۱۳۸۹ شهریور ۱۹, جمعه

از زندانِ ایران تا ایرانِ زندان، عشق جریان دارد


هنوز بر دیوارهای کهنه و کثیف اوین و رجایی شهر و گوهردشت در تهران و کارون اهواز و دیزل آباد کرمانشاه و فلک الافلاک لرستان و وکیل آباد مشهد و صدها زندان دیگر، به خوبی می شود یادگاری ها و امضاء زندانیانی را دید که روزی در این قفس ها گرفتار بوده اند، در لحظه ی حبس، در هنگامه ی تبعید به جای دیگر و آن دم که لحظه ی فراخوانِ حکم اعدامشان فرا می رسید، بر روی دیوار چیزی نوشته اند که "من فلانی بودم و این بود سرنوشتم!" این علامت ها و نوشته ها و امضاءها روی هم جمع شده و لایه های جنایت تاریخی حکومت سی ساله ی اسلامی را رقم زده است.

از بند زنان تا بندهای سیاسی مردان، نخبگانی جمع شده اند که سعی می کنند امید و سلامتیشان را در محیطی پر از یاس و بیماری حفظ کنند. نامه می نویسند و با وکیل های دست بسته و اندک خود سخن می گویند، حتی به آنها نیز امید می دهند و به کل ایران و ایرانی امید می دهند.
"مهدیه گلرو، شیوا نظرآهاری، زینب جلالیان، نسرین ستوده، شبنم مددزاده و ده ها تنِ دیگر تازه آنانی هستند که بخاطر فعالیت سیاسی، دانشجویی و حقوق بشری شناخته شده اند، علاوه براینها هستند دختران جوان دیگری که تنها به دلیل پیدا شدن یک مقاله از روی کامپیوترشان، یک ایمیل در صندوق ایمیلشان یا صفحه ی فیس بوکشان به حبس طولانی محکوم شده اند.

بند مردان هم دست کمی از بند زنان ندارد؛ هر روز اخبار گوناگونی از زندان ها و زندانیان به گوش می رسد، اما این تنها گوشه ای از گوشه های تاریک و ساکت زندان هاست که به گوش می رسد.
در حکومت های غیر مذهبی غربی، جنایات کشیشان در خصوص تجاوز به کودکان دنیا را تکان می دهد؛
در حکومت مذهبی درون ایران، چون قدرت در حال حاضر دست مذهبیون است، جنایات درون زندان ها و تجاوز ها به طور کامل تا سال ها بعد از انحلال این حکومت بیرون خواهد آمد؛

امروز، نامه ی مهدیه گلرو –جوان 25 ساله ی زندانی- به همسرش را مرور می کردم که به مناسبت سالگرد ازدواجشان نوشته بود.
هنوز قلمِ عاشقانه، مهرورزانه و آزادیخواهانه ی مهدیه را در نامه ای که برای هم بند اعدامیش –شیرین علم هولی- نوشته بود، در سلول های مغز و جانم حس می کنم.

به راستی،
چقدر زندان ناچیز است!
چقدر زندانبان حقیر است!
چقدر شکنجه گر ترسوست!
چقدر رهبر و رییس جمهور و نظام بی ارزش شده اند!
در برابر عزم و عشق و شور عده ای که با مهر و امید و شادی از بی مهرترین، پربیم ترین و ناشادترین مکان دنیا –یعنی زندان رژیم اسلامی- شور عشق به پا کرده اند و حرکت و تکاپو و مهربانی را به آنهایی که خارج از زندان اند، هدیه می دهند.
مهدیه، بیماری عفونت روده اش را در پشت عشق مخفی می کند؛
عشق به همسر، عشق به ایران، عشق به آزادی

به یاد آن گفته ی جبران خلیل جبران می افتم:

"هرگاه، وقت آزادیم از زندان فرامی رسید، زندانبان با تعجب به من نگاه می کرد و می گفت: «تو چرا انقدر زیبا و سفید و خوش هیکل شده ای؟ چرا انقدر هوای زندان به تو ساخته است؟» با لبخند به او می نگریستم؛ دلم به حالشان می سوخت؛ آنان زندانیان واقعی این قفس های ساختگی بودند؛ به زندانبانان می گفتم:
«زندان، معبد تفکر من است؛
گاه آزادی فکر و عقیده ی من است؛
زندان نشانه ی افسارگسیختگی ایمان من است؛
ایمان و فکری زمخت که در هیچ زندان مخوفی مهار نمی شود؛»
تا به حال زندان هایی در آسیا و اروپا را تجربه کرده ام، تنها مانده زندان های امریکا که آنجا را نیز به زودی تجربه خواهم کرد..."

***

بله! زندان، شکنجه، تجاوز شاید روح را بشکند اما فکر را نیرو می بخشد؛ ایمان در جان و تن و روان زندانی ریشه دوانده است؛ ریشه ها را نمی توان خشکاند؛
بکشند قهرمان سازی کرده اند و ترس را در چارچوب هیکل خود نگه داشته اند و ته مانده ی لرزش دست و دلِ مبارزان را گرفته اند و آنان را از ترس تهی نموده اند.



سروش سکوت
19 شهریور

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر