۱۳۹۱ شهریور ۶, دوشنبه

آقای بان کی مون! این یک آزمون است



خطاب به آقای دبیر کل سارمان ملل متحد (که البته ما پیشتر گفتیم بجای فخر فروشی حقوق بشر، بهتر است کاندوم بفروشند)!
آقای بان کی مون! قربان چشمان بادامیت! فدای قد و بالای کوتاهت! بجای اینکه با ژست حقوق حشر مآبانه، دلک و دلک بروی ایران و با لبخند آسیای شرقیت، در جمع سران کشورهای گروه عدم تعهد، یک هشدارکی به جمهوری اسلامی بدهی که: آقا تو را خدا جان سید علی گدا با اسرائیل ملایم تر باشید، با امریکا نرم تر برخورد کنید... بهتر است سراغی از زندانیان سیاسی بگیری، سراغی از اوین و رجایی شهر، سراغی از وکیل بی وکیل محبوس در قفس -نسرین ستوده-، حتما نام کاظمینی بروجردی را شنیدی آقای بان؟! میدانی که مسلمان است، اما تنها به دلیل اعتراض عاقلانه و ناصحانه و داعیانه به جدایی مذهب از امر حکومت، سالهاست زندان است، پیرمردی سالخورده نیز هست... اگر هم خیلی دستت باز و گشاد بود برو به دیدار سیامک مهر هایی که همچون من و صدها چون من تنها و تنها به دلیل تفاوت باور و دیدگاه و مذهبی و مسلمان و موافق اسلام نبودن، گرفتار احکام سنگینی مانند اعدام اند... همینطور سعید ملک پور و خیلی های دیگر هم فراموش نکن... جهنم و ضرر، اگر این کارها را هم نکردی برو به دیدار همان موسوی و کروبی، نمیدانم یک کاری بکن دستکم!!! باید حافظه ی قوی داشته باشی مثل بیشتر آدمهای کشورهای پیشرفته ی آسیای جنوب شرق... اما اگر هم آلزایمر گرفته ای، میدانم که میدانی که ده ها ایرانی از جمله "شاهزاده رضا پهلوی" به شما نامه نوشته اند و همین درخواست های بنده ی نوعی داخل نشین را مطرح کرده اند. امیدوارم شما همچون دیگر همتایان گرامیتان فریب ژست مهمان نوازانه ی سران جنایتکار جمهوری اسلامی را نخورید و مست بوی کباب و پولوی آنان نشوید، خوراکی که امروز برای ایرانی ها هم یک خوراک تجملی و لوکس شده!!
این یک آزمون است آقای بان! امیدوارم که رد نشوید همچون امثال کریس دیبرگ که ایران را امن نامید و در حالی که اینجا پلیس ها و لباس شخصی ها و بسیجی ها گنگستر و تروریستند!...

نامه سرگشاده رضا پهلوی به جناب بان کی مون دبیرکل سازمان ملل متحد
با مهر و سپاس
سروش

۱۳۹۱ شهریور ۴, شنبه

مافیای مذهب و مواد مخدر؛ زیربنای یک حکومت برای به زانو درآوردن یک ملت



روی فرش سُرنگ می رقصم
با جوونای مُــرده زیر پــُل . . .

مدت ها بود که دست به قلم وبلاگ نویسی نبرده بودم. اما مگر میشود بر دردی خموشی گُزید و لب را به سکوت گَزید که هنوز و تا ابد تازه است و بوی ضخم چرکین و کبودش فضای اعصار را آلوده و زمان و زمین را فسرده و فرسوده است!
(یادآوری: شاید تماشای برنامه ی امشب آخرین لحظه ی آقای شهرام همایون و کلیپ ها و سخنان ایشان هم بهانه ی شایسته ی این چندخط درد دل یک دل دردمند باشد!...)
دردی که من نیز قربانی آن هستم، چه در خانواده (پدرم) و چه در فامیل (بیشتر عموها و دایی ها...) گرفتار مواد مخدری بودند که جمهوری اسلامی از روز نخست روی کار آمدنش برای متلاشی کردن و سرسپرده نمودن یک نسل سوخته، دستاویز خود نمود.
مافیای مذهب شاید به مراتب بدتر و پلیدتر از مواد مخدر باشد، اما آیا به راستی می توان از نقش افیونی که خون، مغز و دل را وابسته ی خود میکند، و از رقیق القلب ترین آدمها، قسی القلب ترین ها را میسازد، گذشت؟!
انسان، موجودی است که تحت هیچ شرایطی حاضر نیست دست به هرکاری بزند که با عقل تعطیل نشده یا قلب کِدِر نشده اش منافات داشته باشد، مگر آنکه اسیر و گرفتار این دو سم کُشنده و کِشاننده شود. اینجاست که وی تنها و تنها فرمانبُردار مواد و مذهب می شود و به خاطر کسب آنها یا ارضاء خواست جوینده ی آنها، دست به هرکاری، مطلقا هرکاری، می زند؛ میخواهد اجرای فرمان تکه تکه کردن فُروهرهای پیرزن-پیرمرد به فرمان حاکم شرع مقدس مذهبش باشد و یا میخواهد فروختن دختربچه ی بی گناه به پیرمرد موادفروش برای رفع خماری و دقایقی نئشگی به فرمان مواد مخدر باشد!
حکومت جمهوری اسلامی که به همه چیز شبیه است جز حکومت و همه کار میکند جز کشورداری و از همه چیز بجای استفاده، سو استفاده میکند و در یک کلام: "مجسمه ی خباثت، رذالت و کثافت" است، بی شک بر دو پایه استوار است و تمام دلایل و اسباب دیگر، زیر مجموعه های این دو اصل هستند و بس: 1) مافیای مذهب 2) مافیای مواد مخدر
زیرا سرشت این دو اپیدمی مرگبار، "وابستگی همه ی وجود آدمی تا سرحد مرگ" است. انسان وابسته و بنده و برده ی این دو نیرو، هیچ چیز را نمی بیند و هیچ فرمانی را از مغز و قلب خودش نمی گیرد و هیچ صراط مستقیمی را نمی پذیرد؛ فقط یک چیز را میداند: ارضای وابستگی!
محال است که انسانی به آن درجه از جانی شدن برسد که نماینده ی شرارت یک رژیم و تشکیلات و باندهایش شود، مگر آنجا که دیگر واقعا انسان و خودش نیست، بلکه به امر نخ های نامرئی –بسان آنچه در نمایشهای عروسکی و خیمه شب بازی می بینیم- عمل کند. اینجاست که اصطلاح رایج پارسی –خون جلوی چشم طرف را گرفته!- صادق ترین مصداقش را پیدا میکند.
آنچه امروز در وطن گرفتار و اشغال شده یمان می بینیم هم خارج از این دو نیروی مرگبار و مرگ آفرین نیست؛ مذهبی که فرمانروایی میکند، خود را صاحب اختیار و مصلح "جهان" میداند و قدرتش را بیابد نه تنها "کفار و مرتدین و خارجین و مارقین" داخل ایران که کل جهان را پاکسازی میکند! رهبرش خود را نماینده ی خدای نادیده و زبردست می داند و خلق را گمراه و زیردست خود می شمارد. مواد مخدر، مهمترین ابزار کوک کردن زیردستان است. مافیا و پدرخوانده های مواد مخدر رژیم، با این دو نیرو، فریبکارانه ایران را تنها به خرابه ی چپاول خود تبدیل کرده اند و ژست معصومیت می گیرند و دروغ میگویند ار راست زیباتر! شعار دروغین مبارزه با مواد مخدر سر میدهند، اما جواز شرعی استفاده از آن را و عدم تحریم و حرمت آن را صادر میکنند، قیح ِ آن را از قباحت انداخته اند. زشتی اش را عادی و عادت کرده اند...
آری، شعار دروغین مبارزه با مواد مخدر عربده میکشند در حالی که محال است، محال است که حتا یک مثقال و ذره و گرم و چه و چه از انواع مواد مخدر به قول خودشان مکشوف از بازار پر سود برادران سپاه و بسیج خارج شود!
یادم است در جایی خواندم که اسکندر مقدونی پس از یورشش به ایران و ویران کردن و نابودن نمودن هرچه بود، دستور داد تمامی سربازان و سردمداران و سرآمدان و دلاوران و دلیران عرصه ی نبرد و کشورداری ایران را از دم تیغ بگذرانند و بکشند! یکی از نزدیکان اسکندر، به وی شکوه کنان گفت: چرا اینها را میکشید؟ میتوانید در امر رزم و کشورداری از اینان بهره ببرید! اسکندر، خنده ی موضیانه و فاتحانه ای کرد و گفت: رزم؟ کشورداری؟ مگر من برای این اهداف بچگانه و برای سامان دادن و آّباد کردن این خاک به اینجا یورش برده ام که چنین سودایی داشه باشم؟ نه، من ایران را تصرف کرده ام و کمر به نابودی آن بسته ام تا چیزی از آن باقی نگذارم!...
اسکندر و اسکندرها، آدمهای ملی و دلسوز ایران نبودند که به دنبال آبادی و آبادانی آن باشند، بلکه اشغالگر بودند و در پی ویران سازی ایران! اسکندر، چنگیز و اعراب از قدرت میهن پرستی و رستاخیز دلاوران ایران میترسیدند، و برای همین آن نیروی زنده و جوان را کُشتند!
جمهوری اسلامی هم میراث دار و میراث خوار متجاوزان است. عمده ترین سلاحش برای کشتن نیروی جوانی، سرزندگی، اعتراض و میهن پرستی، مواد مخدر است.
باری، ستون های تمدن، حتا به کُهنگی و دیرینگی از نوع ایرانش، زیر ِبار ِاین دو آوار ِناشی از زلزله ای صد بدتر از زمین لرزه، یعنی مواد مخدر و مذهب، له می شوند. و به گمانم اینجا دیگر کورش بزرگ و زرتشت پاک هم بر آنچه بر کشور شهره به عشق و گذشت می رود، بغض میکنند و میگِریند!
یادم است، وقتی در یونان بودم، صدای شکسته شدن استخوان های تاریخ و تمدن و تف شدن آن را شنیدم و دیدم! وقتی در محل سکونتمان در محله ی فقیرنشین و پر از خلافکار اومونیای آتن، درست دربرابر ِچشم انداز ِچشم نواز ِدوردستِ آکروپولی، معتادان و تزریقی هایی را میدیدم که در ملا عام نخست گدایی میکردند و پس آنگاه خماریشان را به طَمَع نئشگی دردناک سرنگ و دود می سپردند. پیش خودم می گفتم الآن خدایان و امپراطورهای یونان باستان اگر بودند چه حسی داشتند و چه میگفتند و آیا نمی گریستند؟ گرچه بسیاری از آنها جنگجو و آدمکش بودند و خون دیدن برایشان عادی بود، اما دیدن خون دل خوردن جوانان به ته خط زندگی رسیده، واقعا دل سنگی قسی القلب ترینها را هم آب میکند!
اینجا بود که با تمام وجود یاد ایران ویران اشغال شده ی خودمان و سیاهی و تباهی برآمده از مواد مخدر و مذهب افتادم و صدای شکسته شدن ستون های هزاره ها تمدن و تجدد و ترقی را وحشتناک حس کردم!
وقتی، روزهای آخر در همان یونانِ کابوس ِ پناهجویان، در خانه ای مسافری بودم که به در کنار صاحب خانه، حتا چند جوان کم سن و سال که از من هم کوچکتر بودند، کراک و... مصرف میکردند، چیزی برای نابود شدن در وجودم نمانده بود و این خود ویرانگری دردناک وقتی کامل تر شد که پسر چهارده پانزده ساله ی این خانواده، به عنوان یادگاری، "چیپ یک سال پاکی از مواد" خود را به من داد. نمیدانستم در نهانم چه بگویم! خدایا یعنی این بچه هم معتاد بوده!!...
اما تفاوت آشکار یونان در حال ورشکستگی اقتصادی با ایران اشغال شده ی در حال فروپاشی اجتماعی، در این بود که در یونان و در محله های خلافکار و فقیری مثل اومونیا و آکارنِئا، مصرف کنندگان خرده پای مواد مخدر –که اکثرا هم از مهاجران غیرقانونی بودند- آزادانه در یک سری کوچه ها و خیابانهای متروکه مشغول زدن مواد مخدر میشدند، حتا ون هایی برای دادن سرنگ غیر آلوده (برای کاهش انتشار بیماری های خونی مثل اچ آی وی و هپاتیت) و غذا (برای کاهش دزدی و بزهکاری!) می فرستادند. گویا سیاست دولت یونان این بود که با رها کردن این معتادان خیابانی برای رهگذران یونانی درس عبرتی بسازد که آهای کسانی که قصد زدن مواد دارید، این است عاقبت اینکار!... در عوض در همان یونان اگر یک نفر را به جرم حمل حتا حجم خیلی خیلی کم مواد مخدر بگیرند –با آنکه کشور یونان اعدام ندارد- آن قاچاقچی را یک جوری در زندان سر به نیست میکنند!
اما دقیقا در این سو و این یکی تمدن بسیار شکوهمند و کهن تر از یونان، کاملا اوضاع برعکس است، یعنی خرده پاها و مصرف کنندگان مواد مخدر را زندان کرده، شلاق زده و حتا اعدام میکنند! در عوض کارتلهای مواد مخدر که از سپاه پاسداران و بیت رهبری تغذیه میشوند، راست راست میگردند و همان زمان که ده ها و صدها معتاد مواد مخدر -که بیمار هستند و نیازمند باز پروری- اعدام میشوند، سرگرم قرارداد بستن با افغان ها و بلوچ های شاغل در امر ترانزیت مواد مخدر در لب مرز هستند!
و آری این است روایت تلخ ایرانی که نه یک درد بلکه هزاران درد دارد و داغدار همه ی این دردهاست، در شرایطی که با افزایش فقر و بیکاری و معضلات اجتماعی و خودکشی و بی اخلاقی و از خودبیگانگی و کاهش امید به زندگی و عزت نفس و خودشناسی، به صف بزهکاران و معتادان همچنان افزوده میشود. کاری که بی گمان جمهوریِ جرم آفرین ِ اسلامی، بانی اصلی آن است.
اینجاست که مسائل اجتماعی و مدنی در ایران گرفتار، بیشتر خودنمایی میکند تا مسائل و مباحث دل به هم زن و طولانی و بی ثمر سیاسی! و شاید به درستی نتوان در شرایط خفقان مطلق داخل ایران و جمهوریِ جرم آفرین ِاسلامی، راهکاری راهگشا و شایسته برای آن یافت، مگر حمایت از ان جی او ها و سازمان های مردم نهاد و غیر انتفاعی مستقلی همچون معتادان گمنام و موسسات پشتیبان آن در خارج کشور همچون بنیاد آیینه که به تلاشهای داریوش اقبالی، خواننده ی شهیر ایرانی، رنگ و جلا و جایگاه و پایگاه ویژه ای یافته است و همانطور که انجمن معتادان گمنام میگوید: اعتیاد یک بیماری است نه تنها بیماری فردی، بلکه بیماریی خانوادگی-اجتماعی... .
سروش سکوت

۱۳۹۱ شهریور ۲, پنجشنبه

اسلام در برابر خرد فرو میریزد / کاسپین ماکان


شوربختانه بیش از نیمی از مردم ایران به بیماری کشنده خرافات، آن هم از نوعی بسیار بدخیم، یعنی اسلام، دچار هستند! اما از سوی‌ دیگر، به تدریج به جمع روشن بینان، افزوده می شود. گر چه بالا رفتن سطح آگاهی و واقع بینی در میان نسل جوان، رشد آهسته ای دارد، ولی تا اندازه‌ای امیدوار کننده است. در این میان باید قدردان دلیرانی چون؛ کوروش بزرگ، نادر شاه افشار، بابک خرمدین، احمد کسروی و صدها اندیشمند و مبارز دیگر باشیم، بزرگانی که تا پای جان برای کاشتن بذر آزادی، آدمیت و پاسداشت این مرز و بوم کوشیدند
در عصر ما، از انقلاب ننگین ۱۳۵۷ تا کنون، بیشمار شجاعت پیشه گانی تلاش کردند تا از نابودی میهن و هم میهن جلوگیری کنند. بسیاری از آنان به دست خون آلود اسلام و اسلامیان به قتل رسیدند و برخی پس از تحمل زندان و شکنجه، ناچار به هجرت شدند. این گروه با به کار گیری ابزار رسانه ای، نقش مهمی را در روشنگری ایفا می کنند. هر چند که اگر حیله گری های دسته های موسوم به سبز و اصلاح طلبان فرصت طلب، برای بازگشت به دوران خونین خمینی، در میان نبود، اکنون مژده صبح پیروزی ایرانیان فرا رسیده بود.
در دو تصویر اول، شما بانوانی را می بینید که کتابی بر سر خود نگه داشته اند، همان قرآن، که حاوی قوانین ضّد بشری، به ویژه بر علیه زنان است! و در تصاویر بعدی، جوانانی دیده می شوند که در لجن و گِل فرورفته اند و به ناحیه‌‌ سر و قفسه سینه شان، ضربات پی‌ در پی‌ وارد میسازند یا با استفاده از ابزار آلت مخصوص، خود را شکنجه میکنند و زیر فشار شدید روحی‌ قرار میگیرند تا در مصیبت مرگ و ستایش علی، حسین و ... با یکدیگر رقابت کنند...! آن هم بر سر ماجرایی که ۱۴۰۰ سال از آن می گذرد، و اتفاقا در مورد تبهکارانی است که در گردن زدن آدم ها، ربودن زنان و عیاشی، شهرت داشته اند؛ کسانی که در اندک زمانی به خاطر ایده و در پشت ماجرا برای منافع شخصی، جنگ های زیادی را بوجود آورده و یا فرماندهی کردند که به واسطه آن، انسان‌ های بسیاری را به کام مرگ کشاندند. صرف نظر از هر گونه تعصبی، به نظر شما افرادی را که در تصویر مشاهده می کنید، پیرامون اسلام مطالعه کافی داشته اند؟ حدس می زنید حتا برای یک مرتبه ترجمه درست قرآن را خوانده باشند؟ آیا ایشان می دانند که از نگاه اسلام، زنان به عنوان یک انسان کامل محسوب نمی شوند و از حداقل حقوق انسانی هم برخوردار نیستند؟ تردیدی نیست که آن ها نمی دانند در تقسیم بندی اسلام، به جز عده‌ای انگشت شمار، از جمله پایه گذاران اسلام، هیچکس انسانی درجه ۱ به حساب نمی آید! مردان بندگانی درجه ۲ و زنان درجه ۳ هستند! و هزاران پرسش و نکات دیگر، که بسیاری از پیروان اسلام با تعصبی کور، هرگز بدان توجهی ندارند! مثل افرادی در گرایش های گوناگون، که انگار با همان عقیده دست دوم پیشینیان خود، زاده شده اند. به عبارتی عده‌ای نادان و سودجو در گذشته برایشان تصمیم گرفته اند و از آن پس، بخشی از ذهن طرفداران برای تشخیص خوب و بد، متوقف و یا با اختلال مواجه شده است. تمام این ها در حالیست که بین ۲ تا ۳ هزار سال پیش از پیدایش اسلام، افراد بی ادعایی چون بودا و زرتشت، آدمی را از آزار دادن هر موجودی برحذر می داشتند، همه انسان‌ها را برابر می دیدند، پندار نیک را سر لوحه زندگی قرار می دادند و در هیچ جنگی شرکت نمی کردند. تنها نبردشان با تاریکی و جهل بود، که بر آن چراغ دانایی می افروختند...
بر خلاف انتظار، پس از گذر قرن‌ ها به جای توسعه خردمندی؛ ظهور اسلام، اصل کشتن و کشته شدن را انتشار داد...! 
 
نزدیک ترین مثال؛ 
حتما به خاطر می آورید شعار "یک یا حسین تا میر حسین" و "دستمال سبز" و "الله اکبر"، در میان بسیاری از ایرانیان، به یک اپیدمی مقدس، مبدل گشت...! همان افکار ناکارآمدی که باعث فراموشی سه دهه ویرانی و قتل هزاران روشنگر و آزادی خواه گردید! و تا جایی پیش رفت که مردم به سطوح آمده از جبر حکومت اسلامی را، ناگزیر به تأیید و تمجید منشأ ویرانی ها کرده و بار دیگر به جای پیشین بازگشتند! اگر قدری با خودمان روراست باشیم، در آن صورت می توان گفت؛ مشکل ما مردم ایران، خامنه ای، احمدی نژاد، سپاه و بسیج نیست! اشتباه نکنید! مشکل انگلیس، آمریکا، چین و روسیه هم نیست! مسئله اصلی خود "ما" هستیم! تا زمانی که ذهن ما پر از مهملات و خرافات، راجع به پیشوایان دینی نظیر محمد و مهدی، یا تار مو و باد شکم، پای چپ و راست و نحوه سکس با کودک و عمه و خاله است، آن هم در شرایطی که حاضر به پذیرش حقایق و درک مسائل انسانی با دانش امروز نیستیم، هرگز طعم آزاد بودن را نخواهیم چشید...!
بنابراین چنانچه فردا هم شاهد فروپاشی حکومت اسلامی باشیم، عدم شناخت کافی از حقوق انسانی که ناشی از باورهای دروغین و نادرست است، بستر مناسبی خواهد بود جهت پدید آمدن استعمار و استبداد نوین! در نتیجه برای دستیابی به صلح و آرامش، علاوه بر سقوط رژیم؛ اسلام زدایی، لازمه برخورداری از یک جامعه روشن اندیش و آزاد است. پرسش اینجاست! چرا اسلام؟ زیراکه اسلام بر خلاف دیگر ادیان و مذاهب، دو مشکل پایه ای دارد! اول اینکه مملو از قوانین جابرانه و دستوراتی بر علیه انسان هاست و دیگر آنکه اصلی در خود، مبنی بر مطلق و غیر قابل تغییر بودن، دارد. پس؛ نه با دوران خود و نه با دنیای امروز مطابقت می کند!
در پایه ادیان دروغی بیش نیستند. ولی با تغییراتی که امروزه در آن ها حاصل شده دست کم به جنگ و ستیز با انسان نمی پردازند.
پرچم اسلام، پس از گذشت قرن ها بیدادگری و خشونت، "بی خردی" را در پی داشته که "بی خردی" مهمترین عامل وجود "خودکامگی" است.
اکنون در سرزمین ایران، خودکامگی به "حکومت ولایتی" منتهی شده است، یعنی گشودن دفتر نمایندگی خدا بر زمین و اطاعت بی چون و چرای مردم! پایگاه اصلی آن در ایران بوده که در سراسر دنیا ریشه دوانده است. در تفسیری روشن تر، به معنای نادیده گرفتن خداوند و دخالت در نظم جهان هستی به لحاظ سودجویی مضاعف عده ای خاص و حاکمیت جبار بر عام است. طبق اعلام پایه گذاران رژیم اسلامی، از جمله اهداف ایشان، صدور اسلام و حاکم شدن بر جهان اسلام به شمار می رود، که متاسفانه با انجام اقدامات تروریستی در داخل و خارج از ایران تا اندازه ای موفق بوده اند. حال برای همسو کردن دیگر مسلمان ها و اعراب بایستی به نابودی دشمن ساختگی به نام اسرائیل و از بین بردن یهودیان ، یعنی ایجاد هولوکاست دیگر، بپردازند.
اگر به تاریخ گیتی نگاهی بیندازیم، در می یابیم که خدا هم دچار خطا می شود! به عنوان مثال؛ دیگر خبری از دایناسورها نیست! خالق، آن ها را از بین برد، چون در خلقتشان اشتباه کرده بود! حال چه رسد به مضحکه هایی از جمله خمینی و خامنه ای که خویش را نماینده ایزد خواندند و خود را عاری از هرگونه تخطی می دانند.
اوج اسلام زدگی، به خصوص طی ۳۳ سال گذشته، نه تنها نتوانست رفاه، امنیت و انسانیت را به ارمغان بیاورد، بلکه سبب گردید تا بی عدالتی و توحش، بیش از هر زمان دیگر به بالاترین مرتبه برسد! خوشبختانه این برآیند، کذب و تهی بودن اسلام را آشکار ساخته و در حقیقت سند محکمی بر علیه آن به شمار می رود.
البته خاطر نشان می کنم که اسلام گونه های متعددی دارد. به راستی اسلامی که در ایران حاکم شده تا حدی سختگیری کمتری در مورد پیروان خود دارد. اگر قرار باشد به همه دستورات و توصیه های اسلام عمل شود کمتر انسانی زنده مانده یا در شرایط عادی به سر خواهد برد
بسیاری از ما درک درستی از مفاهیم دمکراسی، سکولاریزم و از این قبیل را نداریم! پیش تر روشن شد، دین، همواره شیوه‌ای است برای استثمار و بردگی انسان. صرف نظر از این حقیقت، سکولاریزم، همان طور که در منشور حقوق بشر هم تا اندازه‌ای به آن اشاره شده، آزادی دین و پیروان ادیان را در جایگاهی جدا از امور سیاسی، محترم و مجاز می‌داند. اما پرسش مهم، اینجاست که آیا دستورات انسان ستیز، نا عادلانه و جنگ جویانه اسلام، با اساس قوانین حقوق بشر مغایرت ندارد...؟ در مورد دموکراسی هم، وضع به همین ترتیب است، عده‌ای شتاب زده می‌گویند؛ انتقاد از اسلام و ذکر حقایق در این باره، با دمکراسی، منافات دارد...! در پاسخ باید گفت: دموکراسی یا همان جامعه گرایی، نخست، مستلزم آگاهی‌ بخشیدن به مردم است! مردم جامعه ای، را تصور کنید که بنا به دلایل مختلف، مانند سانسور یا تبلیغات نادرست، عقاید خطرناک و باور‌های ضّد انسانی‌ داشته باشند، بی‌ شک در چنین موقعیتی هرگز نمیتوانند تصمیم صحیحی برای اجتماع خود بگیرند. در مثالی روشنتر؛ احترام گذاشتن به عقاید پلید دیگران، نشان دمکرات بودن، نیست! با این تفاصیل و توضیحات، در می‌یابیم که؛ برای جلوگیری از رخ داد هرج و مرج و سؤاستفاده برخی‌، باید تعریف عاقلانه‌ای از واژه‌های آزادی، دموکراسی، سکولاریزم و ... بیان داشت. بدیهیست، که آموزش پیش شرط و ضامن اجرائی شدن آنها خواهد بود.
به آن دسته از معترضین به نوشته هایم می گویم؛ [حقیقت، توهین نیست! تعصب را در گوش‌ای رها کنید].
شاید بهتر باشد که سرانجام با شجاعت دست از لاپوشانی و خودسانسوری بر داریم و با روشن بینی و روشنگری بر مشکلات فائق آمده تا همگان میهمان امنیت، آسایش و آزادی باشیم

مولوی در این باره به ما پند می دهد؛
داد جاروبی به دستم آن نگار کز بن دریا برانگیزان غبار

پایان سخن؛ 
تنها راه رهایی، همسویی با خردمندان راستین و جرعه ای خرد، از چشمه حقیقت است...
 
امرداد ۱۳۹۱