۱۳۸۹ مهر ۲۳, جمعه

فروزه(=خصلت)های ناشایست را کنار بگذاریم



پس از درگذشت بانوی آواز ایران –مرضیه- بسیاری از فرزندانِ ایران در تارنماها و نمایه های فیس بوکشان با آوردن این رویداد و ابراز سوگ و غم، یادی از این بانوی بزرگوار کردند.

امروز در تارنمای یکی از دوستان در بخش بازخوردِ(=کامنت ها) رویداد درگذشت مرضیه، دیدگاهی را دیدم که آن را بسیار درست و نیک یافتم و یاد نوشتاری دیگر درباره ی خوی و فروزه(=صفت) برجای مانده از بیگانگان در میان ما ایرانیان –مرده پرستی- افتادم و برآن شدم تا همه ی این نوشتارها را در اینجا بیاورم، و در میان تارنماها و فضای مجازی پخش کنم، تا مگر همه ی ما ایرانی ها دست به یک پالایش گسترده در بخش هایی از خوی وخصالمان بزنیم که با فرهنگ ایرانی هم خوانی و یک رنگی ندارد. اینک آنها را می آورم؛ داوری با خود خوانندگان.

***

بانوي آواز ايران مرضيه از ميان ما رفت

بعضيها هرگز نميميرند چون عشقشان و زيبايي زندگانيشان همواره طراوت بخش دلهاست.
نام و ياد و هنرش زنده و جاودان
فقدانش را به خانوادهء گرامي ايشان و تمام هنردوستان و به تمامي باورمندان به عشق و انسانيت، تسليت مي گويم.

با مهر
ستاره.تهران

کامنتی که برای این خبر گذارده بودند:

سلام ستارهء عزيز
حرف شما درست است، آنها نميميرند. ولي تا وقتي هم هستند در ظلمت و تاريكي و نااميدي و فراموشي و بي اعتنايي زندگي ميكنند.
مرضيه اولين خوانندهء زن برنامهء گلها بود. 17 سال خانه نشين شد و صداي سحر انگيزش از حنجره اش بيرون نيامد. نعمتي كه كه خداوند در نهاد ايشان قرار داده بود
مگر چند خواننده مثل قمرالملوك و مرضيه هست؟
گلپا 25 سال اجازه نداشت آواز بخواند. بعد از 25 سال بايد در كشورهاي بيگانه بخواند! 25 سال حنجرهء طلايي اش كجا بود؟
ايرج به زندان رفت. جليل شهناز مريض در گوشهء خانه اي افتاده كه از خودش نيست
پايور 10 سال از مريضي رنج ميبرد و حتي يك پرستار نداشت
در ملاقاتي كه با خداوندگار ني " استاد حسن كسايي " داشتم، بسيار شكوه ميكرد و مي گفت هنرمنداني كه ساليان سال براي سرفراز نگه داشتن نام اين سرزمين زحمت كشيده اند و خون دل خورده اند، حتي يك حقوق بازنشستگي و بيمه ندارند
من دل خيلي پري دارم و اينجا مجال صحبت نيست. چرا اسطوره هاي هنر ايران بايد در غربت زندگي كنند و در غربت بميرند؟
نسل جوان ما كداميك از اين ستاره ها را ميشناسند؟ مگر چند تن ديگر از كاروان موسيقي ايران باقي مانده اند؟
فرهنگ شريف، ظريف، لطفي، گلپا،.....يك نفر به من جواب بدهد و مرا متقاعد كند.

***

و این هم نوشتاری از کدبان کیوان دشتی در فیسبوک:

مُرده پرستی، فروزه (خصلت) زشت و ناپسندی است... باید از میان ایرانیان، رخت بربندد
مُرده پرستی، یکی از فروزه های زشت و ناپسند در میان ما ایرانیان است؛ که ریشه در اندیشه و باور تازیان دارد... پوشیدن پوشاک سیاه، بر سر و سینه کوفتن، و یادروزهای سوم و هفتم و چهلم (همان اربعین تازی)، و پختن «حلوا» و پخش سوگواره های تازی، همه و همه، ریشه در باور بیابانگردان و نشان از ناآگاهی، دارد.
در ایران باستان؛ بر بنچاک  دانش و بن مایه های استوار؛ هر هنگامه از زندگانی؛ چه زایش و چه رسایی و شادابی و چالاکی و جوانی، چه پیری و چه مرگ، بخش هایی جدایی ناپذیر از زندگی بشمار می آمدند، و هیچ یک را بر دیگری ارج و یا کاستی نبوده است...، همانگونه که آدمی زاده می شود، جز این نیست که روزی نیز از میان یاران و دوستان و خانواده برود، از اینرو، نه تنها جای اندوه و اشک و زاری ندارد، ونکه باید بسیار خوشنود بود که کسی؛ توانست زیست خود را با پیروی از خرد پاک، و وهومن و «وجدان» نیک، و به بهترین روش ها و کردار پاک، به پایان برد و ایرانیان باستان، در مرگ از دست شدگان نه تنها نمی گریستند، ونکه با آشامیدن شراب و خوردن شیرینی، از روان رفته نیز، پیشواز می کردند.
با چیرگی فرهنگ تازیان، نه تنها جشن ها، گاهنبارها، و آیین های نیک و ستایش برانگیز، جای خود را به شیون و گریه و اندوه داد؛ ونکه پوشاک سپید آیین خاکسپاری زرتشتیان نیز، جایش را به گونی های سیاه و پوشاک ژولیده بخشید، همچنین که آیین نوشیدن شراب و پخش شیرینی و گلاب، جایش را به شنیدن «قرآن»، و کندن موی سر و سینه داده است... .

این منش زشت و نابخردانه تازی؛ چنان در رگ و نهاد ما ریشه دوانیده است؛ که دیگر در میان خود، جایی برای بزرگداشت فرهیختگان، اندیشمندان، غهرمنان، و سروران و آزاده گان میهن، تا زمانی که زیست دارند، نگذاشته است، و در چنین فرهنگی، تا زمانی که این نازنیان، در میان ما هستند؛ نه از ارج و پشتیبانی ما برخوردارند ، و نه کمترین بهایی به جایگاه وارستگی و فرهیختگی آنان می دهیم؛ و آنگاه که پیر و درمانده شده و رخت بر بستند (و یا از میان برداشته شدند) بناگاه، و با تندی، بدنبال فروزه های بی مانند و یگانه آنان می شتابیم! و با راه اندلزی نشست های (مجالس) سوگواری و سخنرانی های گوشخراش و سرودن چکامه های اشک زا، خود را  انبازگر اندوه رفته می کنیم... .
این کردار زشت بنیاد، بایستی از همبودگاه ایرانیانِ دلپاک و فرهیخته رخت بر ببندد، و  جایش را به فرهنگ سپاسمندی و ارجگذاری، که هزاره ها در ایران زمین رواج داشت، بدهد... .

امروزه؛ در گاهشمار (تقویم) ایرانی، انباشته از روزهای مرگ و «شهادت» این تازی و آن تازی است... و اگر یکی دو زادروز هم دیده می شود، آنهم جز برای گریه بیشتر و اندوه فراوانتر نیست... ایرانیان باستان، بجز 4 جشن بسیار بزرگ در چهار هنگامه (فصل) سال، (نوروز- تیرگان-مهرگان-سده)، 6 گاهنبار بزرگ، و سی جشن کوچکتر هم داشتند که تازه این همه در کنار زادروزهای اندیشمندان و فرهیختگان و سرداران بزرگ و جهانساز خود از نمونه اشو زرتشت را نیز باید بدانها افزود... .

این سخن سخنور پارسی؛ جلال الدین بلخی نیز، در همین راستا سروده شده است:

بيا تا قدر يکديگر بدانيم
که تا ناگه، ز یک دیگر نمانیم
کريمان، جان فداي دوست کردند
سگي بگذار، ما هم مَردمانيم
غرض‌ها، تيره دارد دوستي را
غرض‌ها را، چرا از دل نرانيم؟
گَهي خوشدل شوي، از من که ميرم
چرا مُرده پرست و، خصم جانيم
چو بعد از مرگ، خواهي آشتي کرد
همه عمر، از غمت، در امتحانيم
کنون پندار مُردم؛ آشتي کن
که در تسليم، ما چون مُردگانيم
چو بر گورم، بخواهي بوسه دادن
رُخَم را بوسه ده، کاکنون همانيم
خَمُش کن مرده وار،  ای دل  ازیرا
به هستي متهم، ما، زين زبانيم


و اندکی دیگر نیز بنده بر آن افزودم:

حافظ می گوید:

مریزید بـر گور من جــز شراب
میــارید در مــاتـمم جــز ربـاب
مبادا عـزیزان که در مـرگ من
بنالد به جز مطرب و چنگ زن

با مهر و سپاس از نوشتار سودمند شما

از نگرش من، اگر هر یک از مردمان ایران-زمین، شاه نامه ی پردوسی بزرگ را فراراه خویشتن بگذارند و این نامه ی درخشان نیاگانی و آیین نامه ی ارزشمند زندگانی را بیاموزند و بیاموزانند، همه ی این خوی و ویژگی های انیرانی و همستاری(=متضاد) با فرهنگ ایرانی، از همبودگاه(=جامعه) ایران-شهر رخت برمی بندد.
در این نامه ی سرفراز آمده است که: گیومرت پس از کشته شدن فرزندش سیامک، بر دست دیوان، جامه ای پیروزه ای رنگ پوشید و در سوگ فرزند، برای روان و فروهر او نیایش کرد.

همانگونه که شما نیز فرمودید، خویشان کهن ایران ما، زردشتیان، نیز با پوشیدن جامه ی سپید، یاد درگذشتگان و شادروانان را گرامی می دارند و نه با مویه و شیون و بر سر زدن؛ بلکه با نیایش و اندیشه و خردورزی در چند و چونِ آمدن و شدن آدمی از دنیای استومند به سوی جهان مینویی.
در گاهشماری امروز زردشتیان و نیز در میان ایرانیان باستان، هماره دو سوگ آمده است: نخست) درگذشت اشو زردشت؛ دودیگر) سوگ سیاووش.

نکته ای نیز درباره ی تعزیه-خوانی که مراسمی به تمامه ایرانی است، باید افزود:
این مراسمِ به آیین و به هنجار در هیچ جای دیگر دنیا نبوده و هنوز هم اگر به سرزمین های تازی و آرامگاه درگذشتگان مسلمان، چونان امامان بروید، می بینید که جز بر سر و کله زدن و آلودن خویش به خاک و خون و بوی بد بدن چیزی وجود ندارد.
در حالی که تعزیه و نمایش سوگنامه ی ایرانی، پر است از تکاپوهای شگفت و زیبا که در هر یک ساز و کاری نهفته است.
چیزِ دیگری که باید بر آن نگه افکند، این است که سوگواری پس از تازش تازیان و یورش اسلامیان به ایرانمان، هرگز در میان ایرانیان، گسترش نیافت. و اگر ایرانیان گاه گاه، شیون و مویه پیشه کردند، بیش تر سوگ و غم از کشتار تازیان بوده؛ چون ایرانی نمی توانسته آشکارا ابراز دارد که  برای چه سوگواری می کند.

در نزد ایرانیان، این جهان پُل و جای گذار است، اما نشیمن-گاهی زیبا و دلپذیر و آغازی شگفت برای تکاپویی بی پایان؛ برای همین است که ایرانی از مرگ کسی بر سر نمی زند، گریبان نمی درد و مویه و افغان سرنمی دهد... .
در آیین های ایرانی هم هنوز، به ویژه در میان زردشتیان، باوری هست که براساس آن در ماه فروردین(واژه ی فروردین هم با فروهر و فروشی هم ریشه است که به چمِ روان های برگزیده می باشد) به آرامگاه ها می روند و برای روان یا فروشی نیاگان و درگذشتگان، نیایش می کنند.

سروش سکوت
بیست و سه مهر

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر