یاد باد آن که ز مــا وقت ســـفر یاد نکرد
به وداعی، دلِ غم دیده ی ما شاد نکرد
نخستین بار که نوای بانو مرضیه را شنیدم، کودکی نه ساله بودم؛ آن زمان پدر بزرگ روانشادم، آلبوم های مرضیه را روی صفحه های قدیمی گرامافون، نوارهای قدیمی و فیلم های چهار گوشه داشت.
انگار هنوز هم صدای ترانه های او در گوش من است، کنار کرسی قدیمی خانه ی پدربزرگ، و دستگاه گرامافون قشنگ و دوست داشتنی او هنوز اشک در جشمم می اندازد:
به رهی ديدم برگ خزان
پژمرده ز بيداد زمان
كز شاخه جدا شد
چو ز گلشن رو كرده نهان
در رهگذرش باد خزان
چون پيك بلا بود
پدربزرگم صدای بانو مرضیه را خیلی دوست داشت و من را هم شیفته ی آن کرد؛ شاید بعد از قمرالملوک وزیری و ملوک ضرابی، سومین خواننده ی زنی بود که من هم چون پدربزرگم تشویق شدم، آثارش را جمع آوری کنم.
یادش گرامی باد؛ یادش گرامی باد
نه لب گشایدم از گل، نه دل کشد به نبید
چه بینشاط بهاری که بیرخ تو رسید
چه بینشاط بهاری که بیرخ تو رسید
***
از پس از رویدادهای انتصابات پارسال، تا امروز، در این دو سال به اندازه ی غم از دست دادن بچه های گل ایرانی، جوانان بی گناهی که حتی الفی از سیاست را نمی شناختند، داغ و سوگ هنرمندان بزرگی هم داغ دلمان را تازه کرد، استاد مشکاتیان، استاد پایور... و اینک بانو مرضیه، برای من یادآور تصور و تخیلی شوم از سال های نخست شورش 57 است (هرچند آن موقع به دنیا نیامده بودیم). وقتی آن رویدادها را که در حتی بی انصاف ترین حافظه ها هم نگاشته شده –از کشتن امیرناصر افتتاح تا جواد ذبیحی، از تهمت ساواک بودن به عبدالوهاب شهیدی و دستگیری استاد شجریان در همان سال ها- مرور می کنم، بی اختیار به این می اندیشم که نکند باز تاریخ در حال تکرار است!
آه خدا! چه سال هایی هستند این سال ها؛
سال غم، سال سرد، سال تلخ
خدایا! در این سال ها بیشتر هوای ایرانی و ایرانی را داشته باش
ایدون باد
سروش سکوت
در همین زمینه:
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر