۱۳۸۹ مرداد ۳, یکشنبه

دینداری یا دینکاری! روشنگری دینی یا روشنفکری دینی!

به استادان فرزانه،
شکوه میرزادگی و اسماعیل نوری علا
"وجود نازکش آزرده ی گزند مباد"

***
آنچه در این نوشتار برمی آید، شاید برآیند جستارهای پیشین و برگرفته از چند گفتار از دیگران باشد که در جای خود از آنان یادکرد خواهد رفت.

سخن از "دین" و کنکاش در دین پژوهی و برداشت های گونه گون برای آن، بسته به یک ویژگی دارد که هر کارشناس دین می بایست بدان زینت (صفت) آراسته (موصوف) باشد و آن خودداری از خودرایی (تعصب) و برخورداری از بی طرفی (عدم تعصب) است.
در سرتاسر دانشگاه های گیتی در باختر و خاور، بررسی و کنکاش در دین ها و کبش ها ی گوناگون، به گونه ی " تطبیقی" انجام می گیرد و فرجام آن دانشی است به نام "دین شناسی تطبیقی" (Comparative Study of Religions) که امروزه در بسیاری از دانشگاه ها دارای کرسی و پیشینه است.
در ایران پس از انقلاب سال 57، این رشته به نام ادیان و عرفان از گرایش های گروه الهیات شده است و در آن دین ها و آیین های ایمانی عرفانی، تنها به گونه ی تاریخی-سرگذشتی بررسی می شوند و خبری از بررسی مقایسه ای آنها نیست!
این پیش زمینه را اندر یاد داشته باشید؛

مرز دینداری (ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا)
مرز هر دین یا باوری، در نگاه نخست، به دیدگاه خود دیندار بستگی دارد؛ بدان چم (معنا) که یک سری "پرسش های مادر" ( (Big Questionsهست که پاسخ آشکار و نخستین آنها را هر آدمی بر بنیاد خردِ سرشتی (فطری) خود و نیروی همیستاری (قدرت تمیّیز) –که مرز جدایی انسان از جانوران دیگر است- می یابد و پرسش هایی چون: "این جهان چیست و از کجاست؟، پیشین (ازل) و پسین (ابد) آن چه سان بود و خواهد شد؟، آدمی چیست و از کجاست؟ و انجام و فرجامش چگونه است؟"
پرسش ها و پویش های این چنین، چه، استومندی (این جهانی) و چه، مینوی (آن جهانی)، از آغازین گاه رویش و بالش خرد (تکامل)، در هر انسانی آشکار می شود.
آنگاه آدمی در گوشه ی سکوت و تنهاییش، جدا از هر دین و مسلکی، اسم و رسمی به یافتن پاسخ آنها کوشش و کشش می ورزد.
شاید نخستین عامل پیدایی دین، خواست آن برای یاری کردن انسان ها در راستای یافتن این پرسش ها و بی نوعی دخالت در آرا و افکار بدیع و دست نخورده ی او بود؛ از دین به نام یک "دستگاه" (وسیله یا ابزار) یاد کرده اند که چون ذهن و ضمیر آدمی از اندریافت (احساس) و بینش نیروی برتر و آفریدگار، ناتوان است، و چونان خورشید –که برای دیدگان وابسته به تاریکی سردرد و چشم درد می آورد- می بایست به دین چنگ زند.
نرمک نرمک، این کارکرد، با دسته بندی دین ها و یافتن سازمان (تشکیلات) و رهبر و آقابالاسر، رنگ باخت و حتی آدمی را از آنچه در سر می پروراند، دور کرد و به دوره ی نادانی و از خود گم شدگی انداخت؛
و اینگونه راهِ خلوت پیشگان و آزاداندیشانِ در سکوت به بی راهه و کج راهه و دژ راهه رسید؛
راز دشمنی و سِرِّ ستیزِ دین داران خود رای (مستبدان دینی) با بن مایه های درونی و آن جهانی (عرفان و تصوف) و کُشت و کُشتارِ عارفان و خردگرایان در درازنای قرون، به این عقده و درگیری تاریخی وابسته است. (آنچه که همواره در ادب عرفانی و عرفان ادبی، با نام درگیری میان عقل و عشق، سَر و دل، شریعت و حقیقت و یا استدلال و عرفان از آن یاد شده است)

از دینداری تا دینکاری (حالی درون پرده بسی فتنه می رود...)
در هر کوی و برزن و شهر و کشور و در جای جای جهان، هر انسانی ایمان و باور ویژه خود را دارد و "باورمندی" در وجود آدمیان، چونان اثر انگشت، بی شمار و بی اندازه است؛
حتی آنان که نام ایمان و مسلک خود را "پوچ گریی" (Nihilism)، "بی خدایی" (Atheism)، یا "شیطان پرستی" (Satanism) و... نهاده اند، هر کدام به نوعی "باوِرِ" به چیزی دارند و بر این بنیاد، در میان انسان ها "بی باور" وجود ندارد! حتی بی خدایی هم براساس نوعی ایمان است که از هستی به نیستی رسیده است؛
اما رفته رفته، با موسسه و سازمانی شدن فرآیند دین و یافتن بنیاد اجتماعی و مراتب و روحانیت، گروهی به نام "دینکار"(نگارنده، واژه ی دینکاری را نخست بار از مقالات استاد فرزانه، دکتر اسماعیل نوری علا، برگرفته است) پا به دنیا می گذارند؛ در واقع دینکاران، نخستین سیاستمداران و دغل بازان در طول تاریخ هستند که خود را میانِ رشته ی پیوند توده ی مردم با آفریدگار نادیدنی و وصف ناشدنی، می گذارند و می گویند که: "ما چنین هستیم و چنان! تضمین شما برای پیوند قوی تر با نیروی برترو یگانگی بیشتر با خداوند و توجیه گر معاد و وجود جهانی دگر؛ جهانی که ما آن را می بینیم و شما از بینش آن نابینایید! دانش ما آن جهانی (لَدُنّی) است و آنچه را ما می دانیم، شما نمی دانید! برگزیدگان (اولیاء و امامان) و پیامبران را در خواب دیده ایم و با هم رفاقتی دیرین داشته ایم! ..."
کوتاه سخن، با این ترفند، مرمان کوچه و بازار کم دانش و از خرد دور را می فریبند و حساس ترین جایگاه های اجتماعی، سیاسی، قضایی، اقتصادی و فرهنگی را در دست می گیرند و "زورمدارانِ زرمند" یا به بیان قرآنی آن "مترفین" (سوره ی 21، آیه 2) می شوند؛

اگر مرز و سرحد دینداری تنها به یک چاردیواری خاص به نام خانه، خانقاه، نیایشگاه محدود بود، دینکاران این مرز را از بین می برند و دستورها (احکام) دینی را به همه جای جامعه می کشانند، برای این احکام تبصره و قاعده و رده بندی و یا به بیان عامیانه، "راهِ دررو" می گذارند، آهسته آهسته دستور و حکم دینی ویژه ای بوجود می آید که با دستور نخستین زمین تا آسمان متفاوت است! به طور نمونه، میان دروغ که گناهی بزرگ و راستی که عملی شایسته است، مرزی بنام "تقیه و دروغ مصلحتی" می زایند که با آن هر دستور دیگری را می توان پوشش داد!

البته ناگفته نماند که این دینکاران تنها در کیش تازی (اسلام) نبوده و نیستند و در سایر دین ها به ویژه ادیان سامی و ابراهیمی، و نیز در هر باور و مسلک دیگری (چونان گروه های صوفیه و دراویش؛ البته منظورم سرشت این عقاید نیست، بلکه عمکرد پاره ای از سودجویان موجود در آنهاست) یافت می شوند که در ادامه به آنان اشاره ای کوچک خواهد شد. اما از آنجایی که کیش تازی متجاوزترین دین بوده است و بر سرزمین هایی که تجاوز کرده، بر مردم آن سرزمین ها -که سرشت و زبان آن دین و آن فرهنگ را نمی شناختند- تحمیل کرده است.
در تاریخ تصوف و صوفی گری نیز -که نخست با یک پیشینه ی معنوی، زیبا و با یک نگرش عاشقانه و متفاوت به مفاهیم خشن و زُمخت دین شکل گرفت- و لیکن رفته رفته بسیاری از مفاهیمی که به عرفان وارد شد و از سوی عارفان گفته شد، نه تنها با دین و شریعت بله حتی با عرف رایج جامعه متفاوت و مغایر شد.
اما این گرایش های در آغاز نیک و سپنت، هم وقتی اسیر سازمان بندی و تشکیلات شد، عده ای ریاکار و دغل باز خود را برتر از دیگران و شیخ و مراد معرفی کردند که خویشکاری هر درویش تازه کاری بوسیدن دست اوست! این گرایشِ در آغاز سپنت هم به خاطر عملکرد این افراد به بیراهه و آلودگی کشانده شد و رو به سوی کارهای پلیدی چونان آمیزش با کودکان و اعتیاد شدید به افیون آورد (البته این موارد همه را در برنمی گیرد و در هر گروهی، هم سپنت و نیک و هم انکر و زشت یافت می شود) به گونه ای که هر درویش که خرقه ی پاره تر (مرصع) و رنگارنگ تر (ازرق فام) داشت، مقرب تر و برتر بود...
پس در هر آیین، کیش و اعتقادی که جنبه اجتماعی و گروهی آن بر فردگرایی و خرد شخصی بچربد، و عده ای خود را درصدر سلسله مراتب آن گذارند، چنین فساد و تبهی نرمک نرمک شکل می یابد؛ در حالی که همین دینکاران و دین فروشان در پسِ پشتِ پرده چه ها که نمی کنند!

از شناساندن دین تا تلبیس آن
بر همین اساس وقتی نخستین پژوهشگران دین که کار علمی-آکادمیک در این زمینه می کردند، پیدا شدند، کوشیدند با روشن و آگاه ساختن مردم، آنها را از این خدعه و نیرنگِ دینکاران رهایی بخشند و به مردم بگویند که: "گوهر دین همان است که هر خرد و قلب آراسته و پاکی در یک رشته پیوند با نیروی برتر بوجود می آورد و آنچه این دینکاران بنام دین از خود در می آورند، من در آوردی و خرافه است؛ اینها کلاه بردارانی هستند که می کوشند -با حربه ی خرافه و تمسک به عقاید و اختلاط آنها با خرافات- بالاترین و والاترین جایگاه قدرت و ثروت را از آن خود کنند..."
"روشنگران دین" کوشیدند از دین نگاهی باطنی و شخصی نشان داده و نخستین و مهم ترین راه پیوند با دادار آفریدگار را مستقیم، بدون واسطه، ساده و خردمندانه معرفی کنند و دکان این دکان داران مذهبی و سردمداران حکومتی را تخته و کساد کنند.
به موازات روشنفکران دین -و برای پیاده کردن اهداف دینکاران- گروهی که خود را دانشگاه رفته و باسواد معرفی می کردند ،به نام "روشنفکران دینی"، پیدا شدند که کوشیدند با دادن تفسیرهای رنگین از دین و خدعه و فریب به شکل مغلطه و زیرکانه ی آن (چیزی که سال ها در حوزه ها و دانشگاه های آخوندیشان یاد گرفته بودند) دغلکاران و دینکاران را در منصب زور و زر نگه دارند. (ماندگاری حکومت مذهبی برای حضور مذهبیون در آن و پررونق ماندن کار و کاسبی آنها)
کار این گروه درحقیقت آرایش و تلبیس احکام دینی و بوجود آوردن دستورها و روایات و حتی کتاب مقدس دیگری به موازات کتاب مقدس نخستین بوده است! نزاع و درگیری میان این دو گروه هم تا به آنجا پیش رفته که بسیاری از همین روشنگران دین بر دست دینکاران ترور و یا کشته شدند. (امثال احمد کسروی...)

دینکاران که حالا دیگر می توان آنها را "سردمداران حکومتی و مافیای زور و زر" نام نهاد، نرمک نرمک همه ی دگراندیشان و مخالفان خود را سرکوب می کنند و ادیبان و پژوهشگرانی که حتی براساس دیدگاه مهرورزی، عرفانی و باطنی به بیان پیوند میان انسان و خدا می پردازند، نیز مورد هجوم، مخالفت و فتواهای شدید قرار می گیرند.
مثلا، در حکومت مذهبی موجود در ایران، که به وسیله ی اینگونه دینکاران و مروجان خرافه اداره می شود، اندیشمند ادبی چون"دکتر الهی قمشه ای" چندان به مزاج مولایان خوش نمی آید، هر چند به عقیده ی من امثال الهی قمشه ای یا شریعتی و... تا حدودی دست به تلبیس و مخفی سازی هویت واقعی دین زده اند؛ اما حکومت سرکوبگر، حتی تابِ تحمل این اندیشه ها را هم نیاورده است.

***
اندر مقاله ی بانو شکوه میرزادگی
خانم شکوه میرزادگی، بانوی فرهیخته، اخیرا" در مقاله ای از یکی از روحانیون محبوث در زندان به نام "احمدرضا احمدی" یادی کرده و در موردش مطلبی آورده اند.
ضمن هم صدایی و تایید سخنان ایشان، از اندیشه و بینش کوچکم در این زمینه اندکی می آورم:
نخست، باید بدانیم که حوزه رفتن و ملبّس به جامه ی روحانیت شدن، فی النفسه، اشکالی ندارد و دشمنی ما با شخص آخوند خاصی نیست، و نمی خواهیم همه ی آخوندها را از دم تیغ بگذارنیم و اصلا" فردای آزادی ایران ما از روی حس انتقام و کینه ورزی، خشنود به اعدام و شکنجه ی هیچ کس نیستیم حتی عوامل دست نشانده ی رژیم.
دو دیگر، اینکه ما باید به این درک و بینش برسیم که مشکل ما یک جریان است و نه یک شخص خاص که با رفتن و یا کُشتنش اوضاع ما سامان یابد! این همان جریانی است که با پرچم قرار دادن چیزی به نام اسلام آن هم از نوع شیعه و آن هم از نوع دوازده امامیش و مذهب دست ساخته ی خود همین دینکاران، قدرت یک کشور بزرگ چون ایران را در چنگال گرفته و احکامی که به دست خود و اربابانشان ساخته، این مملکت را اداره می کند.
پس صرف حوزه رفتن و ملبس به لباس آخوندی شدن جرم نیست.
سه دیگر: بسیاری از کسانی که به حوزه و مکاتب دینی رفته اند، از سر اعتقاد و یا به جبر پدرشان و به خاطر جو مذهبی رفتند و سودای قدرت و ثروت در سر نداشته اند. و از این بابت شخصی چون احمدرضا احمدی که در زمینه ی ملی گرایی و هویت ایرانی کار و تلاش کرده است، می بایست بعد از رهایی میهن از چنگ اهریمن، از زندان به آزادی برسد و به کار ملی گرایی خود –حال در هر لباسی- ادامه دهد؛
ما باید این فرهنگ غیر ایرانی را که شامل کارهایی چون: زود قضاوت کردن، خواستار مرگ کسی بودن و تعمیم دادن یک صفت بد به همه است، کنار بگذاریم.
نکته ی آخر: امثال احمدرضا احمدی در تاریخ معاصر ما کم نبوده اند؛ کسانی که با وجود آخوند بودن در ظاهرشان، اندیشه ی نو برای ایران داشتند.
آیت الله کاظم شریعتمداری که تا دم مرگ نیز با ولایت فقیه و حکومت مذهبی موافق بود؛ یا احمد کسروی تبریزی که خود به حوزه رفته بود، اما با آگاهی و بینش از حوزه بیرون آمد و در صف منتقدان سرسخت دین اسلام قرار گرفت به گونه ای که اسلامیون او را به اتداد محکوم و به طرز فجیعی ترور کردند.
- همچنین یکی از استادان ادبیات و از حافظ شناسان معروف که بخاطر مورد امنیتی از آوردن نامش معذورم. ایشان با آن که حوزه رفته و به جامه ی آخوندها هم ملبس شده بود، چند سال پیش لباس را از تن برکَند و به گوشه ای افکند؛ ایشان کتاب های متعددی در زمینه ی ادبیات، تاریخ و عرفان نوشته اند و پس از آنکه خود را خلع لباس کرد! برایش پرونده ی سیاسی درست کردند. ایشان در صف مخالفان رژیم هستند.

و الآن یکی از زیباترین مقاله هایشان در زمینه ی مفهوم "نظربازی در شعر و ادب عرفانی"، مقابل من است، که دوست دارم دراینجا بخشی از آن را بیاورم؛ مقاله ای که درآن حتی از آیات تازی نامه هم بهره برده است، اما رنگ و روی عرفانی آن، ما را به یاد کیش و فرهنگ خودمان می اندازد؛ در حالی که می دانید از دید علما و شریعتمداران اسلامی، بینش عرفانی و باطنی با اصل شریعت در تضاد آشکار است.

به امید آن روز که در ایران و بین هر ایرانی با وجود تنوع و آزادی عقاید، آیین ریشه ای -که براساس سه آموزه ی "گفتار، اندیشه و کردار نیک" و خردگرایی آموزگار اشوزردشت است- وجود و بروز داشته باشد و چیزی به عنوان اکثریت شیعه... وجود نداشته باشد؛
ایدون باد

***
بخشی از مقاله ی نظربازی از این استاد دانشگاه:
"... در نظربازی ما بی خبران حیرانند؛ نظربازی عرفانی
نظربازی در ذهن و زبان همگانی و در ساحت نفسانی، همان چیزی است که امروزه "چشم چرانی" گفته می شود؛ خلق و خویی ناستوده که بیشتر کار مردم هیز و هرزه ی هوس بازی است که از روی هواپرستی و کامرانی هرجا زن و زیبایی را می بینند، چهار چشمی به او خیره می شوند و چه بسا برای دید زدن زیبایان و اگر شده تور کردن آنان، در کوی و برزن و بازار ول و ولو می گردند و این سوی و آن سوی پرسه می زنند و زنان و دختران را به دشواری و دردسر می اندازند.
اما همین واژه در ذهن و زبان عارفان و در ساحت روحانی، نماد و نشان پاره ای از تجربه ها و روش های عارفانه ای است که همه ی آنها به گونه ای بر نگاه و نظر بنیاد دارند و از همین روی نظربازی خوانده شده اند؛
تجربه هایی که در آنها یا به گونه ای چشمِ سَر یا چشمِ سِرِّ عارف بر زیبایی های روحانی، معنوی و دیدنی های اهورایی و آن سویی گشوده می شود و یا زیبایی های زمینی و این سویی را با چشم خدایی می بینند و با دیدن و نگریستنِ آنها دل و دیده را رونق و روشنایی می دهد. همانگونه که هرزگان هوس باز با دیدزدن زیبایی های جسمانی و نفسانی دیده و دل را تر و تازه می کنند... ."

سروش

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر