۱۳۸۹ مرداد ۴, دوشنبه

برای پدر و پسر در سال مرگشان ؛ 3 و 4 امردادماه سال یاد پهلوی ها


 چه غمگنانه چهره در نقاب خاک کشیدید"
خاک گریست
اما جغدان به پشتوانه ی الهیاتشان
خندیدند و خندیدند
و بی خردان
"...قلاده هایشان را محکم و محکم تر کردند

دیروز و امروز، 3 و 4 امردادماه، برابر بود با 66 امین سال درگذشت پهلوی اول، رضاشاه و 30امین سالمرگ پهلوی دوم، محمدرضاشاه پهلوی
در مورد این دو انسان که به واقع اگر با دید غیر متعصبانه (از هر دو طرف چه موافقان و چه مخالفان) نیک بنگریم هر دو ایرانیانی وطن پرست بودند در که در آن هنگامه های تباهی و ویرانی ایران، این کشور کهن را از فتنه ی تجزیه و (نیز تا حدود بسیار زیادی) عمامه رهایی بخشیدند و اگر نبودند این پدر و پسر ایران هم به این شکل و سیاق نبود؛ به هر روی پیرامون این دو شخصیت ملی و سیاسی سخن و نگارش زیاد شده است؛ و من اینجا قصد پرحرفی و تکرارگویی ندارم.
آنچه برایم عجیب و باور نکردنی می باشد این است که بعد از حدود سی و دو سال از انقلابی که به نوعی همه ی دستاوردهای خانواده ی پهلوی و نیز دکتر مصدق را شست و مملکت را به دست فرزندان عمرسعدوقاس داد، هنوز هستند عده ای که اوج روشنفکری خود را در کوباندن و فحش دادن و دیکتاتور خواندن پهلوی ها می بینند. اینان -که شناختشان از تاریخ به اندازه ی شناخت مردم بی سواد زمان انقلاب از تحریرالوسائل خمینی هم نیست!- یا سنگ دکتر محمد مصدق را به سینه می زنند و یا افکار و آراء حزب توده و مجاهدین و کمونیست ها را توجیهی برای پهلوی ستیزی خود می دانند؛ من در اینجا قصد بحث و درگیری با احزاب را ندارم، که دیگر همه ی ما از آن خسته شده ایم و در این هنگامه ی غم انگیز وطن (همان چاووشی شوم و هوهوی جغد عمامه به سری که محمدرضاشاه فقید هم در وصیت نامه اش پیش بینی کرده بود) این کار بسی بیهوده می نماید. فقط دوست دارم همه ی ما به مرتبه ی راستگویی برسیم، به نظر من اولین مرحله ی راستگویی در انسان این است که انسان به خویشتن راست بگوید، بسیاری از ما به این بیماری روانی مبتلا هستیم که با خودمان تعارف می کنیم و حتی به خودمان دروغ می گوییم؛ یکی از جلوه های دروغ گفتن به خود این است که شخصیت هایی را الگوی زندگی و افکارمان قرار دهیم که اولا نسبت به آنها شناخت نداریم و فقط یک حرفی از یک کسی در موردشان شنیده ایم و دوم اینکه به خاطر این دروغگویی به خود و غرور کاذبی که داریم، حاضر نیستیم خصلت و منش شخصیت ها و قهرمان های مورد نظرمان را در رفتار و اخلاق خودمان به کار ببریم؛
یک مثال می زنم: دکتر محمد مصدق بی گمان یکی از برجسته ترین شخصیت های سیاسی ایران در تاریخ معاصر است که با زیرکی و شجاعت مثال زدنی پروژه ی ملی شدن صنعت نفت را که عقبه و پیشینه اش به دست رضاشاه بزرگ کلید خورده بود، به فرجام رساند، در برهه ی از تاریخ میان محمدرضاشاه و مصدق اختلاف پیش می آید، اختلافی که هیچگاه در آن از آخوندی به نام کاشانی یاد نشده است، با وجود این اختلاف هیچ جای تاریخ را نمی توانید بیابید که در آن این اشخاص بر ضد هم سخنی رانده باشند.
محمد رضاشاه پهلوی در دوره ی پادشاهی خود دست به اقدامی زد که به نظر من انجام بخش های ناتمام پروژه ی ملی و ایرانی شدن نفت بود که به دست ابرمرد رضاشاه و سپس دکتر مصدق شکل گرفت، کاری که محمدرضاشاه کرد منجر به خشم قدرت های بیگانه ای شد که هیچ گاه استقلال و سروری هیچ کشوری از جمله ایران را نخواسته و نمی خواهند، محمدرضاشاه با لغو صادرات نفت به امریکا با قیمت پایین و با نشان دادن این جسارت درواقع به دوره ی پادشاهی و زندگانی خود پایان داد و به سرعت پروژه ی زیرزمینی حکومت مذهبی از سوی امریکا و انگلیس کلید خورد.
پس رضاشاه، محمدرضاشاه و دکتر مصدق در چند مورد (به تعبیر من) با هم ازدواج معنوی می کنند، همان مواردی که همه ی وطن پرستان و ایران دوستان در آنها مشترکند، این موارد عبارتند از:
 پایبندی به انقلاب مشروطیت و دست آوردهای آن
عدم سرسپردگی به بیگانه و تا پای جان "برای مستقل ماندن ایران"، استوار ایستادن

کوتاه سخن، شایسته است برای همه ی ما اگر در فکر و یاد وطن و رسیدن به آزادی ایران هستیم، که با کنار گذاشتن غرور عشق را جایگزین آن بکنیم و با وطن پرستان و دلاوران ایران دشمنی نورزیم
***
در زیر بخشی از نوشتار یکی از یاران را در مورد گرامی داشت این روز بزرگ (هر چند تلخ) می آورم و پس از آن در نواری که می آید می توانید بخشی از آهنگ "بنیانگذارم" را که در سوگ رضاشاه بزرگ و شاهنشاه آریامهر خوانده شده گوش دهید:

"بهمن اميرحسينی : "رضاشاه را تنها در زمان حياتش بزرگ نناميدند که بگوييم حاصل ترس بود يا تملق. امروز هم بزرگ ناميده می‌شود که بيش از شش دهه از درگذشتش می‌گذرد و مُلکش با دگران است. رضاشاه را بزرگ می‌نامند و می‌ناميم از آنجا که آرزوهای بزرگ داشت و کارهای بزرگ کرد، آرزوها و کارهای بزرگ برای ايران. او را بزرگ می‌داريم چون ميهنمان را دوست داريم. هرچه هم بيشتر از زمانه او دور می‌شويم بيشتر به بزرگی او پی می‌بريم ."//// خدمات رضا شاه کبیر رضا شاه پهلوی طی شانزده سال سلطنت درگیر تکوین دولت مدرن در ایران بود. در این هنگامه‌ بود که آلمان به رهبری آدولف هیتلر جنگ جهانی دوم را آغاز کرد. خدمات رضا شاه کبیر به ایران و ایرانیان را نمی توان به طور کامل در اینجا درج کرد ، تنها اشاره کوچکی به خدمات آن بزرگمرد کافی است تا همه پی ببرند که ایران امروز بدون رضا شاه هیچ بود . *سرکوب غائله جنگل و خراسان و تحکیم قدرت حکومت مرکزی در آذر بایجان و مازندران *سرکوب یاغیان در سراسر اسران از جمله کاشان و لرستان *تشکیل ارتش نوین ایران ، متحدالشکل شدن جامه لشگرین و تصویب قانون نظام وظیفه در سال ١٣٠٣ * برچیدن حکومت دست نشانده شیخ خزعل در خوزستان و بازگرداندن این خطه به دامن میهن * احداث راه آهن سراسری با کمترین امکانات مالی و فنی * بنیانگزاری دادگستری به جای محاکم شرع ، الغای کاپیتولاسیون و سپردن محاکم به قضات حقوقدان ایرانی * تأسیس بانک ملی ایران و کوتاه کردن دست بانکهای انگلیس از دارائیهای دولت * بنیانگزاری نیروی دریائی * بنیانگزاری نیروی هوائی با خرید چند هواپیمای یونکرس از آلمان * الغای امتیاز نشر اسکناس توسط بانکهای خارجی و اختصاص آن به بانک ملی * تاسیس موزه جواهرات ملی ایران * تدوین تعرفه گمرکی و واریز در آمدهای آن به حساب دولت * الغای امتیازنفتی دارسی و عقد قرارداد جدید بر اساس منافع ایران با با شرکت نفت ایران و انگلیس * کارگذاردن نخستین سنگ بنای دانشگاه تهران در سال ١٣١٢ و راه اندازی آن یکسال پس از این تاریخ * تأسیس بانک کشاورزی * تدوین و اجرای قانون معروف به کشف حجاب و تغییر البسه مردان * تاسیس و راه اندازی کارخانجات دخانیات ایران * تأسیس بانک رهنی برای گسترش خانه سازی در کشور * اعزام اولین دسته از دانشجویان ایرانی برای آموختن فنون جدید به اروپا * ساختن راه ارتباطی با شمال ایران و بنای تاسیساتی چون پل ورسک و تونل کندوان در دل کوهها" 
 ***

آهنگ "بنیانگذارم"تقدیم به روان جاودان خدمتگزارن راستین ایران زمین
رضاشاه بزرگ و محمدرضاشاه پهلوی:

۱۳۸۹ مرداد ۳, یکشنبه

دینداری یا دینکاری! روشنگری دینی یا روشنفکری دینی!

به استادان فرزانه،
شکوه میرزادگی و اسماعیل نوری علا
"وجود نازکش آزرده ی گزند مباد"

***
آنچه در این نوشتار برمی آید، شاید برآیند جستارهای پیشین و برگرفته از چند گفتار از دیگران باشد که در جای خود از آنان یادکرد خواهد رفت.

سخن از "دین" و کنکاش در دین پژوهی و برداشت های گونه گون برای آن، بسته به یک ویژگی دارد که هر کارشناس دین می بایست بدان زینت (صفت) آراسته (موصوف) باشد و آن خودداری از خودرایی (تعصب) و برخورداری از بی طرفی (عدم تعصب) است.
در سرتاسر دانشگاه های گیتی در باختر و خاور، بررسی و کنکاش در دین ها و کبش ها ی گوناگون، به گونه ی " تطبیقی" انجام می گیرد و فرجام آن دانشی است به نام "دین شناسی تطبیقی" (Comparative Study of Religions) که امروزه در بسیاری از دانشگاه ها دارای کرسی و پیشینه است.
در ایران پس از انقلاب سال 57، این رشته به نام ادیان و عرفان از گرایش های گروه الهیات شده است و در آن دین ها و آیین های ایمانی عرفانی، تنها به گونه ی تاریخی-سرگذشتی بررسی می شوند و خبری از بررسی مقایسه ای آنها نیست!
این پیش زمینه را اندر یاد داشته باشید؛

مرز دینداری (ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا)
مرز هر دین یا باوری، در نگاه نخست، به دیدگاه خود دیندار بستگی دارد؛ بدان چم (معنا) که یک سری "پرسش های مادر" ( (Big Questionsهست که پاسخ آشکار و نخستین آنها را هر آدمی بر بنیاد خردِ سرشتی (فطری) خود و نیروی همیستاری (قدرت تمیّیز) –که مرز جدایی انسان از جانوران دیگر است- می یابد و پرسش هایی چون: "این جهان چیست و از کجاست؟، پیشین (ازل) و پسین (ابد) آن چه سان بود و خواهد شد؟، آدمی چیست و از کجاست؟ و انجام و فرجامش چگونه است؟"
پرسش ها و پویش های این چنین، چه، استومندی (این جهانی) و چه، مینوی (آن جهانی)، از آغازین گاه رویش و بالش خرد (تکامل)، در هر انسانی آشکار می شود.
آنگاه آدمی در گوشه ی سکوت و تنهاییش، جدا از هر دین و مسلکی، اسم و رسمی به یافتن پاسخ آنها کوشش و کشش می ورزد.
شاید نخستین عامل پیدایی دین، خواست آن برای یاری کردن انسان ها در راستای یافتن این پرسش ها و بی نوعی دخالت در آرا و افکار بدیع و دست نخورده ی او بود؛ از دین به نام یک "دستگاه" (وسیله یا ابزار) یاد کرده اند که چون ذهن و ضمیر آدمی از اندریافت (احساس) و بینش نیروی برتر و آفریدگار، ناتوان است، و چونان خورشید –که برای دیدگان وابسته به تاریکی سردرد و چشم درد می آورد- می بایست به دین چنگ زند.
نرمک نرمک، این کارکرد، با دسته بندی دین ها و یافتن سازمان (تشکیلات) و رهبر و آقابالاسر، رنگ باخت و حتی آدمی را از آنچه در سر می پروراند، دور کرد و به دوره ی نادانی و از خود گم شدگی انداخت؛
و اینگونه راهِ خلوت پیشگان و آزاداندیشانِ در سکوت به بی راهه و کج راهه و دژ راهه رسید؛
راز دشمنی و سِرِّ ستیزِ دین داران خود رای (مستبدان دینی) با بن مایه های درونی و آن جهانی (عرفان و تصوف) و کُشت و کُشتارِ عارفان و خردگرایان در درازنای قرون، به این عقده و درگیری تاریخی وابسته است. (آنچه که همواره در ادب عرفانی و عرفان ادبی، با نام درگیری میان عقل و عشق، سَر و دل، شریعت و حقیقت و یا استدلال و عرفان از آن یاد شده است)

از دینداری تا دینکاری (حالی درون پرده بسی فتنه می رود...)
در هر کوی و برزن و شهر و کشور و در جای جای جهان، هر انسانی ایمان و باور ویژه خود را دارد و "باورمندی" در وجود آدمیان، چونان اثر انگشت، بی شمار و بی اندازه است؛
حتی آنان که نام ایمان و مسلک خود را "پوچ گریی" (Nihilism)، "بی خدایی" (Atheism)، یا "شیطان پرستی" (Satanism) و... نهاده اند، هر کدام به نوعی "باوِرِ" به چیزی دارند و بر این بنیاد، در میان انسان ها "بی باور" وجود ندارد! حتی بی خدایی هم براساس نوعی ایمان است که از هستی به نیستی رسیده است؛
اما رفته رفته، با موسسه و سازمانی شدن فرآیند دین و یافتن بنیاد اجتماعی و مراتب و روحانیت، گروهی به نام "دینکار"(نگارنده، واژه ی دینکاری را نخست بار از مقالات استاد فرزانه، دکتر اسماعیل نوری علا، برگرفته است) پا به دنیا می گذارند؛ در واقع دینکاران، نخستین سیاستمداران و دغل بازان در طول تاریخ هستند که خود را میانِ رشته ی پیوند توده ی مردم با آفریدگار نادیدنی و وصف ناشدنی، می گذارند و می گویند که: "ما چنین هستیم و چنان! تضمین شما برای پیوند قوی تر با نیروی برترو یگانگی بیشتر با خداوند و توجیه گر معاد و وجود جهانی دگر؛ جهانی که ما آن را می بینیم و شما از بینش آن نابینایید! دانش ما آن جهانی (لَدُنّی) است و آنچه را ما می دانیم، شما نمی دانید! برگزیدگان (اولیاء و امامان) و پیامبران را در خواب دیده ایم و با هم رفاقتی دیرین داشته ایم! ..."
کوتاه سخن، با این ترفند، مرمان کوچه و بازار کم دانش و از خرد دور را می فریبند و حساس ترین جایگاه های اجتماعی، سیاسی، قضایی، اقتصادی و فرهنگی را در دست می گیرند و "زورمدارانِ زرمند" یا به بیان قرآنی آن "مترفین" (سوره ی 21، آیه 2) می شوند؛

اگر مرز و سرحد دینداری تنها به یک چاردیواری خاص به نام خانه، خانقاه، نیایشگاه محدود بود، دینکاران این مرز را از بین می برند و دستورها (احکام) دینی را به همه جای جامعه می کشانند، برای این احکام تبصره و قاعده و رده بندی و یا به بیان عامیانه، "راهِ دررو" می گذارند، آهسته آهسته دستور و حکم دینی ویژه ای بوجود می آید که با دستور نخستین زمین تا آسمان متفاوت است! به طور نمونه، میان دروغ که گناهی بزرگ و راستی که عملی شایسته است، مرزی بنام "تقیه و دروغ مصلحتی" می زایند که با آن هر دستور دیگری را می توان پوشش داد!

البته ناگفته نماند که این دینکاران تنها در کیش تازی (اسلام) نبوده و نیستند و در سایر دین ها به ویژه ادیان سامی و ابراهیمی، و نیز در هر باور و مسلک دیگری (چونان گروه های صوفیه و دراویش؛ البته منظورم سرشت این عقاید نیست، بلکه عمکرد پاره ای از سودجویان موجود در آنهاست) یافت می شوند که در ادامه به آنان اشاره ای کوچک خواهد شد. اما از آنجایی که کیش تازی متجاوزترین دین بوده است و بر سرزمین هایی که تجاوز کرده، بر مردم آن سرزمین ها -که سرشت و زبان آن دین و آن فرهنگ را نمی شناختند- تحمیل کرده است.
در تاریخ تصوف و صوفی گری نیز -که نخست با یک پیشینه ی معنوی، زیبا و با یک نگرش عاشقانه و متفاوت به مفاهیم خشن و زُمخت دین شکل گرفت- و لیکن رفته رفته بسیاری از مفاهیمی که به عرفان وارد شد و از سوی عارفان گفته شد، نه تنها با دین و شریعت بله حتی با عرف رایج جامعه متفاوت و مغایر شد.
اما این گرایش های در آغاز نیک و سپنت، هم وقتی اسیر سازمان بندی و تشکیلات شد، عده ای ریاکار و دغل باز خود را برتر از دیگران و شیخ و مراد معرفی کردند که خویشکاری هر درویش تازه کاری بوسیدن دست اوست! این گرایشِ در آغاز سپنت هم به خاطر عملکرد این افراد به بیراهه و آلودگی کشانده شد و رو به سوی کارهای پلیدی چونان آمیزش با کودکان و اعتیاد شدید به افیون آورد (البته این موارد همه را در برنمی گیرد و در هر گروهی، هم سپنت و نیک و هم انکر و زشت یافت می شود) به گونه ای که هر درویش که خرقه ی پاره تر (مرصع) و رنگارنگ تر (ازرق فام) داشت، مقرب تر و برتر بود...
پس در هر آیین، کیش و اعتقادی که جنبه اجتماعی و گروهی آن بر فردگرایی و خرد شخصی بچربد، و عده ای خود را درصدر سلسله مراتب آن گذارند، چنین فساد و تبهی نرمک نرمک شکل می یابد؛ در حالی که همین دینکاران و دین فروشان در پسِ پشتِ پرده چه ها که نمی کنند!

از شناساندن دین تا تلبیس آن
بر همین اساس وقتی نخستین پژوهشگران دین که کار علمی-آکادمیک در این زمینه می کردند، پیدا شدند، کوشیدند با روشن و آگاه ساختن مردم، آنها را از این خدعه و نیرنگِ دینکاران رهایی بخشند و به مردم بگویند که: "گوهر دین همان است که هر خرد و قلب آراسته و پاکی در یک رشته پیوند با نیروی برتر بوجود می آورد و آنچه این دینکاران بنام دین از خود در می آورند، من در آوردی و خرافه است؛ اینها کلاه بردارانی هستند که می کوشند -با حربه ی خرافه و تمسک به عقاید و اختلاط آنها با خرافات- بالاترین و والاترین جایگاه قدرت و ثروت را از آن خود کنند..."
"روشنگران دین" کوشیدند از دین نگاهی باطنی و شخصی نشان داده و نخستین و مهم ترین راه پیوند با دادار آفریدگار را مستقیم، بدون واسطه، ساده و خردمندانه معرفی کنند و دکان این دکان داران مذهبی و سردمداران حکومتی را تخته و کساد کنند.
به موازات روشنفکران دین -و برای پیاده کردن اهداف دینکاران- گروهی که خود را دانشگاه رفته و باسواد معرفی می کردند ،به نام "روشنفکران دینی"، پیدا شدند که کوشیدند با دادن تفسیرهای رنگین از دین و خدعه و فریب به شکل مغلطه و زیرکانه ی آن (چیزی که سال ها در حوزه ها و دانشگاه های آخوندیشان یاد گرفته بودند) دغلکاران و دینکاران را در منصب زور و زر نگه دارند. (ماندگاری حکومت مذهبی برای حضور مذهبیون در آن و پررونق ماندن کار و کاسبی آنها)
کار این گروه درحقیقت آرایش و تلبیس احکام دینی و بوجود آوردن دستورها و روایات و حتی کتاب مقدس دیگری به موازات کتاب مقدس نخستین بوده است! نزاع و درگیری میان این دو گروه هم تا به آنجا پیش رفته که بسیاری از همین روشنگران دین بر دست دینکاران ترور و یا کشته شدند. (امثال احمد کسروی...)

دینکاران که حالا دیگر می توان آنها را "سردمداران حکومتی و مافیای زور و زر" نام نهاد، نرمک نرمک همه ی دگراندیشان و مخالفان خود را سرکوب می کنند و ادیبان و پژوهشگرانی که حتی براساس دیدگاه مهرورزی، عرفانی و باطنی به بیان پیوند میان انسان و خدا می پردازند، نیز مورد هجوم، مخالفت و فتواهای شدید قرار می گیرند.
مثلا، در حکومت مذهبی موجود در ایران، که به وسیله ی اینگونه دینکاران و مروجان خرافه اداره می شود، اندیشمند ادبی چون"دکتر الهی قمشه ای" چندان به مزاج مولایان خوش نمی آید، هر چند به عقیده ی من امثال الهی قمشه ای یا شریعتی و... تا حدودی دست به تلبیس و مخفی سازی هویت واقعی دین زده اند؛ اما حکومت سرکوبگر، حتی تابِ تحمل این اندیشه ها را هم نیاورده است.

***
اندر مقاله ی بانو شکوه میرزادگی
خانم شکوه میرزادگی، بانوی فرهیخته، اخیرا" در مقاله ای از یکی از روحانیون محبوث در زندان به نام "احمدرضا احمدی" یادی کرده و در موردش مطلبی آورده اند.
ضمن هم صدایی و تایید سخنان ایشان، از اندیشه و بینش کوچکم در این زمینه اندکی می آورم:
نخست، باید بدانیم که حوزه رفتن و ملبّس به جامه ی روحانیت شدن، فی النفسه، اشکالی ندارد و دشمنی ما با شخص آخوند خاصی نیست، و نمی خواهیم همه ی آخوندها را از دم تیغ بگذارنیم و اصلا" فردای آزادی ایران ما از روی حس انتقام و کینه ورزی، خشنود به اعدام و شکنجه ی هیچ کس نیستیم حتی عوامل دست نشانده ی رژیم.
دو دیگر، اینکه ما باید به این درک و بینش برسیم که مشکل ما یک جریان است و نه یک شخص خاص که با رفتن و یا کُشتنش اوضاع ما سامان یابد! این همان جریانی است که با پرچم قرار دادن چیزی به نام اسلام آن هم از نوع شیعه و آن هم از نوع دوازده امامیش و مذهب دست ساخته ی خود همین دینکاران، قدرت یک کشور بزرگ چون ایران را در چنگال گرفته و احکامی که به دست خود و اربابانشان ساخته، این مملکت را اداره می کند.
پس صرف حوزه رفتن و ملبس به لباس آخوندی شدن جرم نیست.
سه دیگر: بسیاری از کسانی که به حوزه و مکاتب دینی رفته اند، از سر اعتقاد و یا به جبر پدرشان و به خاطر جو مذهبی رفتند و سودای قدرت و ثروت در سر نداشته اند. و از این بابت شخصی چون احمدرضا احمدی که در زمینه ی ملی گرایی و هویت ایرانی کار و تلاش کرده است، می بایست بعد از رهایی میهن از چنگ اهریمن، از زندان به آزادی برسد و به کار ملی گرایی خود –حال در هر لباسی- ادامه دهد؛
ما باید این فرهنگ غیر ایرانی را که شامل کارهایی چون: زود قضاوت کردن، خواستار مرگ کسی بودن و تعمیم دادن یک صفت بد به همه است، کنار بگذاریم.
نکته ی آخر: امثال احمدرضا احمدی در تاریخ معاصر ما کم نبوده اند؛ کسانی که با وجود آخوند بودن در ظاهرشان، اندیشه ی نو برای ایران داشتند.
آیت الله کاظم شریعتمداری که تا دم مرگ نیز با ولایت فقیه و حکومت مذهبی موافق بود؛ یا احمد کسروی تبریزی که خود به حوزه رفته بود، اما با آگاهی و بینش از حوزه بیرون آمد و در صف منتقدان سرسخت دین اسلام قرار گرفت به گونه ای که اسلامیون او را به اتداد محکوم و به طرز فجیعی ترور کردند.
- همچنین یکی از استادان ادبیات و از حافظ شناسان معروف که بخاطر مورد امنیتی از آوردن نامش معذورم. ایشان با آن که حوزه رفته و به جامه ی آخوندها هم ملبس شده بود، چند سال پیش لباس را از تن برکَند و به گوشه ای افکند؛ ایشان کتاب های متعددی در زمینه ی ادبیات، تاریخ و عرفان نوشته اند و پس از آنکه خود را خلع لباس کرد! برایش پرونده ی سیاسی درست کردند. ایشان در صف مخالفان رژیم هستند.

و الآن یکی از زیباترین مقاله هایشان در زمینه ی مفهوم "نظربازی در شعر و ادب عرفانی"، مقابل من است، که دوست دارم دراینجا بخشی از آن را بیاورم؛ مقاله ای که درآن حتی از آیات تازی نامه هم بهره برده است، اما رنگ و روی عرفانی آن، ما را به یاد کیش و فرهنگ خودمان می اندازد؛ در حالی که می دانید از دید علما و شریعتمداران اسلامی، بینش عرفانی و باطنی با اصل شریعت در تضاد آشکار است.

به امید آن روز که در ایران و بین هر ایرانی با وجود تنوع و آزادی عقاید، آیین ریشه ای -که براساس سه آموزه ی "گفتار، اندیشه و کردار نیک" و خردگرایی آموزگار اشوزردشت است- وجود و بروز داشته باشد و چیزی به عنوان اکثریت شیعه... وجود نداشته باشد؛
ایدون باد

***
بخشی از مقاله ی نظربازی از این استاد دانشگاه:
"... در نظربازی ما بی خبران حیرانند؛ نظربازی عرفانی
نظربازی در ذهن و زبان همگانی و در ساحت نفسانی، همان چیزی است که امروزه "چشم چرانی" گفته می شود؛ خلق و خویی ناستوده که بیشتر کار مردم هیز و هرزه ی هوس بازی است که از روی هواپرستی و کامرانی هرجا زن و زیبایی را می بینند، چهار چشمی به او خیره می شوند و چه بسا برای دید زدن زیبایان و اگر شده تور کردن آنان، در کوی و برزن و بازار ول و ولو می گردند و این سوی و آن سوی پرسه می زنند و زنان و دختران را به دشواری و دردسر می اندازند.
اما همین واژه در ذهن و زبان عارفان و در ساحت روحانی، نماد و نشان پاره ای از تجربه ها و روش های عارفانه ای است که همه ی آنها به گونه ای بر نگاه و نظر بنیاد دارند و از همین روی نظربازی خوانده شده اند؛
تجربه هایی که در آنها یا به گونه ای چشمِ سَر یا چشمِ سِرِّ عارف بر زیبایی های روحانی، معنوی و دیدنی های اهورایی و آن سویی گشوده می شود و یا زیبایی های زمینی و این سویی را با چشم خدایی می بینند و با دیدن و نگریستنِ آنها دل و دیده را رونق و روشنایی می دهد. همانگونه که هرزگان هوس باز با دیدزدن زیبایی های جسمانی و نفسانی دیده و دل را تر و تازه می کنند... ."

سروش

۱۳۸۹ مرداد ۱, جمعه

بنگرید و با خِرَدتان بسنجید(از کیش نیاکان تا دین مبین تازیان!)

 
پیشینه و فرهنگ و کیش اشو زردشت اسپنتمان، مهربانی و هم صدایی با همه چیز و همه کس، با همه ی کاینات و رستنی ها و بُوِش های این جهانی را فریاد می زند ولیکن کیش تازی با همه چیز و همه کس دشمن است!
1)
اینک اهورامزدا را می ستاییم؛
اینک زمین را می ستاییم؛
زمینی که ما را در برگرفته است.

ای اهورامزدا!
زنان را می ستاییم، زنانی را که از آن تو به شمار آیند و از بهترین اَشَه (راستکاری) برخوردارند، می ستاییم.
...
اینک آبها را می ستاییم؛ آبهای فروچکیده و گردآمده و روان شده و خوب کنشِ اهورایی را.
ای آب ها!
شما را که به خوبی روان و به خوبی در خود شناورید و به خوبی سزاوار شست و شوی و بخشایش در جهانید، می ستاییم.
اینک، به نام هایی که اهورامزدای خوشی بخش به شما آب ها ی نیک داده است، شما را می ستاییم، با آن نام ها شما را می ستاییم، با آن نام ها از شما دوستی خواهانیم، با آن نام ها نماز می گزاریم، با آن نام ها سپاس می گزاریم.
...
ای آب های بارور!
شما را به یاری می خوانیم، شما را که همچون مادرید، پرستار بینوایانید و از همه ی آشامیدنی ها بهتر و خوش ترید.

***
روان زمین و روان های خود و روان های چارپایان را که مایه ی زندگی همه ی ما هستند، که ما برای آنهایم و آنها برای ماییند، می ستاییم.
...
روان جانوران سودمند را می ستاییم.
اینک روان های اشون مردان و اشون زنان (راست گویان) را در هرجا که زاده شده باشند، می ستاییم؛ مردان و زنانی که در دین نیکشان برای پیروزی اشه کوشیدهاند و می کوشند و خواهند کوشید.
...
اینچنین می ستاییم نرینگان و مادینگان نیک را، امشاسپندان (فروزه ها) جاودان زنده ی پاداش بخش را با که منش نیک به سرمی برند و امشاسپندان بانوان را.

***
ای امَشاسپندان!
پاره های هفت هات را می ستاییم؛
آب های چشمه ساران را می ستاییم؛
آب های گذرگاه ها را می ستاییم؛
به هم پیوستگی های راه ها را می ستاییم؛
به هم آمدن های راه ها را می ستاییم؛
...
کوه های آبریزان را می ستاییم؛
دریاچه های آبزای را می ستاییم؛
کشتزارهای سودبخش گندم را می ستاییم؛
نگاهدار و آفریدگار را می ستاییم؛
مزدا و زردشت را می ستاییم؛
...
زمین و آسمان را می ستاییم؛
باد چالاک مزدا آفریده را می ستاییم؛
ستیغ البرزکوه را می ستاییم؛
زمین و همه ی چیزهای نیک را می ستاییم؛
...
منش نیک و روان های اشونان (راست کاران) را می ستاییم؛
دریای "فراخ کرت" را می ستاییم؛
...
هوم (گیاه مقدس) گیتی افزایِ دوردارند ی مرگ را می ستاییم؛
...
آب روان و مرغ پرّان را می ستاییم؛
بازگشت آتُربانان (نگاهبانان آتش) را می ستاییم؛
...
یسنا ؛ هات 38 ، 39 و 42

***
2)
فعل بکُش – قَتَلَ – در سوره بقره 31 بار – سوره آل عمران 22 بار – سوره نساء 23 بار – سوره مائده 13 بار – سوره انعام 4 بار – سوره اعراف 3 بار – سوره توبه 13 بار- سوره یوسف 2 بار- سوره اسراء 5 بار- سوره الکهف 2 بار – سوره طه 1 بار – سوره حج 2 بار – سوره فرقان 1 بار – سوره شعراء 1 بار – سوره قصص 7 بار – سوره عنکبوت 1 بار – سوره احزاب 5 بار – سوره غافر 2 بار در سوره های، محمد، فتح، حجرات، ذاریات، حدید، حشر، ممتحنه، صف، منافقون، مزمل، مدیر، عبس، تکویر و بروج مجموعا 23 بار که در مجموع دستکم 166 بار فعل "قَتَلَ" در قرآن آمده است. بدینوسیله اسلام حیات خود را از مرگ دیگران دارد. و نیز 133 بار در قرآن از مرگ ( ال موت) سخن رفته است.

برای فروغ 83 شمع زادروز بانوی شعر و آزادگی ایران - سیمین بهبهانی -


نخست، پسین ترین چامه ی دلنشین سیمین بانو به نام "خاک مرا به باد مده"؛
پس آنگاه چکامه ای سپید به نام "تولد" از بانوی فرهیخته "فرحناز عمادی" گرامی که برای سیمین بانو سروده اند:
خاک مرا به باد مده

گر شعله های خشم وطن / زین بیشتر بلند شود
ترسم به روی سنگ لحد / نامت عجین به گند شود
پر گوی و یاوه ساز شدی، / بی حد زبان دراز شدی
ابرام ژاژخایی ی تو / اسباب ریشخند شود
هرجا دروغ یافته ای / درهم چو رشته بافته ای
ترسم که آنچه تافته ای / بر گردنت کمند شود
باد غرور در سر تو، / کور است چشم باور تو
پیلی که اوفتد به زمین / حاشا دگر بلند شود
بر سر کله گشاد منه، / خاک مرا به باد مده
ابر عبوس اوج - طلب / پابوس آبکند شود
بس کن خروش و همهمه را، / در خاک و خون مکش همه را
کاری مکن که خلق خدا / گریان و سوگمند شود

نفرین من مباد تو را / زان رو که در مقام رضا
دشمن چو دردمند شود، / خاطر مرا نژند شود
خواهی گر آتشم بزنی / یا قصد سنگسار کنی
کبریت و سنگ در کف تو / خاموش و بی گزند شود

سیمین بهبهانی
25 خرداد 1389

***
تولد

در را می گشایم
سیمینِ میهن را می بینم
با دو چشم از خلیج فارس
نگاهِ اندوهش به خزر دوخته
به دندان گرفته
شرق و غرب ایران زمین را
قدعلم کرده او
چنان ببرالبرز در برابر دیوِ وقیح ولایتِ اسلام
زنی، زنانی گرداگرد
کیک تولدِهشتاد و سه سالگی را می آرایند
طبقه به طبقه
خودکشی، فحشا، اعتیاد
زندانی، شکنجه، تجاوز
تهمت، تهدید، اعدام
بیرون ظلمات است
آتش هشتاد و سه شمع
از برق نگاه کودکان
میلاد سیمین میهنِ کهنسال
را می افروزند

فرحناز عمادی
21 یولی کلن

***
پاینده ایران
ما هستیم

۱۳۸۹ تیر ۳۰, چهارشنبه

ما بچه های ایران

 ما بچه های ایران یتیم هستیم؛ تنها هستیم؛ بی کس هستیم؛
به ویژه ما نسلی که بعد از انقلاب 57 به دنیا آمدیم، تا چشم بازکردیم، در آن معصومیت کودکی، در گوش هایمان صدای دلخراش اذان بود.
ما را با آن دینی بزرگ کردند که 14 قرن پیش بنام آن به کشور و ناموسمان تجاوز کردند.

رنگ لباس سیاه بر تن خواهر و مادرمان، رنگ آشنایی برایمان بوده و چشمهایمان به آن عادت کرده است.
تا آمدیم شادی دوره ی کودکی را درک کنیم، در نوجوانی و جوانی خون و اعدام عزیزانمان را دیدیم.
شاید برای بسیاری از ما بخشیدن پدر و مادرمان برای انقلاب لعنتی سی سال پیش سخت باشد، اما آنها هم از این زندگی خیری ندیدند؛ آنها هم نسل سوخته هستند.

ما در دوره ی این حکومت به دنیا آمدیم!
ما شادی ندیدیم در حالی که مردمانی شاد بودیم؛
همه چیز را از ما گرفتند!

وقتی از سختی ها و دردهای خودمان بگذریم، و نگاهی به ایران بیندازیم، می بینیم که ایران هم در غم و سوگ فرو رفته است؛
روان نیاکان از فرزندان رنجیده است؛
کوروش و زردشت و بابک و آرش، از فرزندان خود انتظار بیشتری دارند؛
مادر همه ی ما -البرز کوه- بیمار و رنجور است و نیاز به پرستاری دارد؛
بیایید به مادرمان بد نکنیم؛
بیایید به کوروش بد نکنیم؛
بیایید اهل عمل باشیم، هرچند رنج و سختی زیادی دیده ایم، اما ایران را فراموش نکنیم؛ چراکه ایران موضوع اصلی ماست و تا زمانی که فرزندان شایسته ی ایران دست به حرکت و عمل نزنند، حتی اگر حکومت سقوط کند، آب از آب تکان نمی خورد!
***
به امید ایران مبتنی بر خرد و مهر
ایدون باد

سروش

۱۳۸۹ تیر ۲۹, سه‌شنبه

رحیم پور ازغدی؛ از کودتاچیان نظریه انقلاب (ضد فرهنگی) دوم

چند روز پیش سخنرانیی از "دکتر رحیم پور ازغدی"، از اعضای موسوم به "ستاد انقلاب فرهنگی" می دیدم. وجه مشخص و بارز سخنرانی های رحیم پور همواره چند نکته بوده است:
1) زن ستیزی و برخورد اسلام گونه با زن
2) نفی و ردّ علوم و دانش های انسانی (بویژه فلسفه غرب، جامعه شناسی، روانشناسی، دین شناسی تطبیقی و...)
3) حمایت از طرح مبارزه با رشد روشنفکرگرایی، سکولاریسم و نوین شدن دانشگاهها

بعد از کودتای انتصاباتی 22خرداد 1388، در سخنرانی سران جمهوری اسلامی، دادگاههای فرمایشی، تفهیم اتهام ها به دستگیرشدگان و بیانات رهبر حکومت –خامنه ای- سناریویی اجرا شد به نام غربی، غیر اسلامی و خطرناک خواندن علوم انسانی؛ به گونه ای که حتی صراحتا" رهبر نظام اعلام داشت:
"از وجود 2میلیون دانشجوی علوم انسانی به شدت هراسان است و نیاز است در اصل و اساس و اخذ دانشجویان علوم انسانی تجدید نظر شود؛ چراکه این علوم برای اسلام خطرناکند و اندیشه ی جوانان را شبهه ناک، غربی و اسلام ستیز می کنند."
این فتوای صریح آیت الله به معنی نجس خواندن علوم انسانی و نجس دانستن بیش از (به قول خودشان) 2 میلیون دانشجوی علوم انسانی بود. این امر در شرایطی است که دانشجویان علوم انسانی بیش از سه دهه است، بیشتر از دانشجویان رشته های دیگر دچار تبعیض و نابرابری هستند و با وجود سخت کوشی و درس خواندن بسیار، از نظر مالی و شغلی شرایط اسفناکی داشته و دارند.
برای دریافت سرشت و ماهیت این سناریو (طرح اسلامی کردن دانشگاهها و مبارزه با علوم انسانی) نگاهی به فرآیند انقلاب فرهنگی 31 سال پیش در سال 1357 خورشیدی بیندازیم؛

"دانشگاه زمان شاه هم طاغوتی بود!"
در این سال در بهبه ی وقایع تلخ و دلخراش و به نوعی آغاز دوره ی جدید اشغال ایران به دست اشغالگران، دانشگاه که محل بروز افکار و نظرات سیاسی-مذهبی دانشجویان بود، "با شعار دانشگاه زمان طاقوت، طاقوتی است" مورد توجه نیروی سرکوب و عوامل ایجاد حکومت مذهبی قرار گرفت. سرکوبگران با یک نگاه تاریخی ژرف، نیک دریافتند که برای ریشه کن کردن افکار بدیع و نو که خصلت جوانان است، می بایست به یک اقدام ریشه ای دست زد، و چونان 1400 سال پیش که تازیان برای نابودی همه ی یادمان ها و جاودانه های ایران، به آتش زدن کتاب ها و ترویج زبان عربی پرداختند، در هنگامه ی انقلاب اهریمن 57 نیز، اینان برای تثبیت یک حکومت مذهبی ماندگار، دانشگاه را هدف سرکوب خود قرار دادند.

دانشگاه ذاتا" یک محیط سکولار است
اساسا" مبارزه با پدیده هایی که سرشت آنها مورد تایید نیروی سرکوب نیست، جواب عکس می دهد. ساده تر بگویم، در خصوص دانشگاه اساسا" این مکان در هر نقطه از دنیا، سرشت سکولار (کلاس های بی توجه به دین) و پلورال (تنوع عقاید) دارد.
به یاد دارم استادی داشتیم در عرصه ی جامعه شناسی دین که در دانشگاه کالیفرنیا تدریس کرده بود، همیشه قبل از شروع کلاس هایش می گفت: "لطفا هر کسی به کلاس من وارد می شود هر عقیده، دین و ایمانی که دارد، آن را موقتا دور بریزد؛ چون ما در کلاس می خواهیم ادیان را از نگرش جامعه شناختی به صورت بی طرفانه، سکولار و تطبیقی بررسی کنیم...". خوب، مسلما چنین سخنی از دیدگاه شرع و روحانیت حکومتی بدعت است و مرتکب آن محارب.
پس اساسا" سعی در زدودن سرشت سکولاریسم از دانشگاه کاری عبث و بیهوده است و نتیجه ی غیر مترقبه ی آن تندرو شدن دانشجویان است؛ مصداق این روایت اسلامی (!) که: "انسان از هر چه منع شود، بدان بیشتر تمایل می یابد."

نوک پیکان ویرانگران (انقلابیون) فرهنگی متوجه ی علوم انسانی است
موضوع و گوهر علوم انسانی همانگونه که از نام آن پیداست، انسان است.
انسان موجودی پویاست که به دنبال حقیقت می گردد و زیر بار حرف زور نمی رود. علوم انسانی با ارائه ی شناخت نسبت به حقوق حقه و نحوه ی پیگیری این حقوق، دید آدمی را نسبت به خویشتن خویش روشن می کند.
علوم انسانی شامل جامعه شناسی، روانشناسی، دین شناسی، مردم شناسی، علوم ارتباطات، حقوق، فلسفه، عرفان و... به همه ی بشریت متعلق است و به جرات می توان گفت: این دانش ها مرز نمی شناسد و جغرافیایی را در برنمی گیرد. حال پرسش این است که اگر چنین است، توهم غربی بودن علوم انسانیِ سرکوبگران در حکومت مذهبی از کجا سرچشمه می گیرد؟
خوشبختانه در دانش های انسانی مختلف، ایرانیان از دوردست ترین دوره های تاریخ پیش قدم بوده اند و بسیاری از آرا و نظریات فلسفی، سیاسی، جامعه شناسی ... که امروز منسوب به فیلسوفان و محققان غرب است، ریشه و بنیاد ایرانی دارد؛ چونان نظریه ی فلسفی-دینی فروهرهای زردشتی که افلاطون (فیلسوف یونانی) آن را به نام خود، نظریه مُثُل نامیده است. یا موارد دیگر.
پس در کل می توان به این رهیافت دست یافت که توهم غربی بودن علوم انسانی، بهانه ایست برای سرکوب این دانش ها و نجس و غیر مشروع خواندن آنها؛ زیرا ماهیت این علوم، عمل و کار دستگاه سرکوب حکومت مذهبی را به چالش می کشد و برای آنها دردسرساز می شود.

زن ستیزی؛ دلیل مخالفت با علوم انسانی
در ایران، در دست کم یک دهه ی اخیر، تعداد دختران دانشجوی علوم انسانی در دانشگاههای سراسر کشور، حدود 70-80 درصد بوده است؛ این بدان معناست که در تقسیم بندی جنسیتی دانشگاهها حدود 50-55 درصد کل دانشجویان کشور را زنان تشکیل می دهد. از زمان پیدایش طرح تفکیک جنسیتی در دانشگاهها (که از سال گذشته در مورد آن بیشتر سخن رفته است) به عدم تعادل جنسیتی دانشجویان علوم انسانی هم اشاره رفته . علتش مشخص است: دختران دانشجوی علوم انسانی با این حضور گسترده، طبیعتا" از نظر دانش و بینش بسیار پیشرفت کرده اند و جز بااستعدادترین دانشجویان علوم انسانی، دختران هستند.
این روند با توجه به شیوه ی زن ستیزانه، دین سنتی و دید ابزاری حکومت به زن، مسلما" برای سرکوب گران از تظاهرات خیابانی بسی خطرناک تر است.
پس می توان گفت که مبارزه با علوم انسانی در سال های اخیر، مبارزه با دختران دانشجو و طرح کاهش تعداد آنها و نیز تضعیف "اپوزیسیون جنبش زنان" بوده است.

تئوریسین های ویرانی (انقلاب) فرهنگی دوم در ایران و خارج
برای پیاده کردن خواست مقام رهبری و اهداف حکومت مذهبی و فلج کردن نیروی تغییر و تحول و حق خواهی دانشگاهها (انقلاب فرهنگی دوم) چه در داخل و چه در خارج ایران، متفکران رنگارنگ در لباس های گوناگون مشغول به کار هستند.
در ایران، آخوندهایی چون: مکارم شیرازی (سلطان شکر خاورمیانه) که از روحانیان جیره خور و حامی خامنه ای و احمدی نژاد است و در همه ی منبرهایش، سخن از خطرناک بودن بدحجابی می زند! آخوند مصباح یزدی که بنیانگذار طرح نایب امام زمانی خامنه ای است و او از ثروتمندان دو شهر قم و شیراز و دارای چندین موسسه ی علمی و تشکیلاتی در این دو شهر است که به تربیت آخوندهای حامی ولایت می پردازد. آخوند وحید خراسانی، از اعضای فرقه ی "اخباریه" و پدر زن لاریجانی –رییس مجلس رژیم- است. فرقه ی اخباریه از زمره گرایش های مسلک اشاعره است؛ اشاعره و اخباریون هرگونه تفسیر و تعقل در دین اسلام و قرآن را گناه کبیره دانسته و مرتکب آن را مهدورالدم می دانند. معتقدان به این فرقه، هر گرایش دیگرغیر از تشیع 12 امامی به شدت دشمن هستند و پیروان ادیان دیگر و نیز دراوش و اهل حق و بهاییان را عامل فتنه و مستوجب سرکوب می دانند (وحید خراسانی، اخیرا گفته بود: عوامل فتنه ی بعد از انتخابات دراویش نعمت اللهی بوده اند و باید قلع و قمع شوند...!) در خارج از کشور نیز مولایانی چون کدیور و اشکوری با آب و تاب دادن به مفاهیم دینی سعی در ابقای حکومت مذهبی و اسلامی کردن دانشگاه به عنوان اولین و بدیهی ترین مکان سکولار دارند.
در کنار این عمامه به سران، عده ای کت و شلواری و یا حتی بعضا" کراواتی هم هستند که عملا" اما غیر مستقیم، در راستای خواست ولی فقیه و حاکم شرع حکومت مذهبی درون ایران عمل می کنند.
امثال رحیم پور ازغدی، حدادعادل ... در ایران و متفکران مذهبی چون: سروش و سیدحسین نصر در امریکا. (با آن سخنان زیبا اما متناقضشان در خصوص جامعه ی سکولار علی وار!!!)
همه و همه با بزک و توزک کردن دین سعی در حفظ و بقای حکومت مذهبی، مردسالارانه نگه داشتن جامعه و تعیین خطوط و خط کشی های مورد تایید خود در دانشگاهها را دارند.
آقای خامنه ای معتقد به فرقه ی افراطی "حجتیه" است. حجتیه نیز یکی از بهایی ستیز ترین و زن ستیزترین فرقه هاست و باید گفت: همه ی کسانی که نام بردیم، خواسته یا ناخواسته (!) به نوعی در راستای گرایش فرقه ای خامنه ای عمل می کنند.
***
به  سخنان اخیر رحیم پور ازغدی باز می گردیم؛ او در آخرین سخنرانی خود که از تلویزیون رژیم نیز پخش می شد، در خصوص موضوع ازدیاد جمعیت گفته بود: "بعضی از زنان برای فرار از بچه دار شدن می گویند: اگر بچه دار شویم، هیکلمان خراب می شود. ای مرده شور هیکلتان را..."!!!
که در این خصوص دیدم سایت مدرسه ی فمنیستی هم جوابیه ای کوبنده به رحیم پور داده بود (و درود بر بانوان خردمند و پاک ایران زمینم).
اولین چیزی که شما را دعوت به تفکر درمورد آن می کنم، لحن و ادبیات این آقایان به اصطلاح روشنفکر و استاد دانشگاه است که چیزی شبیه همان تحقیر زنان در 1400 سال پیش و حمله ی تازیان را به ذهن می آورد. و نیز بیانات ولی فقیه ارتجاع، خامنه ای را.
سخنان رحیم پور همواره آمیخته با بدعت خواندن حرف فیلسوفان غرب (مثل هگل، مارکس، هایدگر و...)، رواج تفکر سکس و مسائل جنسی و مردسالاری و قبیله ای کردن کشور است.
نکته ی جالب این است که حکومت، منبری ها، کفدارصفتان و نامردانی چون دکتر رحیم پور، را به موازات و جهت بی رونق کردن کار کسانی چون دکتر الهی قمشه ای قرار داده است. دکتر الهی قمشه ای و مانند او در سخنرانی هایشان سعی دارند تصویری عرفانی، ادبی، عاشقانه از دین ارایه دهند (که به زودی در این زمینه نیز مطلبی خواهم آورد) و حکومت افراطی، بسته و دیکتاتوری اسلامی حاکم حتی تحمل این رهیافت از دین را نیز ندارد و فقط دین را یک مسلک بسته، خشن و زمخت ترویج می دهد.

و در پایان، خطاب به رحیم پورها و کدیورها می گویم:

ما جوانان ایران، دختران و پسران آریایی، فرزندان پاک نیاکان؛ ابراز می داریم این تفکر و ایدئولوژی امثال شماست که سالهاست مرده است و شما جنازه های متعفن تاریخ هستید (مرده شور، سالها پیش تفکر شما را برده است!)
شما هرچند در ایران و با شناسنامه ی ایرانی، اما غیر ایرانی و اشغالگر هستید؛
ایران تو با یاد دین زن را به زندان می کشد
من تاج را تقدیم آن بانــــــــوی برتر می کنم

***
پاینده ایران
ما هستیم
سروش


پیوندهایی در همین زمینه:

۱۳۸۹ تیر ۲۶, شنبه

برای امیر جوادی فر...



ای عشق، منم از تو سرگشته و سودایی
واندر همه ی عــــالم مشهور به شیدایی

برای امیر جوادی فر...

می خوستم برایت شعر یا خطی پراحساس بنویسم؛ اما امیر، شعر و احساس در ما از زمان پرپر شدن عزیزانمان مرده و مقبره شده است!

می خواستم از تکه های شکسته ی روزن قلبم، شعر یا خطی پر احساس برایت بنویسم؛ اما امیر، هیچ کلامی را پرشور تر و راستین تر از سخن لبخند نازنینت ندیدم؛ دختری که دوستت داشت. او که گفت: "امیر، ای کاش می توانستم در آخرین دیدارت بوسه ای بر جبینت بزنم، اما حیف که این برخلاف عرف است."

امیر، تو گفتی: "عاشقان ایستاده می میرند" به خدا سوگند هنوز وقتی یاد این جمله می افتم زانوانم سست و بی حس می شود.

امیر، تو چه کشیدی؟ دل تکه تکه ام، این تنها داشته ام، به فدای دو چشم تو که در کهریزک اهریمنان به زخم دژخیمان و انیران کم سو و بی سو شد.

امیر، تو سرنوشت عطار، آن شاعر نستوه را در ذهنم آوردی؛ همو که چونان تو در کُنج تنهایی خویش از عشق سرودی نو می سرود و در خلوت پنهان خود، با معشوق عشق بازی می کرد. نه کاری به پستی و پلشتی های سیاست داشت و نه در گیر و دار بحث و حرف بود... و تو نیز اهل سکوت بودی؛ فرزندان سکوت در سکوتی پرهیاهو سلاخی می شوند و عشق معصومانه را در چشمانشان به دُشنه ی کینه و عصبیت و بیداد نابود می کنند.

امیر، چه بگویم، چه دارم که بگویم و چه برای از دست دادن دارم؟ مَرد، بگذار پیرو ایین تو باشم، بگذار راهت را بروم، هر چند با چشمانی کم سو و دلی تکه پاره!

امیر، ای عاشق ایران؛ قبل از وصل عاشقانه و معصومانه ات به معشوق کل و مادر چه کشیدی؟ برادرم را به یاد می آورم که در آن هنگامه ی وصلش، ساعت ها قبل از پروازش، تنها جسمش در این دنیا بود و نفس هایش حضرت حق و پدر روانشادم را صدا می کرد و تو نیز بعد از آن که دیدگانت به زشتی و پلشتی این دنیای ناجوانمرد بسته شد، به روشنایی و بینش رسید. مادرت را خواندی و سپس به سمت او شتافتی.

امیر، تو برای ایــــرانت رفتی؛ و چه سربلند رفتی؛ خوش به حالت...
به قول عطار:
گر مرد رهی ، میان خون باید رفت
وز پای فتـــاده ، سرنگون باید رفت
 تو پـــــــای به راه نه و هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون باید رفت

یاد همه ی قهرمانان آزادی ایران گرامی باد 
***
پاینده ایران
ما هستیم
 سروش


پیوندهایی در خصوص مراسم امیر جوادی فر:

۱۳۸۹ تیر ۲۵, جمعه

حکومت مرکزی متشنج و درگیری های قومی

در كاخ گودرز كشوادگان            تهى شد ز گردان و آزادگان
 
 در سوگ فرزندان گودرز کشواد، یلان سرزمین بلوچستان
  ‏انفجار دیروز در استان سیستان و بلوچستان باردیگر موجی از خون و سوگ را در این خطه ی کهن سرزمینمان به راه انداخت. ساکنان سرزمین رستم، بار دیگر به دلیل وجود یک حکومت مرکزی بی لیاقت و درگیری های قومی که آتش خشم آن را حکومت جمهوری اسلامی افروخته تر می کند، سوگوار و داغ دار شدند. در سرزمین زابلستان و بلوچستان که فقر و نابرابری و اختلاف طبقاتی و مذهبی بیداد می کند.
در طول تاریخ پرفراز و نشیب ایران و حتی بسیاری از کشورها و مراکز تمدنی دیگر بارها شاهد بوده ایم که وقتی حکومت مرکزی یک سرزمین دچار تشنج و درگیری درونی و بی کفایتی است، آن هم در کشور پر قوم و متنوعی چونان ایران، در نتیجه ی این اختلاف در درون حکومت مرکزی، حکومت ها و قومیت های اطراف ایران از شرق (بلوچستان و خراسان) تا به غرب (کردستان و کرمانشاهان) و سرتاسر مرز و سرحد این کشور، به دلیل نابرابری ها، سرکوب ها و غفلت حکومت از پرداختن به حقوق حقه ی این هم میهنان، دست به اعتراض می زنند، و وقتی نیروهای سرکوبگر حکومت مرکزی با تندی، شدت و خشونت با آنها برخورد می کنند، طبیعی است که ساکنان نواحی مرزی و سرحدادت که از رنج طبقاتی و سیستم نابرابر خسته و دلزده شده اند، واکنش نیروهای نظامی را چونان خودشان با خشونت می دهند و مصداق این ضرب المثل که "در دعوا حلوا تقسیم نمی کنند!!!" در این درگیری ها ی خون بار عده ای مردم بی گناه نیز کشته می شوند. در درازنای تاریخ همواره این حکومت های حومه ای و مرزی از شرایط نابسامان حکومت مرکزی استفاده کرده و با شکست نیروهای ضد خود و اتحاد با نیروهای دیگر بر علیه حکومت مرکزی قیام کرده و آن را در هم کوبیده اند.
قصد من در اینجا دفاع از این گروها و یا کوباندن آنها نیست؛ مسلما" کشتار و خون ریزی به هر دلیلی در هر جای دنیا توسط هر کسی محکوم است، اما آنچه باعث پیدایش این حرکت ها و شورش ها در ایران طی این سی سال شده است جمهوری خونخوار و دَد منش اسلامی بوده و هست. برخورد این نظام ستمگر که خود در سرکوب و کشتار دست هر گروهکی را از پشت بسته است با این حرکت ها که خود زاییده ی آنها بوده، همواه خصمانه و خشونت آمیز بوده است، ریگی و جوانان دیگر را که به هر دلیلی در گروهی به نام "جندالله" بوده اند، بدون یک ار روانشناسانه و یک ارزیابی همه جانبه اعدام می کند، تا ابعاد خشونت و تازی صفتی خود را هر چی بیشتر به نمایش بگذارد.
به یاد دارم چند سال پیش دو نفر جوان به دلیل تجاوز و قتل کودکان دستگیر شدند، در آن زمان این حادثه در ایران و جهان بسیار سر و صدا ایجاد کرد، این حادثه هر چند بسیار تلخ و تاسف آمیز بود، اما نیاز به یک کار مشاوره و روانشناسی طولانی داشت تا مشخص شود اساسا علت بروز همچین حوادثی چیست و چرا طی سه دهه ی گذشته این حوادث انقدر تکرار شده و هر چه عوامل آن اعدام شدند و یا سنگسار شدند، اوضاع بهتر که نشد بلکه بدتر نیز شد. خلاصه این دو جوان که یکی از آنها "محمد بیجه" نام داشت و جوانی بسیار باهوش بود و در کودکی به او تجاوز شده بود اعدام کردند، به یاد دارم حدود دو یا سه ماه بعد از این حادثه در شهر اصفهان مردی را دستگیر کردند که به کودکان دختر تجاوز کرده بود!!! و این تازه اول بروز این حوادث بود.
به راستی مقصر و مسبب اصلی همه ی این حوادث تلخ سیاسی یا غیر سیاسی چه دستگاهی می تواند باشد جز نظام اسلامی حاکم بر ایران؟
تا زمانی که بحث قومیت و اقلیت و این مرزبندی ها در ایران ما به دست حکومت اشغالگر باشد، این حرکات و این گروهها بیشتر و بیشتر خواهند بود و تعداد بیشتری از هموطنانمان کشته می شوند، جمهوری اسلامی باید بداند با این برخوردهای قومی  حزبی و اعدام ها نه تنها اوضاع را آرام نمی کند بلکه نفت بر آتش سوختن خود می ریزد. 
نظام اشغالگر و مردم کش و ضد ایرانی و ضد انسانیت و ضد عشق جمهوری اسلامی باید برود و این نه یک شعار که واقیت جاری و مسلم تاریخ و سرنوشت محتوم حکومت های دیکتاتوری است
نظام پلید حاکم بر کشورمان، برای به ظاهر مقابله با این گروه ها در سرحدات کارهای مذبوحانه و غیر انسانی زیادی کرده و می کند؛ از جمله: دستگیری یک نوجوان 15 ساله بلوچ که برادرش عضو گروه جندالله بوده است و خواستن از خانواده برای تحویل برادر بزرگتر و در غیر این صورت اعدام کودک 15ساله. و دیگری، در کردستان نیروهای سرکوبگر سپاه پس از کشته شدن یکی از عواملشان در درگیری با گروه پژاک، برای ایجاد جو ترس در منطقه و نیز نشان دادن وحشی بودن گروه پژاک، اقدام به سلاخی و بریدن اعضای بدن این جنازه می کنند و در شهر می گردانند.
به راستی با چنین رژیم خونخواری چگونه می توان رفتار کرد و آیا پیدایش و انجام این دست عملیات با وجود این رژیمی که خود یاغی و یاغی پرور است امری دور از ذهن است؟
پس در چنین شرایطی نه تنها همه ی گروها و احزاب سیاسی و قومیت ها، می بایست در راستای حرکت مدنی ضد رژیم سازمان یابند، بلکه مردم ایران نیز فارغ از هر حزب و دسته ای باید با توجه به این شکننده بودن رژیم، آماده هر حرکت اعتراضی مدنی و هر آکسیونی باشند

به امید آنکه به زودی از شر این نظام تمامیت خواه و توتالیتر آزاد شویم و همه ی گروه ها و قومیت ها نیز بتوانند در ایرانی آزاد و فدرال به خواسته های قومی و نژادی خود برسند و همه ی گروه های به اصطلاح تجزیه طلب نیز که به اعتقاد نگارنده بیشتر یاغیانی از جنس خود رژیم هستند و صرفا به دست خود رژیم برای ایجاد تفرقه و اختلاف در مبارزات مردم ایران گماشته شده اند، دیگر حوس جدایی را از سر بیرون بریزند؛ ایران یک کشور و تمدن واحد است، یک ملیت دارد و صدها قوم و مذهب
***
پاینده ایران
ما هستیم
سروش 

۱۳۸۹ تیر ۲۳, چهارشنبه

گزارشی از وضعیت نابسامان پناهنگان افغان در ایران اشغال شده


یاری رسانی به پناهندگان غیر ایرانی و افغان در ایران

"ژینوس" دختری است که چند سال پیش در یک آموزشگاه آموزش زبان او را دیدم. دختری زیبا ، مهربان و باهوش که در آن روزها زبان آلمانی می آموخت.
من ژینوس را به واسطه ی ایران پرستی و کوروش دوستی او شناختم. یادم است بسیاری از اخبار کانال یک و جنبش ما هستیم را که در جریان آنها نبودم به من می رساند و آنقدر که در مورد ایران و تاریخ باستان و ارزش های ملی و بینش سیاسی آگاهی داشت، من در بسیاری از اطرافیان خودم (از جمله خودم) ندیده بودم.
ژینوس متولد ایران بود و از کودکی در ایران زیسته بود. اما پدر و مادرش هر دو اهل کشور افغانستان بودند. آنها به خاطر شرایط نابسامان آن کشور وارد استان خراسان شدند و ژینوس در آنجا به دنیا آمد و چند سال بعد خانواده اش برای داشتن شرایط کاری بهتر و رفاه بیشتر به تهران آمدند.
ژینوس با آن چشمان نافذ و نگاه پرمعنا و مهربانش برای من نماینده ی همه ی افغان های مهاجر به ایران بود. او با وجود آن همه هوش و استعداد، شوربختانه مانند بسیاری از هم قوم هایش از شرایط بد اقتصادی، عاطفی و اجتماعی برخوردار است. او و خانواده اش در خانه ای اجاره ای در حومه ی شهر تهران زندگی می کنند. پدر و مادرش برای بدست آوردن مخارج سنگین زندگی در این قهقهرا گرانی هر دو به سختی کار می کنند، اما باز هم زندگی سخت و پرمشقتی دارند.
نظام حاکم بر ایران که انواع و اقسام حق و حقوق مردمی را از اقشار و طبقات مختلف همواره زیر پا گذاشته است. افغان ها و مهاجران غیر ایرانی نیز یکی از این اقشار هستند. به واسطه ی این حکومت ظالم و البته فرهنگ غلط تزریق شده به مردم، به این افراد به چشم انسان های کم ارزش و درجه دوم نگریسته می شود.
آنها از حداقل حقوق انسانی برخوردارند؛ به آنها شناسنامه داده نمی شود (حتی کسی مثل ژینوس باآنکه در ایران متولد شده است) به طبع هرکس که در ایران شناسنامه یا کارت ملی نداشته باشد، نمی تواند از حقوقی مانند شهروندان ایرانی برخوردار باشد، حقوقی مثل بیمه، کارت اعتباری، بن خرید کالا، یارانه و... .
مشکلات ژینوس و ژینوس ها به اینجا ختم نمی شود؛ علاوه بر مشکلات عاطفی ناشی از احساس حقارت و خودکم بینی که به دلیل فرهنگ غلط جاافتاده میان مردم و نیز حکومت عرب صفت بر این انسان های مظلوم وارد آورده است. ژینوس 4 سال است برای رفتن به دانشگاه با مشکلات زیادی روبرو است، هرچند از مهاجرین برای رفتن به دانشگاه کنکور گرفته نمی شود اما هزار و یک مشکل جلوی پای آنهاست که مهمترین آنها اینست که یک داوطلب افغان ورود به دانشگاه ایران در صورت عدم داشتن جواز از کشور افغانستان، باید به کشورش برگردد تا مدارک لازم برای ورود به دانشگاه های ایران را از افغانستان اخذ نماید. حال یک دختر جوان چگون باوجود این شرایط بحرانی و جنگ و کشتار در افغانستان چگونه باید به آن کشور وارد شود، خدا می داند!؟ و اینکه آیا کسی جان و زندگی این انسان ها را بیمه می کند یا نه؟! تازه بعد از گذشتن از این مرحله مراحل دیگر وجود دارد که تازه اگر کسی بتواند از آنها بگذرد معلوم نیست که صد در صد قبولش بکنند یا نه (حدود سه چهار سال باید دنبال کارهای ورود به دانشگاه برود و تازه تضمینی هم برای پذیرش قطعیش نیست) اخیرا ژینوس را نیز بعد از سه سال پیگیری برای ورود به دانشگاه، به دلیل نامعلومی از پذیرشش خودداری کردند.
ژینوس دوست دارد برای اینکه کمک خرج خانواده اش باشد و مخارج خواهر و برادر کوچکش را نیز بدهد، کار کند و بخاطر همین دوست دارد به دانشگاه برود.
خرج سنگین زندگی و مسئولیت یک خانواده به عنوان فرزند بزرگ و دستهای پینه بسته ی پدرش همواره خواب را از چشمش گرفته و او را به بیماری روحی و خودکم بینی، ناامیدی و بیماری جسمی کشانده است.
خیلی دلم می خواست کمکش کنم. اما چه کاری از دستم برمی آید؟ در این هنگامه ی شوم مملکتان و اوضاع خراب اقتصادی چه کاری از دستم ساخته است. من نیز مثل خیلی از جوانان ایران بعد از 5سال فارغ التحصیل شدن از دانشگاه و سوء سابقه ها و اخراج در مقطع کارشناسی ارشد، شرایط سختی برای زندگی دارم.
در مملکتی که شغل و درآمد تنها منحصر به آقازاده ها و پارتی دارهااست و نه براساس شایسته سالاری، آیا انتظار بهتر از این را می توان داشت؟
امثال من برای داشتن یک زندگی با رفاه نسبی و حداقل درآمد خوب می دانیم که این نظام باید برود، چراکه بااین پرونده هایی که از ما ساخته اند و خونمان تشنه اند، نمی توان توقع داشت که نانمان بدهند، ما هم که این روش مبارزه را برای خودمون انتخاب کرده ایم، حاضر به خودن نانی که آردش استخوان خورد شده و آبش خون هم کلاسی هایمان و برادران و خواهرانمان است، نیستیم.
به هرحال خیلی سعی کردم حداقل تاآنجایی که می توانم کمکش کنم، اما آنقدر خدم هم بی پول بودم که بخاطر نداشتن هزینه ی ترمیم دندانم که به شدت سوراخ و پوسیده شده بود، به مدت طولانی، هر چیز سرد و خنکی که می خوردم تا مغزم درد می گرفت.
وقتی بیشتر غمگین شدم که فهمیدم ژینوس با مردی که چندین سال از خودش بزرگتر بوده نامزد کرده است بدون آنکه علاقه ای به وی داشته باشد. صرفا بخاطر بی پولی و مشکلات مالی... .
به هرحال خیلی ناراحت هستم ازاینکه مثل ژینوس ها در ایران کم نیستند. فردا اگر هریک ازاین دختران و پسران پاک از روی نداری دست به تن فروشی بزنند و یا معتاد شوند چه کسی جوابگو است؟ نظام جمهوری اسلامی بی عاطفه ترین و غیرانسانی ترین حکومت است؛ اما اگر ما دست بر روی دست بگذاریم چه می شود؟
نخست، همه ی ما باید فرهنگ غلطی را که بواسطه ی این حکومت و نیز کم شدن عاطفه و عشق به ما رخنه کرده، دور بریزیم
تاریخ از دیرباز تاکنون به ما نشان داده است که فرزندان و اهالی افغانستان هم وطن دیرین و کهن ما محسوب می شوند، سرزمین آریانا (افغانستان امروزی) با قدمت و پیشینه ای دیرینه جزیی از ایران بوده و ایران چونان یک قلب تپنده همه ی این انسان ها و مکان ها را در خود جای داده بوده است و از آن گذشته بر مبنای قائده ی انسان بودن ما به هم گره می خوریم و با هر نژاد و قومیت و زبان. پس از همه جای دنیا از قطب جنوب تا شاخ افریقا هر انسانی گرسنگی، فقر، ظلم، کشت و کشتار متحمل می شود، در واقع این انسانیت است که بر تن خود داغ انسانی را می گذارد.
پس بیایید همه با هم به هرگونه که می توانیم حتی از نظر عاطفی و نه صرفا مالی و مادی، دست این هم وطنان سرزمین آریانا را بگیریم و دلی را از آنها شاد کنیم و کودکی را بخندانیم تا خدای ایران و قلب نیاکانمان را راضی و خشنود باشد و به قول سعدی:
بنی آدم اعضــــای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند

***
((هر کس آمادگی کمک به کسانی مثل ژینوس را دارد در بخش نظرات ایمیل خود را بگذارد.))
(آنچه در بالا آمد واقعی است و فقط اسم را عوض کرده ام)

پاینده ایران
ما هستیم

۱۳۸۹ تیر ۱۲, شنبه

براي پرزيدنت باراك اوباما رييس جمهور امريكا:

"نامه اي از "قفس سياه" به "كاخ سفيد
در هياهو و كشاكشِ بحث اِعمال تحريم ها توسط امريكا عليه جمهوري اسلامي، گمانه زني هاي گوناگون زيادي شده است؛ هر چند از زمان روي كار آمدن حكومتي كه آمدن آن نه براي مردم خودش خوش يمن بود و نه حتي براي امريكا و كشورهاي ديگري كه اتفاقا" در سلطه ي اين حكومت بر ايران دست داشتند، به مدت سي سال همواره سخن از تحريم ها و منزوي كردن ايران از جامعه ي جهاني شده است و رئيس جمهورهاي مختلف امريكا در طول اين مدت هر يك داد و صدايي سردادند.
اما از زمان روي كار آمدن "باراك اوباما" كه به طور كلي سياست مماشات و پذيرش حكومت جمهوري اسلامي را باوجود زمخت بودنش داشته است، زيرا به قول آقاي حسن داعي: مردان كنگره، سنا و كاخ سفيد امريكا و از جمله خود آقاي اوباما تا قبل از قضاياي بعد از انتخابات 22خرداد 1388 حكومت جمهوري اسلامي را يك حكومت باثبات كه امكان تغيير يا اضمحلال آن به هيچ روي وجود ندارد. تا اينكه به يك باره و با خيزش سراسري مردم ايران، همه ي اين محاسبات به هم ريخت و آنچه باقي ماند سرافرازي مردمي بود كه به همه ي جهان ثابت كردند ديگر سكوت نمي كنند و زير بار ظلم نمي روند و سرافكندگي براي حكومتي بود كه به همه ي جهان ثابت كرد، ديگري رنگي از رحم و و جمهوريت ندارد.
و در واقع آنچه وجه تمايز و عامل سر و صداي بحث تحريم ها در اين روزها مي شود، همين مردم ايران هستند، زيرا از نظر نگارنده، مسئله ي هسته اي نيز از جمله موضوعات تكراري و كليشه اي است كه هر دو طرف (تحريم كنندگان و تحريم شوندگان) سعي در اتلاف وقت و بازي دادن هم ديگر را دارند.
جمهوري اسلامي با پول هاي كلان و دزدي هاي بي پايان كه در طول اين سه دهه انجام داده، براي خود منافع اقتصادي و سياسي فراواني در سراسر دنيا ايجاد كرده است. در جهاني كه امروزه به قول خودشان ديگر به شكل يك دهكده ي بزرگ درآمده است، اين حكومت عوامل خود را در لباس ها و موضوعات مختلف نظير مسائل فرهنگي-دانشگاهي و... به كشورهاي مختلف فرستاد، انواع و اقسام مركز و تاسيسات را ساخته است و به نام دين و مذهب –گويي در جهان نيز يك حكومت مذهبي مسلط كرده است.
مي خواستم، خطاب به آقاي باراك اوباما، رئيس جمهور ايالات متحده نامه اي بنويسم از طرف خيلي از ايراني هاي مخصوصا" درون مرز ايران؛
اما ديدم به قول آقاي شهرام همايون، اول از همه بايد ما خودمان را نه تنها به آقاي اوباما بلكه حتي به خودمان، كانال هاي وابسته به امريكا (مثل voa)، ستاره  درخشش ها و... نشان دهيم و يقه ي خودمان را بگيريم، پس بهتر است اول از همه اين نامه خطاب به خودمان باشد.
بياييد اول از همه براي خودمان نامه بنويسيم، اما نه "نامه ي فدايت شوم"! البته شايد نامه ي فدايت شوم هم لازم باشد چرا كه قلب هايمان آنقدر كِدِر شده است؛ از عشق به هم غافل شده ايم، دل هايمان به فسردگي و يخ زدگي رسيده است و چشم ديدن هم ديگر را نداريم؛ وقتي من و تو ما نشويم چطور مي توانيم مثل يك كوه بلند عرض اندام كنيم؟
از همين الآن شروع كنيم. 138 نفر در طول يك سال در ايران كشته شدند. شهيداني كه خيلي هاشان نه حزب كمونيست و مجاهدين و مشروطه خواهي و.. را مي شناختند، وقتي از خواب و توهم بيدار شدند و خواستند خودشان را نشان دهند همه با هم رفتند و از هم درمورد گرايش هاي سياسيشان نپرسيدند. آنها فقط به فكر ميدان مبارزه بودند و بس و همه با هم شعار دادند: "نترسيد، نترسيد، ما همه با هم هستيم" و وقتي در خيابان آزادي يكي پس از ديگران دختر و پسر و زن و جوان با گلوله ي اسلحه ي آن بسيجي كه روي پشت بام پايگاه بسيج بود، به زمين افتادند و به خون غلتيدند، هر كدام بدون آنكه آن شهيد را بشناسد با هم فرياد زدند: "مي كشم، آنكه برادرم كشت"
پس همه با هم چه در داخل و چه در خارج از ايران بياييد، سروش دهيد، فرخوان دهيد تا مثل اين جوانان پرپر شده با هم باشيم. حداقل بر سر همين 138 نفر؛
بياييد از كارهاي قبليمان دست برداريم، بس است ديگر؛ پروژه اي به نام "آرامگاه قهرمانان راه آزادي" در حال انجام است. بدون حرف هاي به قول معروف "خاله زنكي و حمام زنانه اي" برويم و همكاري كنيم، برويم و پشت جمهوري اسلامي و همه ي دشمنان ايران را بلرزانيم. 
*** 
... واما نامه اي خطاب به آقاي پرزيدنت باراك اوباما رييس جمهوري امريكا از سوي يك ايراني:
با درود
آقاي اوباما، نمي دانم شما چقدر از دوره ي كودكي و نوجوانيتان را به ياد داريد؟
بازي هاي كودكانه، دوستي هاي دوره ي نوجواني
من در ايران زاده شدم. زماني كه مردم ايران بعد از يك اتفاق عجيب به نام انقلاب اسلامي سال 1357 به يك باره گويي هيپنوتيزم شدند.
حتما" شما در مورد تاريخ ايران و خصوصيات مردم ايران و آثار شاعران و دانشمندان ايراني كتاب هاي زيادي خوانده ايد. زيرا اين دانش شما از سخنانتان و شعرهيي كه گاه و بي گاه از حافظ و سعدي ذكر مي كنيد پيداست. طبق همين گزارش ها و كتاب ها حتما مي دانيد كه مردم ايران قرن هاي طولاني با عقايد گوناگون با خصلت مهر، راستي و مهمان نوازي گرد هم بودند. اما آن انقلاب لعنتي مردم را وارد يك بهت كرد. انقلاب اسلامي و همه ي عاملان و آمران آن كه دانسته اين كار را كردند، براي نابودي ايران و مردم ايران بود.
آقاي اوباما! من در اين زمان زاده شدم، تا خواستيم لبخند كودكي بزنيم و با اسباب بازي هايمان بازي كنيم، باز هم صداي گلوله و خمپاره و اشك فاميل و خانواده را ديديم. زيرا آيت الله (!) -همو كه مادران و پدران در آغاز انقلاب به بچه هايشان مي گفتند: اين آقا سيد و مهربان است- گفته بود: "همه ي ديكتاتورها بايد از روي كره ي زمين محو شوند؛ صدام و اسرائيل ديكتاتورهايي هستند كه مثل محمدرضا شاه بايد بروند." بله، جنگ سختي بين دو كشور ايران و عراق روي داد. يكي از اعضاي فاميل ما(عمويم) كه در ان زمان فرزنداني هم سن و سال من داشت، در اين جنگ كشته شد.
اما فقط عموي من نبود؛ ميليون ها عمو، پدرف برادر، شوهر و پسر ديگر در اين نبرد كشته شدند.
و در شهري به نام "سردشت" هزاران كودك و بزرگسال به دليل شيميايي شدن كشته شدند.
خاطرات كودكي ما اينگونه گذشت، به جاي خنده و عشق والدينمان، اشك و غم آنها را ديديم.
سنين نوجواني و جوانيمان با اين خاطرات كِدِر و سخت كودكي فرا رسيد؛ اما آيت الله هاي ديگر (كه خميني و اعقابش شامل آنها مي شدند) آمدند و فتواي مذهبي دادند كه "جوانان ايران بايد كشته شوند. آنها دشمن خدا هستند و عليه دين اسلام مبارزه كرده اند" اين كشتارها در دهه ي 60 به اوج رسيد و بعد از ان نيز تا به امروز ادامه يافت، چند سال پيش يكي از اعضاي خانواده ي من (برادرم) را نيز به دليل دگرانديشي و حق خواهي به زندان افكندند، به محاربه يا فساد روي زمين محكوم كردند و به دار كشيدند.
آقاي اوباما، لباس غم و عزا در ايران سياه است و ما سياه پوش شديم! ( طبق سنت به جا مانده از بيگانگان)
آقاي اوباما، در ايران گورستاني به نام "خاوران" وجود دارد كه 20 سال پيش (در زمان نخست وزيري آقاي ميرحسين موسوي) در آنجا چندين هزار جوان ايراني را كه در زندان بودند و سن آنها از 13 سال به بالا بود، اعدام و تيرباران كرده و يك نسل كشي تاريخي به راه انداختند؛ بسياري از آنها را به صورت گمنام و بدون اطلاع به خانواده هايشان در گورهاي دسته جمعي به خاك سپردند و چند سال بعد نيز براي نابود كردن نام و خاطره ي آنها، اقدام به ويران كردن گورستان خاوران كردند.
آقاي پرزيدنت، بر سر ما حكومتي قدرت را در دست دارد كه در طول يك سال (از زمان انتخابات 22 خرداد يك سال پيش تاكنون) دست كم 138 نفر را كشتند ؛ در ميان آها "ندا آقاسلطان" –همان دختر 27 ساله اي كه بر اثر اصابت گلوله ي بسيجي به قلبش در خيابان كارگر تهران خونين و كشته شد و شما نيز اسم او را در سخنراني هايتان آورديد. آقاي اوباما، در ميان اين 138 كشته شده نوجوان 17 ساله اي هست كه در خيابان محل زندگيش و جلوي چشم مادرش، سه گلوله به سرش شليك كردند و او را غرقاب خون كردند. نام اين نوجوان 17 ساله "اشكان سهرابي" است كه تقريبا هم سن و سال دختر بزرگان خودتان بود.
آقاي اوباما، در ايران، سرزمين نياكان ما، جايي كه ما دوستش داريم و مي خواستيم در كنار خانواده هايمان با آرامش زندگي كنيم و به داشته هاي تاريخيمان افتخار كنيم، استاني به نام "كردستان" وجود دارد كه در آن زنان و دختران كم سن و سال و نيز پدران كهنسال به دليل فقر و نابرابري خودكشي و خودسوزي مي كنند.
در ايران ما، احكام حقوقي به نام دين اسلام اجرا مي كنند كه بر طبق آن زنان را با قرار دادن در يك چاله ي عميق، با پرتاب سنگ مي كشند (سنگسار).
در اين سرزمين، معلم كردي را بخاطر دگرانديشي، نويسندگي و به پاس دادن حقوق به شاگردان فقير و يتيمش اعدام مي كنند. (فرزاد كمانگر)
آقاي اوباما گرامي، در ايران زنداني وجود دارد بنام "كهريزك" كه در آن با جوانان بازداشتي همچون حيوان و بدتر از حيوان رفتار مي كنند و در مقابل چشمان مبهوت ديگر زندانيان آنها را مي كشند، بدون آنكه دچار عذاب وجدان شوند يا از كرده ي خود پشيمان بشوند...
بله آقاي اوباما، ايران ما كه زماني سرزمين آزادي و آزاده گي بود، اكنون مثل يك قفس و زندان شده است و به خاطر غم و درد، مردمش سياه پوش شده اند. به همين دليل من اين نامه را از سرزمين "قفسِ سياه" به "كاخ سفيد" و خطاب به شما مي نويسم.
آقاي اوباما، مشكلات اقتصادي و فقر نيز در كنار كشت و كشتار در ايرانمان بيداد مي كند. سران حكومت و فرزندانشان كه هر كدام به راحتي در كشورهاي مختلف از جمله امريكا رفت و آمد مي كنند و فرزندانشان در بهترين دانشگاههاي جهان تحصيل مي كنند و حتي ماموران وزارت اطلاعات رژيم كه هر بار با جاسوسي كردن براي حكومت و پاي چوبه ي دار كشيدن جواني، مبلغ كلان پول دريافت مي كنند و از امنيت مالي و جاني برخوردارند. چنين افرادي با تحريم هاي اقتصادي مصوب شما ضرر نمي كنند، ماشين هاي سران حكومت هميشه پر از بنزين است، اگر بنزين تحريم شود، از باك مردم ستمديده، باك ماشين هاي خود و اهل و عيالشان را پر مي كنند. و در عوض گراني و كمبود بنزين به مردم لطمه مي رساند.
آقاي اوباما! در ايران قاعده اي را وضع كرده اند كه اگر بنزين و فرآورده هاي نفتي گران شوند، همه ي كالاها گران مي شوند؛ يعني نان، انرژي، خدمات، كالاهاي مصرفي و... كه نتيجه اش تنها متضرر شدن مردم ايران است.
آقاي باراك اوباما، رييس جمهور محترم امريكا، وجدان بيدار تاريخ، منتظر فرياد شماست، نداي شما نبايد تنها شامل گفتن اسم "ندا"(آقاسلطان) باشد.
در شرايط قفس گونه ي ايران كه فرزنداني از اين آب و خاك كشته شده اند و صدها تن ديگر در زندان هاي مخوف رژيم منتظر احكام سنگين و اعدام هستند، مردم ايران نيازي به اهداء جايزه ي نوبل شما ندارند، بلكه نياز به دستورالعمل شما دارند.
بياييد تاريخ را به نام خود ثبت كنيد؛
***
برخي از تحريم هايي كه اين جانب مفيد براي مردم ايران مي دانم و به استراتژي رژيم لطمه مي زند، به قرار زير است:
1) محكوميت فوري و بي قيد و شرط جمهوري اسلامي ايران در سازمان ملل متحد و اخراج سريع لاريجاني، نماينده ي حقوق بشر رژيم از اين سازمان؛
2) محدود و حتي بلوكه كردن دارايي ها و فعاليت اعضاي "دفتر حفظ منافع جمهوري اسلامي) در واشنگتن و پيگرد قانوني عوامل پول شويي ها و رشوه گيري هاي آنها؛
3) توجيه مديران وبسايت هاي مختلف اينترنتي از جمله سايت هاي اجتماعي: فيس بوك، تويتر، يوتيوب، ياهو، گوگل و... براي دفاع از حقوق شهروندي مردم ايران و عدم اجازه دسترسي و دستبرد عوامل و جاسوسان رژيم به اطلاعات سري مبارزان ايراني. و نيز محدود و محكوم كردن شركت هايي كه خدمات الكترونيكي و ابزار كنترل و شنود به حكومت ايران مي فروشند. مثل "نوكيا و زيمنس"؛
4) محدود و حتي قطع كردن پخش كانال هاي جمهوري اسلامي از روي ماهواره هايي چون هاتبرد، عرب ست، يوتل ست و...  كه نقش مهمي در پول شويي و فساد اقتصادي دارند. كانال هايي نظير: پرس تي وي و العالم (هر كدام داراي دو فركانس بر روي ماهواره هاتبرد و عرب ست هستند) كه كار اصليشان نشر دروغ و گسترش نفوذ جمهوري اسلامي در مدياها است. و نيز شبكه هاي موسوم به مذهبي مثل: سلام تي وي، ولايت، امام حسين، امام رضا، اسلام، قرآن و... (هركدام داراي يك فركانس بر روي ماهواره هاتبرد مي باشند) و نيز شبكه هاي فارسي زبان ديگري چون فارسي1(داراي يك فركانس بر روي ماهواره هاتبرد)  و آي آر آي بي( داراي چهار فركانس و به دو زبان) كه به وسيله ي عوامل رژيم اداره مي شوند؛
5) محدود كردن و يا هشدار دادن به كانال هايي نظير: صداي امريكا كه مطابق با ميل رژيم و نيز اپوزيسيون موسوم به اصلاح طلبان (كه در واقع ادامه گر همان رژيم هستند) عمل مي كنند و در عوض تامين شرايط مطلوب براي دريافت فركانس تلويزيون هاي فارسي زبان واقعي مثل پارس و كانال يك كه صداي اپوزسيون واقعي و ضد تماميت رژيم هستند؛
6) محدود كردن و حتي اجازه ندادن به ورود عوامل جمهوري اسلامي مثل احمدي نژاد و متكي (به سازمان ملل و نيويورك) و عدم صدور رواديد (ويزا) براي آنها و بلوكه كردن دارايي هاي عوامل رژيم در بانك هاي معتبر امريكا
7) عدم توجه به اصلاح طلباني كه در واقع خواهان ماندگاري رژيمي هستند كه سي و يك سال است جنايت مي كند (و من پيشتر به گوشه اي از اين جنايات اشاره كردم)؛
***
سخن آخر، آقاي اوباما، شمايي كه انسان كتفكر و با فرهنگي هستيد؛ ما ايراني ها با هيچ كس سر دشمن نداريم و در عين حال يك ايران آزاد و سكولار مي خواهيم.
بشنويد، صداي اپوزيسيون واقعي را؛
شما را به همان بيت شعر سعدي كه بر سردر سازمان ملل نوشته شده، ارجاء مي دهم:
بني آدم اعضاي يك ديگرند
كه در آفرينش ز يك گوهرند
 
***
پاينده ايران
ما هستيم