۱۳۸۹ آبان ۲۸, جمعه

25 تا 28 آبان، سالگرد سوگ نامه ی قادسیه

قسم بــر قــــادسیه، بــر نـــهاوند
که حُبِّ تازیان در ریشه ام نیست

یکی از غم بارترین بُرهه ها در تاریخ ایران که در کنار یورش بابلیان (در کالبد باشنده ای پتیاره به نام ضحاک)، اسکندر مقدونی و مغولان باید از آن یاد شود، "نبرد قادسیه" است که تازیان نو مسلمان به فرمان عمر ابن خطاب –خلیفه ی عرب- و فرماندهی سعد ابن ابی وقاس، با شعار "گسترش اسلام و نابودی کفر"! اما در عمل "برای کشورگشایی و چپاول ثروت های ایران" به این مرز و بوم تاختند و نسل کشی و کشورسوزی به راه انداختند.
از آن هنگامه بیش تر از هزار و چهار سد سال (چهارده سده) می گذرد و اینک نیز ما در ایران با حکومتی روبرو هستیم که همه ی ویژگی های یک حکومت اشغالگر را دارد؛ حکومتی که به راستی "قادسیه ی دوم" به راه انداخته است.

اینک که این نوشتار را به جوهر قلم می سپارم، غم درون دلم گرد آمده و اشک در پشت دیدگانم، اخگر بر جگرم می زند. تو گویی نمایشی زنده از قادسیه ای دیگر که در کشورم، بر روی پرده است، جان و تنم را از هستی می تکاند.
بی گمان آنچه در پی می آید، تنها گوشه ای از گوشه های پردردِ قادسیه و تازشِ تازیان است.

***
آغاز نبرد

هزار و چهار سد و هفده سال پیش، در 25 تا 28 آبان ماه سال 1152 ایرانی (635 ترسایی و محرم سال چهارده تازی) در پانزده فرسنگی نزدیک کوفه در عراق کنونی و هم مرز ایران که اینک کربلا می خوانندش! نبرد قادسیه(گدسیا) روی داد و یک سال پس از آن، در 22 اسفندماه سال پانزده هجری، تیسفون –شهر بزرگ و پایتخت فرمانروایی ساسانیان- واژگون شده و به دست وحشیان تازی افتاد. آخرین تازیانه بر پیکره ی ایران، نبرد نهاوند بود که در سال بیست و یک تازی روی داد.
اگر گزارش راست و درست فردوسی بزرگ را در شاهنامه بپذیریم، زمان سقوط کامل ایران و شکست یزدگرد در روز 25 اسفندماه(روز اِرد از ماهِ سپندارمزد) می باشد:

سرآمد کنون قصه ی یزدگرد
به ماه سپنــدارمـزد، روز ارد

"دیگر حجاز، جای ماندن شما نیست و پیمبر صلی الله علیه و سلم،
فتح قلمرو کسرا و قیصر را به شما وعده داده است. به طرف سرزمین
ایران حرکت کنید."
(خطبه عمر بن خطاب(

به نوشته مسعودی در کتاب مروج الذهب، پیش از جنگ قادسیه، در شبیخون های تازیان به ایران، سردارانی چون مهران کشته شدند و در دو نوبت نزدیک به ده هزار سرباز ایرانی جان باختند. وارونِ دروغ های معاصر (علی شریعتی و مرتضا مطهری و ناصرالدین صاحب الزمانی و...) مبنی بر کمتر بودن شمار عرب ها در برابر ایرانیان، مسعودی آورده که در قادسیه (ماه محرم سال 14 هجری) شمار مسلمانان هشتادوهشت هزار و مشرکان !(ایرانیان) شست هزار تن بود. در این نبرد، سپهسالار رستم فرخزاد را سردارانی چون شیرآزاد (با کنیه پوران) و هرمز و بهمن جاذویه و بزرگمهر و هرمزان و نیرمران، همراهی می کردند.
با آن که شمار تازیان بیشتر بود اما: "سپیده دم، روز پسین، سواران مسلمان از شام (سوریه) برسیدند و نیروی یاری رسان پیوسته می آمد و نیزه های سپاه، خورشید را پوشانده بود. (ترجمه ابوالقاسم پاینده، رویه 670) سپاه کمکی عرب  دستکم شش هزار تن بود. و باز برخلاف دروغ هایی که از سوی معاصران شنیده و خوانده ایم، مسعودی نوشته است که سی هزار سرباز ایرانی داوطلبانه خود را با زنجیر و تناب به یکدیگر بسته بودند و: به نور و آتشکده ها قسم خورده بودند که از جا نروند تا فتح کنند یا کشته شوند. (مروج الذهب، 675( این سی هزار دلاور همگی به همراه بهمن و رستم و بزرگمهر کشته شدند.
سپهسالار رستم را وحشیانه شمشیر زدند و کالبدش را میان دست و پای استران افکندند. ده هزار گارد درفش کاویان نیز کشته شدند و این درفش که بهایش بیش از دو میلیون دینار بود، به تاراج رفت.


در چهاردهمین سال هجری قمری برابر با 635 میلادی یزدگرد سوم شهریار ایران، سرداری لشکر را به رستم فرخزاد واگذاشت. رستم در این زمان جانشین حقیقی پادشاهی ایران شمرده می شد، مردی دانا و سرداری دلیر بود. او به درستی از خطر بزرگی که در پی یورش عرب ها به کشور ایران روی آورده بود، آگاهی داشت؛ پس فرماندهی کل نیروی لشکری را به عهده گرفت و در نابودی دشمن کوششی دلیرانه کرد، سپاهی بزرگ در پیرامون پایتخت بسیج شد؛ اما عمر دست پیش انداخت.

بی گمان، یکی از غم بارترین بُرهه ها در تاریخ ایران که در کنار یورش اسکندر مقدونی و مغولان باید از آن یاد شود، "نبرد قادسیه" است که تازیان نو مسلمان به فرمان عمر ابن خطاب –خلیفه ی عرب- و فرماندهی سعد ابن ابی وقاس، با شعار "گسترش اسلام و نابودی کفر"! اما در عمل "برای کشورگشایی و چپاول ثروت های ایران" به این مرز و بوم تاختند و نسل کشی و کشورسوزی به راه انداختند.
از آن هنگامه بیش از هزار و چهار سد سال (چهارده سده) می گذرد و اینک نیز ما در ایران با حکومتی روبرو هستیم که همه ی ویژگی های یک حکومت اشغالگر را دارد؛ حکومتی که به راستی "قادسیه ی دوم" به راه انداخته است.

در آن گاه المثنی بن حارثه الشیبانی سردار عرب به واسطه ی زخمی که در جنگ پل برداشته بود، درگذشت. از سوی خلیفه عمر بن خطاب، سعد پسر ابی وقاص به جانب عراق گسیل شد و با زحمت زیاد سی هزار لشکر در سواد (عراق( گرد آورد. سعد پسر ابی وقاص در قادسیه خیمه افراشت و رستم فرخزاد از فرات عبور کرده، داخل سواد شده، در برابر لشکر عرب ایستاد. جنگ قادسیه که مانند نبرد ایسوس در شمار جنگ‌های راست و درست دنیا به شمار می‌آید، این هنگام رخ داد. این جنگ در چهار روز پی در پی روی داد. در آن روز به سبب بیماری تب،  سعد پسر ابی وقاص قادر بر جنگ نبود و خالد بن عرفطه را مامور این کار ساخت.

-    در روز نخست، اسب‌های عرب از فیلان که آنها را جلو نگاه داشته بودند، فرار کردند. چنین به نظر می‌آمد که پیروزی با لشکر ایران است ، هر دو سوی لشکر اعراب در تنگنا افتاده و روی هم‌رفته، خسارت لشکر اعراب بیش از ایرانیان بود.

-    در روز دویم لشکر یاری رسان تازیان که از شام رسیده بود، وارد میدان شد و نبردهای تن به تن بین پهلوانان دو سپاه روی داد. هنگام نبرد سه تن از سرداران ایرانی همچون بهمن جاذویه و بندوان، کشته شدند. ولی نتیجه ای بدست نیامد. چند تن از فراریان لشکر ایران به تازیان آموختند که هرگاه خواسته باشند، دفع فیلان را نمایند، بهترین تدبیر آن است که خرطوم یا چشم آنها را هدف گیرند.

-         در سویم روز، دیگربار پیل‌ها در خط جنگ پیدا شدند، تازیان به همان روش فیلان را زخمی کرده، آنها را از میدان کار زار بدر بردند. سرانجام فیل‌ها برگشته در لشکر ایران باعث اختلال شدند. دو لشکر به یکدیگر نزدیک شده تا زوال آفتاب با شمشیر و نیزه جنگیدند و پیروزی ازآنِ هیچ یک از دو گروه نشد. پس از جنگ، رستم فرخزاد برای آسایش لشکریان خویش، از (نهر العتیق) به آن سوی گذر کرد. عرب ها به سبب رسیدن نیروی فراوان از شام نیروند شده و شب هنگام اندرون مسلمانان بهتر از ایران بود. چون تازیان، خیال ایرانیان را دریافتند که شب هنگام، آهنگ آرامش دارند، دسته‌ای از سربازان عرب، همراه دو تن از سرداران لشکر مسلمان هر کدام جداگانه در تاریکی شب به لشکر ایران شبیخون زده، چند تن را کشتند، و جنگ در سراسر شب جریان داشت.

-    در روز چهارم یعنی روز واپسین جنگ، باد تند و سوزانی وزیدن گرفت و ریگ سوزان بر روی ایرانیان می زد؛ چنانکه نمی توانستند هم دیگر را ببینند. اعراب در مرز و بوم خود با این گونه گردباد آشنا بودند و بیشتر تاب و توان داشتند. رستم فرخزاد به ناچار به زیر پای شتری به سایه پناه برد. عربی به نام هلال بن علقمه که می‌دانست بار بر شتر درم  و دینار است، با ضربت شمشیر بدون اینکه بداند زیر آن بار کیست، طناب آن را برید. لنگه‌ای از بار بریده شده، رستم را آسیب رساند. رستم خود را در رود انداخت و بنای شنا گذاشت. عرب نیز که گویی او را شناخته بود، پشت سر او در آب جست و او را از آب بگرفت و سرش را برید و بر سر نیزه کرد. سپس بانگ بر آورد که، به خدای کعبه رستم را کشتم. با کشته شدن رستم، در اندرون سپاه ایران شکست افتاد، عده‌ای راه بازگشت پیش گرفتند و گروهی دیگر همچنان در جنگ پای می فشردند و تا پای مرگ ایستادند.

پس از قادسیه، درفش سرفراز کاویانی به دست تازیان افتاد. ایرانیان این درفش سپنتا و ارجمند را تنها در جنگ‌های بزرگ و در روزهای سخت بیرون می‌آوردند. در قادسیه آن را بر پشت پیل سفید کوه پیکری برافراشته بودند و سرانجام به دست تازیان بدکنش افتاد. از افتادن این درفش که هماره نشانه ی پیروزی‌های ایران و گویای سرافرازی‌های جنگاوران آن در پهنهٔ کارزار بود، پشت زرم آوران شکست. این درفش را از قادسیه به پیش عمر فرستادند، خلیفه فرمان داد تا گوهرهای آن را برداشته و پوست چرمین آن را سوزاندند.

پس از جنگ قادسیه، سراسر ساحل فرات بدست اعراب افتاد. دربار ایران آهنگ دگرگون ساختن پایتخت تیسفون را نمود، لیکن اقامت در استخر یا شهر دور دست دیگری را شایسته ندانستند، و ترس آن می‌رفت که وارون ساختن پایتخت گواهی بر سستی دستگاه ساسانی نماید و بر گستاخی تازیان بیفزاید.

افزون بر نبرد قادسیه، دوازده جنگ دیگر: جنگ زنجیر(ذات السلاسل)، جنگ رودخانه(مذار)، جنگ وَلَجَه، جنگ اُلَیس(نهرالدم)، جنگ حیره، جنگ انبار(ذات العیون)، جنگ عین التمر، جنگ پُل(جسر)، جنگ تیسفون(مداین)، جنگ جلولا، جنگ شوشتر، جنگ نهاوند(فتح الفتوح)؛ روی داد.
به ویژه در جنگ تیسفون که پایتخت چهارسد ساله ی ساسانیان با شهرهای هفتگانه اش به دست تازیان افتاد و بسیاری از ثروت ها و گوهرهای ایرانی چونان فرش بهارستان با هموندی کسانی چون عمر بن خطاب و علی بن ابیطالب، تکه تکه شده و گویند بخشی از آن  به بیست هزار درهم به فروش رسید.
و نیز در جنگ خونبار جلولا که از آن به نام خونین ترین و غم بارترین در نوع خود یاد می شود، شمار زیادی از ایرانیان کشته شدند. مسعودی در مروج الذهب می نویسد که شمار کشته های ایرانی به قدری بود که از خون آنها در رودخانه، آسیاب ها تا چند روز سرخ فام بودند. و نیز آورده اند که در این جنگ عمر به پاس این پیروزی به سربزان وحشی لشکرش امر کرد که یکی پس از دیگری با زنان ایرانی هم بستر شوند؛ از این زنان، کودکان پدرناشناخته ی زیادی زاده شد. پس آنگاه عمر، خیره سرانه و با پتیارگی دست در پیشگاهِ الله خود دراز کرد و گفت: "خدایا از این کودکان پدرناشناخته به تو پناه می برم".
در جنگ نهاوند نیز، شهرهای بزرگ همدان به دست تازیان افتاد.

شَوَندهای شکست ایرانیان از تازیان

در زمینه ی چرایی شکست ایرانیان و فروپاشی ساسانی در زمان یورش عرب ها، بسیار گفته و نوشته شده است. در زیر به برخی ازاین نگرش ها نظر می افکنیم:

الف) از نگرش سیاسی

1)  سستی دستگاه سیاسی ساسانیان، به سبب تمرکز قدرت در دست شاه و نبود یکپارچگی در حکومت های محلی؛ در کل باید گفت، از آنجایی که شیوه ی رسمی و نخستین سیاسی در همه ی دوران ایران باستان، به گونه ی فدرالیسم(عدم تمرکز قدرت در دست شخص شاه) بوده است و این شیوه ی خجسته تنها در دو دوره از تاریخ ایران شکسته می شود؛ یکی واپسین پادشاهان هخامنشیان که نتیجه ی آن سقوط امپراطوری بزرگ هخامنشیان به دست اسکندر گجسته، بود و دو دیگر در همین دوره ی ساسانیان، که برآیندش شکست ایران از تازیان و گشایش مداین بود.
حال آنکه اگر دوره ی پیش از آن –اشکانیان- را بسنجیم نیک در میابیم که در این دوره که حکومت فدرالیسم بود و شاه قدرت انفرادی را نداشت و هر شهر و سامانی برای خود حکومتی کوچک و ارتشی نیرومند زیر نظر شاهنشاه مرکزی ایران داشت، به تیسفون سه بار از سوی بیگانگان رومی یورش برده می شود، اما به سبب همین ارتش های نیرومند نواحی در ایران، در هیچ مرحله تیسفون شکسته نمی شود. افسوس که این دوره ی شریف چنان بر دست اردشیر پاپکان و در پی کودتای او از هم پاشید که شاید زمینه های اساسی شکست از عربان را بتوان در همین کودتا جستجو کرد.

2)  درگیری های درونی در دستگاه ساسانی که سبب درهم شکستن نیروی نظامی و همبستگی درونی ایرانیان شد؛ در دوره ی ساسانی هفت شورش یا رستاخیز بزرگ رخ داد: دو شورش مزدکی و عیسوی در زمان انوشیروان، شورش بهرام چوبین، شورش واپسین دوره ی خسروپرویز، و واپسین گاه هرمز، شورش زمان قباد و رستاخیز دوره ی نخست بهرام گور و نیز کوشش ایرانیان آن دوره برای شکستن بزرگترین زندان به نام "فراموشی". آشکار است که چنین دوره ی پر از جوش و خروشی و چنان پایمال شدن نیروهای درونی، برآیندی غیر از شکست از تازیان وحشی تشنه از غنائم جنگی نداشت. زیرا همگی آن تکاپوها از درون سرکوب شد و همه ی نیروها برای این سرکوب استفاده شد و راه برای شکست ایرانیان از تازیان فراهم آمد.

3)  خیانت درباریان و از جمله "ماهوی سوری" فرماندار بلخ، به یزدگرد سوم، شاه ساسانی که برای گرفتار نشدن ایران، آهنگ یاری از او را کرده بود؛ هرچند شاهان ساسانی نسبت به شاهان پیش از خود در دوره های پیشین، چیزی برای ایران به ارمغان نیاوردند و پس از شیرزاد، در کردارشان، روند فروپاشی خود را آماده کردند، اما به هر روی یزدگرد که شاهی ایرانی بود و نیز بسیاری از سرداران دلیر او چون رستم فرخ زاد، بهمن جاذویه و... که در راه نبرد با تازیان از جانشان مایه گذاشتند، کوشید تا برای نگاهداشتن واپسین مرزهای مانده از ایران و تاج و تخت خود، از شهرهای دیگر و فرماندهان و درباریان یاری بخواهد. اما دردمندانه، همگی یا بیشتر این درباریان به طمع غنیمتی که تازیان به آنها می دادند، حاضر به خودفروشی و ایران سوزی شدند و سرانجام با نیرنگ ماهوی و فریفتن آسیابانی فقیر، یزدگرد آخرین پادشاه ایران کشته می شود.

یکی دیگر از آن به ظاهر ایرانیان دو رویی که هم خود، هم خانواده و هم کشورش را به تازیان فروخت، "سلمان فارسی" (ماهبد پسر بدخشان به گفته ی مجمل التواریخ و یا روزبه) بود، کسی که نه ایرانیان ایران گرا و نه تازیان عرب گرا هبچ یک دل خوشی ازاو نداشتند. به ویژه پس از پروژه ی جنگ خندق که آن را براساس شیوه ای ایرانی -که در نبرد جلولا علیه ایرانیان به کار برده بود و سبب کشته شدن شمار زیادی از ایرانیان شد- این حدیث را در گوش تازیان افکند که "سلمان و خانواده اش از ما هستند!"
زمانی که وی در راس سپاهی عرب، دژی ایرانی را حصار گرفته بود خطاب به ایرانیان درون دژ به زبان خودشان فریاد برآورد که: "من تنها یک ایرانی چون شما هستم. نمی بینید که تازیان مرا فرمان میبرند؟ اگر مسلمان شوید از آیین ما منفعت خواهید برد و رهین منت آن خواهید شد. اما اگر بخواهید می توانید بر آیین خود باشید و بدون تبعیت و انقیاد جزیه بدهید!"
در میان عرب ها، ایرانی نماهای دوچهره ی دیگری نیز بودند: همچون "ابوضمیره" که خود را از فرزندان گشتاسپ می نامید، "سفینه" که نام پیشینش مهران و بنده ی ام سلمه بود... .

ب) از نگرش دینی

آیین زردشتی -که براساس خردباوری و نیکی محوری به دست آموزگار اشوزردشت بنیان نهاده شده بود و این بیدارگر ایرانی در هیچ جایی از خویشتن با نام پیامبر یاد نکرده- در دوره ی ساسانی از دو سو هدف یورش قرار گرفت:

-    از یک سو موبدانی که دارای حساس ترین کارها در دستگاه پادشاهی بودند، آیین زردشتی را از گونه ی نخستینش خارج ساختند و آن را دچار واپسگرایی کردند. موبدانی همچون، کرتیر، تنسر و مهرنرسی، دست به خشک مذهب گرایی زده و پیروی پیروان ادیان دیگر را از کیشی مگر زردشتی برنتافتند و حتا دست به کشتار باورمندان سایر باورها زدند؛ در نامه ای که از یکی از این روحانیون واپسگرا و سیاسی (آخوند!) و هیربد هیربدان اردشیر پاپکان –تنسر- برجای مانده است، به خوبی می توان واپسگرایی، خشکه مقدسی و دستکاری او را در آیین زردشت دید. او پس از شمردن ریاضت هایی که به خود روا داشته و پرهیز از رامش(موسیقی و جشن و شادی که اساس آیین زردشتی است!)، می گوید:

"اینها همه را کرده ام تا مردمان بدانند که من در سخنان خود پیروی خواهش نفسانی نمی کنم و مرا این نیرو نیست که دلیری کنم و در دین! چیزی حلال! را حرام کنم!..."(رویه ی 51 نامه ی تنسر به گشنسپ)

از همین چند جمله آشکار می شود که چنین موبدانی که جایگاه های حساسی در کشورداری هم داشته اند(دین سیاسی)، چگونه سبب بیزار کردن مردم از آیین اساسی و نخستین زردشتی و بسترسازی برای کج روی و انحراف آن داشته اند.

-    از سوی دیگر نیز، آیین ها و دین های التقاطی و انحرافی دیگری به جامعه ی ایران روی می آورند که سبب سستی هرچه بیشتر در بنیان های زردشتی دوره ی ساسانی می شوند؛ آورندگان این آیین ها هم از واپسگرایی زردشتی در این زمان و هم از نارضایتی مردمی سود می برند؛ از جمله، آیین گنوسی، مانوی، مزدک، مسیحیت، مغان و... .
 
یورش تازیان در قادسیه ی نخست و پسامدهای آن در قادسیه ی دوم

هزار و چهارسد و هفده سال در ایران ما، تخم آیینی پاشیده شد که نه تنها دستاوردی برای ایران و ایرانی نداشت، بلکه گیاه خرافه پرستی، کینه توزی، دروغگویی و فریبکاری را نیز در آن رویاند. آزادی خواهان و گاه اندک حکومت های ایران- دوستی در این چهارده سده آمدند و رفتند. از بابک خرم دین، بهزادان(ابومسلم)، مازیار، یعقوب لیث، فردوسی، خیام، ابوالعلای بلعمی و... تا گروه ها و نهضت های کوچک و بزرگی چون سامانیان، اخوان الصفا، اسماعیلیان، خرم دینان و... .

اما اینک در این هزاره از تاریخ بشری که پیشرفت و تمدن و حقوق بشر و بشر دوستی در بسیاری از کشورها رشد چشم گیری داشته است، در ایران ما باری دیگر شاهد حکومتی هستیم که تمام مختصات، ویژگی ها و کرد و کارهای همتایان تازی خود را دارد؛ در این دوره ی تیر و تار که افق های سیاه کشورسوزی تازیان را پیش رو می گذارد:

حقوق زنان و کودکان ایرانی پایمال می شود؛ نیز زنان و دختران پاک و اهورایی ایران زمین به دست این اهریمنان برای تن فروشی و بهره ی جنسی به کشورهای عربی فروخته می شوند، همانگونه که در آن زمان نیز زنان و دختران ایران کنیز نامیده شده و کودکان و ریدکان ایرانشهر، غلام بچه.

گروهی از مردمان که به سیادت خود می بالند و حکومت تباهگر نیز آن ها را برتر از ایرانیان غیر سید می نامد، سرچشمه ی بالایش و بزرگی ایرانی مسلمان شده اند! در ایران زیر حاکمیت حکومت اسلامی، هیچ ایرانی نمی تواند در جایگاه داوری و فرنشین(ریاست) قوه ی قضا بنشیند. اندکی پیش خلخالی و شاهرودی(که زاده ی سرزمین عراق و شهر نجف است) و اینک لاریجانی که نام فامیلش پساواژه ی تازی دارد و نشان از غیر ایرانی بودن اوست. در زمان یورش تازیان و ورود اسلام نیز هیچ ایرانی حق قضاوت و داوری بر ایرانی دیگر یا عربی را نداشت و در نظر آنان، پست ترین عرب از برترین ایرانی والاتر و پرارج تر بود.

در دوره ی سیاه حکومت اسلامی معاصر، پوشیدن لباس تازی و رنگ های تیره ی عباسی، کاربرد واژه های تازی چون سلام و سلامٌ علیکم آن هم با غلظت هر چه بیشتر، هنر و ارزش شده است. در دوره ی حکومت اسلام نخستین نیز، کاربرد زبان پارسی و نیایش خداوندی به زبان مادری حرام و ناروا گردید و بسیاری از واژه شناسان ایرانی چون روزبه پارسی(ابن مقفع) را به همین جرم از دم تیغ گذراندند.

تازیان نوکیش مسلمان که رگه های توحش جاهلیت در خون آنها مانده بود، باورمندی به باوری مگر اسلام را برنمی تافتند، ازاین رو یک زردشتی یا غیر مسلمان می بایست، یا اسلام می پذیرفت، یا آنقدر جذیه می داد تا از شدت فقر اسلام آورد و یا به شمشیر ارتدادِ اسلام کشته می شد. امروز نیز از پس پشت آن دوره ی تاریک و تار، در ایران ما، آزادی عقیده، مذهب و نژاد به دست حاکمان سرکوب می شود. به زردشتیان که وارثان راست و درست سرشت ملی و فرهنگ کهن ایران هستند در فیلم هایشان(چونان فیلم مختارنامه که درحال پخش است)، در سخنرانی هایشان(همچون سخنرانی اخیر یکی از آخوندها در کرج) و نیز در مراسم آنها(همچون مراسم جشن هیرامباد در یزد) توهین می شود و نیز به پیروان سایر کیش ها...

جای هیچ گمان و پنداری نمی ماند بر این حقیقت تلخ که حکومت فعلی، سلف حکومت تازیان است.

در پایان، به یاد قادسیه و گل های پرپر گشته ی ایران، چندی از گفتار فردوسی بزرگ در نامه ی دردناکِ رستم فرخزاد به برادرش را می آورم:

چـو بــا تـــخت منبــــر بـرابـر کنند
همه نـــام بـــوبکــر و عمــــر کنند

تـــــبـه گـــردد این رنـــج های دراز
نـــشیبـی دراز است پــــیش فراز

نه تخت و نـه دیهیم بینی نه شهر
ز اختـــر همــه تــازیان راست بهـر

چـــو زور انــــدر آیـــد بـــه روز دراز
شود نــــاسزا شــــاه گـــردن فراز

بپــوشند از ایـشان گروهی سیاه
ز دیبـــــا گذارنــــد بـــر ســر کـلاه

نه تخت و نه تـاج و نه زرینه کفش
نه گوهر نه افسر نه بر سر درفش

بــــرنجد یــــکی دیـــگری بـــرخورد
بــه داد و بــه بخشش همی ننگرد

شب آید یکی چشمه رخشان کند
نهفتـــه کســی را خـــروشـان کند

ستـــاننده ی روزشــان دیگر است
کمــر بر میــان و کـله بر سر است

ز پــــیـمـان بـــگردنـــد و از راستی
گـــــرامی شــود کـــژی و کاستی

پیــــــاده شود مــــردم جنــگ جوی
سوار آن که لاف آرد و گفـت و گوی

کشــــــاورز جنــگی شـود بی هنر
نـــــژاد و هنــــر کمتـــــر آیــد به بر

ربـــاید هـمی ایــن از آن، آن از این
ز نــــفریـــن نــــــدانـنـد بــــاز آفرین

نــــــهان بـــــدتر از آشکـــــارا شود
دل مــردمــان سنــگ خـــــارا شود

بدانــــدیش گــــــردد پــــدر بر پسر
پـــدر بر پـــسر هم چنین چـاره گر

شود بــــــنده ی بــی هنر شهریار
نـــــژاد و بـــــزرگی نیـــاید بـــه کار

بــــه گیتـــی کسـی را نمانــد وفا
روان و زبــــــان هــــا شــود پرجفا

از ایــــــران و از تــــرک و از تـازیان     
نـــــژادی پــدیـــد آیـــد انــدر مـیان

نه دهقــان نه تـرک و نه تــازی بود
سخن هــــا به کـــــردار بــازی بود
 
همــــه گنـــج ها زیــــر دامن نهند
بمیرنـد و کوشش به دشمن نهند

بـــود دانشومنـــــد و زاهـــــد بنام
بــکوشد از این تــا که آیــد به کام

چنان فاش گـردد غم و رنج و شور
که شـــــادی به هنگام بهـرام گور

پــــدر بـا پســر کیـــن سیـــم آورد
خورش کشک و پوشش گلیم آورد

زیــــان کسـان از پی سود خویش
بجــــوینــد و دیــن انـــدر آرند پیش

نبـــــاشد بــــهار و زمستـــان پدید
نـــیــارنـــــد هنـــگـام رامـــش نبید

چـــو بـــسیار از ایـن داستان بگذرد
کـــــسی ســـوی آزادگـــی ننــگرد


سروش سکوت

27 آبان 2569

۱۳۸۹ آبان ۲۷, پنجشنبه

گفتمان اینترنتی با خانم الهه بقراط

نشست گفتمان و پرسش و پاسخ
 با: خانم الهه بقراط؛ روزنامه نگار، نویسنده در کیهان لندن و کنشگر سیاسی
یکشنبه، 30 آبان ماه برابر با 21 نوامبر؛ ساعت 21:30 به وقت ایران
در: تالار جنبش ملی ما هستیم؛ در مسنجر بیلوکس
موضوع: حذف علوم انسانی و موج دوم انقلاب فرهنگی در ایران

۱۳۸۹ آبان ۲۴, دوشنبه

خانم معصومه(مسیح) علی نژاد! لطفا "خون-بازی" نکنید!



تشت رسوایی شما مدت هاست و بارهاست که از بام افتاده است، دست از سر ایران و ایرانی بردارید. دست از سر ندا و خانواده اش بردارید.
نه ندا، نه مادرش، نه پدرش و نه خانواده اش هیچ کدام سبز نبودند و پدرش بارها در مصاحبه اعلام کرد که: "ندا سبر نبود، رای نداده بود و به دنبال رای گمگشته ی خودش نبود؛ دختر آزادی خواهی که زیر بار حرف زور نمی رفت و نرفت و حتا بارها به ما گفته بود که شما چرا انقلاب کردید؟!..."

خانم معصومه علینژاد! نویسنده ی هزار سایته و ده هزار زبانه! مبلغ کروبی و موسوی! "ندا" ی ایران، امروز نماد بزرگ ایران است. نمادی هم تراز با "یوتاب"، خواهر آریوبرزن، سردار دلاور ایرانی که در راه رهایی ایران از چنگ اسکندر گجستک تا پای جان ایستاد و سرانجام به همراه برادرش در راه ایران جان داد.
خواست خدای ایران یا سرنوشت مردم ستمدیده ی ایران بود که این بانو، نماد آزادی خواهی معاصر ایرانیان شود.

پس از شما خواهش می کنم اسم ندا و خانواده ی او را نیاورید، شما همانی هستید که آن دروغ ها را از طرف خانواده ی ندا به کاسپین نامزد ندا بستید، واقعا چه فکر کرده اید؟ شرم نمی کنید؟ بس است دیگر...

خانم علینژاد! اندازه نگه دارید. شما را با نبرد دلیران چه کار!

اینک نیز بار دیگر جنابعالی برای نشان دادن قلمتان و این که بفهمانید نویسنده ی توانایی هستید، از سوی مادر و خواهر ندا –هدا- توهم نوشته اید و امروز هدا، خواهر ندای گرامی ایران به درستی کوتاه و مختصر پاسخ شما را داد، که در زیر هم نامه  شما و هم پاسخ خواهر ندا را می آورم:

ابتدا، پاسخ مدبرانه ی "هدا آقا سلطان" خواهر ندا به نقل از خودنویس:


خانم علی‌‌نژاد! مامان من به هیچ عنوان روی این مساله (فیلمی که گفته شد یک هنرپیشه نقش ندا را بازی خواهد کرد) واکنشی نداشته و هر چه شما اصرار کردید او گفت شما حتی اجازه ندارید بنویسید که مامان من سکوت کرده! چون سکوت هم نوعی واکنش هست و مامان هم نمی‌خواستند که واکنش معلومی داشته باشن شما هم قول دادید که اسمی از مادر من نیارید و حتی چیزی از سکوت ننویسید، ولی‌ متاسفانه شما داستان‌سرائی کردید. همه جا می‌گویید که هدا به من ایمیل زده اما در تلفن روز جمعه از مامان من، امیل من رو می‌خواهید، لطفأ ما رو راحت بگذارید، این راه درستی‌ برای مشهور شدن نیست!

نوشته ی متوهمانه ی خانم مسیح علی نژاد به نقل از صفحه ی فیس بوک او:


مثل بسیاری از شهروندان که از شنیدن سناریوی یک حکومت برای مرگ یک شهروند خشمگین می شوند،  من هم خشمگین شدم وقتی که خواندم  سینمای دولتی ایران، قرار است فیلمی دیگر از کشته شدن ندا را بر پرده برد. خشمگین شدم وقتی دیدم سناریوی دیگری در راه است  تا بار دیگر به شیوه ای دیگر ملت معترض را تحقیر کنند و طعنه زنند. 
هنوز ساعات زیادی از نشر خبر مربوط به ساختن فیلم «پایان‌نامه» با موضوع «جنگ نرم» و حوادث بعد از انتخابات به تهیه‌ کنندگی روح‌الله شمقدری  در سایت ها نگذشته بود که بر حسب وظیفه خبری ام تماسی با خانواده ندا گرفتم تا ابتدا واکنش آنها را بدانم و اگر مایل به مصاحبه بودند، سوالاتم را مطرح کنم و اگر نه با آگاهی از واکنش آنها مطلبی بنویسم. 
مادر ندا  چه خوب می دانست که در مواقع عصیان و خشمِ جوانانی که در دفاع از ندا،  علیهِ  بازیگری که نامش بر سر زبان ها افتاده است، موضع گرفته اند، چه باید بکند.  آرام و مهربان سخن می گوید،  خانم رستمی خوب می داند مادری کردن برای فرزندانی که در برابر زور، زبان تلخ شده اند، چگونه است. برایش خبر را می خوانم و سپس از واکنش های خشمگین جوانانی برایش می گویم که از جنس ندا هستند و چون بی حرمتی به ندا را تاب نیاورده اند،  با تندی و عتاب علیه لیلا اوتادی، محمدرضا شریفی نیا و داریوش ارجمند، بازیگران فیلم « پایان نامه»  سخن گفته اند. آرام گوش می کند و هر گونه سخن گفتن در مورد خبری که در مورد صحت و سقمِ آن بی خبر است را به آینده موکول می کند. این همه تدبیرِ مادرانه اما سیاستمدرانه،  ستایشم را  برمی انگیزد. 
بر حسب قرار، فردایش دوباره تماس می گیرم. صبور تر از پیش، بنای خانواده را سکوت اعلام می کند و ترجیح می دهند تا زمانی که نه از فیلمنامه چیزی می دانند و نه از بازیگران، هیچ نگویند.
اینها همه را نوشتم تا بگویم برای تعریف جنبش سبز گاهی باید در دل آدم های معمولی جنبش کنکاش کرد. در دل مادرانی که سیرت و صبوری شان رنگ واقعی جنبش را معنی می کند. بی شک مادر ندا بیشتر از همه ی  کسانی که تا کنون با شنیدن خبر فیلم رنجیده اند و به سببِ این رنجش، آگاه یا ناخود آگاه به لیلا اوتادی تاخته اند، رنجیده تر شد  وقتی که شنید باز هم قرار است کسانی چشم ها و نگاه های آخر دخترش را در قاموس یک سینمای «وابسته»، ترجمه ای ناهمگون کنند. بی شک او مادر است و بیش از همه ی خواهران و برادران مجازیِ ندا، دلش می شکند وقتی می شنود که  باز هم قرار است صورت خونین ندا را با صورتی رنگی و گریم شده در قاب سینمای حکومت به نمایش بگذارند اما آرامش و واکنش اش درس آموز بود.
 هرگز بنا ندارم در این نوشته کسانی که در این دو روز انگشت اتهام شان به سمت لیلا اوتادی نشانه رفته است را نقد کنم، چون فکر می کنم، آنها کار خودشان را انجام داده اند. مادرِ ندا کار خودش را انجام داده است، لیلا اوتادی کار خودش را انجام داده است و فعلا بازی در نقش ندا را تکذیب کرده است و از سوی دیگر خبرگزاری فارس ارگان سپاه نیز کار خودش را انجام داده است، یعنی ضمن انتشار خبر تکذیب از سوی لیلا اوتادی، اینبار نام هانیه توسلی را به میدان  انداخته است تا به زعمِ خویش موجِ خشم سبزها را متوجه هنرمندِ دیگری کند.
درست است  که مدام باید زبان بی خشونت را به همدیگر یادآور شد،  اما اینجا حکایتِ یک کار ِجمعی بود و قاطعیتی برای باز نگاه داشتن غافله ای که می رفت تا یک بار دیگر مرگ یک انسان را آلوده به وهم خویش کند. اینجا دیگر صحبت از مخالفان سیاسی یک جنبش نبود، صحبت از کسانی بود که مخالفان حقِ زندگی یک انسان هستند و حتی پس از مرگ انسان نیز به حقوق او تجاوز می کنند.  در برابر این نوع متجاوزان نمی شود یک سویه قضاوت کرد و تنها کسانی  را سرزنش کرد که از این تجاوز خشمگین و عصبانی شده اند و تندی کرده اند.  شاید این ماجرا شبیه به حکایتِ همان کسی است که مورد تجاوز بی رحمانه ی یک متجاوز قرار گرفت اما وقتی بی پناه  مانده بود و فریاد می زد، رهگذران شکایت می کردند و می گفتند فریادهای او که مورد تجاوز قرار گرفته، گوش را  می آزارد، انگار یادشان رفت او که تجاوز می کند باید سرزنش شود نه آنکه از دردِ آن تجاوز، فریادهایی  گوش خراش بر می آورد.
در صددِ توجیهِ حمله هایِ کلامی  که به خانم اوتادی و یا پیش از این به ‌آقای افتخاری شده است نیستم اما باید حواس مان باشد که به حریم و حقوق این ملت تجاوز شده است و گاهی فریادهای این ملت از درد است که گوش می خراشد نه از زیرپا گذاشتن ادب .
دیده ام که این روزها همه فشارهایی که به سمت لیلا اوتادی روانه شده بود اینبار به سمت خود سبزها برگشته است و یکدیگر را نقد می کنند که چرا تندی کرده اند، پنداشتم شاید بد نباشد علاوه بر نقد خویش گاهی نشان دهیم که همین معترضان گاهی از مادران سبز خویش صبوری و سکوت را مشق می کنند. 
همین سبزهایی که در رسانه های اصولگرا  اینک به بی اخلاقی متهم شده اند، در برابر سناریوی کثیفِ خبرگزاریِ متعلق به سپاه که  اینبار نام «هاینه توسلی» را  با صراحت به عنوان بازیگر فیلم دیگری برای ندا معرفی کرده است تا به سبک خویش « خود مشغولیِ» دیگری  برای سبزها خلق کند اینک برعکس آن بارِ نخست که ناشکیبایی شان نشان داده بودند، اینبار دیپلماسی مبتنی بر صبر و انتظار را برگزیده اند.
برای همین فکر می کنم  اتفاقا بیش و پیش از جوانان این حکومت است که باید از تدبیر سکوت  مادرِ ندا در این ماجرا بیاموزد، حاکمیتی  که هم تجاوز می کند و هم  در خلوت، مشغولِ ساختنِ سناریوهای دیگر است تا این تجاوز را شرعی نشان دهد.  دولتی که  نام هنرپیشه ها را از طریق خبرگزاری های رسمی و سایت های غیر رسمی، رندانه بر سر زبان ها می اندازد  تا یک جنبش را اولا از مرگ مادرِ یک دانشجوی زندانی که با هجوم لباس شخصی ها  به منزلش سکته کرد و جان سپرد غافل نگاه دارد، دوما انرژی سبزها را از برجسته کردن اخبار مربوط به یک روستا مردمانِ بی انگشت که فقرشان می تواند گوش دنیا را کر کند، به سمت دعوا با هنرپیشه ها بکشاند و سپس خبرهای داغ به جای آنکه بررسی چرایی حضور نزدیک به بیست زن در بند متادون  و قطع تلفن و ملاقات آنها باشد، خبری زودهنگام از یک فیلم و سپس تکذیب و توضیح برای آن فیلم   باشد و پس از آنکه این «خود مشغولی» به سر آمد، نام هانیه  توسلی را بر سر زبان ها می اندازند تا مشغولیتی دیگر بیافرینند.
در همین راستا فراموش نکنیم  خودِ سناریو سازان  هم  در چنین مواقعی که موجی به جود می آید در میانه این موج ایجاد شده می ایستند و به نام سبزها، وبلاگ هک می کنند، به ماشین های مردم در معابر عمومی حمله می کنند، با اسپری سبز بر دیوار خانه های مسکونی مردم کلمات رکیک می نویسند تا جنبش را تخریب کنند. یادمان نرفته فیلم هایی که نشان می داد نیروی های لباس شخصی از دیوار مردم بالا می رفتند شیشه های ماشین را می شکستند و فردا همان ها را در صدا و سیما به مردم معمولی نشان می دادند تا به زعم خویش سبزها و معترضان  را به معنی تخریب گران و اغتشاش گران  معرفی کنند. پس حضور و فحاشی هایشان در فضای مجازی هم ما را به خطا نیاندازد که هم  سبزها را تحریک و تشویق به خشونت می کنند و هم  نتیجه کار به نام  جریان سبز و به کام جریان سناریوساز خواهد بود.
 پیامی که سکوت و صبوری و تفکر عمیق یک مادر برای این حاکمیت دارد آشکار است.  مادر ندا با آنکه داغدار دختر است اما هرگز مثل یک حکومتِ عنان از دست داده، بی منطق و بی اصول حرف نزد. مادری که اگرچه می رنجد اما تا از صحت و سقمِ یک خبر آگاه نبود، هرگز حاضر نشد طی دوبار تماسی که حداقل خودم با او گرفته و بی شک خبرنگاران دیگری نیز تماس گرفته اند، چیزی بگوید تا کسی را برنجاند.
اما اینک همین  «سکوت»  برای بسیاری از خبرنگاران می تواند ارزشِ خبری داشته باشد،  وقتی به صدای مادر ندا گوش می دهم کلمه به کلمه اش را جز تدبیر نمی توانم ترجمه ای دیگر کنم.  مادری که یک سال و نیم چشم به راه ماند تا در کشور خودش، قاتل فرزندش را پیدا کنند اما در هیمن یک سال و نیم همه ی  توان و انرژی و بودجه مسولان کشورش صرف پرداختن و ساختن  چندین سناریو و فیلم  برای وارونه جلوه دادن مرگ معصومانه ی دخترش شده است اما وقتی خبر ساخته شدن این فیلم ها را می شنود می گوید باید دید فیلم چیست و سپس واکنش نشان داد. یعنی شتابزده نیست و حتی مادرانه به یاد می آورد که دخترش برخی از چهره های سرشناسی چون محمدرضا شریفی نیا و داریوش ارجمند را مثل بسیاری از هم نسل های خودش دوست می داشت با این همه ترجیح می دهد به انتظار بنشیند تا ببیند این بازیگران می خواهند چه فیلمی را برای همین جوانانِ  بازی کنند و سپس نظر بدهد. 
به گمانم واکنش مدبرانه ی این مادر، هیچ اگر به مسولان نیاموزد، حداقل تاملی بایدشان تا حواس شان باشد هرگاه قرار است دهان برای موضع گیری و اظهارِ سخن باز کنند، هیچ شتاب نکنند. به همه جوانب یک واقعه، یک رویداد و یک خبر بیاندیشند تا مبادا برای یک مصاحبه یا یک سخنرانی شان،  چندین میلیون ملت را برنجانند. مسولانی که با بهره گیری از تیم مشاوران و کارشناسانِ رسانه باز هم چنان خطا می کنند که مجبور می شوند تنها چند روز بعد از سخنرانی، هر کدام جداگانه صحبت هایشان را تصحیح کنند و بگویند که منظورشان از «میکروب» و «خس و خاشاک» همه ی مردم نبوده اند و هدف شان تنها فلان گروه بود و تصحیح ها و تکذیبه هایی که کارشان را از قضا زار تر می کند.  از یک مادر معمولی اما مدبر یاد بگیرید که  وقتی ماجرای فیلم مربوط به دخترِ نازنین اش بر سر زبان ها افتاد، شتاب زده  زبان باز نکرد، سخنی نگفت که بعد مجبور به تصحیح و توضیح باشد. سکوت کرد و همین سکوت اواینک برای من به عنوان یک خبرنگار از « خبر» ارزشمند تر است.  گاهی وقت ها سکوت چه فریادها که می زند و چه درس ها که به همه ی ما می آموزد.....  

برای آشنایی بیشتر با دروغگویان و شیادان ، مجموعه مطالب زیر را بخوانید:
وقتی که دروغ فضیلت می شود

فیلم مصاحبه ی پدر ندا:
علی آقا سلطان پدر نــدا: ندا سبز نبود

سروش سکوت

۱۳۸۹ آبان ۲۰, پنجشنبه

دانش و آموزش و فرهنگ در ایرانِ کهن (نوشتار دویم)


 
(پاسخی کوتاه به گستاخی ِ بی اساس ِ حسن
نصرالله و همه ی دشمنان فرهنگ کهن-دیارمان)

سـواری و تیـــر و کمـان و کــمند
عنان و رکیب و چه و چون و چند
(شاهنامه ی فردوسی)

سخن آغازین

در نوشتار پیشین، با فرنامِ "فلسفه؛ پیشگامی یونانیان یا مرده ریگ ایران باستان" بر آن شدیم تا سلسله نوشتارهایی را بر بنیان نامه ها و دفترهای کهنِ ایران بر جای مانده از نیاکان -که در گزارش غربیان، یا نیامده یا به دیده ی یک سو نگری و بی مهری بیان شده- بیآغازیم. بی گمان کوشش نگارنده در این نوشتار، پُررنگ نمایاندن خوی و منش ایرانی نیست، وانکه کوشش در راستای گزارشی بی طرف براساس نامه هایی استوار از گذشتگان است.

ویژگی و کار و ساز فرهنگ ایرانی، مردم باوری است اما نه شخص محوری و نگار (=بت)تراشی! ازاین رواست که باشندگان فرهنگی و دانشمندان ارجمند این بوم هرگز چونان بت ستایش نشده اند، وانکه پیدایی آنها و بنیانگذاری اندیشه ی آنها به پشتوانه ی "فرهنگ ایرانی" بوده است؛ فرهنگی که کار و بار را ارج نهاده، راستی را اساس گزارده و نیکی در هر باور و سخن و کنشی را ستوده است. ریشه ی گرایش ایرانیان به نیکی و راستی و کار و شادی، در گرو دین ویژه ای نیست، وانکه فرا و ورای هر باور و کیشی است. این گون ها(=صفات) برآمده از این پشتوانه ی فرهنگی ایرانیان بوده است.

ایرانیان پیش از زردشتِ پاک –از گاه پیروزی بر بیوراسپ و بابل(ضحاک) بر "کیش مهر" یا میتراییسم بوده اند و پیش از آن نیز به گزارش اوستا –کهن ترین نوشتار آیینی گیتی_ پیروِ "پوریو تکیشان" یا کیش نخستین بوده اند. هرچند سرشت همه ی این آیین ها (به گزارش نامه های کهنی چون اوستا و شاهنامه) چیزی مگر نیکی و شادی و راستی و اهورا باوری و اهرمن ستیزی نبوده، اما بهتر آن است که گُون ِ فرهنگ ایرانی را وابسته و سرسپرده ی باور ویژه ای نبینیم و نگیریم.

دایره ی کمال در آیین زردشتی

به هر روی، در اینجا شایسته است چند سخن را برشمریم:

1)  بسیاری بر این اندیشه اند که ریشه، بُن، شالوده و خاستگاه دانش هایی همچون فلسفه، ریاضی، اخترمار(=نجوم)، زمین سنجی(=جغرافیا) و... را هر جایی غیر از ایران بدانند؛ یونان را پدر فلسفه و مصر را آبشخور پزشکی و چین را آغازگر اخترمار و ریاضی بنامند! در این سلسله از نوشتارها برآنیم تا جایگاه و کارکرد دانشمندان ایرانی را در هر یک از این دانش ها بسنجیم.

2)  خواست نویسنده هرگز داوری نادرست و یک سویه درباره ی دانشمندان دیگر کشورها و فرومایه نشان دادن کار آنها نیست؛ زیرا بر این باورم که دیرزمانی همگی مردمان برگرد هم زیسته اند؛ در روزگارانی که قراردادی به نام مرز و کشور نبوده است. اما اندک اندک درگیری و کشت و کشتار بر سر این قراردادِ آدم-ساخته پیش آمده است (افسوس و سد افسوس!).

3)  امید است برآیند و نتیجه ی کار، گسترش آگاهی و شناخت مردمان از فرهنگ و دانش های گوناگون و پیشینه ی آنها در ایران باشد.

پیش از آغاز بررسیِ ریشه و پیشینه ی دانش در ایران، بهتر آن است که نوشته ی پیش رو را در دو بخش بیآغازیم و پس آنگاه، نرمک نرمک به بررسی دانش های گوناگون و دانشمندان ایرانی بپردازیم:

نخست) نامه ی ارزشمند "فرهنگ و آموزش در ایران پیش از اسلام" نوشته ی دکتر فریدون جنیدی که در آن به ارزیابی چند گفتار کهن و نو درباره ی پیشینه ی دانش آموزی در ایران و نیز بررسی نامه ی پهلوانی اندرز کودکان پرداخته است.

دودیگر) واکاویِ نامه ی "داریوش بزرگ" هخامنشی به "هراکلیت" فیلسوف اشراقی یونان و پاسخ هراکلیت به آن؛ که از بندهای سیزده و چهاردهِ کتاب نهمِ "دیوژنس" برگرفته شده است.

بخش نخست) نامه ی "فرهنگ و آموزش در ایران پیش از اسلام"

الف) گفتار دیگران

چون ما خاموش نشسته ایم، میدان برای هرگونه داوری بیگانگان و پیروان ایرانی آنان! گشاده است و چنین است که اوستا را که کهن ترین نمونه ی دفتر و دیوان جهان است، برای سنجش دیرینگی با "داستان هومر" هم زمان می شمارند!

"پرویز ناتل خانلری" در تاریخ زبان فارسی رویه ی 215 می گوید:
"دبیره ی اوستایی در هنگام ساسانیان پدیدار شده است؛ متن اوستایی که اکندون در دست است، خط دقیق خاصی است که تنها برای نوشته های دینی ساخته شده است و زمان وضع آن را در حدود قرن ششم میلادی شمرده اند."

"مهرداد بهار" در سخنرانی مهرماه 1362 انجمن زردشتیان می گوید:
"در ایران مدرسه و مکتب وجود نداشت."

و نیز همو در کتاب جستاری چند در فرهنگ ایران رویه ی 14 می گوید:
" کتب زردشتی و شاهنامه، هر دو، مبتنی بر روایات بسیار کهن حماسی اند که طی اعصار دراز، به صورت شفاهی منتقل می شده اند و از اواخر عصر ساسانی شروع به کتابت آنها شده است."

و "احمد تفضلی" در کتاب تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام رویه ی 13 می نویسد:
"ایرانیان دارای ادبیات شفاهی بوده اند."

ب) گفتار پیشینیان

- در کاوش های تپه یحیا (کرمان) در لایه ی VI C که به زمان پنج هزار سال پیش برمی گردد، 19 لوحه ی خطی کهن تر از خط سومری پیدا شده است.

- "ابوریحان بیرونی" در کتاب آثارالباقیه رویه ی 39 می نویسد:
"در زمان ما در «جِی» که یکی از شهرهای اصفهان است، از تل هایی که شکافته شده، خانه هایی یافته اند که عدل های بسیاری از پوست درختی که «توز» نام دارد و با آن کمان و سپر را جلد می کردند، پر بود و این پوست های درخت به کتاب هایی مکتوب بود که دانسته نشد چیست."

- "ابن ندیم" در الفهرست رویه ی 2400 آورده است:
"در سال سیصد و پنجاه قمری، سقفی خراب گردید که جایش معلوم نشد؛ زیرا از بلند بودن سقف آن گمان می کردند که توی آن خالی و مصمت است، زمانی که فرو ریخت از آن کتاب های زیادی به دست آمد که هیچ کس توانایی خواندن آن را نداشت."

- "در کاوش های شهر سوخته که به سال 1377 خورشیدی به سرپرستی دکتر منصور سجادی انجام گرفت، جمجمه ی دختری را یافتند که از بیماری «هیدروسفالی» رنج می برده است. پزشکان ایرانی 4850 سال پیش، استخوانِ پاریتالِ راست آن دختر را برداشته اند (کاری که امروز نیز در جراحی مغز انجام می شود) تا فشار آب را بر روی مغز کم کنند. پژوهش های پزشکان داوری می کند که آن دختر، چند ماه پس از آن (عمل جراحی) به زندگی خود ادامه داده است؛ زیرا که نسج های استخوانیِ بریده شده ی پیرامونِ آن ترمیم یافته است و ترمیم تنها با زنده بودن بیمار انجام می گیرد."

- "از شوش پنج هزار ساله، لوحه ی گِلینی از خویشکاری(=تکلیف) دانش آموزان پیدا شده است که بخش بندی پیرامون دایره را به 6 کمان برابر نشان می دهد که گواهِ آگاهی شگفت ایرانیان از نسبت پرتو دایره(=شعاع) با شش بَرمنتظمِ محاط در دایره است! (نگاره ی سوی چپ بالا)
از این برتر لوحه ای دیگر است از 3400 سال پیش در خوزستان که پیرامون دایره را به هفت بَرمنتظم بخش بندی کرده است و این کار تنها بایستی با بهره گیری از "فرمول جبری" انجام گیرد! (نگاره ی سوی راست بالا)

 
در این لوحه استاد از شاگرد خواسته است که دو "قضیه"ی هندسی را ترسیم کند:
الف) فاصله ی هر نقطه از نیمساز زاویه با دو ضلع زاویه برابر است؛
ب) عمود منصف پایه در مثلث دو-پهلو-برابر(=متساوی الاضلاع) از راس آن می گذرد.

شاگرد "قضیه"ی نخستین را کشیده است و در قضیه ی دوم با لرزش دست، خط را با فاصله از راس به سوی چپ کشیده.
استاد در کنار آن، عمود منصفِ درست را که از راس می گذرد، کشیده و با دو کارد (قیچی) نیمی از آن گل را پاره کرده است تا دانش آموزان دیگر نتوانند از آن برای خویشکاری های آینده سود ببرند! و این کار در آن زمان، درست همانند خط زدن مشق امروز کودکان است که از آن دوباره نتوان به جای مشق تازه سود برد.

از این گونه دایره ها که به چند بخش، دسته بندی می شوند، در "خبیس"(شهداد) کرمان و (گیانِ) لرستان و (مارلیکِ) گیلان نیز یافت شده است. نشانه ای روشن از آن که این اگاهی ها تنها در خوزستان نبوده و در همه ی سرزمین ایران پرکنده است و چنین نگاره ها چند هزار سال پیش از اقلیدس (که به گمان اروپاییان پدر هندسه ی جهان است) در ایران پیدا شده است.

داوری

گمان غیر ایرانیان و پیروان ایرانی آنان! را خواندید و از این گستره ی شگفت دانش در ایران نیز آگاه شدید.

اکنون داوری با خواننده است! تنگ چشمی و کوته اندیشی در هر کاری نکوهیده است؛ به ویژه در پژوهش های دانشی! رای آنان برآن است که سرچشمه ی همه چیز را یونان بدانند و انبوه یافته های باستان شناسی را یا از ایران به درمی برند یا در همین جا نابود می کنند، تا مبادا نیاگان آنان، یونانیان، شاگرد استادان ایرانی درشمار آیند!

آموزش در فرهنگستان های ایرانی

نخستین آگاهی از رشته های آموزشی که در ایران باستان بدست آمده است، آموزش ویژه ای است که "سیاوخش"(=سیاووش) را از آن گذرانده اند:

ســواری و تیـــر و کمــان و کـمند
عنان و رکیـب و چه و چون و چند

نشستن-گهِ مجلس و می-گسار
همان باز و شاهین و یوز و شکار

ز داد و ز بــــیداد و تـــخت و کــلاه
ســخن گفتــن رزم و رانـدن سپاه

- آموزش نخستین: ورزش و آمادگی جنگی، سواری و به کار بردن ابزارهای نبرد چون شمشیر و تیر و کمان و کمند و گرز... که ویژه ی همگان بود.

- آموزش دودیگر: "چه" و "چون" و "چند"؛
چه؟: "چه" در این سخن به جای دانش همگانی در آموزش امروز است؛ زیراکه دانش آموز بایستی بداند که هر چیز "چه است؟" یا "چیست؟".

چون؟: "چون" در این سخن "چگونه؟" و "چرا؟" است.
چرا چنین است؟ چگونه چنان رویداد رخ می دهد؟ این بخش از دانش را یونانیان "فلسفه" نام نهاده اند.

چند؟: "چند" یا اندازه؛ دانشی است که از اندازه و آمار و شمار(=ریاضیات) سخن می گوید، که چند گونه می تواند باشد:

1) اندازه ی زمین و ساختمان ها و بلندا و پهنای هر چیز که امروز آن را هندسه می نامیم. اندازه ی زمین، دشت ها، کوه ها، رودها و دریاها در زمان ما "جغرافیا" خوانده می شود که واژه ای فرنگی است و برابر پارسی آن "زمین نگاری" یا "زمین پیمایی" و مانند اینها است.
این دانش در پنج هزار سال پیش بدان جا رسیده بود که ایرانیان بدانند، میانه ی جهان "شهر زرنگ سیستان" است و به همین روی سیستان را "نیمروز" می نامیدند، که نیمروز، نیمه ی جهان شناخته شده ی باستان است و هنگامی که در همه ی جهان باستان (از ژاپن تا ایسلند) روز باشد، خورشید بر فراز نیمروز است.
بدین روی ایرانیان در آن هنگام، همه ی جهان باستان را پیموده بودند که می دانستند، میانه ی آن کجاست.

اندازه ی ساختمان ها، بلندی و پهنای چیزها را از آن دسته از ساختمان ها که از ده هزار وچهارسد سال پیش در گنج دره ی هرسینِ کرمانشاهان و نیز شهر هشت هزار ساله در تپه زاغه ی قزوین و چغامیشِ هفت هزارساله ی خوزستان و شهر سوخته ی پنج هزارساله ی سیستان می توان سنجید و داوری کرد که ایرانیان، چند هزار سال پیش از یونانیان، "اندازه"ای را که امروز "هندسه" می نامیم، می دانستند.

2) "اندازه" ی آسمان و اختران، گردش خورشید، ماه، ستارگان و برج ها و سالماری و گاهشماری.
این دانش دو بخش می شود: ستاره شناسی (نجوم) و گاهشماری (تقویم).

- سه دیگر آموزش: آن کسان که برای فرمانروایی، اموزش می دیدند، می بایستی که افزون بر جنگاوری و دانش های همگانی دیگر، از دانش های ویژه نیز برخوردار باشند؛ برای نمونه:

داد یا دادگستری: دادگستری نیز یکی از شاخه های دانش آن روزگار بوده است و کسانی از موبدان "دات وَر" خوانده می شدند که امروز "داور"شان می خوانیم؛ از این سخن نیز روشن می شود که فرمانروایان می بایستی افزون بر دانش های دیگر از "داد" نیز آگاه باشند تا به "بیداد" دست نیازند.

از آیین های "تخت و کلاه" که در همین داستان از آن به نام "هنرهای شاهان" نام برده می شود، سخن گفتنِ خوب، آوای نرم، شیوه ی مهمانداری از فرستادگان کشورها و نشستن در انجمن سور و چگونگی خوردن خوراک و نوشیدن باده، آیین شکار و نخچیر و سخن گفتن با سپاهیان و شیوه ی راندن سپاه و سپه کشی است که امروز هر یک را دانشی نو می شمارند!

گونه ی پهلوی واژه ی استاد، "هیرپت" و در زبان پارسی "هیربد" است به چم(معنی) آموزگار یا استاد دانش ها؛ و جایی که دانش آموزان در آن آموزش دینی می دیدند، "هیرپتستان" نامیده می شده. اما آن کسان که آموزش فرادینی می دیدند، در "فرهنگستان" به خواندن می پرداختند و در شاهنامه اششاره به چنین جاییشده است:

سپــارید کــودک به فـــرهنگیان
کسی کش بود مایه و هنگ آن

یا:

به هــر بـرزنی بر دبستان بُدی
همان جای آتش پرستان بُدی
(آتش پرست به معنای نگهبان آتش است)
همچنین، فرمان بزرگمهر دانا به پدران برای آموزش فرزندان:

فـزودن به فـرزند بر، مهر خویش
چو در آب دیدن بوَد، چهر خویش

ز فــرهنگ، وَز دانــش آمــوختن
مـجو چاره جز، جانش افروختن

و اندرز بزرگمهر به پادشاهان برای آموزش فرزندِ شاه و آینده ی کشور:

سپــردن به فرهنگ، فرزند خُرد
که گیـتی به نــادان نباید سپرد

گفتارِ دیگر، از "کارنامه ی اردشیر پاپکان" است، آنجا که اردوان، اردشیر پانزده ساله را سرزنش می کند:

"اردشیر را به آخور ستوران(چارپایان) فرستاد و فرمود: بنگر که شب و روز از نزدیک ستوران به نخچیر(شکارگاه) و چوگان(نام یک ورزش) و فرهنگستان نروی."

مدرکی دیگر که در این باره، هنوز در دست است، متنی است به زبان پهلوی و دین-دبیره به نام "اندر خویشکاری ریتَکان"(در تکلیف دانش آموزان)، که در آن یک دانش اموز، تکالیفی را که دارد، برشمرده است و آن یک "انشا" به زبان امروزی است که در اندرون آن نیز به فرهنگستان به چم ِ آموزشگاه اشاره شده است.

در مدرک بسیار ارزنده ی دیگر که خوشبختانه به خط پهلوی موجود است، به نام "خسرو کواتان و ریتک"(خسروقبادان و پسر جوان) که داستان پسری است که فرهنگستان را به پایان رسانیده و از شاهنشاه درخواست "کار" می کند:

"به هنگام، به فرهنگستانم دادند و من در فرهنگ کردن(آموختن)، ساخته(آماده) و شتابان بودم."

و گزیده ای از آنچه ریدَک(جوان) درباره ی آموزش های خویش می گوید، چنین است:

"خواندنِ اوستا، نویسندگی، دانش، تاریخ، گویندگی، سواری و کمان وری و نیزه اندازی و شمشیرزنی و چوگان، نواختن چنگ و وَن(نوعی ساز) و بربت و تنبور، کُنار و سرود و چکامه و پای بازی(رقص)، اخترماری و ستاره شناسی، شترنگ(شترنج) و نرد و هشت پای!"

پس آن گاه، شاه پرسشی چند از وی می کند که به دیگر آموزش ها(مواد درسی)ی فرهنگستان ره می نماید و روشن می شود که افزون بر اینها، کسی که تا پانزده سالگی در فرهنگستان آموزش دیده باشد، از این دانش ها نیز برخوردار است:

"آشپزی و خانه داری، گیاه شناسی، جانورشناسی، باره شناسی(اسب و شتور و ستور و چارپایان اهلی)، می شناسی، باده خواری، بزم آرایی، خنیاگری، رامشگری و..."

و گمان می رود که چنین آموزش ها، افزون بر دانش ها، همان است که امروز "فوق برنامه"اش می خوانیم.
از میان "هنر"های آموخته شده نیز به "خط باریک و خط راز" اشاره شده است و این خود نشان می دهد که "هنر خطاطی" نیز از جمله هنرهای مورد آموزش بوده است و بزرگمهر نیز درباره ی دانش آموختگان و ویژگی هایی که کار آنها بایستی داشته باشد، به همین نکته اشاره می فرماید:

بــلاغت چو بــا خط فـراز آیدش
به گفتــار و معنـی نیــاز آردش

به لفظ آن گُزینـد که کــوتـاه تر
به خط آن نویسد که دلخواه تر

در پندنامه ای که از آذرپاد ماراسپندان در یک سد و پنجاه و چهار گفتار برجای مانده است، در گفتار سیزدهم چنین آمده است:

"زن و فرزند خویش را جدا از فرهنگ مَهِل(مگذار) که بر تو تیمار و رنج گران نرسد."

امروز، روشن است که "دانشگاه گُندی-شاپور" پس از اسلام هم پایدار ماند و دانشمندان در آنجا به اموزش می پرداختند و این پایداری چندان به درازا کشید که استادانِ تازه بدانجا ره یافتند و چون، شوربختانه، از دفترهای پیشین اندکی نمانده بود، آنان روی به دفتر یونانیان کردند و شیوه ی اندیشه و دانش یونانی در آن دانشگاه روایی یافت.
چنان که تاکنون نیز از چنگ و بند آن رهایی نیافته ایم! اما انبوه دانشمندان ایرانی که پایه گذاران جبر و مثلثات و لُگاریتم و نجوم به شیوه ی برتر و نخستین تر، که چشم به یونانیان ندوخته بودند، تا سده های چهارم و پنجم، آسمان دانش ایران و جهان را ستاره باران کردند.
و چون از پس ِ سده ها، سرچشمه ی ان درخشش ها از چشم ها دور گردید، ستارگان تازه، کورسویی می نمودند تا به یاد آن درخشش ِ پرشکوه، خاموش نماند و فرزندان ایران، در این هنگامه، در اندیشه ی دَرفش-داریِ جهانِ دانش، به کوشش خویش بیفزاییند.

***

ج) بخشی از برگردان(ترجمه) پارسی از دبیره ی پهلوی پندنامه ی کودکان

به نام دادار ِ اورمزد

"خویشکاریِ ریدکان(تکلیف درسی دانش آموزان) ِ دبیرستان خداداد است. هر روز به ویر(حافظه، هوش، اندریافت) فردا، چون خورشید برآید از بستر برخیزید، دست و روی خویشتن را سوی آب به "خَوَ" شویید. به گاه؛ به سوی داده های دبیرستان شوید. به جایی که خویشکاری خویش به دست آید، اندر دبیرستان چشم و گوش و دل و زبان، ایدون(اینچنین) به سوی فرهنگ دارید که چون تان(چون شما را) از دبیرستان فراز هِلند(آهنگ رفتن از دبیرستان به فرمان آموزگار) اندر راه، هوشیارانه و به فرهنگ روید. آنگاه تان که در راه مردم که تان(که شما را) به پذیره آید، هرکس که بیاید، ایستید، نماز بآیین برید(ستایش کنید) و آنگاه نیز که به خانه آمدید، هوشیارانه و به اندر "اهی" کنید(وارد شوید) به هیچ روی پدر و مادر مرنجانید. خواهر و برادر و پرستار و ستور را مزنید. بنیاد و آیین دارید. دُش ساز(بدآهنگ و ناسازگار) مَبَوید(نباشید)، بلکه نیک و بهساز(سازگار) بَوید(باشید). آنگاه که به شما نان خوردن بفرمایند، بینی را پاک کنید و دست شویید، نان به پیش نهید، بنشینید، "یتاآئَت یزَمَئیِدِ"(ستایش هنگام خوردن که زیر لب زمزمه می کردند)، "اَشِم وُهُو"(ستایش راستی) سه بار گویید و نان خورید. تا اینکه نان خورده و سیر شوید...
اشم وهو 4بار، یتااهو 4بار، یتااهووئیریو 2بار بگویید. افزون بر آن، دندان-پرَسن (مسواک) آنجا که جای خویشکاری شماست، برید. به اندرز نشینید، خوش خوسپید، درست خیزید. دبیرستان را بکام بینید اپی درود.
اندرزی کنم به شما کودکان، که از هیرپتستان(آموزشگاه) بشوید، به راه راست روید و سگ و مرغ و ستور را اَگ اِشان(از روی ظلم) مزنید، میازارید. اندر راه، آشنا مردم که تو را پذیره آید، ایرتنیها(فروتنانه) نیایش کنید و به چربی نمازید برید(تا آنجا که می توانید احترام بگذارید).
و آنگاه که به خانه شوید(رسیدید) پیش پدر و مادر، دست بکش، فرمانبردارانه ایستید، هرکار که تو را فرمایند، هوشیارانه به اندرز کنید. تا فرمان ندهندت منشینید... ."

بخش دویم) نامه ی "داریوش بزرگ" هخامنشی به "هراکلیت" فیلسوف اشراقی یونان و پاسخ هراکلیت به آن

اینکه بخشی از فلاسفه ی یونان باستان، به طور مشخص افرادی چون هراکلیت، سقراط، فیثاغورث، افلاطون، ارسطو و... با آموزه های مغان زرتشتی و فرزانش فرهمندی(حکمت اشراقی) آشنا بوده اند، سخن پوشیده ای نیست. سیری در آثار به جای مانده و منسوب به این فرزانگان یونانی خود گویای این سخن است.

مراد ما در این نوشتار به سوی هراکلیت (Herakleitos) است. فیلسوفی که بسیاری از پژوهشگران از نزدیکی اندیشه های او به آموزه های اشراقی مغان زرتشتی سخن گفته اند. چنانکه پروفسور میلز (L.H.Mill) اوستا شناس نامی در نوشتاری به نام "زرتشت و یونانیان" با فرارو نهادن برهان های گوناگون بر آن است که نشان دهد هراکلیت با بنیادهای اندیشه ی اشو زرتشت و فرزانش فرهمندی آشنایی داشته و این آموزه ها را از گفتمان با مغان زرتشتی فرا گرفته است.

هراکلیت در بیان سرشت هستی به "نور جوهرین" می نویسد:
"جهان ساخته خدایان و یا آدمیان نیست، بلکه آتش اسری است که به سامان و داد و اندازه فروزش می یابد و خاموش می شود این آتش بنیک همان سخن یا خرد است که به دنبال گسلش آن، و جنگ میان پاره هایش، همه چیز باشنده می گردد و به دنبال آرامش همه چیز افسرده می شود و به آتش بنیک بر می گردد."



داريوش بزرگ، ‌شاه‌ ايران‌ در نامه‌اي‌، هراكليت‌ را به نزد خود فرا خواند. داريوش‌ شاه در این نامه مي‌نويسد كه‌ بخشهایی‌ از اثر هراكليت‌ درباره‌ طبيعت‌، گنگ و دشوار است‌ و از او می خواهد که به ایران و به نزد داریوش شاه آمده، دانشِ خویش را روشن سازد. پس آن گاه،‌ دنباله ی نامه ی داريوش‌ شاه‌ و پاسخ‌ قناعت‌ مدارانه‌ و حكيمانه‌ هراكليت‌ را به‌ روايتِ ديوژنس‌ مي‌خوانيم. داريوش‌ بزرگ به‌ هراكليتوس‌ نامه‌اي‌ با اين‌ مضمون‌ نوشته‌ است‌:

"داريوش‌ شاه‌ پسر هوستاسِپس (ويشتاسپ‌) خطاب‌ به‌ هراكليتوس‌ دانا مرد افسوس‌، درود! تو كتابي‌ درباره‌ي‌ طبيعت‌ نوشته‌اي‌ كه‌ فهم‌ آن‌ دشوار و تفسير آن‌ نيز دشوار است‌. در برخي‌ قسمت ها اگر واژه‌ به‌ واژه‌ بیان شود،به‌ نظر مي‌آيد كه‌ شامل‌ نيروي‌ نگرش‌ و نظر در همه‌ي‌ جهان‌ است‌ و آنچه‌ در آن‌ روي‌ مي‌دهد، كه‌ بر پايه‌ي‌ خدايي‌ترين‌ تکاپو‌ قرار دارد. اما درباره‌ي‌ بيشتر قسمت هاي‌ آن‌، بايد از داوري‌ خودداري‌ كرد؛ چنان كه‌ حتا بهره‌مندترين‌ كسان‌ از ادبيات‌،سرگردانند كه‌ تفسير درست‌ كتاب‌ تو چيست‌.بنابراين‌ داريوش‌ شاه‌ پسر هوستاسپس‌ خواهان‌ است‌ كه‌ از پندهاي‌ تو بهره‌مند شود. پس‌ زودتر بيا تا مرا در كاخم ديدار كني‌.زيرا يونانيان‌ بيشتر اوقات‌ مردان‌ داناي‌ خود را ارج‌ نمي‌نهند و از وصاياي‌ آنان‌ كه‌ شنيدن‌ و آموختن‌ آنها سودمند است‌، غفلت‌ مي‌كنند. اما در دربار من‌ همه‌گونه‌ مزيت ها به‌ تو داده‌ خواهد شد، و گفتگوهاي‌ روزانه‌ درباره‌ي‌ مسایل‌ عالي‌ و نيز زندگي‌ خوش-نامي‌ هماهنگ‌ با اندرزهاي‌ تو خواهيم‌ داشت".

هراكليتوس‌ حکیم در پاسخ‌ آن‌ نامه‌ي‌ داريوش شاه بزرگ‌ چنين‌ نوشت‌:

"هراكليتوس‌ از افسوس‌ به‌ داريوش‌ شاه‌ پسر هوستاسپس‌، درود! همه‌ي‌ مردمان‌ روي‌ زمين‌ از حقيقت‌ و كردار عادلانه‌ دوري‌ مي‌كنند و به‌ علت‌ بي‌خردي‌ زشت‌، خود را به‌ آز ِ سيري‌ ناپذير و شهرت‌ جويي‌ مي‌سپارند. اما من‌،از آنجا كه‌ همه‌ي‌ پستي ها را به‌ فراموشي‌ سپرده‌ام‌ و از فزون ‌جويي‌ كه‌ خويشاوند نزديك‌ حسد است‌ گريزانم‌ و چون‌ از شكوه‌ فراوان‌ اجتناب‌ دارم‌، نمي‌توانم‌ به‌ سرزمين‌ ايران‌ بيايم‌. من‌ به‌ اندك‌ مايه‌ خشنودم‌ كه‌ هماهنگ‌ با اندیشه و منظور من‌ باشد."
(برگرفته از: دیوژنس، کتاب نهم، بندهای 13 و 14)


گردآوری: سروش سکوت

20 آبان ماه 2569