نبوده که رژیم بر این مردمان سخت کوش روا داشته است. چشم پلید اهریمنان اسلامی، همیشه به دید و نگاه دیگری به کردها نگریسته است. آن گاه هم که صدای داد خواهی و حق طلبی از این سرزمین کهن دیرپا بر می خیزد، با اعدام و کشتار جنایتکارانه ی رژیم مواجه می شود. مگر فرزاد کمانگر و صد ها چون او نبودند که تنها به جرم ایستادگی در برابر ستم، سز به دار شدند؟!

در همان مترو، زن دیگری هست که مسواک و خمیردندان می فروشد: "خانومای گلم! مسواک ها همه تضمین شده است، نخ دندون هم داره..."

در حالی که دغدغه ی نان در گرانی تهران، پریشانی های به درازای یک روز، خستگی از تکرارهای پی در پی و هزار فکر و اندیشه ی دیگر، از روز تا شب هزارتوی ذهن مردم را مشغول و پیشانیشان را پریش می کند و آلودگی هوا هم دست به دست رژیم اسلامی، عمل و وظیفه ی جنایت و قتل مردم را انجام می دهند، در همین مترو هم ماموران ارشاد اخلاق و امر و نهی هستند و چارچشمی دور و برشان را می پایند که مبادا انگشت شصت پای زنی به قسمت مردانه ی مترو سُر بخورد و یا شانه ی مردی ناگهان برخوردی با بدن زنی داشته باشد، تا مبادا "اسلام عزیز" به خطر بیافتد و حیثیت و آبروی نداشته ی حکومت اسلامی و رهبر و پیامبر و امامان زن باره اش بر باد و آب رسوایی رود!

غمگین از صحنه های معمول و همیشگی که دیده ام! در ایستگاه "15 خرداد" پیدا می شوم تا سرکی به بازار بزنم، تا شاید هوایی تازه کنم! نام خیابان ها و میدان ها را بنگرید! 15 خرداد! هر کس نداند فکر می کند در این روز یک اتفاق خیلی خیلی مهم و سرنوشت ساز و ملی در ایران افتاده! اما همه ی این مناسبت ها و نام ها، منشایی جز رویدادی نابخردانه، ایران ویران گرانه و اسلام پسندانه ندارد!

بازار نیز از همان بیرونش پر است از آدم های دست فروش و یا نیازمندانی که سر بیچارگی، از رهگذران چیزی را طلب می کنند. هر چه می بینی فقط همین است.

رهبران جمهوری اسلامی سعی می کنند از ایران چهره ی کشوری را که از همه نظر بی نظیر، "گل و بلبل" و سرشار از "اخلاقیات و اسلامیات" است، نشان دهند. اما واقعیت این است که ایران امروز، پر است از اعتیاد، فقر، فحشا، و همه ی عوارض و پیامدهای این بحران ها گه تنها آفریننده و پدید آورنده اش، رژیمی بحران آفرین است...

بازار را ترک می کنم تا خودم را به وَنَک برسانم؛ "ایستگاه شهید حقانی"! این دیگر کیست؟ لابد این هم یکی دیگر از همان مبلغین اسلام ناب محمدی است که همچون چمران ها و مطهری ها، که زمان ابزار دست رژیم بودند و پس از چندی چون از شطرنج قدرت کنار زده شدند، لاجرم سر به نیست گشتند و حالا برای اینکه نشان دهند انقلاب اسلامی که تا همین امروز هم دارد فرزندان راستین خود یعنی اصلاح طلبان را می بلعد، به یارانش وفا کرده است و نام خیابانی، کوچه ای، بزرگراهی یا پلی و میدانی را بر اینان بگذارد!

از نام خیابان ها و میدان ها و ساختمان های شهر هم بوی تروریست، کشتار، بی خردی اسلامی و مرده پرستی شهید پروری ولایی می آید؛ "امام خمینی"، "دکتر شریعتی"، و حتا خیابانی که "نام قاتل انور سادات" را در ستایش "عمل جسورانه ی وی" بر آن گذاشته اند! همه و همه نماینده ی تفکر ضد ایرانی این اسلامیون خطرناک است.

تهران، ترافیک زیاد است، شهر شلوغ است. فاصله ی طبقاتی بیداد می کند. اما در همان قسمت های تقریبا بالا نشین شهر نیز می توان رَدِّ پای فقر، اعتیاد، نابرابری و درگیری ها و دغدغه ی جوانانی را که همواره به دست رژیم سرکوب شده اند، دید و لمس کرد.

بعد از انجام کارم و در حالی که به جای آنکه دلم باز شده باشد، بدتر و بیشتر حس گرفتگی و خفگی و خستگی دارم، قدم زنان قصد بازگشت را می کنم.

پیاده، راه میافتم. در خیابان جهان کودک، کنار شیرینی فروشی گاندی، پسر جوانی را می بینم که گهگداری آنجا می آید و می نشیند و با صدا و ساز زیبایش، ترانه ای را زمزمه می کند.

جوانی است، تقریبا هم سن و سال خودم، درد او و درد من و درد ما جوانان و هم نسلان یکی است، ما هم دردیم و دردمان درد مشترک است و صدایمان، ترانه هایمان، بغض هایمان و کوک بغض آلود گیتارمان، "فریاد این درد مشترک" و بغض خفه شده و در گلو به خون نشسته است؛ فقر و نداری، و اعتیاد و بی عشقی، و یک جهان تیرگی و تاریکی، برآیند این ترانه ی تلخمان است...

خودم را کنارش می رسانم، تا بعد از آن هم بلبشوی "شهر ما"، گوش و چشم و دلم به ترانه ی "نسل ما" آشنا و آرام شود.

صدای رسای پسر جوان، ترانه ای از فریدون فروغی را با سازی قوی و زیبا زمزمه می کند:

 تن تو ظهر تابستونو بیادم میاره
رنگ چشمهای تو بارونو بیادم میاره

وقتی نیستی زندگی فرقی با زندون نداره
قهر تو تلخی زندونو بیادم میاره

من نیازم تو رو هر روز دیدنه
از لبت دوست دارم شنیدنه

تو بزرگی مثل اون لحظه که بارون میزنه
تو همون خونی که هر لحظه تو رگهای منه



تو مثل خواب گل سرخی لطیفی مثل خواب
من همونم که اگه بی تو باشه جون میکنه


من نیازم تو رو هر روز دیدنه
از لبت دوست دارم شنیدنه


تو مثل وسوسه شکار یک شاپرکی
تو مثل شوق رها کردن یک بادبادکی

تو همیشه مثل یک قصه پر از حادثه ای
تو مثل شادی خواب کردن یک عروسکی

من نیازم تو رو هر روز دیدنه
از لبت دوست دارم شنیدنه

تو قشنگی مثل شکلهایی که ابرها میسازند
گلهای اطلسی از دیدن تو رنگ میبازند

اگه مردهای تو قصه بدونن که اینجایی
برای بردن تو با اسب بالدار میتازند

من نیازم تو رو هر روز دیدنه
از لبت دوست دارم شنیدنه

آن دوستم درست گفته بود که در ایران همه چیز عجیب و غریب و باورنکردنی و دردآور است؛ و یکی از آن ها همین است که جوانی هنرمند با این صدای زیبا، بجای آنکه در مجلل ترین سالن های کنسرت برنامه بگذارد و بجای پر پر شدن استعدادش در ایران زیر یوغ اشغال، چندین شاگرد داشته باشد و روز به روز در کارش پیشرفت کند، باید از سر جبر و ناچاری و نیازمندی، برای لقمه نانی در کف خیابان هنرش را عرضه کند.

* * *

آن روز هم تمام می شود، تا تاریخ با تمام بی صبری و عجله اش، منتظر پایان این همه نکبت در کشور ایران باشد، کشوری که بیشتر به قربانگاهی شبیه شده که تنها می توان جسم را جنازه وار زنده نگاه داشت. قربانگاهی که بانی پیدایشش، همه ی آنانی بودند که با خودخواهی محض "انقلاب کردند" و هنوز هم از آن و به آن سرخوشند و می بالند.

و شب که فرا می رسد، فرصتی است برای مرور آنچه در یک روز گذشته و اندیشه ی درد مشترکی که تنها فریاد می تواند، بیانگر آن باشد... .

نوشته: سروش سکوت
2 بهمن 2570

۱۳۹۰ بهمن ۱, شنبه

نام "ایران" را در کنار نام "جمهوری اسلامی" نگذارید!


نام "ایران" را با نام "جمهوری اسلامی"، موصوف به صفت تروریست نکنید!

در گفتمان سیاسی همه ی سیاسیون و سایت ها و خبرگزاری ها –حتا آنان که ادعای مستقل بودن دارند- بایستی این فرهنگ جا بیافتد که نام نامبارک "جمهوری اسلامی" از نام گرامی "ایران" جدا شود. هرگونه کاربرد ایران در کنار رژیم اشغالگر و دیکتاتور آن، خدشه وارد کردن بر تمامیت کشور و مردمان ایران است.

* * *

از زمانی که واژه ی ناهمگون و نامتجانس "جمهوری اسلامی" با دیکتاتوری "جمهوری اسلامی آری یا نه" که به نام "رفراندوم 13 فروردین 58" از آن یاد می شود، وارد تاریخ سیاسی ایران شد، این اصطلاح که غیر سیاسی ترین و غیر ادبی ترین و ناموزون ترین نام است، در کنار نام ایران نهاده شد.

در حالی که نظام اشغالگری که روی کار است، هیچ پیوند و ربطی با کشور ایران ندارد. چه به لحاظ معنایی و چه ماهویی! چه از نظر هویت ملی و فرهنگ ایران و چه از نظر مردمی و اجتماعی.

رابطه ی "ایران" و "جمهوری اسلامی" از نظر واژه شناسی و ساختاری مانند رابطه ی "دوست" و "دشمن"، "آب" و "آتش"، "گرم" و "سرد"، "روشن" و "تاریک"، "زندگی" و "مردگی"، "اهورا" و "اهریمن"، "دانایی" و "نادانی" و مانند اینها است.

"جمهوری اسلامی" معجون دل به هم زنی از احکام اسلامی، یعنی گفته های قرآنی و بافته های حدیثی و تفسیرهای تاویلی و دل بخواهی است. به هر کدام از بخش های قانون اساسی جمهوری اسلامی یا چهره های سیاسی آن، نگاه کنیم، چیزی جز "اسلام" نمی بینیم. آنچه دیده نمی شود "ملیت" و "ایرانیت" است.

بر تارک پیکره ی نظام اشغالگر اسلامی، تنها "ملیت ستیزی"، "فرهنگ کُشی" و "ایرانی-ویرانی" به چشم می خورد.

ایران، واژه ای است کهن به معنی سرزمین فروتنان و آزادگان. یعنی دو ویژگی که جمهوری اسلامی با آنها در تضاد و تعارض است. سرشت اساسی و پیکره ی کلی این رژیم تنش زایی، نابودگری، پیمان شکنی و آزادی ستیزی است. یعنی مفاهیمی که هیچ ربطی با آزادی و فروتنی –دو ویژگی کهن ایران و ایرانیان- ندارد.

حال چگونه می توان این دو مفهوم را –ایران و جمهوری اسلامی- در کنار هم نشاند؟!

کاربرد واژه های همچون: "جمهوری اسلامی ایران"، "حکومت ایران"، "رژیم ایران"، "رهبر ایران"، "رییس جمهور ایران"، "قانون اساسی ایران" و... در مورد وضعیت کنونی موصوف کردن نام ایران و مردمان آن، به تروریست، جنایت، ویرانگری و اشغالگری است.

بسیار دیده شده که شمار زیادی از رسانه ها و سایت های سیاسی-اجتماعی که ادعای آزادی بیان و بی طرفی را دارند از این واژه های ناهمگون بهره می برند!

یکی از این سایت های اجتماعی که داعیه ی دفاع از آزادی بیان دارد، "تارنمای بالاترین" است، که موضوعات داغ آن پیرامون "رژیم اسلامی" با نام "ایران" همراه است! و یکی از کاربران آن برایم بازگو کرده بود: "یک بار که در مورد یکی از رویدادهای مرتبط با جمهوری اسلامی موضوع داغ زده بود، از نام «جمهوری اشغالگر اسلامی» استفاده کرده بود، که در عرض چند ثانیه تیتر این موضوع با «جمهوری اسلامی ایران» عوض شد!" از این نمونه ها در بسیاری از خبرگزاری های دیگر نیز دیده می شود؛ در حالی که بهره گیری از این کاربرد، توهین به مردم ایران و فرهنگ و ملیت آن است.

بهتر است بی هیچ حد و مرز و پرده و حجاب و به دور از هر آرمان گرایی اینگونه سخن بگوییم که: جمهوری اسلامی، حکم یک حکومت اشغالگر و یک دشمن خانگی را نسبت به ایران و ایرانیان دارد. لذا آزادی خواهی و بی طرفی در آن است که مردم ایران و کشور ایران را از ویژگی های نظام جنایتکار و اشغالگری که کوچکترین ارزشی برای نام ایران و مردم آن قائل نیست، پاک و عاری بدانیم و این نظام را تنها موصوف به صفاتی همچون: "تمامیت خواه و توتالیتر"، "عوام فریب و پوپولیست"، "خودمدار و دیکتاتور"، "خودکامه و مستبد"، "اشغالگر و ویرانگر"، "دروغگو و پیمان شکن"، "تنش زا و جنگ طلب" و... بنامیم. این یک واقعیت تاریخی است که کشور ایران، امروز اشغال شده و چطور هیچ کس از زمان یورش و اشغال ایران به دست مقدونیان، مغولان و تازیان، از این نام ها برای نامیدن ایران بهره نمی برد و چطور هیچ کس از نام نهادن یک دشمن بیگانه ی متخاصم اشغالگر بر کشورش، اجتناب می کند، اما برخی ایرانیان، اینگونه وجود ایران را با این نام ها و صفت های ناپسند می آلایند؟!...

به یاد دارم شاهزاده رضا پهلوی، در یکی از گفتگوهایش در پاریس، درست پس از توطئه ی ترور سفیر عربستان به وسیله ی رژیم در واشینگتن، در پاسخ به این پرسش یک خبرنگار که: "چرا «حکومت ایران» به این کار دست زده؟" پیش از هر چیز به درستی تذکر داد که: "هر چه به وسیله ی «رژیم» روی می دهد، باید حسابش را از «کشور» و «مردم» ایران جدا نمود..."

باور دارم، در شرایط حساس کنونی، ویرایش گفتمان سیاسی سیاسیون و اهالی مطبوعات، بسیار بسیار مهم و سرنوشت ساز و حساس است. چه از نظر مقامات غربی -که به هر حال تاکید هر چی بیشتر بر تخاصم، تفاوت، تعارض و تضاد بنیادی بین مردم ایران و حکومت نابودگر آن، بیشتر می تواند بر زیر فشار گذاشتن آنان در حمایت بیشتر از مردم ایران و منزوی نمودن رژیم اسلامی موثر باشد- و چه از نظر مردم کشورهای غربی که باید حساب رژیم اسلامی را با کشور و مردم ایران جدا کنند.

در گفتمان سیاسی همه ی سیاسیون و سایت ها و خبرگزاری ها –حتا آنان که ادعای مستقل بودن دارند- بایستی این فرهنگ جا بیافتد که نام نامبارک "جمهوری اسلامی" از نام گرامی "ایران" جدا شود. هرگونه کاربرد ایران در کنار رژیم اشغالگر و دیکتاتور آن، خدشه وارد کردن بر تمامیت کشور و مردمان ایران است.

سروش سکوت
30 دی ماه 2570

۱۳۹۰ دی ۲۹, پنجشنبه

بازی بز و گرگ را یاد بگیریم؟!...



"به امید روزی که نه تنها تن ها برهنه
بلکه ترس ها، افسارگسیخته
روان ها پیراسته
اندیشه ها آراسته
مغز ها شسته، رُفته
زبان ها آخته
قلم ها آماده
و تابوها شکسته شود؛
و هیچ حد و مرزی و حصر و بندی وجود نداشته باشد..."

در جامعه ی ما که پر از تملق و چاپلوسی و دروغ و وحشی گری است، اگر به شما گفتند، الآن روز است، حتما شب است!

دروغ، دروغ، دروغ... این است به روز ترین رویداد روز!

در زمین و زمانی که اگر راست بگویی و راست بیاندیشی و راست انجام دهی، محکوم به گوشه نشینی و زیر نشینی و متهم به بی عرضگی هستی.
در زمانه ای که گرگ های آدم نما فراوانند...
گوسفندهای روباه صفت جولان می دهند...
کفتارهای قناری-زبان جِرَت می دهند...
یا باید جِر بخوری، یا جِر بِدَهی...

شرافت، حماقت است
صداقت، جهالت است
صراحت، سفاهت است...

مردان عربده کش سرزمینم، حتا در تنهاییشان زن ستیزی می کنند
فحش خواهر و مادر را نثار بدهکارشان می کنند!...
دین دار و بی دین هم ندارد، ذهنشان پر از خشم و خشونت و آیه و آزار و شهوت و بربریت است...
زنان مسخ شده ی خودباخته ی دستگاه خود فروخته، حتا به هم جنسان خود نیز رحم نمی کنند...
برای آنان حجب و حیا و حجاب و لباس، در درونی ترین لایه های ذهنشان، نهادینه شده...
در دنیای کثیفی که حاصل قرن ها کثافت و جنایت است
تنها باید نشست و بر مرگ انسانیت، اخلاقیات و عشق های بر جگر مانده، گریست و تنهایی کشید...
اینجاست که سر در سینه ی سراسر تنهاییمان می گذاریم و آرام آرام خفه می شویم و با در و دیوار و مور و موش و ملخ و سوسک و چرنده و پرنده و دار و درخت درد دل می کنیم که:
حالا گیرم که جمهوری اسلامی سقوط کند، با این همه جمهوری اسلامی های درونمان چه کنیم؟!...
دستکم چند سال صبر ایوب و شکیبایی مجسمه وار لازم است تا ایران پس از رهایی از بند خودکامگی و خودمداری دستاربندان، از بندهای خود-بردگی ها و زنجیرهای درون-بندگی ها رها شود؟!
کجاست آن نیمچه فریادک و یک ذره اعتراضی که بر سده ها حماقت و کثافت و جهالت و جنایت و تجارت از این نوع، نعره بکشد؟...
با حرفی و کلامی، با عملی و کرداری؟!...

اینجاست که بر طبل خوش خیالی سکوت گوسفندوار، ضربه ای می نشیند، که نشان دهد: نه! ما خواب نیستیم، گرچه به خوردمان دوز-بالاترین داروها را داده اند و بر رگمان افیونی ترین هرویین های مه و ماتی را تزریق کرده اند...
ما زمستان ها را هم زمستانی ترین خواب ها را  با چشمان باز می خوابیم  و  تا فرصت و فرجه ای بیابیم برای بالا آوردن یک سینه سکوت با یک حنجره فریاد و خونی ترین استفراغ درد...
ما با کردارمان به ساختار شکنانه ترین نوع ممکن بر هرچه بود و هست و خواهد بود و نباید باشد، دردها را ادرار و تنفرها را قی می کنیم!...

این وسط گود است که در کشورمان که جنازه هایمان را از بامداد تا شامگاه تنها در هوای باز و آفتاب می گذاریم که غیر قابل تحمل نشود، دختری در ایران لباسی را که حکم قل و قفل و زنجیرهای تجاوز گری مشتی بیابانی است، از تن می کند، تا فریادی بزند که در دهلیز سراسر این قرون ننگین بپیچد:

من آدمم، ما آدمیم، شما جانورانی هستید که در هیچ حیات وحشی نمونه یتان یافت نمی شود؛ بروید و دست از وطن و تنمان بردارید؛ ای گزمه های توخالی و ای محتسبان مرگ صفت...

چشممان به این همه جسارت ها باز می شود... اما یکی از پشت پرده بیلاخمان نشان می دهد که: کجای کاریت؟ چرا انقدر زود "جو گیر" می شوید؟! تازه وقتی می فهمی واقعا جو گیر شدن خصیصه ی جدا ناشدنی ملتمان است و به خودت می آیی که بر خلاف جریان جو گیری شنا کنی و به آبشار سقوط هم رنگ جمع و جماعت شدن غرقه نشوی، انگشت های اتهام و شاخ و شانه کشیدن و مجرمیت به غرور و تعصب و ریگ در میدان اندازی شروع می شود.

خبر مربوط به عکس برهنه ی گلیشفته فراهانی را خواندم، من هم تحسینش میکنم. هر چند برایم عجیب است که ایرانیان چقدر فراز و فرود دارند، انگار گاهی خودشان هم متوجه ی این همه بالا پایین شدن نمی شوند! همین دیروز بود که گلشیفته ی عزیز، مردم ایران را خواستار اصلاحات و نه براندازی این رژیم که منشا و سرچشمه ی همه نابرابری ها در کنار فرهنگ زن ستیز درون قلب بیمار مردمان است، معرفی نمود. و پس از چندی هم سرودی از این بازیگر زیبا رو و خوش نقش و شجاع ایرانی به بیرون آمد که در وصف الله اکبر خوانده بود!

اگر درد اصلی همه ی قفس ساختن ها از تن و لباس آدمیان و بویژه زنان، اسلام و دستورات اهریمنی آن و اندیشه های رسوخ کرده ی آن در مغزهای بیمار است، پس چرا برای الله اکبر سرود خوانده؟ اگر کسی مثل علیا ماجد دختر مصری "برهنه ی کامل" می شود؛ حرف دلش را هم می زند، آن هم در مصر زیر نفوذ بنیادگرایان که هر لحظه ممکن است وی را ترور کنند. علیا خود را آتئیست مخالف اسلام معرفی می کند. اما گلشیفته چطور؟ چرا این چیزها را بیان نمی کند؟

چیز دیگری که میخواستم بر روی این کاغذ بنشانم و نمی دانم از آن چه برداشتی شود این است که چرا زنان فقط باید برهنه شوند؟ آیا برهنگی سمبل زنان باید شود، یا سمبل مبارزاتی؟ آیا زوم کردن و مانور دادن بیش از اندازه بر روی همین قضیه، خودش گرفتار شدن به تابویی دیگر و زندانی شدن در ساختاری دیگر نیست؟
مگر آن بی شمار زنان دلاور سرزمینمان نیستند که در زندان ها و سیاهچال ها با لباس و بی لباس فرقی نمی کند در حال جنگ با ضد انسان ها برای خدمت به انسانیت هستند؛ از نسرین ستوده تا سیمین بهبهانی...

آرزویی که از درون دل و امیدی که از صمیم قلب دارم این است که: روزی برسد که اصلا حتا واژه های همچون باکرگی، برهنگی، زنانگی، مردانگی، که حتا صرف ادا کردن و توجه کردن به آنها، مستلزم قید و بند و اختلاف و تضاد و تعارض است از زبان و ادبیات مردمان جهان و بویژه کشورم رخت بربندد...

آرزو می کنم روزی برسد که انسان های سرزمینم، به جای تن یا دستکم در کنار جسم و تن، روح و روانشان، مغز و اندیشه و فکرشان، ترس و تابوها و احساساتشان، خودبزگ بینی ها و خود کوچک بینی ها و تعصباتشان و خودکامگی ها و شخصی گری های شخصیشان را لخت و برهنه و عریان کنند.

و آنجاست که دیگر هیچ رژیم ضد انسان و فرهنگ ضد بشر و جهان با برده ای وجود خارجی نخواهد داشت.

و در آخر اینکه، ایران هنوز زیر ساتور تبهکاران و بالای دار جلادان است؛ هرگز نمی شود و نباید زندانیان سیاسی و اعدامی ها را از یاد برد.

سروش سکوت
28 دی