۱۳۹۰ دی ۱۵, پنجشنبه

یک سالِ غریبانه (به یاد شادروان شاهپور علیرضا پهلوی در یکمین سالگرد پرواز)



یک سال از پرواز پر درد و ناباورانه ی شاهپور علیرضا پهلوی می گذرد؛ سوگی که سوز را بر دل های ایرانیان زیر ستم حکومت ضد عشق و ضد انسانیت اشغالگر ایران فارغ از هر باور و مرام سیاسی نشاند. و بار دیگر راوی این روایت تلخ شد که نسل جوان ایران، قربانی حکومت و بانیان انقلاب سرنوشت سوز اسلامی 57، شدند؛ چه آنها که در درون ایران اسیر زندان و گرفتار چوبه ی دار و ازدست دادن عزیزان و بی خانمانی و نداری و افسردگی شدند و چه آنها که شرافتمندانه مجبور به ترک میهن شدند و غم دوری از ایران چنان جان جوانشان را پژمرد که آگاهانه و غمگنانه زندگی را ترک گفته و تن به مرگ دادند.

و علیرضا پهلوی نماینده ی این گروه از جوانان است؛ جوانان نخبه ای که هر یک می توانند چرخ های پیشرفت ایران پر شکوه را بچرخانند. از همین روی است که بایستی کشنده ی پیدا و پنهان علیرضاها را جمهوری اسلامی اشغالگر ایران و آورندگان آن دانست.

مرگ جانکاه شاهپور، بار دیگر بازگوینده ی داستان تلخ رنج و درد خانواده ی ایران ساز پهلوی و جفا و ستم و ناسپاسی در حق آنان از سوی ایران سوزان نیز بود. سوگنامه ای که در طول تاریخ پر فراز و نشیب ایران اگر بخواهیم نمونه اش را بیابیم، باید به سراغ چهارده سده پیش و یورش تازیان و قادسیه ی خونبار برویم؛ و اینک شورش 57 است، قادسیه ی دوم و هر آنچه امروز بر سر ایران و ایرانی از ویرانی تا کشتار می آید، پی آیند و برآیند همان رویداد است که شاه بیت آن چنین است:

از جفا و ناسپاسی در حق خاندان پهلوی
تا ستم و سیه روزی بر شهروندان ایرانی

رویدادهای شرم آور و دردآور انقلاب 57 و پیشامدهای رنج آور آن برای خانواده ی پهلوی و فرزندانی که در اوج جوانی با این همه ویرانگری و وحشی گری روبرو می شدند، در کنار مصائبی که پس از رفتن از ایران برای آنان پیش آمد و به مرگ محمدرضا شاه انجامید، و پس از آن مرگ ناباورانه ی شاهدخت لیلا و شاهپور علیرضا پهلوی و سرانجام ستم های روا در حق ایرانیان در سی و سه سال گذشته، بیش از همه یک تن را در آزمون فشار و "همچنان استواری" نهاد: شهبانو فرح پهلوی

بانویی که بی گمان باید از وی با نام "فرانک زمان" یاد کرد؛ زیرا روزگار رفته بر این مادر و زن امروز ایران، یادآور رنج ها و دلاوری های فرانک مادر آن زمان ایران است؛ در تاریخ گسترده ی ایران آمده که پس از هزار سال ستم بابلیان که در هستی باشنده ای پتیاره بنام ضحاک گرد آمده بود و سوزاندن و نابودی دستاوردهای فرهنگی ایرانیان، این فرانک بود که با وجود از دست دادن فرزندانش و کشته شدن آنان به دست ضحاک، پسرش فریدون نیک سرشت را در دامن پر از مهر و فرهنگ خویش می پرورد، پس آنگاه وی را با آیین مهر آشنا می کند و به کوه نزد آموزگاران می فرستد تا او را برای نبرد فرهنگی با ضحاک آماده و آبدیده نماید، تا فریدون بتواند با یاری کاوه، آهنگری تلاشگر که نماینده ی جرگه ی پیشه وران و توده ی مردمان است، آیین های در هم کوفته را به ایران بازگردانند.

استواری فرانک با وجود همه ی رنج های جانکاه، در تاریخ، گواه سخت جانی و ایستادگی زنان ایران است، و شهبانو فرح پهلوی را باید دنباله روی راه فرانک دانست.

در پیام های امید بخش این بانوی فرهیخته و فرانک زمان ایران، رگه ای از امید موج می زند، امیدی که برای جوانانی چونان من که گه گاهی با نومیدی و افسردگی و سرخوردگی و مرگ اندیشی روبرو می شویم، بسیار ارزنده و ارزشمند است؛ شهبانو همواره می گوید: "نور بر تاریکی پیروز است" شنیدن این سخن از زبانِ جان مادری که داغ دو فرزند دیده و در هنگامه ی شوم تاریخ ایران، شوهرش را که شاه کشور بوده، از دست داده و با آن همه سختی ها فرزندانی شایسته را پرورانده، روشنی را به چشمان و روانمان باز می گرداند.

همچون همیشه باید برای شناخت رویدادهای امروز و فردای ایران به تاریخ، فرهنگ و ادب کشورمان برگردیم؛ پس: امید است که در این هم آهنگی تاریخی، همانگونه که فرانک، فریدون را برای نابودی و در بند کردن ضحاک پروراند، شهبانو فرح پهلوی و شاهزاده رضا پهلوی به عنوان دو نیروی امید بخش و مهر افزا، دشمنان و ضحاکان امروز را در بند کنند و حق از دست رفته ی مردم را به مردم بازگردانند.

در خصوص "گزینش مرگ به جای زندگی"ِ شاهپور علیرضا، بر آن شدم تا نکته ای را به گفته های پیشین دیگران بیفزایم که تاکنون کمتر بدان پرداخته شده است؛ افزون بر اینکه درد جانکاه دوری از ایران در آن اوج کودکی، آن هم کودکی که پدرش شاه کشورش بوده، جان و روان هر آدمی را خسته و فرسوده می سازد، باید به این زمینه نظر افکند که شاهپور به سراغ بخش دردناکی از تاریخ ایران رفته بود و آن را برای زمینه ی دانش و رشته و پژوهش خویش برگزیده بود: تاریخ ایران باستان و هنگامه ی شوم تازش تازیان.

مگر می شود، جوانی که آن همه دوری و درد را از ناسپاسی ها و سیه روزی های مردمش دیده، وقتی با گذشته ی پر درد تر ایرانش آشنا می شود، دیگر نیروی برای زندگی داشته باشد.

به گمان من، شاهپور راهش را درست برگزیده بود، هرچند او در ظاهر از کنش های سیاسی روی گردانیده و به خاموشی گراییده بود، اما با گزینش فرهنگ و تاریخ ایران، آن هم سوگنامه ی یورش تاریان، که سرچشمه ی نابودی فرهنگی ایران تا به امروز شده، دست روی "چشم اسفندیار" جمهوری اسلامی و همه ی دشمنان ایران گذاشت.

به هر روی، عامل و قاتل اصلی مرگ شاهپور و جوانان چونان او، حکومت جمهوری اسلامی است و امیدوارم به زودی با نابودی سامانه ی اهریمنی اسلامی و بازگشت کشور و کشورداری به مردم، در دادگاهی ملی و دادگر، این حکومت و سران آن برای همه ی این جنایت ها در این محکمه محاکمه شوند.

در یکمین سالگرد درگذشت شادروان شاهپور علیرضا پهلوی، یاد و روان وی و همه ی ایرانیان قربانی حکومت و آورندگان و پشتیبانان پشیمان نشده ی آن را، گرامی می داریم.

درود بر روان شاهپور
ستاش استواری شهبانو
سپاس از تلاش های شاهزاده...

===

پی نوشت:


سروش سکوت
15 دی 2570

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر