۱۳۹۰ فروردین ۱۱, پنجشنبه

سال 90، سال دریدن پرده های ابهام؟!


نگاهی کالبدشکافانه به کارنامه ی جنبش سبز، کارکرد احزاب و افراد هوادار آن و کرده های رهبرانش، چیزی به جز خدمت به نظام جمهوری اسلامی و تضعیف اپوزیسیون واقعی مردمی ضد تمامیت حکومت در درون و برون مرز پیش رویمان نمی نهد. سال 1389 را باید سال بر ملا شدن ماهیت واقعی جنبش سبز برای همه ی آن کسانی که سادلوحانه، بوی براندازی، خواست انحلال، پلورالیسم و سکولاریسم را از آن می شنیدند، نامید. سال 89، سال تناقض خواسته ها، مانیفست و انتظارات رهبران جنبش سبز با تظاهرات و تجمعات مردمی بود. اما آیا سال پیش روی، سال شفاف سازی در مانیفست جنبش آزادی خواهی مردم ایران در درون و برون مرز خواهد بود؟!

***

بسیاری از هم میهنان –به ویژه در برون مرز- که در زمره ی مخالفان و مبارزان علیه حکومت اسلامی بودند، با پیدایش جنبش سبز در پی رویدادهای پس از انتصاباتِ همیشه با تقلب و تحمیق جمهوری اسلامی و سبز شدن این حرکت بنام و برای میرحسین موسوی، کاندیدای معتقد به تقلب، به شکلی بی سابقه و شگفت، "سبز" شدند، بدون آنکه درباره ی ماهیت و چگونگی پیدایش آن کمی مکث کنند. وقتی هم از آنها علت بستن دستبند سبز یا کراوات سبز را می پرسیدند، به شکلی سطحی از پاسخ طفره می رفتند و با دادن پاسخ هایی همچون: "الآن وقت این حرف ها نیست" و "سبز نشان مردم است نه موسوی" و... خود را قانع می کردند که حرکت برخاسته از انتصابات رژیم، می تواند به سرنگونی کل رژیم منتهی شود.

بسیاری از این سیاسیون که دیرزمانی در دوره ی نخست وزیری میرحسین موسوی، حتا اعضا خانواده های خود را از دست داده بودند و یا مجبور به رفتن از ایران و پناهندگی شده بودند، به این اندیشه باور یافتند که از میرحسین موسوی می توان به عنوان ابزار، طعمه یا پل برای گذر از جهنم جمهوری اسلامی و سقوط آن استفاده کرد. یعنی دقیقا همان تفکری که خمینی در اول انقلاب برای براندازی حکومت شاه به کار برد! یعنی با حیله و دروغ اهداف به ظاهر آزادی خواهانه ی حزب های مخالف شاه را حربه ای برای اتحاد موقتی با آنها و سپس تار و مار خود آنها قرار داد.

این دیدگاه، فاقد عنصر "راستی" در مبارزه ی سیاسی است؛ هرچند برخی بر این باورند که سیاست به معنی "رند بودن" است، اما به راستی نتیجه ی چنین بینشی همان بلاهایی نیست که سی و دو سال پیش بر سر باورمندانش آمد و خمینی، نماد چنین تفکری بود؟

جنبش سبز، یا صدا خفه کن اعتراضات مردمی؟!

وقتی فاز اعتراضی پس از انتخابات با وجود منتسب بودن آن به رنگ سبز و رای سبز، وارد اعتراض به اساس حکومت جمهوری اسلامی شد و از یک حرکت برخاسته از مذهب و رژیم، رنگ و بوی ملیت خواهی (با شعارهایی همچون نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران و...)، جدایی مذهب از حکومت (با شعارهایی همچون استقلال، آزادی، حکومت ایرانی و...) و انحلال کامل حکومت مذهبی (با شعارهایی علیه آیت الله خامنه ای و جمهوری اسلامی) به خود گرفت، رهبران انتخابی جنبش سبز که در واقع توسط شورای نگهبان تحت امر آقای خامنه ای برگزیده شده بود و می توانست هر شخص دیگری غیر از مهندس موسوی هم باشد، کارکرد جنبش سبز، در خنثی سازی و خفه کردن صدای اعتراضی ملت ایران که با گوشت و استخوان از حکومت مذهبی زده و بریده و نومید بودند، بیشتر و بیشتر شد. رهبران و نمایندگان آنها در اتاق فکرهای سبز خارج از کشور که به یک باره پس از انتخابات به طرز بی سابقه ای تکثیر شدند، بهترین کمک را به جمهوری اسلامی کردند. آنها پس از آن حضور میلیونی در خرداد 88، هنگامی که در آستانه ی تظاهرات حکومتی 22 بهمن دو سال پیش، مردم با پاردوکس خواسته های رهبران جنبش سبز روبرو شدند، سردرگم و سرخورده، عرصه ی خیابان ها را ترک کردند. پس از آن هوچی ها و مداحان سبز اصلاح طلبان نیز مفتخرانه جنبش سبز را "زیرزمینی" نامیدند.

در حالی که چیزی به نام "رای" دیگر به طور کامل از ذهن و زبان مردم پاک شده بود، رسانه ها و بلندگوهای جنبش سبز و اصلاح طلبان در خارج از ایران از بی بی سی و صدای امریکا گرفته تا بالاترین و جرس، فضای خود را پر از اصلاح طلبانی کردند که در واقع منتقد دولت بودند نه حکومت و حتا کار به جایی رسید که سخن گویان جنبش سبز در خارج از ایران، وقاحت را به آنجا رساندند که یکی از آنان بنام محسن کدیور (که دانشگاه کارولینای شمالی مفتخر به حضور این روحانی حامی جنبش سبز است!) جلوی چشم صدها بیینده در صدای امریکا این دروغ بزرگ را تحویل ملت داد که شعار مردم در روز قدس "هم غزه هم لبنان جانم فدای ایران" بود!

در روزهای پایانی سال گذشته، نیز عطاالله مهاجرانی، یکی از وزیران پیشین کابینه ی حجت الاسلام محمد خاتمی رییس جمهور سابق جمهوری اسلامی، به طور علنی و آشکار به هواداری از آیت الله خامنه ای پرداخت و ابراز داشت: "در زندگی مالی آقای خامنه ای حتا یک نقطه ی خاکستری هم نیست!"

تمام این کوشش های اصلاح طلبان در جهت کمک به نیروهای نگهدار حکومت، در سال گذشته و همزمان با اوج گیری و شروع دوباره ی تظاهرات گسترده ی خیابانی مردم در 25 بهمن، با مطرح شدن شورایی مجهول الحال از اشخاصی مجهول الهویت به نام "راه سبز امید" شد. آنها بار دیگر با تعین خط مشی، شعارهای مورد نظر خود و موازی کاری، باز به سردرگمی مردم زلّه از حکومت اسلامی، دامن زدند.

پس از 25 بهمن و آن حضور میلیونی، باز شاهد خفه شدن صدای دوباره برخاسته از خیابان بودیم و به طوری که چهارشنبه سوری که همواره باعث چالش و ترس حکومت بود، کمرنگ تر از هر سال برگزار شد!

با مذهب نمی توان به جنگ مذهب رفت!

ماهیت جنبش موسوم به سبز مشخص است: جنبشی مذهبی برخاسته از رنگ تعیین شده توسط خامنه ای برای موسوی؛ مانیفست جنبش سبز نیز مشخص است: ماندگاری نظام مذهبی، ماندگاری قانون اساسی، حفظ حد و مرزها و دیوارهای سرکوب و جدا سازی جمهوری اسلامی در مورد سلطنت طلبان، مجاهدان، بی مذهبان یا ناقدان آن و دیگر مخالفان نظام اسلامی؛

جنبش سبز و نمایندگانش در داخل و خارج از کشور، بارها با صد زبان این مواضع را بیان داشته اند، افسوس که گوش بعضی ها نخواسته این صدا را بشنود. در دو منشور اخیر جنبش سبز، در مصاحبه های سران جنبش سبز و همسرانشان و موضع همیشه آشکار مشاوران موسوی و کروبی و هواداران و مداحان آنها، می توان به مانیفست جنبش سبز دست یافت.

اخیرا نیز، محسن کدیور، همان روحانی معلوم الحال، در مقاله ای از دولت امریکا خواسته است که "با نگه داشتن سازمان مجاهدین خلق در لیست گروه های تروریستی، مانع موج سورای آنها و دخالتشان در جنبش سبز شوند..." اشاره ی آقای کدیور به "موج سوران" به شاهزاده رضا پهلوی نیز هست! یعنی همان سیاستمدار برجسته ای که به جز آزادی و سکولاریسم و خواست مردم نیندیشیده و از جنبش سبز نیز هواداری کرده است. کاربرد این واژه ها و توهین های آشکار جنبش سبز و نمایندگانش به چهره های سرشناس اپوزیسیون ضد جمهوری اسلامی، چندین بار به وسیله ی این افراد بیان شده است.

در پیام نوروزی شورای راه سبز امید نیز از "سوار شدن گروهی بر موج سبز مردمی که خواستار برگشت به دوران حکومت های خودکامه ی فردی هستند" سخن رفته است. اشاره ی "ماسک بر صورت زدگان"ِ این شورا به هواداران سیستم پادشاهی پارلمانی است!

به هر روی همه ی این مواضع، گویای ماهیت تک صدا، موازی کار، مذهبی، غیر دموکرات و غیر سکولار جنبش سبز است که سران آن هنوز که بر صندلی قدرت ننشسته اند برای مخالفانشان چوبه های دار برقرار می کنند!

با تمام این شرایط و با چشمزد به آنچه در سال پیش روی داد، می توان به این نتیجه ی روشن و آشکار رسید که راه جنبش سبز به مقصد نمی رسد و با خواست های مردم ایران (یا دستکم بیشتر مردم ایران و آنان که در تظاهرات شعارهای ضد حکومتی و ملی سر دادند) تناقض دارد. بنابراین ابزارها و شعارهایی هم که سران جنبش سبز تعیین می کنند، چیزی جز خدمتگزاری به نظام جمهوری اسلامی نیست.

استفاده از شعار مذهبی الله اکبر که پیشتر در شورش 57، به تاسیس حکومت مذهبی انجامید. حضور دو تن از یاران و همراهان و باورمندان جمهوری اسلامی در راس جنبش سبز که خواستار حفظ نظام مذهبی هستند. حضور نمایندگان جنبش سبز همچون ابراهیم نبوی، اکبر گنجی، محسن کدیور، عطاالله مهاجرانی، مجتبی واحدی، اردشیر امیرارجمند و... در خارج از کشور که با امکانات فراوان، کار تبلیغات و لابیگری جنبش سبز و نشان دادن حرکت مردم بنام سبز و برای اصلاح نظام، استفاده ی ابزاری از هاشمی رفسنجانی و تعریف و تمجید از او به عنوان حامی جنبش سبز (اخیرا، سید ابراهیم نبوی در مقاله ای به تمجید از خاندان هاشمی رفسنجانی و منزه سازی آنها پرداخته است!)... همه و همه نشان از پوچ بودن راه جنبش سبز و ره به ترکستان بردن آن دارد!

و پرسش اینجاست که آیا با الله اکبر و مذهب می توان به جنگ حکومت مذهبی رفت؟ آیا اپوزیسیونی که رهبرش موسوی و کروبی، نماینده اش کدیور و نبوی، ابزارش هاشمی رفسنجانی و آرمانش دوران طلایی امام راحل باشد، می تواند مردم ملول از حکومت دینی را به سرمنزل نهایی که انحلال و سرنگونی آن است برساند؟! مسلما نه.

سال 90؛ سالی که باید از گذشته آموخت؟!

سال پیش روی می تواند بسیار سرنوشت ساز باشد؛ از یک سو، سال اوج گیری موج آزادی خواهی در خاور میانه و شمال افریقا است و از سوی دیگر ضرب الجلی برای بیداری و برپایی مردم ایران در کش و قوس شکست سیاست خارجی پیشین باراک اوباما در قبال دولت و ملت ایران و چرخش او نسبت به گذشته.

اما به راستی، اگر امسال برای مردم ایران و اپوزیسیون خارج از کشور، معادله ی جنبش سبز حل نشود و هنوز سردرگمی، دستپاچگی و ابهام سال گذشته در خواست های مخالفان با تمامیت جمهوری اسلامی باشد، چه بر سر حرکت برخاسته ی مردمی خواهد آمد و آیا جنبش سبز و نمایندگانش به مصادره ی آن، شعارسازی و بیمه ی ماندگاری حکومت اسلامی نمی پردازند؟!

***

بر همه ی روشفکران و مردم درون و برون ایران است که به جای چشم دوختن به منشورهای سبز و مذاکره ها و مصاحبه های سران و نمایندگان جنبش سبز، مانیفست ملی ایرانیان را تنظیم کنند و براساس آن عمل نمایند، که به راستی، تا زمانی که چنین حرکتی نشود، همین آش و همین کاسه است!

سروش سکوت
11 فروردین 2570

۱۳۹۰ فروردین ۹, سه‌شنبه

نه به "اخراجی های3" و آری به "جدایی نادر از سیمین"؛ نه به "قاتل ِ عزت" و نه به "پروژه ی رژیم"


پس از سی و دو سال از استقرار و استمرار حکومت اسلامی، دیکتاتوری مذهبی که بدترین نوع دیکتاتوری هاست، کوشیده است تا نفوذ و رسوخ خود را از لایه های فرهنگی و هنری جامعه ی ایران گسترش دهد؛ پروژه هایی همچون به بازی گرفتن بازیگران معروف –به زور یا به زر (اجبار یا پول)- در فیلم های امنیتی-سیاسی که بازگوینده ی خواست های دیکتاتوری است، یکی از این کارهاست. این دقیقا همان کارهایی است که دیکتاتورهای پیش از جمهوری اسلامی –هیتلر، موسولینی، فرانکو، استالین و...- هم کرده اند؛ برآیند این کار حکومت ها، اگر با هوشیاری مردم و آگاهی روشنفکران همراه نباشد، کاذب شدن هنر، گوشه گیری و سرخوردگی هنرمندان مردمی و مسخ شدن مردم شادی ندیده به شادی های کاذب و خود ساخته ی حکومت است.

باور دارم که مردم ایران در شرایط فعلی که درگیر نبرد فرهنگی با جمهوری اسلامی در جبهه ای دیگر غیر از مبارزه ی سیاسی و خیابانی هستند، می توانند و باید بتوانند با هشیاری و گزینش خود، حتا در چارچوب و درون رژیم هم، طرح های امنیتی-اطلاعاتی آنان را خنثی کنند.

پروژه ی امنیتی-اطلاعاتی "اخراجی های3" که با بودجه ی بسیار کلان، برای تخریب جنبش آزادی خواهانه ی مردم ایران، پیشبرد اهداف ضد مردمی حکومت و بت سازی و تطهیر سازی از کارگردان این مجموعه، "مسعود ده نمکی" –که 11 سال پیش از اعضا فعال گروه سرکوبگر انصار حزب الله و گروه فشار بوده و در ماجرای 18 تیر خونین کوی دانشگاه تهران، عزت ابراهیم نژاد را به تیر مستقیم و هم دستی پسر امام جمعه ی اسلام شهر کشت و بسیاری از دانشجویان دیگر را دستگیر و مصدوم کرد- می باشد.

پس از بی آبرویی حکومت در سطح فرهنگی (در درون ایران، همچون جشنواره ی فجر و عدم استقبال از فیلم های حکومتی، و در بیرون از ایران، همچون اکران فیلم "اورانیوم" و استقبال جهانی از آن که رژیم ایران را به ورطه ی کسادی و تمسخر کشاند و همچنین شکست جمهوری اسلامی در بازگرداندن مشروعیت از دست رفته اش) اینک برای پر کردن گیشه ی سینماها و کشاندن مردم برای تماشای این فیلم دولتی و ضد مردمی، به شکل میلیاردی هزینه کرده است، تا به خیال خود از پیکره ی نامشروع و منفورش، گرد تنفر بزداید و برای خود مشروعیت آفرینی کند.

از آنجا که پروژه ی اخراجی های یک و دو که در واقع تعبیه ی نوعی سوپاپ اطمینان برای جمهوری اسلامی بود، با موفقیت نسبی برای حکومت و عوامل اطلاعاتیش همراه بود، حکومت اسلامی به خیال خام خودش این طرح را ادامه داده است، غافل از اینکه نه دیگر اکنون آن زمان است و نه مردم اینک، مردم آن زمان!

در این میان، پخش یک فیلم به نام "جدایی نادر از سیمین، که از موضوع سیاسی هم برخوردار نیست، به کارزاری تبدیل شده برای نه گفتن به فیلم اخراجی ها و طرح های ضد مردمی حکومت دیکتاتوری و آری گفتن به خواست های مردمی و هنرمندان همراه با مردم. فیلمی که در جشنواره ی برلین برنده ی جایزه ی خرس نقره ای شده و کارگردانش بر روی سن از جعفر پناهی دربند زندانهای جمهوری اسلامی یاد کرده است.

زهر شوم دیکتاتوری، همواره دامان پاک هنر و هنرمند را نیز آلوده است. زیرا در جوامع بسته با حکومت های خودمدار، مردم برای رهایی از سانسور، غم و ناامیدی به دنیای هنر، سینما، تئاتر، موسیقی و... پناه برده اند. اما حکومت های خودمدار خودکامه، حتا این مجرای غیر سیاسی را هم بر نمی تابند و از آنجا که بیم آن را دارند که مبادا از هنر و شعر و موسیقی و فیلم هم صدای امید، حق خواهی و دیکتاتور ستیزی مردم به رنج آمده بر خیزد، هنر و بخش های آن را نیز انتزاعی، کذایی و دست ساخته ی خود می کنند، تا شاید به خیال خام خود، با آرام نمایاندن و گل و بلبل نشان دادن اوضاع کشور، بر پیکر سراسر ضد مردمی خود، مشروعیت بیافرینند.

بی گمان، پشتیبانی از فیلم "جدایی نادر از سیمین" و تحریم "اخراجی های 3" این پروژه ی حکومت را نیز همچون سایر طرح ها، به ورطه ی کسادی می کشاند.

کارکرد حضور مردم در سینماهایی که جدایی نادر از سیمین را پخش می کنند و پر کردن صف ها و گیشه ی سینماها، همانا: نه گفتن به اقدامات ضد فرهنگی جمهوری اسلامی، تشویق هنرمندان مردمی دیگر به همراه شدن و پیوستن به صف معتمدآریاها، عزت الله انتظامی ها، تهمینه میلانی ها، استاد شجریان ها، استاد بادکوبه ای ها، هیلا صدیقی ها و...، همبستگی با آرمان های هنرمندان دربندی همچون جعفر پناهی ها، رامین پرچمی ها و... جلوگیری از مرگ تدریجی هنر و اخلاق در جامعه ی دیکتاتور زده و هنر ستیز ایران، پشتیبانی از خون و خانواده ی کشته شدگان راه آزادی 18 تیر 1378 کوی دانشگاه تهران همچون عزت ابراهیم نژادها و اکبر محمدی ها...، پشت نمودن به همه ی آن در ظاهر هنرمندان همچون شریفی نیاها، مهران مدیری ها، امین حیائی ها، حسام نواب صفوی ها، علی دهکردی ها و... که خود را به حکومت فروختند و اعتبار مردمی خویش را فرو باختند.

جنبش ملی ما هستیم که آرمان خود را همواره در پشتیبانی از مردم و هنرمندان مردمی نهاده است، با پشتیبانی از واکنش منفی مردم نسبت به فیلم امنیتی-حکومتی اخراجی های3، از همگی هم میهنان می خواهد تا روز پنجشنبه ی این هفته با حضور گسترده در صف های سینماهای محل پخش جدایی نادر از سیمین، در سراسر ایران، ضمن حمایت از هنرمندان مردمی، "نه" محکمی به حکومت و دست اندرکاران فیلم اخراجی ها بگویند.

به یاد داشته باشیم که پشتیبانی ما از فیلم جدایی نادر از سیمین و تحریم اخراجی های 3، نه گفتن به مسعود ده نمکی ها و کشندگان آزادی و انسانیت و آری گفتن به آرمان های عزت ابراهیم نژادهای راه آزادی است.

در پایان، خطاب به همه ی دیکتاتورهای هنرسوز و انسان ستیز اسلامی باید گفت که هنر هرگز نمی میرد و هنرمند مردمی تا ابد جاودان است:

غیر از هنر که تاج سر آفرینش است
دوران هیچ منــزلتی پــایـدار نــیست

پاینده ایران
ما هستیم

سروش سکوت
9 فروردین 2570

۱۳۹۰ فروردین ۶, شنبه

ششم فروردین، فرخنده زادروز زرتشت؛ پیام دار ِ بی پایانِ خردِ نیک



"...اینک بخشایش و فرَوَهر ِ«زرتشتِ سپیتمانِ اَشَوَن» را می ستاییم...
...نخستین کسی که نیک اندیشید، نخستین کسی که نیک سخن گفت، نخستین کسی که نیک رفتار کرد...
...هموست پهلوانِ سراسر ِ زندگی ِ خوش و نخستین «آموزگار ِ سرزمین ها»..."
(فروردین یشت، کرده ی بیست و چهار)

بهار، پیش آهنگِ(آغازِ) جهانِ گیهانی و اَستومند(طبیعت) است؛ نوروز، فرنشین ِ(رهبرِ) هم نوازیِ(ارکستر) بهار است؛ بهار و نوروز همچون باشنده ای جاندار، مژده ی بیداری و زندگی را به هرآنچه گَردِ خواب آلودگی و مردگی بر آن نشسته و غبار افگنده، می دهد. تا بدین سان پیوندی استوار میان جهان استومند و جهان مینویی برقرار سازد. نوروز می نوازد و بهار می نازد.

شش روز پس از نو شدن سالِ کهنه با نوشیدنِ نوشابه ی زندگی بخش و فرا رسیدن بهار ِ دلفروز ِ هستی بخش، در روز ِنامی به "خرداد"(هَوروَتات اوستایی در چم رسایی و کمال) در زمان پادشاهی لهراسب پدر گشتاسب (بنابر شاهنامه ی فردوسی و دقیقی توسی و همچنین اوستا، سه تا چهار هزار سال پیش) در شهر "ری"(رغه در اوستا که در روزگار باستان شهر چشمگیر و بزرگی بوده و دُغدو، مادر زرتشت، در آنجا به جهان می آید... همچنین در سنگ نبشته ی داریوش در بهستان یا بیستون از آن به اسم «رگا» و شهری از ماد نام برده شده. در جای دیگر اوستا در فرگرد نخست، بند پانزده از رغه به نام «دوازدهمین سرزمین مزداآفریده» یاد شده است...)

در اینکه زرتشت کجایی بوده و جایگاه نخستین او چه شهری بوده، سال هاست که میان شهروندان جای جای ایران و همچنین بیرون از مرزهای کنونی این سرزمین، گوناگونی دیدگاه بوده است؛ ایرانیان در هر جای جهان که باشند می توانند و باید بتوانند زرتشت را از آن خود بدانند؛ زیرا زرتشت برآمده از بُن ِ فرهنگِ ایران است.

به هر روی در این زمینه در برخی جاها، پافشاری هایی هست؛ برای نمونه، مردمان "آذربایجان"، زرتشت را از آنِ خود می دانند و با پایبندی به برخی گفته ها و براساس هسته ی بودنِ موبدان ساسانی در آتشکده ی "آذرگشسپ" آذربایجان، زرتشت را از آن دیار می دانند و یا در میان "کردان" باور ویژه ای هست که زرتشت، کرد بوده است؛ یا در "افغانستان" مردم، به دو شوند، زرتشت را بلخی و شهروند افغانستان می دانند: یکی، از آنجا که لهراسب، پدر گشتاسب شاه، در آتشکده ی بلخ نیایش می کرده است. و دو دیگر براساس آنچه به امروز رسیده، زرتشت هنگام نیایش و ستایش اهورامزدا، در آتشکده ی "نوبهار"ِ بلخ و به دست مردی تورانی به نام "تور براتور" کشته می شود.

در تاجیکستان کنونی نیز چنین است و مردمش شوق تاجیکی خواندن زرتشت را دارند؛ بر اساس گزارش نوشته های کهن به ویژه اوستا، تاجیکستان، در روزگار باستان مرکز و هسته ی نخستین نژاد آریا و زیر پهنه ی گسترده ی فرهنگ ایران بوده است؛ در این زمینه نیز دو گزارش شایسته ی نگریستن است؛ از یک سو، برخی از رودها که در اوستا و بخش گات ها از آنها یادشده است –همچون "ونکویی داییتی" و "ارنگ" که همان "آمو دریا" و "سیر دریا" می باشند- در تاجیکستان امروز روان هستند و از دیگر سو از پژوهش و زمین نگاری و همانندسازی تاجیکستان امروز و گذشته، می توان دریافت که تاجیکستان، خاستگاه نژاد آریا بوده که در اوستا از آن با نام "اییران وییج" یاد شده که بی گمان همان تاجیکستان است. زیرا در اوستا در آغاز وندیداد، از ایران وییج به نام "نخستین سرزمین مزداآفریده" یاد شده است. (واژه ی ایران در دو چم یا معنا است: یکی، سرزمین فروتنان؛ روزبه پارسی که تازیان او را ابن مقفع نامیدند در برگردان نامه های پهلوی به زبان تازی همواره برای برابر "ایران" از "ملک الخاضعین" یا سرزمین فروتنان نام می برد. و دیگر، سرزمین آزادگان؛ زیرا آزادگی اساسی ترین ویژگی مردمان ایران بوده است...)

به هر روی از آنجا که تاجیکستان همان ایران وییج بوده، تاجیک های امروز می پندارند که زرتشت از آنجا برخواسته است؛ اما در هیچ کجای اوستا یا گات ها نمی توان برخورد که زردشت در آن خود را برخاسته از ایران وییج بداند و بنابراین، چنین داوری هم نمی تواند درست باشد، هرچند که پافشاری بر ارزش های فرهنگی و تاریخ کهن و باور استوار به یادمان ها و چهره های بزرگ ایران، از سوی مردمان کشورهای همسایه، جای بسی افتخار است و نشان از یک اندیشه ی آگاه ملی و برآمده از بالیدن ملی دارد، ولی خویشکاری راستین آن است که هر پژوهنده و خواننده ای، "راستی" را اندر یاد داشته باشد.

همه ی آنانی که زردشت را از آن خود و خود را هم شهری او می دانند، او را آموزگار و پیام آوری جهانی می نامند و "گات"ها یا سرود های او –که در کنار نامه های ارزنده ی دیگر از آتش سوزان اسکندر و عرب گجستک به دست ما رسیده اند-، سروده ی خود اوست. این، ویژگی شگفت فرهنگ ایرانی است؛ زیرا همه ی دین های دیگر، چون به کشوری درآمدند، بر فرهنگ آن سامان دستی گذاردند و چیزی برآن افزدند مگر دین و آیین ایرانی که چون برآمده از فرهنگ این مرز و بوم بود، با آن هم خوان و هم راه است.

همین پافشاری و ابرام بر وابسته دانستن زردشت به دیار ویژه، نشان دهنده ی جایگاه والای این بزرگ مرد خرد و نیکویی است. و آن را نباید بنای دشمنی یا بر سر هم زدن دانست. وانکه همین برای نازش و بالایش و سربلندی و سرافرازی کشور ِ زرتشت بس.

به هر روی، راست این گفتار، همان است که در بندهای شانزده تا نوزده "یسنا کرده ی نوزده" آشکارا در این باره آمده که زرتشت زاده ی "ری" بوده است؛ در این گفتار، بخش بندی پیشه ها و ردان(سرور و موبد موبدان) و خویشکاری آنها آمده است که در آن از زرتشت به نام رده ی پنجم ردان نام برده شده که در سرزمین ری، موبد است... و شگفت آنکه امروز هیچ کس در ری نیست که سختگیرانه زرتشت را اهل ری بداند! به راستی "زرتشت"، "ایرانی" بوده و وابسته به همه ی ایرانیان و بر هر ایرانی است که این بازمانده ی فرهنگی را همچون دیگر بازمانده های فرهنگی مان، از خود بداند و بدان ببالد.

پیام زرتشت

در هیچ جای گات ها یا دیگر بخش های اوستا از زرتشت به نام پیامبر(برابر نبی تازی) یاد نشده است؛ پادنام(صفت) زرتشت، همواره آموزگار است، آموزگاری که به جویندگان دانشش، نه از یکتا پرستی و کش و قوس های دل به هم زن دینمداری می گوید و نه از دستوارهای دست و پا گیر و خفه کننده ی مذهب:

"...ما از زرتشت شنیدیم که او خود، نخستین و بهترین آموزگار آیین اهورایی است..."
"...زرتشت، رد جهانی و رد مینویی و نخستین آموزگار دینی سراسر جهان استومند را می ستاییم..."
(فروردین یشت، کرده ی سی و یک، بند یکسد و چهل و هشت و یکسد و پنجاه و دو)

وانکه هرچه زرتشت می گوید و می آموزد و پیامش را می دهد، درس خرد است و دانش و راستی و شادی و نیک های سه گانه که باورمند را برآن می دارد که با نیروی "گزینش" رشد و بالش اندیشه، گفتار و کردارش را بیاموزد و بدان سخن گوید و رفتار نماید.

چنین، آموزه ای، برآیند پیوند دوستانه ی زرتشت با نیروی برتر پذیرفته شده ای است که سرچشمه ی خرد یا همان "سرور خردمندی" است (اهوره مزدا در چم سرور خردمند). نیرویی که باورمندش، نه بنده و برده، وانکه مهرداده و دلباخته ی و دوستدار اوست. و گاهی نزد این دوست، گله مند می آید:

"...نزد تو گله مندم ای اهورا
تو خود بنگر و مرا در پناه خود گیر
چنان که دوستی به دوستی پناه دهد."
(یسنا، کرده ی چهل و شش، بند یک و دو)

باری، پیوندی چنین با آفریننده، آدمی را به شادی و خوشی در زمین وا می دارد و چنان آیینی را زیباترین و زیبنده ترین و زمینی ترین می گرداند که دین را "دئنا" به چم وجدان و فریاد درون، می نامد نه دینی که "الله"اش تنها در پی پادافراه و مجازات گناهکاران، به "اشدّ" آن است!

افزون بر باورها و اندیشه ی زرتشت، او را باید یکی از پیشگامان در زمینه ی دانش و فسفه ی ایران زمین نیز بنامیم؛ امروزه بسیاری از دیدگاه های فلسفی فیلسوفان یونان –همچون افلاطون و سقراط- برگرفته از جهان بینی فلسفی زرتشت است (فلسفه ی افلاطون را، حکمت ایرانی در لباس یونانی نامیده اند) برای نمونه ی برخی از این اثرپذیری ها، می توان "نظریه ی مُثُل و دیمونیون" افلاطونی را نام برد که به تمامه برگرفته و تقلید محض از "فروهران" زرتشت است. همچنین آموزه هایی چون "ایدوس" و "لوگوس" برابر با و برداشت از "دئنا" و "وُهُمَنه" اوستایی است... (برای آگاهی بیشتر "تأثير فرهنگ و جهان بيني ايران بر افلاطون" اثر "استفان پانوسي" را بخوانید)

***

جایگاه والای اشو زرتشت، تا به آنجاست که سال 1385 خیامی (پنج سال پیش) از سوی یونسکو به فرخندگی سه هزارمین سال زادروز زرتشت، به نام "سال زرتشت" نام گزاری شد.

چه نیک و شایسته است که فرزندان ایران در این سال نو که با بو و نوای خوش آزادی خواهی، فرهنگ باوری و خردمداری و نبرد با ایران ستیزان و بیگانه ستایان، همراه و هم آهنگ شده، بکوشند تا سال پیش روی، سال نگرش بر خرد و "اندیشه ی نیکِ" زرتشت بزرگ، بازگشت به جهان شاهنامه و "گفتار نیک"ِ فردوسی بزرگ و گردش به بخشش و "کردار نیک"ِ کورش بزرگ باشد... این چنین باد.

در پایان دو آفرینگان(نیایش) هم به زبان اوستایی و هم پارسی را می نگیرم تا چشمانمان به زیبایی و پرمایگی فرهنگ ایران روشن ماند:

"اَشِم وُهُو و هیشتِم اَستی
اوشتا اَستی اوشتا اَهمایی
هیَت اَشایی و هیشتایی اَشِم.
راستی بهترین است، خوشبختی است
خوشبختی از آن کسی است که
خواستار خوشبختی دیگران باشد."

"یَتا اَهو وَئیریو اَتَا رَتوش اَشات چیت هَچا.
وَنگَه اُش دَزدائه مَنَنگَهو شیه تَنَه نام اَنگه اُش مزدائه.
خشَترِم چا اَهورائیه آیم دره گو بیو دَدَت واس تارَم.
بسانی که سرور هستی را بايد تنها از روی راستی برگزيد.
به همان سان رهبر درستی را نيز بايد پسنديد.
همچنين شهرياری از آن خدا است که آباد کننده ای را
برای باز آباد گردانيدن دينداران ستمديده گمارده است."

سروش سکوت
خرداد و فروردین ماه 1390 خیامی
نگاره ی زرتشت در کنار بزرگان ایران زمین -آرش کمانگیر، کورش بزرگ، ماندانا، آریوبرزن، بابک خرمدین، رضاشاه بزرگ، دکتر محمد مصدق، محمدرضاشاه پهلوی و شهبانو فرح پهلوی-

۱۳۸۹ اسفند ۲۸, شنبه

نوروز؛ جشن هم نوازی، نوزایی و آزادی



جشن ِ نوروز و گاهِِ بهار، هم آهنگ و هم بسته با هم از راه می رسند تا هم نوازی (ارکستر)، نوزایی (زایش دوباره) و آزادی (گسست از بندِ بندگی) را به مردمان چشم به راه آموزش دهند. نوروز و بهار، می آیند هر چند شب-پرستان، زمستان-ستایان، روز-گریزان، بهار-ستیزان و انیرانان، دشمن با آن و هراسان از آن باشند. آری، نوروز و بهار، دامن کشان فرا می رسند تا بیاموزانند و بترسانند؛ خواه چشم دوستان، خواب باشد و خواه گوش دشمنان، کر.

***

بـــهار آمــد بـــیا تـــا داد عمـــر رفتـــه بــستانــیم
بــه پــای ســرو آزادی سـر و دستـی بــرافشانیم

بـــه عــهد گــل زبــان سـوســن آزاد بــگشایــیــم
که ما خود درد این خون خوردن خاموش می دانیم

نـــسیم عطــر گــردان بــوی خــون عــاشقان دارد
بــیا تــا عطــر ایــن گــل در مشــام جــان بگردانیم

ســحـــر کـــز بـــاغ پـــیـروزی نـــسیــم آرزو خیــزد
چه پــرچم هـای گــلگون کاندر آن شادی برقصانیم

دلــا در یــال آن گــلگـون گـــردن تـــاز چنــگ انــداز
مبـــادا کــز نشیــب ایــن شـب سنگیــن فرومـانیم

اندکی پیرامون نوروز

بی گمان، هیچ یک از آیین های کهن ایرانشهر، دیرینگی، دل انگیزی و بزرگی "نوروز" را ندارد؛ به گونه ای که آن را جشنی جهانی و ملی نامیده اند و از هزاره ها پیش به درازای "یک ماه" به شادی آمدنش، خوان می آراستند و می و رود و رامشگران می خواستند و سر و دست می فشاندند و تن و جان و استخوانِ تکیده و سرمادیده را به گرمایش می سپردند. درباره ی نوروز هر چه نوشته و گفته و سروده شود کم است و در این کوته نوشت و کوته زمان نیز بیش نمی گنجد؛ آنچه در پی می آید اندکی درباره ی نوروز است.

"جشن"، واژه ای دیگرگون شده از گونه ی پهلوی آن "یسن" یا "یشن" (هم ریشه با "یزد" امروز) است. ریخت و چم-واژه(معنا)ی جشن، نیایش شادی آفرین و اندیشه برانگیز است. شوند(سبب) نام گذاری را می توان در ویژگی فرهنگ ایرانیان –شادخورای و سور چرانی- یافت. شادی نهفته در این فرهنگ، باورمندش را بر آن می دارد که آیین های در پیوند با ستایش آفریننده را نیز شادی آفرین برگزار کند. براساس همین ویژگی است که از دیرباز سالنمای ایرانیان پر بوده است از جشن های گوناگون ماهیانه (همچون: مهرگان، تیرگان، فروردینگان و...)، موسمی (همچون گاهنبارهای شش گانه) و سالیانه (همانند نوروز، سده، آتش افروزی، شب چله و...).

نوروز، بزرگ ترین جشن ایرانیان است؛ آن را به روزگار جمشید (در اوستایی: ئیمَه خشَئِدَ به چم همزاد درخشندگی؛ جمشید یک تن نبوده وانکه دوره ی جمشید دربرگیرنده ی چندین پادشاه بوده است) شهریار نژاده و دادگر ایرانی می رسانند. دوره ی جمشید را "دوره ی زرین" ایران نامیده اند؛ روزگاری که کشورداری، شکوه و نیرومندی و آسایش و آرامش مردمان سرزمین ایرانویج (در اوستایی: ائیریه وئیجه به چم مرکز نژاد آریا) در اوج خود بوده است. دوره ی جمشید، از نگرش باستان شناسی و زمین نگاری، پس از یک دروه ی یخ بندان هزار ساله، بین نه تا ده هزار سال پیش می باشد. براساس گزارش نامه ی ارزنده ی تاریخ ایران –شاهنامه ی سترگ فردوسی- جشن نوروز در آغاز بهار، هم زمان با روی کار آمدن جمشید شاه است:

جهان انجمن شد بر تخت اوی
از آن بـر شده فرّه و بخت اوی

به جمشید بر گوهر افشاندند
مر آن روز را، روز نــو خوانـدنـد

روز فرخنده ی تخت نشینی جمشید و آغاز دوره ی زرین، با روز نخست فروردین که در گاهنمای کهن، روز اهورامزدا یا هرمزد نام داشته، هم زمان می شود:

سـر سـال نـــو هـرمــز فــرودیـن
بـر آسـوده از رنج تـن، دل ز کیـن

بـه نــوروز نـــو، شاه گیتی فـروز
بـر آن تخت بـنشست، فیروز روز

جشن و شادی از فرو آمدن آن همه دهش و پیروزی، نوروز را "جشن شهریاری آرمانی" (واژه ی خشتره وئیریه، برابر اوستایی شهریاری آرمانی است که در پارسی شهریور از آن پدید آمده است و شاه و شهر نیز از همین ریشه است؛ همچون شاهنامه که نامه ی ایرانشهر یا کشور ایران است و شاه و شهریار به چم نگاهبان کشور است)، نوروز ِ جم یا جمشیدی و آیین خسروانی می نماید:

بـــزرگان بـــه شـادی بـیـاراستند
می و رود و رامشگران خواستند

چنــین جشــن فـرخ از آن روزگار
به مـا مـاند از آن خسروان یادگار

- بر بنیاد این گزارش فردوسی، جای هیچ گمانی نمی ماند که نوروز، پیشینه ای نزدیک به ده هزار سال، در زمان جمشید دارد.

- در نامه ی گران-سنگ "اوستا" نیز از جشمید به نام "جَم " پسر "ویوَنگهان" یاد شده است. در اینجا او ویژگی نیمه خدا-نیمه آدمی دارد. وانگهی گون ها و فروزه هایش همچون: "شاهوار یا درخشان"، "خورشید دیدار یا روشن"، "نیک دیدار یا زیبا" و "خوب رمه"، نشانگر یک شهریار دانا و توانگر است که دیرگاهی بر جهان فرمان می راند و کار مردمان را سامان می بخشد و بسیاری از نهادهای زندگی آدمیان را بنیاد می نهد.

- خیام، دانشمند و سخندان نامدار ایرانی در "نوروزنامه" در باره ی جشن نوروز و جمشید چنین می گوید: "سبب نام نهادن نوروز از آن بوده است که آفتاب در هر «365 شبانه روز و ربعی» به اول دقیقه ی حمَل باز آید و چون جمشید آن روز را دریافت، نوروز نام نهاد و جشن بزرگی برپا کرد و مردم نیز از او پیروی کردند".

از دیگر سو، نوروز این شانس-یاری و شایستگی را دارد که هم راه و در رکاب بهاران از راه می رسد. کفن سرد و سپید زمستان را می درد و جامه ی گرم و سبز بهاری بر تن می کند؛ به دار و درخت و رستنی و روییدنی و گل و گیاهِ بی رمق جان می دهد، شاخه ها را از تن پوش برگ و شکوفه نو نوا می کند. و زمین مرده را از نو می زاید. سرود را جایگزین سکوت می کند و جامه دری گل و نغمه سرایی بلبل جای کرختی دشت و دره را می گیرد.

نوروز، این یادگار شهریاران دادگستر، پس از زردشت، رنگ و بوی ویژه ای می گیرد؛ نیکی و مهر که شالوده ی اندیشه و گفتار و کردار در "بهدینی"(کیش زردشتی) است، رنگ پر رنگ تری می یابد و با بنیان های پیرامون آفرینش و جهان مینویی در هم گره می خورد. زردشتیان این نگاهبانان راستین فرهنگ ایران هزاران سال است که نوروز را به گونه ی کهن برگزار می کنند. به همه ی این گفتارها، روشن است که نه نوروز و نه جشن های گاهنبار (آفرینش و کار) را نمی توان و نباید به دوره ی پیش از چهارهزار ساله ی زردشت وابسته بدانیم. راست آن است که این جشن ها به روزگاران بسیار کهن تری می رسند.

آیین های نوروز

ایرانیان کهن (زردشتیان امروز و مردمان برخی شهرها) سه سینی از سبزه به نماد اندیشه ی نیک، گفتار نیک و کردار نیک بر خوان (هفت سین) می نهند تا فراوانی را برای سال نو بخواهند. رنگ سبز آن، رنگ ملی ایرانیان و نماد امرداد امشاسپند (ایزدبانوی بی مرگی و جاودانگی) است. سمنو (مایه خمیر) نشانه ی نیکی برای زایش و باربری گیاهان به دست فرَوَهران (روان پیش برنده ی نیاکان) است. سنجد، بو و شکوفه ی آن، سرچشمه ی دلدادگی است. سماق، چاشنی زندگی؛ سیر و سرکه برای گندزدایی و پاکیزگی می باشد. آب، نماد "خُرداد امشاسپند"(ایزدبانوی رسایی و کمال)، سیب سرخ (میوه جات) نماد "سپندارمز امشاسپند"(ایزدبانوی فروتنی و مهر پاک)، سکه، نمادی از "شهریور امشاسپند"(ایزد مهربانی و جوانمردی) می باشد.  اوستا (و امروز شاهنامه)، نماد اهورامزدا، آفرینگان(شمع) نماد اَردیبهشت امشاسپند"(ایزد اَشه و راستی)، شیر و تخم مرغ، نماد "بهمن امشاسپند" (وُهُمَنَ: ایزد اندیشه نیک و خرد)، آینه، نان، پنیر، سبزی، نقل، شیرینی، شراب، آجیل(:لُرک) و مانند آن بر خوان می نهند که همگی نمادی از دهش های اهورایی است.

باید دانست که بر خوان نوروزی نباید پافشاری بر گذاشتن فراورده هایی که واکه ی نخستشان "س" یا "ش" است، نمود؛ وانکه باید برترین داده های مزدایی را بر خوان نهاد.

پیام های نوروز

جشن ها در ایران نشان دهنده ی خوی مهرورزی، همازوری (همبستگی) و گردهمآیی و یادکرد از یک دیگر (چه زنده چه مرده) و به ویژه بزرگان میهن و کشور است.

در زمان یورش بیگانگان به ایران، جشن ها، سنگرگاهی بوده اند برای نافرمانی به بیگانگان و آیین های انیرانی(ضدّ ایرانی) آنان. این جشن ها همچنین راهی بوده برای مشق و آزمون همبستگی و ملی گرایی برای کوباندن دشمنان خانگی و درونی میهن. از این روی، بیشترین سرکوب های فرهنگی بیگانگان به جشن های ملی نشانه می رفته است.

در روزگار تاریک کنونی نیز، حکومت اسلامی اشغالگر، همان خو و ویژگی هایی را دارد که عموزادگان تازیشان داشته اند: چپاولگری و فرهنگ ستیزی برای بریدن بندهای ایران-پرستی و میهن-اندیشی. در جایی که حاکم ستمکار اسلامی، خامنه ای، چیزی به نام جشن نوروز و دید و بازدید آن را نمی شناسد و برای ندیدن آن، همچون جن زدگان به "مشهدالرضا" می گریزد! و مولایان دستار به سرشان یکی پس از دیگری "فتوای حرمت" می دهند و از دیدن شادی و شنیدن شور مردم گرامی ایران، دندان های کفدار-گونشان را بر جان بی ارزششان می فشرند...، "تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!"

هرچند نظام سیاه کنونی، دنباله ی اشغال ایران در قادسیه ی نخست تازیان است، اما بی گمان روی کارآمدن دستاربندان سیه دل، در سی و دو سال پیش، در آستانه ی بهار 57 خورشیدی، تلخی و شرنگ ننگ 1400 ساله را باری دیگر زنده ساخت و با پتیارگی مولایانی که کوشیدند همه ی دستاوردهای پهلوی ها را که شیرینی آبادی و آزادی ایران و ایرانی را به کام مام نگران میهن چشانده بودند، کابوس شوم 1400 ساله، باری دیگر خواب ها را برآشفت.

در این بهار که هنوز تلخی دربند ماندن ایرانمان در کام جانمان است، با نوروز و بهارش، آزمون استواری تا سرسبزی میهن را مشق می کنیم و به پشتوانه ی آیین پدران، گرامی می داریم یاد و راه همه ی از جان گذشتگان راه آزادی را که سی و دو سال است به خاک و خون نشستند یا داغ دار شدند، یا غریب غربت غرب شدند؛ و یاد می کنیم یکی دو سال گذشته را که چگونه برترین جوانان کهن دیارمان، شیرینی جان را هدیه آرمان کردند و جاودانه ی مانایی میهن شدند.

یاد همه ی نداها، سهراب ها، اشکان ها، امیرها، فرزادها، شیرین ها، زهرا بهرامی ها، ترانه ها، پوراندرزجانی ها، احسان فتاحیان ها، آرش رحمانی پورها، بهنود شجاعی ها، شهلا جاهدها، علی صارمی ها و تک تک آنان... در سراچه ی دل های تک تک ما.

می ستاییم همچنین فروهر شادروان شاهپور علیرضا پهلوی، سرباز فرهنگ ایران را و روان مرضیه خونیاگر آزادی را... که سالی پیش در اندوه ایرانِ باز هم مانده در بندشان، به جاودانه پیوستند.

به آیین دیرین، فراموش نمی کنیم دلاورانی را که اینک در کنج سیاه چال ها و زندان های ضحاک جمهوری اسلامی، از دیدن سپیده ی نوروز و دامن خانواده و نسیم بهاران بی بهره اند و با همه ی جانمان این گفتار را زمزه می کنیم که: "تا واپسین دم با شما هم پیمان هستیم".

جشن ِ نوروز و گاهِِ بهار، هم آهنگ و هم بسته با هم از راه می رسند تا هم نوازی (ارکستر)، نوزایی (زایش دوباره) و آزادی (گسست از بندِ بندگی) را به مردمان چشم به راه آموزش دهند. نوروز و بهار، می آیند هر چند شب-پرستان، زمستان-ستایان، روز-گریزان، بهار-ستیزان و انیرانان، دشمن با آن و هراسان از آن باشند. آری، نوروز و بهار، دامن کشان فرا می رسند تا بیاموزانند و بترسانند؛ خواه چشم دوستان خواب باشد و خواه گوش دشمنان کر.

نوروز، همچون درختی ریشه دار است که چون با بهار می آغازد و سرایشگر، سرسبزی و زندگی پس از شکیبایی بر سیاهی و مردگی است، پیام های آشکارش را در خود دارد. نوروز، این درخت کهن-جوان-سال، هرگز نمی خشکد و تا یک جوانه مانده است، نوروز هم می ماند.

***

اکنون، بیایید پس از گوش سپردن به این ترانه ی نوروزی شاد و دل انگیز، زمزمه ی "نوگشت پارسی سال" را بجای آن "حوّل حوّل" تازی که گلو را می آزارد، بازگو کنیم:

الا ای اهـــــورای بـــــا فــــــر و جـــاه
بـــــه فــــرمــــان تــو تابش هور و ماه

در ایـــــــن روز نــــــو از مـــــه فـرودین
بـــــــه آیــــین جمشیـــد فرخنده دین

بـــــگـــردان دل و دیـــــده ام از گنــــاه
بــیـــــامـوزم از نــــــو دگـــرگــــونـه راه

روان مـــــــرا، از غــــــــم آزاد کـــــــــن
به خوش باشی و خوش دلی شاد کن

همین سروده با صدای گرم سراینده (هما ارژنگی)

با آرمان آزادی و آرامش جهانی، نوروز و بهار باستانی، بر همه ی ایرانیان و پارسی زبانان در همه جای گیتی از خاور تا باختر، مردمان سرزمین آریانا و ایران ویج –افغانستان و تاجیکستان- و پارسیان بهدین سرزمین هند، پیروز و شاد باد

سروش سکوت
28 اسفند 2569
(برای بزرگ نمایی نگاره آن را بگشایید)

۱۳۸۹ اسفند ۲۵, چهارشنبه

چهارشنبه سوری؛ "نه" به فتوای قهوه ای، "نه" به منشور سبز


در جشن سوری دیشب، هم سن و سالان و همچنین خُردترها و کلان ترها "گل ِ آتش" کاشتند و برای چندمین بار بازگو کردند:

1)  سریال "نه گویی" به فتواهای خامنه ای و مولایان دیگر= "نه گویی" به همه ی جمهوری اسلامی؛

2)  سریال "نه گویی" به بازی های شورای راه سبز امید و اصلاح طلبان= "نه گویی به ریفورم و اصلاحات؛

3)  سریال "آری گویی" به فرهنگِ خردمدار ایرانی و خواستاری بازگشت به انگاره های ملی-میهنی و نه دوره ی سیاه خمینی؛

***

-         سپاس و آفرین باد هم میهنان که دلاورانه و شادمانه می ایستید و می مانید؛

-         سپاس و دست مریزاد آتش که سوزنده و شکوهمندانه اخگر می کشیدی و می خندیدی؛

سروش سکوت

۱۳۸۹ اسفند ۲۳, دوشنبه

شور ِ ایران، در سور ِ آتش



به راستی، جشن ِ آتش افروزی نامور به "سوری" در این سال چه سرنوشت-ساز است! از یک سو، بزمگاهِ آتش در بزنگاهِ ایران؛ از دیگر سو، آغاز ِ زندگی-نامه ی شکوهمندِِ پدر ِ ایرانِ نوین –رضاشاه بزرگ-، در پایانِ رزم-نامه ی فرهمندِ پدر ِ سخن ِ ایران –فردوسی بزرگ- و سرانجام، یاد-واره ی تیرگی ایران در ستمگری تازی و سرآمدن دودمان شاهنشاه ساسانیان –یزدگرد سویم-. کیست که در این هنگامه ی هنگامه-ساز و روزگار ِ آشفته ی ایران، شیفته ی گرامی-داشتِ این روز زرین نباشد، تا دلاورانه، بر آتش تیرگی سوز گرد آید و مستانه، فریاد ایران-ستایی و بیگانه-ستیزی سر دهد و سیاووش-وار، جانِ همآره بیدار و روانِ نگران و دلِ تبدار خود را از برای رهایی ایرانِ در-بند از بوته ی آتش ِ میهن-ستایی بگذراند؟! ایرانی! برپاخیز و بمان...

***

روز بیست و پنجم (اِرد روز در گاه-نمایِ کهن در چم زیبایی و راستی نیک) از ماه اسفند (سپندارمزد ماه کهن، در چم فروتنی و مهر پاک)، یادآور ِ یاد-واره های اساسی و ارجمندی است. آمیزه ای از شور و شادی و سوگ و غم. شادی از برای هزار و یکمین سال پایان سرایش شاهنامه ی سرفراز خداوندگار سخن و پیشینه ی ایران –فردوسی- در سال 388 خورشیدی و همچنین سد و سی و سومین زاد-روز بنیان-گزار ایران نو –رضاشاه- در سال 1256 خورشیدی. و غم، از برای سال-روز شکست پایانی ایرانیان از تازیان و پایان پادشاهی واپسین شاهنشاه ساسانیان –یزدگرد سوم-.

فردوسی در شاهنامه درباره ی این برابری در گاهشمار ایرانی چنین می گوید:

سـر آمـــد کنـــون نــامـه ی یــزدگــرد
بــه مـــــاه ســپــنـــدارمــــزد، روز اِرد

چو ایــن نــامـور نـــامــه آمــد بــه بُــن
ز مـــن روی کشور شــود پــر سَـخُـن

پــى افگنـــدم از نــظم كــاخي بــلنـد
كــــه از بـــرف و بــاران نــيابــد گــزنـد

هر آن کس که دارد هش و رای و دین
پـــس از مـــرگ بــر مــن کنــد آفــرین

و آری، فردوسی در آن زمان یورش و ستم تاتار و تازی، سی سال از زندگانی خود را بر سر زنده کردن پیشینه، زبان و فرهنگ این مرز و بوم نهاد و برآیند آن شاهنامه شد و رضاشاه نیز، در آن گاه ایران سوزی قجر و بیگانه، شانزده سال از زندگانی خود را بر سر جان دادن به ایران بیمار و نوین نمودن کشور نهاد. این هر دو را می توان انگشت شمارانی دانست که پس از شکست یزدگرد و تازش تازی و فرود آمدن ناخوانده ی کیش اسلام، توانستند شکوه از یاد رفته ی ایران را اندر یادها آورند. (و شگفتا که آبادگری ها و از سر گیری ها با ویرانگری های تازی و سرآمدن قصه ی یزدگرد برابر شده است)

همچنین، چنین یاد-بودها و یاد-مان هایی با جشن نامور به سوری هم-گام و هم-زمان شده اند.

چهارشنبه سوری

جشنی که امروزه آن را به نام "چهارشنبه سوری" می شناسند، گونه ی دیگرگون شده ی جشن "گاهنبار"ِ (به چم گاهِ انبار کردن میوه و جشن های شش-گانه ی آفرینش در ایران باستان) "همس-پت-میدیارم-گاه" (یکی از جشن های گاهنبار به چم میانه ی سرما و گرما و برابر شدن روز و شب و گاهِ آفرینش مردمان) و آتش افروزی بر بام خانه ها در شب پایانی سال است.

این گاهنبار در پنج روز پایانی سال –که "پنجه" نام دارد- انجام می شود. زیرا سال-شمار ایرانی پیش از یورش عرب ها، بر بنیان شماره ی روزها نبود، بلکه در آن هر روز نامی داشته است. در این گاهشمار هر ماه سی روز داشته و بدین سان هر سال 360 روز می شده و پنج روز پایانی را سوای دوازده ماه، در پایان سال می شمردند. به گفته ی پیشینیان، این جشن برای فَرَوَهر و روان درگذشتگان است؛ زیرا در این چند روز، روان آنان از جهان مینویی (جایگاه نخستین فروهران و آفریننده) به جهان استومند (جایگاه زندگان) می آید و برای همین خانه و سرای را می پیرایند و پاک می سازند تا روان نیاکان شادان به جایگاه نخستین بازگردند. هنوز این آیین در برخی شهرهای ایران همچون تبرستان یافت می شود که در و دیوار را سپید می کنند تا روان نیاکان بازدیدکننده خشنود باز گردد. (خانه تکانی امروزی نوروزی بازتاب همان باور است)

در روز پایانی سال (یک روز مانده به نوگشت سال)، هموندان خانواده، بر بالای بام ها یا جاهای بلند آتش می افروزند (زیرا آتش در پیشگاه ایرانیان به شوند سودمندی فراوانش از جایگاه والایی برخوردار بوده است و آتشکده ها را نیز در جاهای بلند می ساختند) و شادی کنان، پای کوبان، دست افشان، آجیل خوران، چرخ زنان و نیایش کنان به پیشواز نوروز می روند، این جشن تا سپیده ی فردا که نوروز از راه می رسد، به درازا می کشد.

اما شوند(دلیل) آنکه این جشن امروزه به "چهارشنبه سوری" نامور شده آن است که: تازیان در هراس از خوی ایران-دوستی ایرانیان، به گونه ی نافرجام می کوشیدند تا با وابسته کردن جشن ها و آیین های ایرانی به کیش زردشت و "آتش پرست" خواندن زردشتیان، رای به نابودی آیین های ایرانی دهند (همانند فتواها و حکم هایی که امروز خامنه ای و هم-پالگی هاش همچون مطهری –نوادگان همان تازیان ایران ستیز- بیرون می دهند، اما زهی خوش خیالی و کوته اندیشی!).

اما هنگامی که با نیروی میهن-پرستی ایرانیان روبه رو شدند و نتوانستند به خواست خود برسند، تلاش کردند که بن مایه ی جشن ها را دگرگون سازند؛ از این رو هنگامی که برخی ایرانیان که بر آیین پیشینیان خود مانده بودند، آهنگ گرامی-داشت پنجه و جشن گاهنبار و آتش افروزی پایان سال را داشتند، ستم-مداران عرب که به نام کاشتن تخم کیش تازی، ایرانیان را رنج می دادند، از آن گروه پرسیدند که گردهمایی شما از برای چیست، آن گروه ایرانی پاسخ دادند که: این "سور" یا مهمانی است (سور واژه ای اوستایی و به چم جشن روزانه است نه شبانه، حال آنکه جشن آتش افروزی در شب برگزار می شود!) سپس خراج گزار ستمگر تازی می پرسد که اگر مهمانی است، پس آتش برای چیست؟ آن گروه ایرانی پاسخ می دهد که آتش برای گرم کردن است. تازی با خشم از ایرانی می خواهد که به آتش دشنام گوید، اما از آنجا که فرهنگ ایران براساس پاسداشت آخشیج ها (عناصر) گونه گون به ویژه آتش است، ایرانی از این کار خودداری می کند و به جای دشنام دادن به آتش، سرود "زردی روی من ز تو؛ سرخی تو بود ز من" سر می دهد و جا می افتد.

از سوی دیگر، ایرانیان سال را براساس ماه و نام روز آن می نگریستند و چیزی به نام "هفته" نبوده است. پس نام چهارشنبه پس از آمدن اسلام جا افتاده است و از آنجا که این رویداد در چهارشنبه رخ می دهد، این جشن به "چهارشنبه سوری" نامی می شود.

باری، با این شگرد، ایرانیان خردمند، جشن های ملی و میهنی را زنده و گرامی نگاه داشتند و از مرگ آنها خودداری کردند.

اندر چهارشنبه سوری این سال

هُش دار و آگاه باشیم که مبادا در جشن آتش، "الله اکبر" و "میرحسین" گویان فروغ ِ مهر ِ میهن را خاموش کنیم.
مگر نمی دانیم که الله اکبر، آبِ خفگی و دم خفتگی آتش افروخته ی اهورایی ایران است؟
مگر نمی دانیم که الله اکبر، به بلندایی بی خردی چاه جمکران و ندانم کاری شورش 57 است؟
مگر نمی خواهیم که "سین"ِ خوانِ نوروزیمان، "سرنگونی"ِ دستگاهِ دستاربندانِ اسلامی باشد؟
یا می خواهیم به جای آن که با سین ِ"سربلندی"ِ ایران و "سرافرازی"ِ ایرانیان، خوان نوروزی را بیاراییم با "سرافکندگی"ِ ایران و "سرسپردگی"ِ ایرانیان آن را بیالاییم؟

اگر می خواهیم که چشم-بسته و ندانسته، مدیح-گویِ الله اکبر باشیم، خوش تر آن که خموشانه بر گرد آذر ِ سپنتِ اهورایی باییستیم و دست افشان و پای کوبان و شادان، بیننده ی اخگرهای رقصانِ آن باشیم.
به ایران سوگند که همین بس است. به ایران سوگند که چشم ِ شب-پرستانِ کور-دلِ دستار-بند را نور و هور آتش می درد. زیرا شادی ما، غم آنان و سرود پیروزی ما، مرثیه ی سرنگونی آنان است.

پس: زنجیر همبستگی و گونه گونگی باورها و نیروها را بر گرد آتش یگانه، سر و سامان می دهیم و هم-آواز، سرودِ مهر ِ مام ِ میهن را سر می دهیم.
نشان و نگاره ی نیکِ شیر و خورشید و فروهر را (حتا در اندازه ی کوچک) بالای آتش می گیریم و نام و نگاره ی ننگین ِ دستاربندانِ سیه-دل –خمینی و خامنه ای و وابستگانشان- را پایین می کشیم و مستانه و دلاورانه به پیشواز نوروز ِ مانا می رویم.

به راستی، جشن ِ آتش افروزی نامور به "سوری" در این سال چه سرنوشت-ساز است! از یک سو، بزمگاهِ آتش در بزنگاهِ ایران؛ از دیگر سو، آغاز ِ زندگی-نامه ی شکوهمندِِ پدر ِ ایرانِ نوین –رضاشاه بزرگ-، در پایانِ رزم-نامه ی فرهمندِ پدر ِ سخن ِ ایران –فردوسی بزرگ- و سرانجام، یاد-واره ی تیرگی ایران در ستمگری تازی و سرآمدن دودمان شاهنشاه ساسانیان –یزدگرد سویم-. کیست که در این هنگامه ی هنگامه-ساز و روزگار ِ آشفته ی ایران، شیفته ی گرامی-داشتِ این روز زرین نباشد، تا دلاورانه، بر آتش تیرگی سوز گرد آید و مستانه، فریاد ایران-ستایی و بیگانه-ستیزی سر دهد و سیاووش-وار، جانِ همآره بیدار و روانِ نگران و دلِ تبدار خود را از برای رهایی ایرانِ در-بند از بوته ی آتش ِ میهن-ستایی بگذراند؟!
ایرانی! برپاخیز و بمان.

***

در پایان با این آهنگ شاد، کافور غم و نومیدی را از جانمان می تکانیم و در بزم چهارشنبه سوری، امیدوارانه آماده ی رزم می شویم:


سروش سکوت
اسفند 2569