۱۳۹۰ اسفند ۲۹, دوشنبه

نوروز ماندگار است تا ایران پایدار است



کی رسد روز و شود چیره بر این ظلمت تار
که پیاده است در آن حق و ستمکار سوار
زیر خاک است گل، زینت گلدان ها خار
فقر می باردش از هر در و دیوار
سرنوشت همه بازیچه ی مشتی عیار
آخر ای هموطنان
سال تان باد به صد سال فرحبخش
هفت سین کی به جهان دیده کسی بهتر از این؟!
دیده به هر سو که بیفتد سایه ی فقر سیه کرده زمین
زن غمین، مرد غمین، بچه غمین، پیر غمین
وه، که تا سرتاسر این ملک ستم دیده ی زار
نفسی نیست دهد مژده ز ایام بهار

نوروز، کهن ترین جشن کهن ترین همبودگاه و تمدن جهان است.

جشنی که خاور و باختر و توران و ایران و انیران نمی شناسد.

همه به آن دل می بندند و از آمدنش شادان می شوند.

اگر سالگشت زمان –نوروز- این والاترین و قشنگ ترین جشن ملی و جهانی را با یک همنوازی و ارکستر آواها و صداها و شنیدنی ها و رنگ ها و نگاره ها و دیدنی ها مانند کنیم، بهار، آغاز دیگر-گشت شگفت زمین و زمان بیدار-باش بهاری از خفتگی و خمودگی زمستانی رستنی ها و روییدنی ها را باید فرنشین، سرپرست و رهبر این هم نوازی و ارکستر بنامیم.

فرهنگ ایرانی، آمیزه ی زیبایی ها، دوستی ها، شادی ها، برابری ها و مهربانی هاست.

درون مایه ی این فرهنگ، شادی و جشن است؛ جشن از ریشه ی "یسن"ِ اوستایی، "شادی اندیشه برانگیز" و همراه با سامان را می رساند.

نوروز، سالار جشن های ایران آریایی و همه ی مردمان با فرهنگ و صلح جو و انسان دوست جهان است.

نوروز، یار دیرین و دیرپای بهار، لبخند سرشتی جهان زیبای زمینی است.

(بشنویم سروده ی "ای بهار نورسیده، با من از ایران بگو" از بانو هما ارژنگی با صدای خودش: )

نوروز و بهار، چه زمستان سرد و زمهریر سخت و شب های دراز بخواهد و چه زمستان-ستایان و شب-پرستان، کوردلانه و تاریک منشانه بخواهند یا نخواهند، می آید و در سرشت، آزمونِ استواری در برابر افتادگی ها، فریادها حنجره ها هوارها در برابر سینه ها سیل ها سکوت ها و شادترین آرمان ها در برابر غبار غریب غم ها است.

نوروز و بهار، استاد ناامیدان برای امیدواری و امید-دهنده ی زندگی-بخشی و قهرمان دشمن-ستیزی و دشمن مرگ-اندیشی است.

پیام اندرونی دیگری نوروز بهاری و بهار نوروزی، صلح-اندیشی و باور به آرمان آرامش جهانی است.

تخت جمشید، سینه ی هنوز تپنده و تابان و بی تاب و بیدار سرآمدان برگزاری نوروز، نگاره هایی را بازتاب می دهد که در آن نمایندگان سرزمین های گوناگون کشور بزرگ ایران (ساتراپی ها) پیشکش ها و دهش های نوروزی خود را با لبخندی بر لب و شادی در دل، به پیشگاه شاه مرکزی، می آورند.


همه چیز بوی دوستی و مهر می دهد، شمشیر و شرارت و خشم و خشونت و جُنگِ جَنگ بر سر دارایی ها و چشم دوزی به آنها هرگز دیده نمی شود.

نوروز، که چکیده ی فرهنگ شاد ایران است، شالوده اش صلح و دوستی و بازتابش در تخت جمشید هنوز روشن ترین گواهی است.

(بشنویم "نیایش نوروزی" را با صدای بانو هما ارژنگی: )


* * *

 شگفتا که با این همه زیباگویی، آنچه به فرزندان سرزمین سرآمدان و آورندگان این همه زیبایی و شادی و دوستی رسیده، غمی است که از قلب ها خون چکان است.

هنوز بلبلان بیدل از بهار دلکش می سرایند و مرغان سحر ناله سر می دهند، اما بغض هم چاشنی آوازشان می شود. حتا اگر بغض ها را ببلعند صدایش غم را از چامه و چکامه و ترانه می تکاند.

"بهار دلکش" و "مرغ سحر" را هنوز مردمان بیدار دل ایران زمین بزرگ زمزمه می کنند، چرا که مردمان آبادیمان، هنوز در تشنگی یک جرعه شراب آزادی و آرامش اند.

سینه ی بی تابِ یعقوب-وار ِ یوسف-ندیده ی مادران و حدقه ی چشمان بر حلقه ی در سپید و مات مانده ی کودکان انتظار؛ جاهای خالی کنار خوان های هفت سین؛ هفت سین هایی که به سین سکوت هم آراسته می شوند. سکوت از...

زندان ها، دیوار ها، دارها، مرگ ها، گورستان ها، جوان مردهای جوان مرگ، غربت ها، فرقت ها، انتظارها، ندیدن ها، نداری ها، گرسنگی ها، حسرت ها و غبطه ها، شرمندگی ها، بغض های فرو خورده شده با شکلات، فرو بلیعدن ها، خنده های زورکی، شادی های الکی، گریه های پنهانی... سین های ناخواسته ی سفره ی نوروزی هستند که ایرانیان را هنوز در ایران مانده در بند می رنجاند.

اما شاید، آینه و شمع هفت سین، امیدی را بازتاب دهند:

گر سوختنم باید، افروختنم باید...
ساختنم نشاید! پذیرفتنم نباید...

خویشاوندی ناخجسته و ناگسسته ی ایرانیانِ در سرشت شاد و ایرانِ در آمیخته با جشن، با درد و داغ و درفش، همزاد بیدادگری بیگانگان از تازیان تا نازیان اسلامی است، با این حال ناله و فریاد و ویله از بیدادگری ها، با افزار جشن ها، پیروزی ها برای ایرانیان آورده؛ بخوانید گفتار زیر را:

"وقتی که سپاهیان «قتیبه»، سیستان را به خاک و خون کشیدند، مردی چنگ نواز، در کوی و برزن شهر –که غرق خون و آتش بود- از کشتارها و جنایت های «قتیبه» قصه ها می گفت و اشک خونین از دیدگان آنان که باز مانده بودند، جاری می ساخت و خود نیز، خون می گریست... و آنگاه، بر چنگ می نواخت و می خواند:

«با این همه غم،
در خانه ی دل،
اندکی شادی باید،
که گاهِ نوروز است...»"
* * *

نوروز نزدیک است و همه جا حتا در دل های زندانیان سیاسی بازتاب می یابد تا باور به پایان شب و سرما و خواب را همچنان زنده نگه دارد.

جای همه ی آنان، حق طلبان و آزادی خواهان که زبانشان را به نیشتر آزادی بر سر اهل استبداد کوباندند، خالی اما سبز سبز و بهاری بهاری است. و مگر می شود فراموششان کرد؟

و دوستی نوشته بود:

"نوروز بر پدران شرمنده از خانواده هم فرخنده باد!"


نوروز ِ درونمان، آنگاه جلوه و جلا  می یابد که به ندای درون و وجدانمان گوش بدهیم و چشمان کودکی را از شادی درخشان و خندان سازیم...

نوروز، جشن پایداری در برابر تیرگی ها، بیداری در برابر ستم ها، باور به پیروزی گریز ناپذیر روشنایی بر تاریکی ها و افروختن کورسوی امید در دل تاریک ترین نومیدی ها، بر همه ی انسان های حق دوست، انسان باور و صلح جوی جهان به ویژه ایرانیان و پارسی زبانان شاد باد...

نوروز پایدار است تا یک جوانه باقی است... .
ستم ناپایدار است تا ایران زنده است...

===


سروش سکوت
نوروز 2571 ایرانی شاهنشاهی
(1391 خورشیدی خیامی)

۱۳۹۰ اسفند ۲۲, دوشنبه

آتش ِ جشن ِ سوری، سنجه ی مهر ِ میهن


رمز آتش پاکـــی و روشنگــری
سرخی و گرما و شادی پروری

یــــادگـــاری از کـــهـن آیین ما
روزگــاران خــوش و شیرین ما

آری امشـب جشـن سور و آتــش است
جشن رقص شعله های سرکش است

هم وطن ای یــار هم پیمان من
زنده کن این جشن و آیـین کهن

خیز و از آتش تو سرخی وام گیر
کـــام دل از گـــردش ایــــام گیر

هزاران سال است با همه ی تلاش های دشمنان ایران، از تازیان اجنبی تا اسلامیان خانگی، جشن های جاودان ایرانی، ماندگار و مانا مانده اند و درخت کهنسالشان در جان جهان و جهان جان و روان و نهان ایرانیان فرهیخته و فرهنگ دوست ریشه دوانده، مانده، گرچه رنگ تغیّر پذیرفته اما اساس و بسترش سبز مانده است؛ در فرهنگی که در سرشتش:

"کار، آبادانی و برآیند آن شادمانی و بازتاب آن جشن و سور و شادکامی است."

فرهنگ ستیزان و ایران سوزان از دیرباز تاکنون از نیروی همبستگی و یک دله گی که در گردهمایی ها و جشن ها، پیدا و گسترده می شده، می هراسیدند و رمز دشمنی و راز کینه توزی آنان، به راستی همین بوده، هست و خواهد بود. از امامان تازی و خلفای عباسی تا آیت الله ها و مفتی ها و حجج الاسلام های جمهوری اسلامی... . کج دهانی و چرت گویی کسانی چون مطهری و خامنه ای و مراجع تقلید قم به برپاکنندگان چهارشنبه سوری و گریز رهبر جمهوری اسلامی از نوروز و مخفی شدن در پشت حرم رضا در مشهد در گاه نوروز، خود گواه جایگاه والای جشن در فرهنگ ایران و ویژگی دشمن-ترسی انیرانیان از آن است.

از همین روی است که حتا تنها برپا کردن جشنی همانند چهارشنبه سوری، افروختن آتشی هر چند کوچک و بیرون زدن از خانه ای به سوی کوچه و خیابانی هرچند کوتاه، خود مُهر ِ"نه"ی استواری است که بر فتواها و گفته های پلید آیت الله ها می خورد.

پس از انتصابات ننگین و فرمایشی مجلس آخوندی و نه ی محکم و بایکوت گسترده ی مردمی، اینک برپا داشتن و آری گفتن به آیین ها و جشن های ایرانی، بزرگترین مخالفت با جمهوری اسلامی است.

افزون بر جشن چهارشنبه سوری، روزهای واپسین سال خورشیدی، همراه مناسبت ها و آیین های دیگری نیز هست. آیین هایی که آمیزه ای از خدمت و خیانت، سپاس و ناسپاس، ایران سازی و ایران سوزی را در پیش دیدگان رو می کنند. از یک سو بیست و پنج اسفند ماه، برابر با هزاره ی پایان سرایش شاهنامه ی فردوسی بزرگ است و از دیگر سو، زمان سر آمدن زمانه ی ساسانیان و آغاز ستم تازیان و اشغال ایران زیر لجن زار اسلام:

سرآمد کنون نامه ی یزدگرد
به مــاه سپنــــدارمذ روز ارد

در کنار اینها، بیست و ششم اسفندماه، برابر با سالروز زایش رضاشاه بزرگ، بنیانگذار ایران نوین است که هنوز هم که هنوز است خدمات وی و پسرش، نگین ِنگاه می شود و راوی روایت قدرناشناسی و ناسپاسی ایرانی نماهایی که هنوز هم که هنوز است با پهلوی ستیزی نظام مند و سیستماتیک خود، راه را بر تکرار فجایع تاریخی همچون شورش 57 و تکرار تهوع آور وضع موجود و حاکمیت جمهوری اسلامی باز می گذارند.

ایران کهن، در همه ی تاریخش، بیش از آنکه جولانگاه تازشگران بیگانه شود، گرفتار خیانتکاران خانگی بوده است، و هر جا خادمی بر خاست، خائنی خودی با توطئه سد راه وی شد؛ پیش تر بابک ها و سلمان ها و سپس تر، قره باغی ها و فردوست ها و اینک ناسپاسانی که هنوز آگاهانه با انکار دستاوردهای ارزشمند و بی سابقه ی پهلوی ها در تاریخ هزار و چهار سد ساله پس از یورش عرب ها،  همچنان تحریف و خیانت به تاریخ و حافظه ی آن را پیشه ی خود ساخته اند. خطر این گروه ها و افراد، کمتر از جمهوری اسلامی و نگهداران آن نیست.

پس، برای هر ایرانی نژاده و راستینی، خویشکاری است که افزون بر گرامیداشت و پاسداشت فرهنگ ایران و آیین ها و جشن های آن، سپاسگزار کارهای نیک خدمتگذاران میهنش نیز باشد.

و اینک اندکی پیرامون جشن آتش افروزی واپسین سال یا همان چهارشنبه سوری امروزی و پیش از آن به چامه ای دلنشین از استاد هما ارژنگی گوش دل می سپاریم:


* * *

آتش ِ جشن ِ سوری، سَنجه یِ مهر ِ ایران

از آن بــه دیــر مغــانــم عــزیــز مـی دارنــد
که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست

فرهنگ ایرانی، آمیزه ای از خرد، مهر، شادی، گونه گونگی، زمینی بودن، گرد هم آمدن و پذیرش گروه های گوناگون است.

ویژگی برتر این فرهنگ، در پاسداشت همه ی "گوهران گیهانی" است. در نگرش این فرهنگ، هیچ آخشیج و گوهری شایسته ی نابودی نیست. آب، آتش، خاک و باد، سَر ِ مایه و شالوده ی "جهانِ پیرامونی" است. آدمی –این برترین و خردمندترین باشنده- خویشکار است که همه چیز و همه کس را گرامی دارد.

در این میان آتش از جایگاه والایی برخوردار است. بلند-پایگی آتش در میان گوهران گیهانی، به شوندِ کاربردی بودن آن برای آدمیان و جانداران است. بی گمان بی آن، جسم و جان می تکد و می فسرد و زندگی سخت می شود.

کاربرد فراوان آتش، آن را به پایه ی یک آخشیج ِ سپنتینه(مقدس) رسانده است و باورمند به فرهنگ ایرانی را بر آن داشته است که به پاسداشت آتش و پدید آورنده اش، خویشتن را "پرستنده" (در چم: پرستار و تیمارگر نه بنده و معبود) آن بنامد. هر چند با این ویژگی سپنت بودن آتش، هرگز نمی توان جشن های برآمده از آن را برآیند کیش و آیین ویژه ای دانست. پس جشن های براساس آتش، پیشینه ای به اندازه ی پیدایش آن دارد.

این جشن ها به آذر-جشن نامی هستند؛ شهریورگان، آذرگان، سده و آتش افروزی بر بلندای بام ها در سپیده دمان (که امروز در پی یورش تازیان، در چهارشنبه ی پایان سال برگزار می شود) در زمره ی آذرجشن های برجای مانده در گاه-نمای ِ"ماه-روز"ِ ایرانی است.

افزون بر ویژگی سودبخش بودن آتش در زندگی زمینی، در داستان های پیرامون پهلوانان و سربازان ایرانی گونه ای نگرش آسمانی نیز به آتش یافت می شود؛ اما می توان با دیدی خردورزانه شوند و چگونگی آنها را دریافت. از آنجا که گذر از آتش، یکی از "زینه"ها و پایه های ورزش و آماده سازی و تن آسانی برای جنگ بوده است (به ویژه در داستان فریدون و کاوه در شاهنامه و پیدایش کیش مهری: پرستیدن مهرگان دین اوست/تن آسانی و خوردن آیین اوست) و از آنجا که آتش گوهری پاک و پاک کننده است، اگر کالبد و روان "ورزشگار" و جنگ آور، همچون آتش پاک و آماده باشد، آتش به او آسیبی نمی رساند. براساس این بینش است که داستان سیاوش و گذر او از آتش برجای مانده است:

سيــــاوش بيــــامد بـــه پـــيش پـدر
يــكى خــود و زريــن نــهاده بــه سر

سيـــاوش بــدو گــفت انــــده مـــدار
كــزيــن ســان بــود گــردش روزگـــار

سيــاوش سپــه را بدان سان بـتاخت
تـو گفتى كه اسپش بر آتش بساخت

ز آتـــــش بـــــرون آمـــــد آزاد مــــــرد
لبـــان پـــر ز خنــده به رخ همچـو ورد

چــو بـــخشـايـــش پــاك يـــزدان بــود
دم آتــــــش و بــــــاد يــكســـان بــود

ســــواران، لــــشكـر بـــرانـــگيختنــد
همـــه دشت پــيشش درم ريــختنــد

يكى شـــادمـــانى شــد انـــدر جهان
ميـــــان كــــهـان و مـيـــــان مـهــــان

سيـــــاوش بـــه پــيش جهــاندار پاك
بــيــــامــد بــمــاليـــد رخ را بـــه خاك

كـــه از نـــفت آن كـوه آتـش پَِــرَست
همــه كامــه ی دشمنـان كرد پست

بـــدو گــفت شــاه، اى دليــر جهــان
كــه پـــاكيزه تــخمى و روشــن روان

چنــــانى كــــه از مـــــادر پـــارســـا
بـــزايــد شــود بــر جهـان پــــادشــا

سيــــاوخــش را تـــنگ در بـــرگرفت
ز كــــردار بــــد پـــوزش انـــدر گرفت

مـــى آورد و رامشگـــران را بــخوانـد
همــه كـــام هــا با سيــاوش بــرانـد

سـه روز انـدر آن سور مى در كشيد
نبُــــد بـــر در گنـــج بــــنـد و كـليـــد

جشن های در پیوند با آتش، همواره همراه با آیین سپاسداری از آتش بوده است. افروختن آتش، بر گرد آن گشتن، شادی و دست افشانی از بودن آن، رقص آتش به سر و خواندن نیایش بر گرد آن، از آیین هایی است که در جشن های آتش برگزار می شده است.

جشن آتش افروزی بر بام ها در سپیده دم پایانی سال نیز یکی دیگر از این جشن ها است که در آستانه ی نوروز برگزار می شود. این جشن، پیشواز و آغاز نوروز بزرگ است، جشن بِدُرود گفتن به زمستان و درود گفتن به بهار است. تا "حاجی فیروز و عمو نوروز" مهربانانه به نَنه سرما و زمستان بگویند که: هرچند سردمان شد و سختیمان دادی، اما دلمان برایت تنگ می شود و تا سال دیگر چشم به راهت هستیم! جشن آتش افروزی پایان سال (چهارشنبه سوری) همچون خوانی (سفره) است که بر گرد آن هر ایرانی با همه گونه اندیشه و باور و کیش می نشیند، بر گردِ آتش می چرخد، از تماشای اخگرانش چشمانش می درخشد، با رقص شعله اش می رقصد و آواز می خواند و زردی ها و بی رمقی ها را به آن می سپرد و از او اکسیر درمان بخش و سرخ-گون تندرستی و شادکامی را می گیرد.

اما، دریغ-مندانه در درازنای سده ها و در گذرگاه کینه ی بیگانگان به فرهنگ ایران، از آنجا که تازیان می پنداشتند پایبندی ایرانیان به جشن هایشان، از دینمداری به آیین زردشت سرچشمه می گیرد، برای کوچک شمردن آتش و باورهای ایرانیان:

نخست) چو انداختند که جشن افروختن آتش در پایان سال، روز چهارشنبه ای است که نزد تازیان ناخجسته و نحس است.

دویم) آیین سپاسداری از آتش و نیایش بر گرد آن را آتش پرستی و شیطان پرستی نام  دادند.

برای نشان دادن نادرستی دو گزینه ی بالا، باید به ویژگی فرهنگ و باورهای ایرانی برگردیم:

نخست) ایرانیان، زمان و زمین را گرامی می داشتند و هرگز بدان ناسزا نمی گفتند؛ ایرانیان هیچ روزی را نحس و ناخجسته نمی دانستند. پس نه چهارشنبه و نه سیزده نزده ایرانیان ناشایست نبوده است. بنابراین اگر جشن سوری یا آتش افروزی پایان سال و روز تیر از فروردین (که اینک به سیزده بدر نامی است) اینگونه جا افتاده، نتیجه ی یورش بیگانگان و دست-درازی آنان به جشن های ایران است و اگر امروز همچنان این جشن ها برگزار می شود، نشان از پایبندی گسست-ناپذیر ایرانیان با آنهاست.

حتا در درازنای سده ها پس از تازش تازیان نیز گروه های گوناگون کوشیدند تا بن مایه ی فرهنگ ایرانی را که پاسداشت همه ی روزها و شمارها بود، نگاه دارند (همچون گروه نامی به "حروفیه"). در آیین زردشت نیز هنوز این پشتوانه هست؛ به گونه ای که در هیچ جای نامه های کهن اوستایی و پهلوی نمی توان به روز یا شماری برخورد که ناخجسته باشد. در کیش زردشت نیز اساس باورها بر روی دو شماره ی سپنتِ "سه" و "هفت" است. (سه پند، هفت امشاسپند...)

دویم) در پیش ایرانیان، جایی را نمی توان یافت که به دهش ها و گوهرهای آفرینش ناسزا و توهینی گفته شده باشد؛ زیرا فرهنگ ایران، همه ی داده های سودمند اهورایی را می ستاید و اساس همه ی جشن ها را بر شادی از باشندگی آنها نهاده است.

پنجه یا بهیزک

زمینه ی جشن چهارشنبه سوری امروز، همان آیین آتش افروزی شب پایان سال و در پیوند با روزهای پنجه و واپسین گاهنبار (جشن آفرینش) است؛ از آنجا که در گاهشمار باستانی، هر ماه سی روز و هر سال دوازده ماه است و در پایان ماه اسفند پنج روز یا پنجه می آید که روی هم رفته 365 روز می شود. در گاه–نمای باستانی هر روز نام ویژه ای دارد. چون سال خورشیدی 365 شبانه روز و 5 ساعت و 48 دقیقه و 49 ثانیه است، از این روی پس از پایان یافتن 12 ماه و 5 روز پنجه، 5 ساعت و 48 دقیقه و 49 ثانیه زیادی می ماند که آن را در زبان پهلوی "بهیزک" می گویند. بهیزک همان است که امروزه در گاه شماری ها به نام "کبیسه" یاد می شود. در هر چهار سال با افزودن ساعت ها و دقیقه ها و ثانیه های زیادی شش روز می شود و روز ششم را در زبان پهلوی "اَوَرداد" نام نهاده اند که به چم "روز زیادی" است. پنج روز پایانی سال (پنجه، بهیزک) به نام پنج بخش گات ها یا سرودهای اشو زردشت نام گزاری شده است. (اهونه وت گاه، اوشته وت گاه، سپنت مت گاه، وهو خشترگاه و وهشتویشت گاه)

گاهان بار همس پت میدیم گاه

گاهان بار به چم گاه و زمان به ثمر رسیدن و بار آوردن و برپایی بار ِ همگانی و میهمانی و از جشن های موسمی زردشتیان است. که همراه با داد و دهش و خواندن اوستا می باشد. در نگرش ایرانیان باستان، آفرینش در شش چهره یا مرحله روی داده است؛ هر یک از این شش چهره یک جشن نزد زردشتیان است.

گاهان بار همس پت میدیم گاه یا پنجه (به چم ِ تکاپو و حرکت همه ی سپاه و برابر شدن روز و شب) نام ششمین و واپسین گهنبار است که از سیسد و شصتمین روز تا سیسد و شصت و پنجمین روز سال، جشن گرفته می شود و آن را جشن آفرینش مردمان می دانند. این گاهنبار ویژه ی فروهر(فروشی، روان) است؛ هنگامی که درگذشتگان برای سرکشی بازماندگان خود فرود می آیند. پنج روز مانده به این گهنبار –از روز اشتاد تا اهنود- را پنجه ی کوچک می نامند و خانه و کاشانه برای برگزاری هرچه باشکوه تر نوروز آماده می شود و پنج روز پایانی سال، پنجه ی بزرگ نامیده می شود.

آنچه ویژه ی این گاهان بار می باشد آن است که در چند روز مانده به پنجه ی کوچک خانه را از درون و برون پاکیزه می نمایند، شِشه(سبزه) می کارند و در روز نخست گاهان بار (اهنود) ششه را در برابر پسکم(صفه) بزرگ که جای برگزاری گاهنبار است، می نهند. این جشن، در اساس، آیین فرود آمدن گروهی فَرَوشی های در گذشتگان از جهانِ مینوی (این دنیا) به جهان استومند (آن دنیا) بوده. گویا آیین "سوگ سیاووش" نیز با این جشن در آمیخته است. جشن نوروز ایرانیان، هم زمان با پایان جشن گهنبار همسپتمدم است و آیین هایی که در آن به جای می آورند، همه ی نشانه های آن جشن را به گونه ی نمادین در خود دارد.

آیین های برگزاری جشن آتش افروزی در سپیده ی پایانی سال یا چهارشنبه سوری

دود کردن اسپند و کُندور در جشن سوری، مزرعه ی کلانتر

در شب پایانی سال، چراغی به لبه ی بام خود می گذارند و سحرگاهان بر روی بام می روند و آتش افروزی با نوای نیایش اوستا در هم می آمیزد. در این هنگام بر روی بام "لُرک" (آجیل هفت مغز نماد هفت امشاسپند) و میوه ی تازه و عود و سندل و اسپند و مورت و برگ آویشن در پیاله ی آبی ریخته می شود. چند تا شِشه هم فراهم می شود. پس از پایان آیین آتش افروزی و اوستاخوانی، میوه های پاره شده و لرک بین هموندان خانواده بخش می شود، عود و سندل و اسپند را بر روی خاکستر آتش می ریزند، آب و آویشن را بر روی سر در خانه می پاشند و مورت را در بالای سر در خانه می گذارند که سرسبزی و خوشی در آن سرا را افزایش بخشد و سپس از پشت بام پایین آمده و تا سر آمدن خورشید و آغاز نوروز کهن، آیین سال نو نیز آغاز می شود.

به هر روی، آیین آتش افروزی در شب چهارشنبه سوری برداشتی از آتش افروزی کهنی است که ایرانیان باستان در شب پایانی سال برای پیشدستی نوروز و ستایش فروهر نیاکان می افروختند.

امروز اما این جشن همچون باغی پر دار و درخت است که در هر گوشه و کناری بر بستر آن درختان فراوانی رویده است. و در هر شهر و حتا کوی و برزنی که بروی، این جشن به شیوه ی ویژه ای برگزار می شود؛ تو گویی اگر ناشناسی غیر ایرانی در این روز پای در این سرزمین گذارد و به شهرهای گوناگون درآید، با خود پندارد که جشن های گونه گونی است که در یک روز، هم زمان انجام می شود!

قاشق زنی، فال گوشی، آجیل خوری، آتش افروزی، سور چرانی و بزن برقص، آش خوری، شکست کوزه و دود کردن اسپند و... برخی از شگردها و شیوه هایی است که در این روز برگزار می شود و در هر شهر و دیاری شیوه ی برگزاریش یکسان نیست.

در میان بختیاری ها، آیین بر آن است که کوزه ای را که در یک سال گذشته، نگاه داشته اند و در آن سکه انداخته اند، در این شب از بالای بام بر زمین می کوبند تا بلا دور شود و برکت آید.

یکی دیگر از آیین های کهنی که (به ویژه در میان بختیاری ها و لرها) دیده می شود، "حلوا-پزان و پختن کوفته" در شب پایانی سال و پیش-کش کردن آن به روان و فروهر روان-شادان و درگذشتگان است.

در میان کوردها به ویژه سلسله ی باستانی "یارسان یا اهل حق" نیز این شیوه ی کهن انجام می شود که آتش را بر بلندای صخره یا بام خانه می افروزند و همگان بر آن گرد می آیند و سرودها کهن خود را –که به "خُرده سرانجام" بر وزن خرده اوستا نامی است- می خوانند و هو-هوکنان و ذکر گویان، دست می افشانند و پای می کوبند و تنبور و دف می نوازند.

* * *

امروز، ایرانیان با هر باور و مرام و دیدگاه و آیین، جشن های ملی و میهنی را برگزار می کنند و گرامی می دارند و افروختن آتش سوری، گستردن خوان نوروزی و... را سنجه و گواه میهن-پرستی و مهر ِ مام ِ میهن می گیرند تا همچون سیاووش –آن جوان بلندبالا و زیبا رو و خردمند ایرانی- با گذشتن از آتش، میهن-ستایی و پاک-بازی خویش را بسنجند و تا پای جان برای نگاهداری و پاسبانی ایران بمانند.

در آستانه ی نوروز بزرگ باستانی، گاهِ زایش گیهان و چیرگی روشنی بر تاریکی، آیین کهن را فراموش نمی کنیم و آتش پایان سال را می افروزیم و به پیشواز نوروز می رویم و گرامیش می داریم:

ای آتش!

گرما بخش جانم را

سرخی ده رویم را

روشن کن میهنم را

نابود کن سرما و تیرگی را


===

سرچشمه:

اوستا
شاهنامه
باورهای زردشتیان

===

در همین زمینه:


سروش سکوت
جشن سوری 2570

۱۳۹۰ اسفند ۱۲, جمعه

انتخابات در اسلام: خلیفه گری موروثی (به بهانه ی سیرک انتخابات فرمایشی رژیم)



تحریم و بایکوت کامل سیرک انتخابات ننگین رژیم، همسویی با قشر محروم و فقیر جامعه است که به درستی دریافته اند تصور رسیدن به اوضاع مطلوب در چارچوب این رژیم –هر شخص یا جریانی که سر کار بیاید- بیهوده است. شرکت در نمایش انتصابات پس از سه دهه و سه سال حاکمیت اهریمن بر ایران، بلاهت، سفاهت، حماقت، جهالت، خیانت، جنایت، رذالت و دنائت است.

* * *

رژیم جمهوری اسلامی را بایستی وقیح ترین، فریبکارترین و مکارترین دیکتاتوری مذهبی بنامید. یعنی این رژیم حتا در بین دیکتاتوری های مذهبی تاریخی و منطقه ای در هیچ زمان و زمینی با نمونه ی دیگری قابل سنجش نیست. زیرا کشورهای دیکتاتور منطقه که دارای حکومت های تک نفری به شکل سلطنتی یا رییس جمهورهای مادام العمر هستند، هرگز داعیه ی دموکراسی نیز ندارند. در حالی که جمهوری اسلامی با وقاحت تمام ادعا می کند که "انتخابات" دارد و "مردم" در تعیین سرنوشت خودشان آزادند! از این بابت است که صفت وقاحت را نیز باید به بی شمار صفات اهریمنی این رژیم افزود.

اما نگاهی ریشه شناسانه و موشکافانه بر شریعت اسلام و احکام آن و تاریخ حکومت ها و دولت های مسلمان از صدر تا به امروز، نشان می دهد که اساسا در اسلام چیزی به نام انتخاب، حق آن و مینا قرار دادن صندوق رای و انتخابات آزاد، بی اساس است.

بر بدنه ی اسلام، از آغاز تا به انجام، مهر انتصاب و خلیفه گری موروثی "داغ" خورده است. استبداد، عزل و نصب های خودخواهانه و بر مبنای تبعیض نژادی و قومی جز جدایی ناپذیر اسلام و سردمداران آن است.

در اسلام و حکومت های مذهبی مبتنی بر آن که قرآن و حدیث بجای قانون و وجدان، اساس کشورداری نهاده شده است، شهروندان، ملت به حساب نمی آیند، "امت" محسوب می شوند و رابطه ی انسان ها بر اساس عبد و صاحب، مولا و موالی، زیر دست و زبر دست و گوسفند و شبان می باشد و در سیاست اسلامی نیز چنین است. امت، مقلد و غلام حلقه به گوش اند. در اسلام و حکومت های برآمده از آن رابطه ی انسانی و دموکراتیک برقرار نیست، "رابطه ی ولایی" حاکم است؛ یعنی امت صغیر و نفهم است و نیاز به ولی دارد!

الله، خدای اسلام است که بر طبق قرآن مبنای پرستش و "گزینش" آن، "برتری زبان عربی، قوم عرب و دین اسلام بر سایر ملت ها، زبان ها و ادیان" است.

محمد، پیامبر برگزیده ی اسلام، طبق قرآن نه بر اساس شایسته سالاری یا سواد و فهم و شعور داشتن که بر اساس "برتری قوم بنی هاشم و قریش بر سایر اعراب"، "گزینش" شده است. (چنانکه می دانید محمد، یک انسان بی سواد و زن باره نیز بوده است)

علی، ولی و جانشین محمد نیز، طبق احادیث و روایات، نه بر مبنای صفات نیک و پسندیده بلکه بر مبنای خواست شخصی محمد و "انتصاب" وی، "گزینش" شده است و همانگونه که در تاریخ آمده، زمانی هم که عده ای از یاران محمد پس از مرگ او، برای تعیین جانشینش، اصطلاحا" شور و اجماع کردند، علی و گماشتگانش با آن مخالفت کردند و حکم نصب علی را "خدایی و نبوی" دانستند.

انتخاب سایر امامان و خلفا و حاکمان اسلامی نیز مبتنی بر همین شیوه و به شکل موروثی بوده است. تنها چیزی که در آن بی معنی و پوچ بوده، انتخاب دیگران و نقش آنان در تصمیم گیری بوده است. پس از امامان نیز، برای خالی نماندن جانشین های خود خواسته و دیکته شده توسط دیکتاتورهای مسلمان صدر اسلام، قضیه ی دروغین امام زمان علم می شود! تا سرنوشت در دست داشتن قدرت و ثروت دولت و حکومت به صورت خودکار به دینکارانی برسد که خود را ولی فقیه و نائب امام زمان در دوره ی غیبت و نماینده ی خدا بر زمین می دانند.

تا به امروز در تمام کشورهای مسلمان و اسلام زده، اینگونه اصول شرعی وجود داشته است و حکومت و خلیفه گری موروثی و دیکته شده و خود رایی خلفا و حاکمان اسلامی، راه را بر رای و حق انتخاب مردم بسته است. این خلیفه گری موروثی و دل بخواهی ناشی از عزل و نصب های برآمده از نابرابری اسلامی است؛ اسلام همزاد استبداد و دبکتاتوری است و انتخابات هرگز وجود نداشته است.

همانطور که به واسطه ی "جهادگری اسلامی" دستیابی به سلاح هسته ای نیز از نظر مسلمین حکومت-چی، شرعی است؛ در روایات و فتاوی که از فقها و آخوندها نقل شده، آمده است که "امام زمان، زمانی ظهور می کند که جبهه ی اسلام علیه کفار لشکرکشی کند، در پاسخ به این پرسش طلاب و مقلدین که آیا ولی عصر با شمشیر و اسب می آید، آخوندها گفته اند که: نه، امام زمان با جدیدترین و مدرت ترین تسلیحات زمان ظهور می کند!" پیداست که اگر امام زمان و پیروان جهادگر و تروریستش با موشک و بمب اتمی قصد با خاک یکسان کردن بلاد کفار را کنند، نباید شگفت زده شد! گردن دادن به رای نماینده ی خدا و نایب مهدی –خامنه ای- و سرسپردن به تقلید از وی نیز از سوی مسلمان های خردباخته ی هوادار وی، امری واجب است که برای نگاه داشتن او حتا حاضرند جنایت کنند!

اگر نگاهی به سی و سه سال حاکمیت استبدادی اسلامی این رژیم نیز بیندازیم، به وجه شباهت های انتصاب ها و بی اعتبار بودن رای مردم در انتخابات پوشالیش پی می بریم.

انتخاب خمینی به عنوان رهبر، براساس رای مردم نبود، بلکه براساس نصب دیکته شده بود. بعد از وی خامنه ای نیز نه بر مبنای همه پرسی از مردم که بر اساس زد و بندهای درون رژیم و دستورات انسان ستیز اسلامی رهبر شد. بسیاری پیش بینی می کنند، در آینده نیز در صورت تداوم رژیم اسلامی، مجتبی خامنه ای، پسر سید علی خامنه ای، جانشین او خواهد شد؛ یعنی خلافت و حکومت موروثی به مانند تمام تاریخ اسلام، از محمد و علی و امامان تا معاویه و یزید و... .

در جریان نصب و انتخاب پوشالی نماینده های انتخابات فرمایشی مجلس نیز، دیده شد که تمام آن کسانی را که مورد قبول حاکمیت بودند، حتا با وجود داشتن پرونده های قضایی از اختلاس های اقتصادی تا تجاوز جنسی، نه تنها مجازات و رد صلاحیت نکردند بلکه به عنوان کاندیدای مجلس، در سمت خود تثبیت شدند!

یکی از این افراد، "جمشید وزیری" است که نماینده ی سنندج در مجلس شده و پیشتر رییس فدراسیون اسکیت بوده و در پرونده اش "پیشنهاد ارتباط جنسی با دختران ورزشکار ملی پوش" به چشم می خورد و در حالی که شکایت ورزشکاران از وی، مسکوت مانده، به عنوان کاندیدای مجلس شورای اسلامی معرفی می شود!

اگر اندکی از بحث انتخابات مجلس فاصله بگیریم و به حواشی رویدادهای مخوف دیگر در ایران اشغال و ملاخور شده نظر افکنیم نیز، رد پای پوچ بودن و ملتفی بودن ذاتی بحث دموکراسی و حق انتخاب و انتخابات در ارکان مختلف رژیم را درک می کنیم.

چندی پیش پرونده ی ده ساله ی موسوم به "قتل های محفلی کرمان" رسما مختومه اعلام شد؛ در حالی که چهار متهم اصلیش که از "فرماندهان بلند پایه" ی بسیج کرمان بودند و در طول شش سال، هیجده نفر از شهروندان کرمانی را، به جرم های ساده ای نظیر خوردن یا فروختن مشروب، داشتن دوست دختر و... تحت عنوان "مهدور الدّم بودن" خودشان به طور شخصی، یا با سنگ در چاه "سنگسار" کرده یا در آب خفه کرده بودند، نه تنها هیچ کدام محکوم نشدند، نه تنها همه تبرئه شدند، بلکه همه ی آن ها در سمت های خود در بسیج "ابقاء و نصب" شدند.

این رویدادهای مخوف، برای کسی که با احکام وحشتناک اسلام و اختیاراتی که به جهادگرانش داده، آگاه باشند، جای شگفتی ندارد.

اما همه ی اینها نشان می دهد که اوضاع کنونی، بدتر از بد است. با وجود این رژیم، هیچ چیز مثبتی رخ نمی دهد، حتا اگر فرض محال، دموکرات ترین افراد نیز از آسمان به زمین ایران بیایند، شرکت در انتخابات بیهوده و پوچ و عبث و تایید و تاکید بر استبداد دیکتاتوری مذهبی است.

تحریم و بایکوت کامل سیرک انتخابات ننگین رژیم، همسویی با قشر محروم و فقیر جامعه است که به درستی دریافته اند تصور رسیدن به اوضاع مطلوب در چارچوب این رژیم –هر شخص یا جریانی که سر کار بیاید- بیهوده است.

شرکت در نمایش انتصابات پس از سه دهه و سه سال حاکمیت اهریمن بر ایران، بلاهت، سفاهت، حماقت، جهالت، خیانت، جنایت، رذالت و دنائت است.

نابود باد جمهوری اسلامی
 
سروش سکوت
10 اسفند 2570

===




۱۳۹۰ اسفند ۱۱, پنجشنبه

گزینشی عمل کردن درباره ی زندانیان سیاسی به چه معناست؟! (پیرامون وبلاگ نویس زندانی، سیامک مهر)



حقوق بشر نه گزینشی و نه دل بخواهی است و نه زمان و زمین و فرد و فکر خاصی می شناسد. نقض حقوق بشر هم در هر عصر و مصری، با هر اسم و رسمی محکوم است.

* * *

جمهوری اسلامی در نشست های جهانی مدعی است که در کشورهای غربی "نقض حقوق بشر" رخ می دهد. صد البته که در هر جا این کار رخ دهد، از نظر میثاق و وجدان انسانی و جهانی باید محکوم شود. و پر واضح است که شوربختانه نیمه ی کره ی زمین در شرایط نیمه جنگ به سر می برد. اما دم خروس دروغ های رژیم آنجا رو می شود که درست در کشور ایران یا همسایه ی آن، سوریه، جنایت و نقض حقوق انسانها بیشتر از هر جای دیگری فریاد می کشد. آن هم نه یک سال و دو سال و سه سال بلکه سی و سه سال! رژیم ادعا می کند که دستگاه سیاسی و قضاییش "دموکرات" است!

اصلاح طلبان و یا گروه های منتقد یا مخالف دولت و حکومت اسلامی نیز اگر در خصوص زندانیان سیاسی سلکتیو، گزینشی و انتخابی عمل کنند و یک زندانی را صرفا به دلیل تفاوت نوع دیدگاهش با جریان و جبهه ی خاص، فراموش کنند، و بساط "زندانی سیاسی ویژه" عَلَم نمایند، آنان نیز مرتکب تقض حقوق جهان شمول انسان شده اند؛ زیرا در حقوق بشر برخلاف دیدگاه های سیاسی، قومی، مذهبی و جنسی، "خط قرمز"، مرز و دل بخواه عمل نمودن وجود ندارد.

اینکه به میل شخصی اگر یک زندانی با نظر یک مدعی حقوق بشر تفاوت داشته باشد، نام وی را نیاورد و صدای او را بازتاب ندهد، این مدعی حقوق بشر دروغگو و این ادعای حقوق بشر دروغ است.

پس از به پا کردن غائله ی زندانیان سیاسی و ویژه نمایاندن و نگاه ویژه نمودن به حصر خانگی موسوی و کروبی، باز هم شاهدیم که نابرابری برای زندانیان از جمله "سیامک مهر" (محمدرضا پورشجری)، بیداد می کند.

سیامک مهر، نویسنده و پژوهشگر توانایی که دیدگاه ها و نقد های دینی خود را نسبت به اسلام در وبلاگش بنام "گزارش به خاک ایران" انتشار می داد، چندین ماه است که در شرایط بسیار سخت در زندان رجایی شهر بسر می برد، در حالی که به او اتهامات سنگینی چون "سب النبی"(توهین به پیامبر) و "محاربه" زده اند و جانش در خطر است.

هرگز دیده نشده که حتا یک بار، سایت های اصلاح طلب و یا حامیان حقوق بشر و دموکراسی حتا نام وی را بازتاب دهند و این نشان می دهد که ادعاهای این افراد پیرامون حقوق زندانیان با اعتقاد به خط قرمزها، پوچ است.

شگفت انگیزتر اینکه نسبت به شخصی همچون سیامک مهر که به هر روی، روی حساس ترین و حیاتی ترین جنبه ی تداوم عمر ملایان و دینکاران رژیم اسلامی و در ِ اصلی ِ دکانِ فریبکاریِ آنان –اسلام- دست گذاشته و اقدام به روشنگری نموده است، ایرانیان نیز بی مهری نشان داده اند، به گونه ای که تنها شمار بسیار کمی پتی شن درخواست آزادی و صفحه ی فیس بوکش را امضا کرده و لایک زده اند (80 نفر: صفحه ی فیس بوک و 300 نفر: پتی شن!)؛ یعنی این ساده ترین کار را نیز به درستی انجام نداده اند!...

تنها سیامک مهر نیست که مورد بی مهری قرار گرفته، بسیاری از زندانیان سیاسی گمنام و کم نام و نشان نیز که حتا از توانایی گرفتن وکیل و تهیه ی وثیقه های میلیونی عاجزند، نامشان به حاشیه رانده شده است؛ شاید نام آوردن از آنان به دلیل شمار زیادشان کار آسانی نباشد و داوری بر نوعی انتخابی عمل کردن از آن شود، اما برای نمونه "اشرف علیخانی"، شاعر و وبلاگ نویس یکی از آنان است که تنها به دلیل نوشتن چند شعر و مقاله و تلفن زدن به تلویزیون های خارج از کشور به سه سال زندان و جریمه ی نقدی محکوم شده است. باز شاهدیم که هیچ نامی از وی از سوی مدعیان دروغین دفاع از حقوق زندانیان نمی آید. تنها به این دلیل بی انصافانه که دیدگاه اینان با خودشان متفاوت است!

* * *

بایستی همگان صدای "چند صدای" همه ی زندانیان سیاسی باشند، به دور از هر باور و دیدگاه... .

سروش سکوت