۱۳۹۰ آذر ۷, دوشنبه

آقای لطفی! "عشق داند" که "بهار دلکش"ِ شما، خزانِ دلمرده ای شد!



انگار در جَرگه ی هنرمندان و ورزشکاران و بازیگران ایرانی، مُد و مرسوم شده که هر کدام برای خودشان دوره ی اوج و فرازی دارند و دوره ی زمین گیری و فرودی! گویا باید در هر زمان در این زمین سرد که ایران نامیمش، ناامیدانه و خواهشانه از بزرگان و چهره های ملی-میهنیمان درخواست کنیم که: "مردمی بودن و سرشناس بودنشان، مادام و همیشگی و نه دوره ای و موقّتی باشد"!

منظورم، بیشتر از آنکه سَره بودن و ناب ماندن هنر و ورزش و کار این چهره ها و اوج یا فرود ارزش دستاوردهای آنها باشد، ناظر بر شخصیتِ هنری، مردمی و ملی آنان است.

برای همین است که در میان ورزشکاران یا هنرمندان یا بازیگران ایرانی می بینیم برای نمونه حسین رضازاده ها، علیرضا افتخاری هایی و... را که زمانی قهرمان و قوی ترین مرد جهان و پهلوان دل مردمان یا آوازخوان دوست داشتنی می شوند و سپس ناباوارانه آن همه بها و ارزش را به پشیزی واگذار می کنند و سرسپرده ی دستگاهی می شوند که شاید از نظر ملی و مادی این ورزشکاران یا هنرمندان را خشنود کند، اما بجای آن عیار مردمی این چهره های شناخته شده در میان مردمی که زمانی دوستشان داشتند، رنگ می بازد و بدل می شود و زمانی که از آنها چرایی این سقوط و نزول جایگاه را می پرسیم، می گویند که: "ما «سیاسی» نیستیم و هنرمند و ورزشکار و بازیگر نباید «حاشیه ای» باشد!" این، بدترین و زجرآورترین توجیحی است که می تواند مهر و عشق در دلها را حتا به نفرت و کینه در دل هواداران دگرگون کند! وای بر نامآوارانی که مساله ی "مملکت و ملت" برایشان "شعاری سیاسی و حاشیه ای ناچیز" باشد! آری! پهلوان شدن شاید سخت باشد، اما پهلوان ماندن از آن هم سخت تر است!...

با این چکیده ی کوتاه، می خواستم با همه ی ناباوری و دردمندی، نام ]استاد[ هنرمند دیگری را به این لیست بیافزایم؛ محمدرضا لطفی، که زمانی با زخمه های تارش در "بهار دلکش" و "سپیده" و "عشق داند" با آوای شجریان، آیینه ی جان ها را صیقل می زد و هنوز آدم از شنیدن تارنوازیش در چکامه ی "مرغ سحر" با آوای هنگامه اخوان سیر نمی شود؛ همو که با گروه "شیدا" در میان مردمان از کوچه-بازاریان تا دانشگاهیان ، جایگاه ویژه ای یافته بود.

لطفی، چندی پیش و پس از آن سخنان پر مناقشه پس از بازگشت به ایران در مورد اینکه در ایران در بیست سال گذشته چهره ی شناخته شده ی هنری پیدا یا کار سرشناسی ساخته نشده...(که البته در اینجا کاری به آن گفته ها ندارم!) و همچنین پس از آن افت و خیزها و فراز و فرودها در کار هنری و اجراهای کنسرتش (که باز به این مورد هم کاری نداریم!) و حضور چند باره اش در رسانه ی صدا و سیمایی که اساسا "کشتارگاه و فحشکده ی هنر و هنرمند" شده است (که از این نیز در گذریم!!) باز نُقل ِ قیل و قال و بوق بلندگوهای رژیم هنر سوز و هنرمند کش جمهوری اسلامی شده است! و در افسوس و اسفم از پاک شدن وی از لیست "هنرمندان مردمی"ِ دارنده ی "شخصیتِ هنری" و در آن، همین بس که جنجال پیشینش، بازیچه ی دستان پلید و آلوده ی "رجا نیوز"، "فارس" و دیگر پایگاه های دروغ پراکنی نظام ولی فقیه شده است!

اما لطفی برای مطرح کردن خود (در حالی که هم به لحاظ کار هنری و هم شخصیت هنری از اوج، زمینگیر شده است!)، همانند همتای پیشینش، افتخاری، راهی جز کوباندن یک هنرمند مردمی و ایرانی و ملی ندیده: استاد محمدرضا شجریان؛ هنرمندی که به هر روی، هم به لحاظ مردم پسند بودن  کارهایش و هم مردمی بودن شخصیتش، اکنون -چه کسی را خوش بیاید یا نیاید- در اوج و فراز است و با پشتیبانی همیشگیش از مردم، حتا در میان نسل جوانی که با رشد و پرورش در محیط هنر ستیز ایران زیر اشغال حکومت اسلامی، با موسیقی ملی و ایرانی (یا به تعبیر امروزی ها: سنتی) بیگانه شده اند، به نام "استاد آواز ایران" شناخته می شود.

لطفی در گفتگویش با "آسمان" به استاد شجریان خرده گرفته بود که "حالا که حکومت به کنسرت ها و کاست هایت مجوز می دهد، چرا خارج از کشور می روی و با رسانه های غربی که همواره می خواهند «اپوزیسیون» برای حکومت بسازند، مصاحبه می کنی؟..."

این سخن استاد دیروز، محمدرضا لطفی، باور کردنی نیست! آخر چطور یک هنرمند مردمی می تواند همه ی داشته های ملی و مردمی خود را بی خیال شود و اینگونه سخن بگوید؟!

آقای لطفی! نخست اینکه به کنسرت های استاد شجریان تا پیش از انتصابات جعلی جمهوری اسلامی با هزار دردسر و حرف و حدیث مجوز می دادند و آن هم همیشه باحاشیه همراه بود؛ چرا که اساسا شجریان از بدو انقلاب 57، چه با سخنش و چه با آلبوم هایش، اعتراض خود را به رژیم پوچ و پر از دروغ و وعده های توخالی نشان داد (با انتقاد شدید به صدا و سیما و در خواست عدم پخش صدایش و با کاستی همچون بیداد!) خوب، مسلم بدانید که پس از رویدادهای خونین در پی آن انتصابات (و در حالی که همه ی همتایان و همکاران شما همچون شجریان، ناظری، علیزاده و به ویژه استاد بیژن کامکار که پس از آن همه رویدادهای خونین، از شدت غم و درد چندان بیمار بود که حتا نمی توانست به استودیوی ساخت آلبوم "دور تا نزدیک" برود که لحنی کاملا اعتراضی و امیدبخش داشت و... به کشتار مردم با آوا و آهنگشان اعتراض کردند، شما سکوت نمودید! در حالی که پیشتر چانه و زخمه تان برای خوانش رزم نامه ها و سوگ نامه ها برای "برادران توده ای" و به قول خودتان "شهدای 57"! که نادان مآبانه ماهپاره ی دشمن فرهنگ و هنر و مرز این سرزمین –خمینی- را دیدند، گرم و نرم بود!) دیگر هیچ مجوزی برای کنسرت به وی نخواهند داد.

دو دیگر اینکه به کاست های استاد هم مجوز ندادند و به آخرین آن، پس از یک سال مجوز انتشار دادند! سوم) در کجای مصاحبه های استاد شجریان شنیده اید که او از حکومت بخاطر عدم انتشار آثارش گله مند باشد؟! شجریان در این سالها هر چه گفته، اعتراضش به حق کشی مردم و نابودی ایران و فرهنگ و هنرش به دست حاکمیت بوده و هست.

لطفی در جای دیگر گفته: "شجریان یک شرکت اقتصادی به نام دل آواز درست کرده و کار خودش را مانند یک شرکت تولید کننده انجام می دهد و در آمد زایی خوبی هم از گذشته تا به امروز داشته و دارد..."

آقای لطفی، هر کسی مزد مالی و غیر مالی تلاش خودش را می گیرد؛ هنرمند استاد هر چه در آورد و بگیرد، حقش است، مهم مردمی بودن و سرسپرده نبودن به جریانی و وابسته نبودن به دم و دستگاهی از حکومت است. تا یادم است شما هم "ایران-نیامده" مقدمات به قول خودتان "مسترینگ موسیقی" را چیدید که هزینه ی یک دوره اش "خدا-تومان" است و تازه نوازندگان ناشی را هم نمی پذیرید! و باز اگر شما از "دل آواز" یاد کردید، من هم از "آوای شیدا"یی یاد می کنم که بیشتر شبیه بنگاه اقتصادی شده و معمولا آلبوم ها و کارهاش با قیمتی بس گران عرضه می شوند!

در اینجا نمی خواهم از استاد شجریان پدافند کنم، زیرا که شجریان و شجریان ها، در هر زمان و زمینی، مرورایدهای صدف های اقیانوس دل های مردمانشان شده اند و خواهند ماند. پس نه با تازش ها از جایگاه والایشان پایین می افتند و نه با پدافندها به پایگاه نخستینشان باز می گردند. وانکه حتا با این گفتارها و کردارهای چونان شما بر ارزش و ارزندگی آنان افزوده می شود.

سخن بر سر پشتیبانی از جایگاه خود هنر و هنرمند است. شما با خودنماییتان در رسانه ای سرسپرده، به ساز و هنرتان توهین کرده اید؛ ساز و نوایتان را به سوگ نشانده اید و به ساز و نوای حاکمیت به سور نشسته و رقصیده اید! زیرا هر هنرمندی در برابر هنرش، سازش، صدایش و شنوندگان و مردمان کشورش خویشکار است که "شخصیت هنریش" را حفظ کند؛ زیرا در کنار "کارایی هنری" شخصیت هنری نیز بایسته و شایسته است.

استاد محمدرضا لطفی! باور کنید هنوز تار تنازتان و یکه نوازی بداهه نوازیتان را دوست دارم، حتا اگر "افت" کرده باشید؛ هنوز "بهار دلکشت" را گوش می دهم، حتا اگر از "زمستان پرستان" پشتیبانی نموده باشید. اما دلم بدجور گرفته! نمی دانم چه کنم؟ آیا باری دیگر "گریه ی بید"تان را بگذارم و در سوگ هنر "قافله سالار"تان به سوز و سوگ بنشینم؟! چرا باید هنر گرانقدرتان را اینگونه ارزان قیمت به نااهلان بفروشید؟! محمدرضای لطفی که اینگونه به شجریان و شجریان ها کم لطفی و به کار و هنر خودت بی لطفی کردی! باور دارم آن روز که در کنسرتت که سازهای گوناگون را یکی پس از دیگری نواختی و ناگهان زخمه و مضراب از دستت افتاد، از اصلت نیافتادی و سازت را کوچک ننمودی! اما آن روز که ناباورانه این سخنان را بر زبان راندی، سازت را دو دستی بر سر یک عمر تجربه ی هنریت شکاندی؟! افسوس...

سروش سکوت

===

1) سخنان لطفی درباره ی شجریان و بازتاب آن در رسانه های حکومتی
2) پاسخ آوا، فرزند شادروان استاد پرویز مشکاتیان به سخنان لطفی
3) پاسخ های استادان علیزاده و متبسم به سخنان اخیر لطفی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر