۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۶, جمعه

زنانشان چنین اند ایرانیان (به یاد شادروان دکتر فرخ رو پارسا)


"من خود پزشک هستم و میدانم مرگ لحظه ای بیش نیست. با روی باز به استقبال مرگ میروم و حاضر نیستم برای چند صباحی دیگر زنده ماندن و زندگی چادر به سر کنم و پنجاه سال تلاش در راه آزادی و تساوی حقوق زن و مرد را با چند کلمه پشیمانم نقش بر آب سازم. من هرگز حاضر نیستم چادر به سر کنم و نه یک قدم به عقب برگردم..."

این، بخشی از واپسین سخنان زنی فرهیخته و فرهنگی خطاب به خانواده اش پیش از اعدام در روز 18 اردیبهشت سال 1359 است که پس از شورش 57، همچون بسیاری دیگر از میهن پرستان و خدمتگزاران ایران، به دست اوباشان حکومت اسلامی به جرم وطن دوستی و خدمت و تن ندادن به ذلت، به جوخه ی مرگ و تیرباران سپرده شدند.

شادروان دکتر فرخ رو پارسا را باید یکی از بزرگترین بانوان تاثیرگزار بر فرهنگ و تاریخ ایران و از نخستین کوشندگان جنبش آزادی-برابری خواهی زنان، بویژه در تاریخ معاصر بدانیم. تاریخ معاصری که با سلسله ی ایران سوز قجر آغاز شد و آن حکومت نیز همانند نوادگان اسلامیشان، جلوی پیشرفت جامعه مخصوصا زنان را می گرفتند.

پس از برقراری حکومت استبدادی و دیکتاتوری اسلامی، نخستین و شدیدترین برخوردها و خشونت ها، نسبت به زنان ایران انجام شد. بی گمان سبب این برخورد را باید در ترس مفرط حکومت از رستاخیز بانوان دانست. در طول تاریخ، همه ی جنبش ها و خیزش های رو به جلو و پیشرفت، نخست، از زنان یک کشور آغاز شده است. پیکره ی نامشروع و غیر مردمی حکومت اسلامی نیز، نخستین تازیانه ها را از فریاد آزادی خواهی زنان خورد و داغ ننگ این فریاد را با کشتن بانویی فرهیخته، بر پیشانی ننگین خود ابدی کرد.

سرکوب و توحش عریان جمهوری جهل و جور و جنون اسلامی، نسبت به زنان، که با قتل وحشیانه ی فرخ رو پارسا آغاز شد، همواره سبب بیداری بیشتر جنبش آزادی خواهانه و دیکتاتور ستیزانه ی زنان شده است. ترس عمامه به سران حکومت از بیدارباش زنان، موج سرکوب را بر آنان بیشتر نموده است. آنها می دانند که خیزش زنانِ طلایه دار، سبب برخاستن دیگر افراد و گروه ها است.

زندگینامه ی فرخ رو پارسا

فرخ رو پارسا، در پایان اسفند و آغاز نوروز سال 1301 خورشیدی در خانواده ای فرهنگی، در شهر قم، چشم به جهان گشود. سبب زاده شدن وی در قم نیز، تبعید مادرش، فخرآفاق پارسا، یکی از کوشندگان حقوق زنان و مدیر مجله ی "جهان زنان" بود که به دلیل چاپ مقاله ای به نام "لزوم تعلیم و تربیت مساوی برای دختر و پسر" و واکنش تند روحانیون آن زمان، به این شهر تبعید شده بود، که پس از زایش فرخ رو با میانجیگری میرزاحسن خان مستوفی‌الممالک (نخست وزیر آن زمان) به تهران بازگردانده شد.

فرخ رو، در دبستان هما، در تهران آموزش دید و سپس در دوره ی متوسطه، به دانشسرای مقدماتی رفت. وی توانست دوره ی متوسطه را با کسب رتبه ی نخست به پایان رساند و به دانشسرای عالی راه یابد. در سال 1321، دانشسرای عالی را با اخذ درجه ی لیسانس در رشته ی علوم طبیعی به پایان رساند و به دانشگاه تهران راه یافت. در آنجا تحصیلات تکمیلی خود را در رشته ی پزشکی ادامه داد و در 1329 با اخذ درجه ی دکتری از دانشگاه فارغ التحصیل شد.

دکتر پارسا در دوره ی دانشجویی در 1321 با سروان احمد شیرین سخن پیمان زناشویی بست. از همان سال، پس از اخذ لیسانس همزمان با تدریس پزشکی، در دبیرستان های تهران مشغول تدریس شد و در دبیرستان ژاندارک، آموزگار شهبانو فرح پهلوی بود و در زمان های بیکاری هم به زندان های تهران می رفت تا به زنان زندانی، آموزش بدهد. در آن زمان، او که کار پزشکی و طبابت می کرد، ترجیح داد وارد دنیای فرهنگ شود و بدین ترتیب در وزارت فرهنگ آن دوره مشغول کار شد.

وی در سال 1333 خورشیدی، به همراهی تنی چند از همکاران، "انجمن بانوان فرهنگی" را برای دبیرستان های دخترانه، بنیان نهاد و در 1335 نیز به عنوان یکی از هموندان و مدیران "شورای همکاری جمعیت های بانوان ایرانی" برگزیده شد. فرخ رو، همچنین، نخستین "بانوی مدیر کل" در ایران بود که در 1339 و همزمان با آغاز به کار دانشگاه ملی ایران، عهده دار سمت مدیر کلّی دبیرخانه ی دانشگاه ملی شد. انتصابی که در میان محافل اداری و به ویژه افراطیون و روحانیون مذهبی اعتراض هایی برانگیخت.

دکتر پارسا، در سال 1341، برای بدست آوردن حق رای زنان در رفراندوم انقلاب سپید، وارد دنیای سیاست شد. یک سال پس از آن در 1342، نخستین زن در پارلمان ایران نام گرفت و در 1347(برابر با 1968) نیز نخستین بانوی وزیر آموزش و پرورش ایران گردید.

در هنگام وزارت وی، محمد بهشتی و محمد جواد باهنر (دو تن از کسانی که در هنگامه ی شورش 57 از خمینی هواداری کردند!) در امر تهیه کتاب های درسی از مشاورین فرخ‌رو پارسا و از حقوق‌بگیران آن وزارتخانه بودند. مرکز اسلامی هامبورگ، سال ها زیر نظر محمد بهشتی، از فرخ‌رو پارسا بودجه دریافت می‌کرد. (بهشتی تا پیش از انقلاب 57، سال ها در آلمان زندگی کرد و حتا از یک زن آلمانی نیز، صاحب دختری به نام کاترین بهشتی شد!) محمد بهشتی حتی از طرف همان وزارتخانه به ماموریت‌هایی، از جمله به آبادان، فرستاده شد. محمدجواد باهنر نیز از وزارت آموزش و پرورش زیر وزارت فرخ‌رو پارسا امتیاز تاسیس چند مدرسه ی ملی-مذهبی را گرفته بود که در نقاط مختلف تهران قرار داشتند!

زنده یاد دکتر فرخ رو پارسا، پس از شورش 1357، در دادگاه انقلاب اسلامی به ریاست جنایتکار، صادق خلخالی به جرم پیکار برای برابری زنان و خدمت به میهن، به اتهام هایی همچون: حیف و میل اموال بیت المال و ایجاد فساد در وزارت آموزش و پرورش و کمک به نشو و نمای فحشا در آموزش و پرورش و همکاری موثر با ساواک و اخراج فرهنگیان انقلابی از وزارت فرهنگ ایران و..." در دادرسی چند دقیقه ای و ناعادلانه محاکمه و به عنوان "مفسد فی الارض" در روز 18 فروردین 1359، برابر با 8 می 1980 به طرز وحشیانه ای اعدام شد. [1]

"...تصویر دوم از آن شب تلخ در برابر شکوفه نو است. خلیل بهرامی خبر داده است که امشب بانوی فرزانه فرهنگ و آموزش کشور فرخ رو پارسا را اعدام میکنند آن هم با زنی از ساکنان نفرینی قلعه «پری بلنده» قزوینی. حتی در لحظه مرگ میخواهند آن بانوی نازنین را که هزاران دختر میهن من شاگردانش بودند، تحقیر کنند. شکوفه نو خاموش است، قلعه نیز پس از آنکه چند تیغ کش نومسلمان کمیته ای بعضی از خانه هایش را آتش زده اند و حاج مانیان و تنی چند از بازاریها با انتقال ساکنانش به مراکز بازسازی روح و جسم، تطهیرشان کرده اند، به جز معتادانی فروافتاده و زنانی تا حنجره گرفتار سفلیس، از بانگ شادخواران و قوادان و اسپندی ها و مشتریها خالی است. چند جعبه پپسی را روی هم میچینند. یک گونی بر سر خانم پارسا کشیده اند و چادر نمازی بر سر پری که روزگاری زیباترین زن قلعه بود. سه نفر خانم پارسا را روی جعبه ها میگذارند و طناب را از روی گونی بر گردنش میاندازند. دو نفر از بچه های کمیته محل طناب را میکشند، طناب پاره میشود و خانم پارسا کف پیاده رو پرتاب میشود. ناجوانمردها حتی رسم اقوام وحشی را رعایت نمیکنند که اگر محکوم به مرگی نمرد بخشوده میشود. این بار سیم بکسل میآورند با طنابی کلفت، بانوی نازنین را که هیچ نمیگوید در همان گونی بالا میکشند و سرطناب را دور درختی میپیچند. پری گریه میکند و ناسزا میگوید، به سرعت او را طناب انداز میکنند. دو پیکر تاب میخورد یکی در گونی و یکی در لابلای چادر نماز... ستوان جوانی از پاسگاه بیرون میآید و فریاد میزند خجالت بکشید، کارتان را که کردید. حداقل جسد خانم پارسا و آن بیچاره پری را پائین بکشید..." [2]

***

در روزهایی که بسیاری از کوشندگان و زنان آزادی خواه میهنمان، در کنج خیابان ها یا گوشه ی زندان ها، صدای برابری-آزادی خواهیشان بلند و رسا است و در این هنگامه ی هنگامه ساز ایرانمان که با سی و یکمین سالروز جاودانگی و پرواز روان بانوی فرهنگ ایران همراه است، بایسته است که یاد و راه این بزرگ و دیگر آزادگان را گرامی داشته و تداوم بخشیم و به فرزندان خردسال نیز بیاموزیم که همچون فرخ رو، از آرمانشان "حتا یک گام به عقب برنگردند".

اینک تو ای زن، ای پر بها گنجینه ی مهر و صلابت
در عین نرمی، ای مِهین کوهِ شهامت
اندر ستیز و رزم با دیو تباهی، شیر اوژن و آرش تبار و قهرمان باش
گردن برافراز، گردآفرید ِ چاره ساز ِ این زمان باش

سروش سکوت
اردیبهشت 2570
سکه ی کورش بزرگ، یادبود شادروان فرخ رو پارسا، طراحی از طرف تلویزیون جهانی کانال یک

===
پی نوشت:
[1] برگرفته از کتاب "خانم وزیر؛ دست نوشته های شادروان دکتر فرخ رو پارسا" نوشته ی منصوره پیرنیا.
 [2]برگرفته از کتاب "خاطرات دوران انقلاب" نوشته ی علیرضا نوری زاده.



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر