۱۳۸۹ شهریور ۲۳, سه‌شنبه

احمدی نژاد! تو را با نبرد دلیران چه کار



دریغــــــا و دردا خـــــــدایا سپاس
تو این مـــام ایــران زمین دار پاس

همه جمع گشته بسی کرکسان
ز جـــــاهل ز الـــوات و از ناکسان

ای جلاد، ننگت باد

دیدارِ دیروز رییسِ کودتاگرِ حکومتِ جنایتکارِ اسلامی و ناقض صریحِ خط به خطِ اعلامیه ی جهانی حقوق بشر و یکی از دیکتاتورترین شخصیت های یک صد سال گذشته ی تاریخ معاصر ایران، از منشور حقوق بشر کوروش بزرگ، از دو دیدگاه شایان نگرش است:

نخست) انتقال منشور حقوق بشر کوروش بزرگ به عنوان نخست ترین و ارزشمندترین نوشتار جهان در زمینه ی حقوق بشر و شالوده ی اعلامیه ی جهانی حقوق بشر کنونی، به زادگاهش –البته زادگاهی که حکومتش ضد انسانی ترین و ضد ایرانی ترین نظام موجود جهان است- بی تردید ننگی ابدی بر پیشانی روباه پیر استعمار، بریتانیا، است؛ وقتی می گوییم بریتانیا، نه موزه ی آن بلکه کل کشورش مدنظر است؛ چرا که "مگ گرگور و موزه ی بریتانیا" در این قضیه مهره ای بیش نیست.

حکومت ها و حاکمانشان نشان دادند که هیچ وقت انسانیت را بر منافع سیاسی ترجیح نمی دهند و باج دهی و باج گیری ذات پلید همه ی آنهاست. از جیمی کارتر رییس جمهور سابق امریکا و امثال او در زمان محمدرضاشاه بگیریم که چگونه بر ایران ما آتش زدند و ایران را گرفتار انقلابی اهریمنی کردند؛ تا همین وقایع بعد از انتخابات و سکوت یا تسامح رهبران کشورهایی که ادعای دموکراسی-خواهیشان، گوش فلک را کر کرده است. از بازی دور و دراز مسئله ی هسته ای ایران تا زد و بندهای سیاسی و بده بستان قاتلان به کشور ایران، همه نشان می دهد که ما به عنوان مردم کشوری به نام ایران با آن تمدن (مظلوم) درازآهنگ، اینگونه تنها هستیم؛ نه وطن داریم و نه کسی را. عده ای مان در سراسر جهان آواره ایم  و از شنیدن نام وطن بغض می کنیم و با سرود "ای ایران" از جای برخواسته و کلاه احترام از سر برمی داریم. اما به سرابی می نگریم که کشورهای دیگر به اسم دموکراسی و حقوق بشر برای ایرانمان نقشه کشیده اند!
عده ای مان هم در ایران، دست بسته و زندانی، چشم به فرداها دوخته ایم؛ حداقل با وقایع یک سال پیش، اگر وجدان بیداری، بازی سیاسی دربیاورد، یا مزدور و لابی رژیم است یا به دنبال منفعت سیاسی- اقتصادی و زد و بندهای دیگر.

دودیگر) مراسم دیدار دیروز احمدی نژاد و مزدورانش از منشور کوروش در موزه ی ایران باستان (یا ملی کنونی)، انداختن چفیه بر گردن (به اصطلاح) سرباز هخامنشی و کاوه ی آهنگر و بسیجی! زنگ بیدارباش برای همه ی آنهاییست که تا اینجا ایران-ایران کرده اند؛ اینک وقت عمل است؛ بی تردید سکوت مردم و به ویژه آنهایی که در زمینه ی فرهنگ و میراث آن (و به ویژه در ایران) کار کرده و خود را استاد این عرصه می دانند، ننگ و ناپسند و خیانت تاریخی است.

نبود یا کمبود گوهر ملیت

زمانی که خمینی به قدرت رسید، در حضور همان روشنفکرانی که برای او سر و دست می شکاندند (و اینک نیز هنوز عده ایشان همانگونه اند!) و در عین حال ادعای ملی گرایی می کردند، نقشه ی پیرمرد مذهبی دیکتاتور کلید خورد؛ نابودی ایران و ایرانی و پاک سازی آن از عناصر فرهنگی و آلودن آن به مظاهر تازی و اسلامی.
آن زمان نیز همه ی گروه ها و احزاب، حتی آنها که شور و شعار ملی گرایی را در بوق و کرنا می کردند، ساکت شدند.
در طی این سی سال هم هر چه گروه های اپوزیسیون شکل گرفت، یا خود به خود خنثی و سرکوب شد؛ دلیلش هم نبود گوهر ملیت دراین حزب ها بود؛ آنها فقط شعار سیاسی می دادند؛ کاری بیهوده که نتیجه ای جز بروز اختلافات درون-گروهی نداشت.
یا اگر هم جنبشی و کوششی در راستای هویت ملی-فرهنگی-ایرانی شکل می گرفت، پرچمدار مبارزان سیاسی! آنقدر به جانش می افتادند و برایش حرف درمی آوردند که خود به خود آن گروه را منزوی می کردند.
برای مثال، به مساله ی پرچم شیر و خورشید اشاره می کنم؛ بی گمان، اپوزیسیون در تبعید، از آغازین روزهای قدرت گیری آخوندها، خود را هوادار پرچم شیر و خورشید می دانست و کارهای ارزنده ای نیز در زمینه ی میراث ایرانی انجام داد. اما به یک باره مشاهده می کنیم، درنتیجه ی یک انتخابات مسخره ی رییس جمهوری که با بقیه ی انتخاباتِ دوره های قبلِ نظامِ اسلامی هم تفاوتی نداشت، اعتراضاتی گسترده شکل می گیرد؛ اما حکومت که با سرشت براندازانه ی حرکت مردمی آگاه شده، این حرکت را تحت تاثیر قرار می دهد. بدین شکل که با ثروت و قدرت رفسنجانی (از مهره های اصلی رژیم در داخل و خارج ایران) گروهی به نام اصلاح طلب سبز معترض و احیاگر اسلام رحمانی و دموکراسی-خواه را به جان اپوزیسیون سی ساله می اندازد.
به یک باره شاهدیم که بسیاری از آنان که خود را مبارز و فعال سیاسی می دانند، عمدا" یا سهوا" (فرقی نمی کند) پرچم شیر و خورشید را با این ادعا که نباید بین مبارزان اختلاف انداخت، کنار می گذارند و پرچم سبزی را در دست می گیرند که از رسانه ها و مدیاهای معروف اروپایی و امریکایی گرفته تا مقامات سیاسی این کشورها -مثل آقای اوباما- آن را به نام موسوی و کروبی (یعنی همان نقاشان و مهندسان ماندگاری رژیم) می دانند.
بی تردید این امر، نقطه ی ضعف اپوزیسیونِ براندازِ سی ساله می شود.
این همان پارامتری است که حکومت برای کم رنگ کردنش به هر اقدامی دست زده و می زند؛ از سرکوب ملی گراها، تخریب آثار باستانی و محو و تحریف تاریخ، تا ایران-ایران کردن و منشور حقوق بشر کوروش به ایران آوردن!

اما شوربختانه، بسیاری از فعالان سیاسی از این مورد غفلت کرده اند. به باور من، علت دوام حرکت مردمی بعد از انتصابات، پررنگ بودن گوهر ملی گرایی در خواست و تکاپوی آنهاست و چیزی به نام اصلاح طلبی سبزِ معترض، دقیقا برای بی ارزش و کم رنگ کردن نقش این گوهر تعبیه شده است (بنگرید به واکنش موسوی و حجت الاسلام کدیور و جمیله کدیور... به شعار نه غزه، نه لبنان؛ جانم فدای ایران!)

راهکار تقویت ملی گرایی

پس ما نیاز هرچه سریع تر به تعریف (و یا باز-تعریف) مفهوم "ملیت" داریم. ایران-ایران کردن، دل بهر آن تپاندن (نمی گویم خوب نیست، اما) کافی نیست.
بگذارید به شما روراست بگویم: بودجه و پول و همّ و کوشش ها باید روی ملیت تمرکز یابد. اگر امروز این بلا سر ما و فرهنگمان می آید که بر گردن سرباز هخامنشی چفیه ی تازی می اندازند و او را "کوروشی" معرفی می کنند که در مقابل احمدی نژاد زانو می زند! بخاطر کمبود و حتی نبود رسانه هایی است که پرچم مبارزه ی فرهنگی و آگاهی مردمی نسبت به آن را بالا نگاه نداشته اند. رسانه های ایرانی چون کانال یک و پارس -که اگر نبودند، دست کم از نسل جوان بعد از انقلاب نه کسی با پیشینه ی ایران آشنا بود و نه با پرچم شیر و خورشید؛ و هنوز دلباخته ی این کشور یا آن کشور، در جستجوی سراب دموکراسی و شعارهای رنگارنگ بودند- بی گمان نیاز به پشتیبانی مالی و معنوی همه ی ما دارند.

در پایان، همگی باید به یاد داشته باشیم تا چیزی به نام ایران و مرز و سرحد و آب و خاک و فرهنگ و تمدنش وجود نداشته باشد، دموکراسی و سکولاریسم هم بی معنا است. پس رکنِ رکین هویت ملی و پافشاری بر داشته های بایسته و شایسته ی فرهنگی از هر اپوزیسیون و دموکراسیی مهم تر است.

سروش سکوت

22 شهریور ماه 2569

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر