۱۳۹۰ آبان ۲۴, سه‌شنبه

اسلام، خلیفه گری و آغاز ِ بی پایان "جنگِ هفتاد و دو ملت"



از همان آغازین سپیده دم، تیره و تاریک تاریخ ادیان و بشر متدّین تا به امروز جهان متمدّن، با آنکه سرشت دست ناخورده ی هیچ انسانی به آلودگی برای جنگ و جدال بر سر قدرت طلبی و زورمداری نهادینه نشده، شاهد ظهور و بروز تنش و تشنج و درنده خویی و خشونت گرایی بوده و هستیم.

اساس ادیان، آن زمان که راس و رییس و دم و دستگاه و منبر و محراب پیدا می کنند، و جایگاه اساسی و نخستین خود را -آنگونه که آورندگانشان وعده داده اند: سینه و دل و قلب و روح و روان- فرو می گذارند و به پایگاه اجتماع و اقتصاد و سیاست و قضاوت فرا می روند، زر خواهی و زور مداری و قدرت و ثرورت شالوده ی جدایی ناپذیر آنها و سردمدارانشان می شود. و برای دستیابی به آن جایگاه از هر خون خواری و خون ریزی و خون آشامی نیز اِبا نمی کنند. اینان که در آغاز شعار پُرطُمطراق فضیلت و هدایت و برابری و برادری را داده اند، شمشیر آخته ی رذیلت و گمراهی و نابرابری و بربریت از نیام بر می کشند و جان گیری و جهادگری و جنایتکاری را بایسته و شایسته می سازند.

از این روست که باور هر باورمندی مادام که گوشه ی سراچه ی دل یا کنج طاقچه ی سرای اهلش باشد، کسی با آن سر ناسازگاری ندارد حتا اگر خرد آن مومن در پرتو آن ایمان تیره و تباه شود، خویشکار باور-تباهیش خود اوست. اما زمانی که این باور چونان تیغ تیز سر از نیام به در آورد و با بهره گیری از ساده انگاری گروهی از جایگاه نخستین خود که سینه ی باورمندان است بر سر اندیشه بکوبد و خُوره ی خرد شود و پایه های عقلانیت را در برهوت و باتلاق جهالت غرقه سازد، این باور، بسان شمشیر زهرآلودی است که هیچ باشنده و همبودگاهی را پروای در امان ماندن از آن نیست. رمز مخالف خوانی نگارنده با دیانت و راز اسلام گریزی و سرّ گوش زد گرفتاری ایران امروز نیز به اهریمن این آیین، در همین است؛ وگرنه ما را چه به باور سراچه ی سینه ی فلان باورمند و ایمان گوشه ی طاقچه ی خانه ی بهمان مومن؟!

اسلام، دیانتی است که سرآغازش با چنین شعارهای فریبنده ای بود، اما در نهان و نهاد این شعار چیزی جز فریب از برای طمع ورزی و دستیازی به دارایی بر مبنای زورمندی نبوده و نیست.

یکی دیگر از ویژگی های آشکارا و هویدای اسلام ِ انسان ستیز، جنگ و جدال و فرقه و نحله های فروان بر تارک تاریخ آن است و تا به همین امروز نیز ادامه دارد.

یعنی دقیقا بر خلاف ادعای آورندگان و پیام دهندگان دیروز کیش تازی و پدافندها و سخنان رنگارنگ مدافعان امروزی آن، اسلام نه دیانت خلسه و خلوت و جدای از سیاست بلکه جریانی به تمامه سیاست گرا و حکومت طلب، بنیاد گرا و قدرت طلب، تمامیت خواه و زور طلب است و این دخالت جدایی ناپذیر اسلام و سیاست در متن و بطن آن جای دارد. یعنی خوی و خصال این دین ذاتا نه انسان ساز بلکه انسان سوز است.

هرچند از صدر و بدو اسلام می توان شاهد درگیری ها بر سر قدرت گیری و ماندن بر سر قدرت و دستیازی یا دستکم میل و طمع آن، به سرزمین های دیگر باشیم و جواز صریح آن را از خود قرآن، یعنی بالاترین منبع شناخت اسلام، دریابیم، اما بارقه های نخستین جنگ ها و جدال ها را باید بر سر مساله ی جانشینی محمد و ادامه ی خلیفه گری و روی کار آمدن خلفا و علی و ماجرای موسوم به غدیر خم و حدیث تراشی دل به خواهی محمد برای گماشتن یار دیرین خود –علی- بر سمت ریاست مافیای اسلام ببینیم.

از آن زمان است که به گفته ی تاریخ دانان اسلامی، فرقه و نهله و مذهب و ملت های جور و واجور و رنگارنگی در درون اسلام شکل می گیرد، از تسنن به تشیع و در درون تشیع از زیدی تا اسماعیلی و از علوی تا دوازده امامی! تا هفتاد و دو فرقه که گویا همچنان نیز این درگیری ها به شکل و شمایل دیگری در میان سردمداران اسلام و کشورهای مسلمان روی می دهد.

حافظ بر این ماهیت پر از تفرقه ی فرقه های اسلام، چشمزدی رندانه و کنایه ای جانانه دارد و از مدعیان حقیقت جوی اسلامی به نام افسانه پردازان پوشالی یاد می کند و از انسان خردمند و آگاه و بیدار دل می خواهد این بازی ها و سرگرمی های اسلامی را رها کند:

جــنگ هفتــاد و ملت همه را عـذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زده اند

و شاید منظور حافظ از افسانه، رویا پردازی مسلمین در خصوص غیب شدن و غیبت رفتن منجیان باشد که با داستان کودک ساخته ی مهدی موعود به پایان می رسد تا ولایت والیان و فقها برای تیغ زدن مسلمین تا روز ظهور امام عصر آغاز شود!

پر تفرقه ترین مذهب اسلام همانا تشیع است که داستانش از زمان روی کار آمدن علی آغاز می شود و شیعه هم به معنی پیرو و پیروی (از علی) است و در این میان پر مدعاترین فرقه ی تشیع هم، دوازده امامی است که اساسا هر جریان دیگری غیر از خود را رد می کند، خویشتن را بر حق و دیگران را ناحق می داند و هرکه را با آنها نباشد، بر آنها می داند!

خلیفه گری که هدف پنهانِ آغازین و آشکار ِ پایانی اسلام است، تنها دین فریبی را دکانی برای دستیابی به این هدف مهم می داند. و عید موسوم به "غدیر خم" که دست ساخته ی محمد بود نیز فرصت و فرجه ی مهم و حساس و سرنوشت سازی بود برای تقویت این هدف.

علی، امام نخست شیعیان، تیغ کش وظیفه شناس محمد و سر سلسله ی خلیفه گری و حکومتگری در اسلام است.

وی -همانگونه که تا پیش از رسیدن به جانشینی و ریاست مافیای سرزمین اسلام، فرمانبر حلقه به گوش محمد بود و از ریختن خون هیچ "کافری" روی بر نمی گرداند و به سبب این درندگی و ترسانندگی آنچنان دیگران از او پرهیز می کردند که به گفته ی روایات اسلامی، برای گپ زدن به سیاهی چاه پناه می برد!-  پس از آن نیز آن خوی خودمدار و خودکامه را در خویش نگاه داشت، به گونه ای که به نام بیت المال (بخوانید خزانه ی مافیا!) برای آنکه چند قرص نان بیشتر به برادرش ندهد، دست او را سوزاند.

علی، دشمنانش –یویژه خوارج یعنی از دین خارج شدگان و مارقین یعنی از امت برگشتگان- را که چونان "سگ هار" و حالت آنان را مانند "هاری سگ" (نهج البلاغه، خطبه ی 93) می دانست و یک یک آنان را به شمشیر دو سرش تار و مار کرد.

کتاب موسوم به نهج البلاغه ی او، مجموعه ای از باورهای دگم، منطق گریز، جزم اندیش، نادان و بی درک، قالب نگر، کوته بین، قشر اندیش و تنگ نظر است؛ وی در این کتاب آن چنان از بازگشت به شیوه ی خشک و خشن محمد یاد می کند که خواهی نخواهی لرزه بر اندام هر مخالفی می اندازد! مثلا می گوید: "پیامبر، زناکار محصن را رجم می کرد و سپس بر جنازه ی او نماز می خواند و ارث او را به وارثش می داد، شرابخوار را حد می زد، دست دزد را قطع می کرد، زناکار غیر محصن را تازیانه می زد ولی همه را مسلمان می دانست!" (خطبه ی 127) چنین احکام و اعمال غیر انسانی که علی نیز بر انجام آنها در زمان محمد صحه می گذارد، هنوز نیز در کشورهای اشغال شده ی مسلمان از جمله ایران در بند خودمان انجام می شود!

در جایی دیگری از نهج، علی از زنان (با پوزش از همه ی بانوان ایرانی) با عنوان موجودات ناقص العقل یاد می کند که نیاز به سرپرست و صاحب دارند! پرسش اینجاست: مردان و زنانی که ناشناخته و نادانسته مهر علی و خاندانش را به دل دارند و سنگ او را به سینه می زنند و هیچ منتقد و معترضی را پروای اعتراض بر آنها نیست، آیا هرگز برای یک بار همه که شده نهج البلاغه را خوانده اند و با دیدگاه های علی آشنا هستند؟

امیدوارم، یادمان بماند که ما ایرانی هستیم و باید ایرانی بمانیم:

رستم و زرتـشت را اگر دانی که  کیست
جشن ما عید قربان و غدیر و فطر نیست

ای عــــزیـــزان جمـلــگی هــمـت کنـیــم
ســنـــــت اعــــراب خــــاکستــــر کنـیــم

نوشته: سروش سکوت

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر