۱۳۸۹ دی ۸, چهارشنبه

انتصابات خرداد 88، تله ی حکومت اسلامی برای اعدام مخالفان واقعیش

 

ایرانیان!
با شوربختی فراوان، آگاه شدیم که هموندان گروه "شاهین شکسته بال شیراز" ِ جنبش ملی ما هستیم، به دست ماموران جنایتکار جمهوری اسلامی بازداشت شدند و اینک در سیاه چال های نظام پلید اسلامی گرفتار هستند؛ شایسته دیدم ضمن یاد کردن از همه ی جانفشانی ها و رزمآوری های گروه شاهین شکسته بال، به عنوان یکی از هموندان جنبش ملی ما هستیم، اندکی درد دل کنم؛ درد دل هایی که همچون خونی درونم فوران می کند و هیچ سکوتی نمی تواند آرامم کند؛

نمی دانم تا کی باید بنشینیم و چشم به اعدام مبارزان درون زندان به دست نظام جنایتکار اسلامی بدوزیم و فقط سری تکان دهیم و سپس به خودمان به زور بقبولانیم که باید سکوت کنیم و هیچ چیز نگویم؛ چرا که به سود شرایط فعلی نیست که حرف های دلمان را بزنیم.
اما آخر این سبز اصلاحات برآمده از نزاع انتخاباتی چیست که بچه های ایران هر روز باید قربانی جاه طلبی مشتی اصلاح طلبِ سبز اندیش ِ خمینی دوستِ تازه به دوران رسیده ی بی سوادِ سیاسی بشوند! مگر آرش رحمانی پور و محمدرضا علی زمانی و فرزاد کمانگر و علی صارمی و... که اتفاقا مبارزان واقعی علیه جمهوری اسلامی بودند، چه گناهی کرده بودند که یک دفعه پس از انتصابات لعنتی حکم هایشان به اعدام تغییر پیدا کرد و قربانی نتایج انتخابات و حرکت اصلاح طلبی شدند؟

مگر حامد روحی نژاد چه گناهی کرده بود که با آن بیماری ام اس ابتدا به اعدام و سپس به تبعید و حبس طولانی محکوم شود؟

مگر بچه های جنبش ملی ما هستیم درون ایران چه می خواهند و چه می خواسته اند که باید به خاطر جاه طلبی های کسانی چون موسوی و کروبی که هنوز دادِ تقلب انتخاباتی سر می دهند و روبه صفتانه به دنبال رای های گم شده یشان هستند، به زندان بیافتند و اعدام شوند؟

نه، دیگر باید سکوت را بشکنیم و همه ی دردهای مانده در دلمان را بازگو کنیم. یک سال و چند ماه از انتصابات لعنتی رژیم ولایت وقیحه می گذرد؛ انتصاباتی که تنها تفاوتش با دوره های قبلی در این بود که این بار حکومت فریبکارانه مردم را به صندوق های رای کشاند تا شور حسینی به پا کند و با برپا کردن جنبش انقلابی-اسلامی اصلاحات آن را مردمی بنامد و همه ی صداهای واقعی و کارساز ضد خود را به نوعی تخت الشعاع چیزی به نام سبز قرار داده و آن را خفه کند. و شگفتا که بسیاری از مبارزان واقعی سیاسی و اپوزیسیون واقعی ضد نظام هم که برخلاف سبزها، تازه به دوران رسبده نبودند، به هیپنوتیزم پس از انتخابات گرفتار شدند!

به عنوان یک جوان درون ایران از بسیاری خبرگزاری ها و مبارزان و کنش گران سیاسی- اجتماعی گله دارم که چرا کارهای بزرگ و ایران مدارانه ی بچه های جنبش ملی ما هستیم را درون ایران نادیده گرفتند و سکوت کردند و حتا به تخریب هم پرداختند.

مگر ندیدید و نشنیدید که اعضای جنبش ملی ما هستیم در درون ایران چقدر پرچم شیر و خورشید نصب کردند و چه برنامه های فرهنگی و سیاسی سودمندی داشتند؟
تجمع مقابل نانوایی ها را چه؟ آنها را هم ندیدید؟ گردهمایی پاسارگاد را چه؟ تجمع مقابل سفارت ملخک امارات و پارک ملت در محکومیت توهین به خلیج پارس و بی کفایتی ایران را چه؟ ندیدید؟ نشنیدید؟ یا خود را به کوری و کری زدید؟
تهیه ی پرچم سه رنگ شیر و خورشید به وسیله ی گروه ایران زمین شیراز
و حالا هم، همه را هنوز جو انتخاباتی دیوانه کرده است و در برابر دستگیری ها و کشتارهای اعضای جنبش ملی ما هستیم سکوت می کنید.
دستاورد سبز اصلاح طلبی چه بود؟ جز کشته شدن نداها و سهراب ها و اشکان ها و جز لو رفتن کارهای اساسی مبارزان واقعی جمهوری اسلامی؟

امروز دو نفر(و شاید هم بیشتر، مگر جمهوری اسلامی راست می گوید؟) دیگر از مبارزان حکومت اسلامی اعدام شدند. آنها نیز مثل آرش رحمانی پور و محمدرضا علی زمانی و حامد روحی نژاد پیش از انتصابات دستگیر شده بودند و تا آن زمان برای هیچ کدام حکم اعدام صادر نشده بود؛ اما به یک باره به اعدام محکوم شدند!

اما بی گمان فرزندان ایران زمین و به ویژه بچه های جنبش ما هستیم بار دیگر حرکت های ملی و ایران دوستانه ی خود را آغاز خواهند کرد؛ و راه گروه هایی چون شاهین شکسته بال را دنبال خواهند کرد

ما هستیم تا ایران هست

موجم اگر می روم
گر نروم نیستم

سروش سکوت
7 دی ما 2569

= = =
پی نوشت:

گروه ایران زمین شیراز: به ياد جانفشاني ها و مبارزات شبانه روزي گروه هميشه قهرمان و سرافراز پارس »»» گروه شاهين شکسته بال شيراز ««« که هم اکنون در زندانهاي کثيف ترين نظام جهان ولايت وقيه منتظرند تا ما به خود آييم و نظام پوشاليشان را در هم بکوبيم ... تا آن روز ما هستيم ما هس________________تيم

با سپاس از گروه ایران زمین شیراز


۱۳۸۹ دی ۶, دوشنبه

خِرَدِ نامیرا؛ به مناسبت 5 دی ماه، روز درگذشت زردشت



* به نام اهورامزدا، بزرگ دادار آفریدگار، آفریننده ی خوبی و سودمندی، نیکی و زیبایی، پروردگار بهی و هر چه بهتر و هر که بهترین است. سپاس او را و باران ستایش و درود، نثار بر بهترین مهتران، گرامی ترین ارجمندان، مه مهان و بلند بلندان، آموزگار نیک های سه گانه، ستایشگو و سرایشگر ِ زیبایی ها و خوبی های هزارگانه، پیامبر راستین و راستان، پیرو و پیشوای امروز و باستان، ستاینده ی راستی و رادی و نیکی و پاکی، دارای فره ی درخشان ایزدی، دشمن اهریمن دروغ و بدی، نمازگزار آتش، و زمین، و آفتاب، و روشنی و خاک و آب، بهترین افسانه گوی افسانه ی زندگی، ساقی سرخوش پیمانه ی زندگی، فرستاده و پیامگزار بغان، پیر مغان، سر و سرور سرآمدان و سرمدان، رد ِ بخردان و بخرد ِ ردان، پیک اورمزد، امین امشاسپندان و ایزدان، بهین فرزند زمین و آسمان فرمند زردشتِ سپنتمان... .
(برگرفته از: موخره ی از این اوستا؛ م.امید.مهدی اخوان ثالث)

روز خیر (خور) از ماه دی، یازدهمین روز دی ماه باستانی، پنج دی ماه خورشیدی

زردشت این آموزگار راستین ایران زمین، در روزگار تحجر دینی مغان ماد و آیین های انحرافی که به نام مهرپرستی برآمده بود، به راهنمایی، آموزش، خردورزی، نیکی و شاد کردن مرمان ایران زمین پرداخت. در آن زمان مغان و روحانیان ماد، قربانی کردن حیوانات و آلودن آتش را، سبب شادخواری خود می دانستند و با افکندن گوشت حیوانات قربانی شده در آتش، گوشت را نیز تباه می کردند. زردشت، غریوهای مستانه همراه با قربانی و تباه کردن آخشیج ها(=عناصر) را ناروا دانست و مردم را به پاک نگاه داشتن آخشیج های چهارگانه رهنمون کرد.

نامِ زردشت(=زرتشت) در اوستا "زَرَثوشتَرَ" به دو چم(=معنا): یکی "دارنده ی شتر زرد" و دودیگر "دارنده ی روشنایی زرین رنگ" نام بنیادگذار و آموزگار کیش زردشتی یا مزدیسنا(یسن و یسنا به چمِ ستایش) یا دین بهی و سراینده ی گاثاها یا پنج گاهان(کهن ترین بخش اوستا) است؛ او را با پیش-واژه ی "اشو" به چمِ پاک و راستگو و پس-واژه ی "سِپیتمان" -که نام خانوادگی و دودمان زردشت است- نیز می خوانند.
هرچند که در هیچ جا (چه گاتاها یا نوشته های کهن دیگر) زردشت همچون بودا، از خود به نام یک پیامبر و پیشوای دین یاد نکرده است و بیشتر آموزگار و راهنما، خویشتن را نماینده است، اما آیین خردگرایانه و مهرجویانه ای که زردشت به پشتوانه ی فرهنگ ایرانی و به ویژه براساس سه فروزه ی اندیشه ی نیک، گفتار نیک و کردار نیک برجای نهاد، دستاورد یگانه ای بوده، هست و خواهد بود.

- چند کلام از گاثاها، سرودهای کهن اشو زردشت:

"ای مردمان، کوشش کنید تا به درستی دریابید که از دروغ و فریبندگی پرهیز کرده و از پیشرفت و گسترش آن خودداری کنید، پیوند خویش را با دروغ بگسلید و بدانید آن خوشی و شادمانی که از راه دروغ و بدبختی و بیچارگی دیگران بدست آید، جز مایه ی رنج و اندوه، چیزی به بار نخواهد آورد و تبه کاران و دروغ پرستان و نابکاران و پیمان ناشناسان که در پی تباهی درست کارداران هستند، به راستی رامش زندگی و آرامش روان خود را از کف خواهند داد."
(یسنا، هات 53، بند 6)

"خردمندِ پارسا، با اندیشه، گفتار و کردار و وجدان خود، به افزایش و گسترش راستی یاری می رساند. هستی بخش دانا (اهورامزدا) به چنین کسی در پرتو منش پاک، توانایی مینویی (خَشَترا) خواهد بخشید و دستیابی به چنین بخشش نیکی را خواستاریم."
(یسنا، هات 51، بند 21)

سرانجام، آموزگار ایران باستان، اشو زردشت پس از پایان خویشکاری خود که آموزش رامش و آرامش و راستی و رسایی و خرد و دانش و شادی و نیکی به آدمیان بود، آن گاه که در پایتخ -شهر بلخ- به سر می برد، به گاه هفتاد و هفت سالگی، هنگامی که گشتاسب کیانی و پسرش اسفندیار –فرمانروای بلخ- بیرون رفته بودند، پادشاه تورانی، ارجاسب که دشمن دیرینه ی ایرانیان بود، از فرصت استفاده نمود و توربراتور، فرمانده ی سپاه خود را با لشکری بسیار به ایران فرستاد. لشکر تورانی، دروازه های بلخ را به رغم همه ی دلاوری های ایرانیان در هم شکستند و هنگامی که اشوزردشت و گروهی از یارانش در آتشکده ی بلخ سرگرم نیایش بودند، با یورش سپاهیان مهاجم، همه جان سپردند. زردشت گرچه از جهان رفت و از دیده ها نهان گشت، لیکن روان پاکش همراه با اندرزها و آموزش های جاودانه اش، پیوسته زنده ماند. به گونه ای که پس از هزاران سال نام بلندش هنوز بر سر زبان ها و فروغ مهرش در درون دل هاست.

آنچه دراینجا شایان افزودن است، آن است که ایرانیان هیچگاه برای هیچ کس سوگ نمی گرفتند و برای همین بر سر نمی زدند و مویه سر نمی دادند، وانکه با بزرگ داشت اندیشه ی درگذشتگان، یاد آنها را گرامی می داشتند.

- در شاهنامه آمده است: گیومرث(=جان نیستی پذیر، نخستین انسان) پس از کشته شدن فرزندش، سیامک، در سوگ جوانمرد ناکامش، جامه ی "پیروزه رنگ" بر تن می کند:

همه جامه ها کرده پــیروزه رنگ
دو چشم ابر خونین و رخ با درنگ

- امروز نیز، زردشتیان، این پاسبانان راستین فرهنگ ایرانیان، در مراسم درگذشت خویشان (به ویژه در ماه فروردین که ماه روان و فروهر درگذشتگان است) لباس سپید بر تن می پوشند.

-  روز-مرگ اشوزردشت سپیتمان در ماه دی است؛ دی از ریشه ی اوستایی "دَئوتُشو" و به چم ِ دادار و آفریدگار است. از آنجایی که در گاهشماری باستان برای هر روز، به جای شماره، نامی بوده است (همچون اورمزد روز، که یکمین روز از هر ماهی بوده است)، و اگر نام آن روز با نام آن ماه یکسان می شده (همچون مهر روز از مهرماه که می شود جشن مهرگان) آن روز را جشن می گرفتند؛ چون در ماه دی چهار روز به نام دادار و پروردگار است (دی به دین، دی به مهر، دی به آذر و اهورامزدا که روز نخست است) پس در این ماه چهار جشن ماهانه هست که اگر جشن شب چله و جشن گاهنبار مَیدیاریم گاه (جشن های شش گانه ی گاهنبار که جشن های آفرینش جهان است) که گاه آفرینش جانوران است را نیز بیفزاییم، بنابرین در یک ماه شش جشن هست. و این خود آشکارا، گویای آن است که چیزی به نام سوگ و غم از دست دادن در فرهنگ ایرانی نمی توان یافت.

- افزون بر اینها، پشتوانه و سَر ِ مایه و خمیرمایه ی فرهنگ ایرانی که شادی و جشن و زندگی بخشی به جای غم و سوگ و مرگ اندیشی است، پس از پیروزی خونین نوکیشان مسلمان و برقراری اسلام در ایران نیز در اندیشه و گفتار شاعرعارفان و درویش کیشان هم راه یافت و چند نمونه ازآن:

1) مولانا، در قصیده ای دل انگیز در سفارش شادی حتا به گاهِ مرگ این و آن و دوری از مرده پرستی و داد و فغان می گوید:

بیــــا تــــا قــــدر یـــک دیـــگر بـدانیم
کــــه تـــا ناگـه ز یـــک دیـــگر نمانیم

غــــــرض‌هــا تیــــره دارد دوستی را
غــــــرض‌هــا را چـــرا از دل نــــرانیم

گهی خوشدل شوی از من که میرم
چــرا مـــرده پـرست و خــصم جانیم

چو بعد از مــرگ خواهی آشتی کرد
همه عمــــر از غـــمت در امتحــانیم

کنــــون پنــــدار مــــردم آشتــی کن
کـــه در تسلیـــم مــا چون مردگانیم

چو بــــر گـــورم بخواهی بوسه دادن
رخــــم را بــوسه ده کاکنون همانیم

خــــمش کن مـــرده وار ای دل ازیرا
به هستی متهم مـــــا زین زبــــانیم

2) حافظ در سروده ای که به ساقی نامه سرشناس است و حکم وصیت نامه ی او را دارد می گوید:

من از آن که گردم به مستی هلاک
به آیـــین مستـــــان بـریدم به خاک

بــه آب خــرابـــــات غــســـلم دهید
پـــس آنگــــاه بر دوش مستـم نهید

بـــه تـــــابوتی از چوب تــــاکم کنید
بـــه راه خــــــرابــــات خـــاکم کنید

مـــــریزیـــد بــــر گور من جز شراب
میـــاریــد در مـــاتمم جـــز ربـــــاب

مبـــادا عــزیــزان کــه در مــرگ من
بنــــالد به جــز مـطــرب و چنگ زن

تو خود حافظــا سر ز مستی متاب
که سلطان نخواهد خـراج از خراب

3) وحشی بافقی از چامه سرایان سده ی دهم، نیز در سفارشنامه ی واپسین(=وصیت نامه) خود این گونه می سراید:

روز مرگم، هر که شیون کند از دور و برم دور کنید
همـــه را مســــت و خراب از مــــی انــــگور کنید

مــــزد غـسـال مـرا سیــــر شــــرابــــــش بدهید
مستِ مست از همه جـــــا حـــال خرابش بدهید

بــــر مــــزارم مــگــذاریـــــــد بـیـــایــــد واعــــــظ
پـیــــــــر میخـــــانه بخواند غــزلــی از حــــافـــظ

جــــای تــــلقــیـن به بـــالای سرم دف بـــزنیـــد
شاهـــــدی رقــــص کنـد جمله شما کـــف بزنید

روز مرگــم وســـــط سینه ی مــــن چـــاک زنیـد
انــــدرونِ دل مــن یــــک قـلمه تـــــاک زنـیـــــــد

روی قــبـــــــرم بنویـسیــــــد وفــــادار بــــرفـــت
آن جگــــر سوخته، خستـــه از این دار بــــرفــت

با این چند نمونه جای هیچ پرسش یا گمانی نمی ماند که چنین بینش شگرف و عمیقی ریشه در هیچ باور غیر ایرانی یا اسلامی ندارد، وانکه برآمده ی از پیشینه ی اندیشه و فرهنگ نیاکان است، که در آیین زردشت نیز به گونه ی جشن های پی در پی و پرشمار رخ می نماید.

***

جا دارد در این بخش، ببیتکی چند از سروده ی "از این اوستا"ی اخوان ثالث بیاوریم، که به حق او را باید فرزند خرد و زبان زردشت نامید؛ خردی که نخواهد مرد:

ایــن اوستــا، فسانــه های کهن
نــو کند نــو، به سحر ساز سخن

گویــــدت ایــن که: روزگار نکُشت
آتــــش پــاک و روشــن زرتــشت

او دگــربـــــاره زاد و زایــــد نیــــــز
زادنــــی راستــــی شگـفت انگیز

ایـن زمـــان گــرچه بـا هزاران رنگ
تـــرکتــازی کنـــــد فســـاد فــرنگ

گَنـــد و نــنگ عـرب زننده تر است
ایــن کـهن غم تبـه کننده تر است

دیـــــــن و دنــــیا و شعـــر و سرود
جـــشن و آیـــین و آفـــــرین و درود

هـــرچــه نغز است و نیک و زیبایی
هـــرچــه پـــاک و اهــــور مـــزدایی

ایـــن کـــهن اهـــرمـن بِــبُرد و بــَرَد
کشد و کشته است، خورد و خَورَد
 
فرجام یافت بدرود و رامش و شادی

سروش سکوت
5 دی ماه

===
سرچشمه:

سرودهای اشوزردشت؛ برگردان موبد فیرو آذرگشسب
از این اوستا؛ مهدی اخوان ثالث(م.امید)

۱۳۸۹ دی ۴, شنبه

کجاست دم مسیحایی و گرز فریدونی و نور زرتشتی که برهاند حبیب ما را؟



مسیحا! در زادروزت، کجایی که دارند "حبیب الله" را به نام ِ "الله" و به حکم ِ "حزب الله" و به جرم ِ "محارب بالله" به دار می آویزند؟

مسیحا! واپسگرایان ِ تمامیت خواه، به صلیبِ واماندگی، کالبدت را زمینگیر کردند و روانت را آسمانی.

مسیحا! سده ها پیش، صلیب، کمر ِ جسمت را شکست. اما سده ها پس از تو، هنور دارها و صلیب ها شکسته نشده اند و گردنِ مسیحانِ جوانمردی چون تو را می فشرند.

ای میترا! در زادروزت، کجایی که دارند "فریدون ها و کاوه های ایرانت" را به دار می آویزند؟

ای میترا! چه خفته ای؟ به پا خیز... درفش کاویانی و گرز فریدونی برکش و به درآی. تا پرچم اهریمنان تازی را پایه پایین کشی و فرق ِ بی عدالتی و اهرمن خویی و اعدام را برشکنی.

ای زردشت! در روز درگذشتت، کجایی که کوردلان ِ تنگ چشم، هنوز ترکتازی می کنند و رَدانِ اشونِ جوانمردت را جوانمرگ می کنند و نور را در دل آن ها و در میان ایرانشهر به ظلمات می کشانند.

یک شنبه ای دیگر در راه است. سان دی ای دیگر در پیش رو است. و خورشید طلوع دیگری می کند...  و اما باز در ایرانِ باز هم مانده در بند، از شفق خورشید، خون می چکد؛ خون جوانمردی کرد و دلاور، خون "حبیب" رادمرد.

فردا کودکان انتظار، منتظر ِ بابانوئل اند تا با هدیه ای، خنده و شادی را به لب و دل آنها بدهند و خانواده ها از تب و تاب فرزندانشان خوشنود می شوند.
خانواده ی حبیب اما... آیا خبر پرپر شدن بچه یشان را می شنوند؟!

ای خدا(یی که می گویند هستی)، وِی سرور خردمندی، ای اهورای بی مرگی، ای مزدای یگانه: کجاست دم ِ مسیحایی و گرز ِ فریدونی و نور ِ زردشتی که برهاند حبیب ما را؟

===
پی نوشت:
فردا پنجم دیماه، روز درگذشت اشو زردشت است

سروش سکوت
4 دی ماه 2569

گفتگوی انجام شده با دکتر فریدون جنیدی، شب چله در بیلوکس


پیوند شنیداری چند گفتگوی انجام شده با مهمانان در تالار جنبش ملی ما هستیم بیلوکس

 1) الهه بقراط:


2) شهرام همایون: 


3) بیژن مهر:

4) روناک؛ هموند شکنجه شده ی جنبش ملی ما هستیم در درون ایران:

۱۳۸۹ آذر ۳۰, سه‌شنبه

شب چله ی خورشید و روسیاهی ذغال صفتان



به یاد همه ی آنانی که در این سی و دو سال در ستیز با اهریمن تاریکی و نادانی حکومت اسلامی، کشته یا دربند شدند و پیشکش به همه ی زندانیانی که اکنون در چارچوب چاردیواری سیاه و تار زندان و انفرادی، این طولانی ترین شب سال را در کنار خانه و خانواده نیستند...

***

پس از آن ماه تازی جنون و خون (محرم)، که هیچ رگ و ریشه ای در تار و پود فرهنگ ایران ندارد و عاشقان و دلباختگانش از خمینی تا موسوی، از شریعتی تا مطهری، سرسپردگی خود را به آن بارها و بارها نشان داده اند، در یکی از شادترین، کهن ترین و خاطره انگیزترین جشن های ایرانی به سر می بریم؛ جشنی که یادگاری است از بازگشت مهر و راستی به ایران... پس از هزار سال دوره ی تباه ضحاک و حکومت متجاوز بابل، در زمان فریدون پیشدادی، داد و مهر و راستی جایگزین دشمنی و کینه و دروغ شد. بر این بنیان مهرپرستی، مهرگان و زایش مهر یا میترا و پاسداشت خورشید به بیش از 5500 سال پیش می رسد.

یلدا این جشن شب دراز و راز، همچون جشن های دیگر ایرانی، در درازنای سده ها، آماج خشم و نادانی متجاوزان به ایران از گذشته تا به اکنون بوده و هست. اما به راستی در کمند گیسوان بلند و پیچ پیچ یلدا این دختر آسمان و خورشید چه نیروی نهفته است که تاکنون پرغرور و استوار، خود را بالا نگه داشته و بالیده است و فرزندان ایران، آن را پاس می دارند و بدان دل می بندند و حتا در اوج غم و سوگ و فقر، شادی او را شادمانه جشن می گیرند؟!

آنچه در این نوشتار می آید دل نوشتی است کوچک از زبان چند شهروند ایرانی در درون ایران، که با وجود نداری و بی پولی دردمندانه، یلدا را شادمانه در یاد دارند و با اندک داشته یشان آن را گرامی می دارند؛

هنوز در شهر، ته مانده ای از پرچم های سیاه عزا و ماتم محرم، دیده می شود و روی شیشه ی برخی ماشین ها (که وقتی از مقابل نگاهت با شتاب رد می شوند و به چهره ی راننده می نگری، نیک درمی یابی که از چه قماشی هستند) نوشته هایی همچون: "زینب دوستت دارم! حسین دوستت دارم! لعنت بر یزید" و... به چشم می خورد و البته برخی نیز که معلوم است اهل طنازی و خنده هستند جملات خنده داری را نوشته اند که با دیدن هر کدام از آنها فقط دوست داری بخندی؛ مثلا:
"یزید! مگه اینکه نگیرمت!؟" یا: "یزید خره، گاو منه" ... (ببخشید، این ها را نوشتم که در این شب یلدا کمی بخندیم)
و شگفتا از این مردم که هنوز نمی دانند و یا نمی خواهند بدانند که حسین و یزید و اعقاب و اسلافشان عموزادگان هم بوده اند و سر یک درگیری که نمونه اش در آن سامان برای قبایل عرب عادی بود، به جان هم می پرند و یکی کشته می شود و دیگری پیروز! امان از این دکان بازی و دین کاری!

به هر روی می شود از نگاه مردم خواند که هیچ توجه ای به محرم و صفر که حضرت خمینی رییس شورش 57 هم همه ی داشته و آبرویش را از این دو ماه دانسته بود؛ ندارند... حتا اگر بر لبای عابران خیابان مهری از سکوت خورده است یا چنین می نماید که شهر آرام است و هم شهری ها به دنبال زندگی عادی خودشان هستند، اما از چشم ها و دل ها می شود خواند که هیچ کس چشم دیدن و ماندن جمهوری اسلامی با همه ی متعلقاتش و اسلام پر از خشونت و عزاداریش را ندارند. و ناگاه به یاد این جمله می افتم که:
"هرگز نمی توان یک فریاد را سکوت نامید، اما گاه، یک سکوت، نامی بهتر و رساتر از یک فریاد ندارد!"

در این زمان بامداد روز سه شنبه و جشن یلدا، تصمیم می گیرم برای خرید کمی میوه و آجیل به بازار بروم. تا هم گرفتار راه بندان و ترافیک نشوم و هم زمان بیشتری برای بودن در کنار مردم و خریداران داشته باشم. به هر روی ظاهرا خیلی ها مثل من فکر کرده اند و در این زمان هم ترافیک شده! سرانجام یکی دو ساعت بعد به بازار می رسم. در همان ورودی درب بازار جوانانی را می بینم که گوشی های تلفن همراه خود را به یک دست گرفته اند و با آن دست دیگر هم تخمه و آجیل می شکنند و گرم بگو بخند هستند، سرعتم را کم می کنم تا کمی صدای خنده هایشان را بشنوم؛ شنیدن صدای خنده ی هم سن و سال هایی که از حداقل شادی و تفریح در ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی بی نصیب هستند، حس خوبی به من می دهد. با خود می گویم: چه خوب! انگار از همین الآن مردم یلدا را شروع کرده اند. وقتی این چند جوان در گوشه ای از درب ورودی بازار می ایستند، صدای خنده های زیبایشان که پر از نشاط جوانی است بیشتر می شود. ناگهان یکی از آنها می گوید: "جک جدید را در مورد آخوند جنتی خوانده اید؟" دیگری می گوید: "نه! اما نخوان، بگذار برای شب یلدا بخوان تا بیشتر بخندیم" با آن که مشتاقم جک آنها را (حتا اگر 18- باشد) بشنوم، اما شور و برق چشمانم بیشتر از این روست که این جوانان که شاید خودشان یا هم کلاسی یا دوستانشان در بند باشند، یا کشته شده باشند یا گرفتار احکام ناعادلانه ی دانشگاهی شده باشند؛ اما به یاد یلدا هستند و نیک می دانند که دیکتاتورهای مذهبی که از سنگ قبر نداها و کیانوش ها و مراسم سوگواری آنها در هراسند، نسبت به جشن های ایرانی که ریشه در ملیت ایرانی دارد، چه احساس دارند.

کم کم و آرام آرام از کنار دکان ها می گذرم، از سبد کالای مردم و دیدگان آنها می توان به شدت فقر و نداری که این نظام با کارهای ویران خود به جان مردم انداخته و بر گرده ی آنها وارد کرده، پی برد، خیلی ها که به مرغ فروشی ها یا قصابی ها آمده اند، پول خرید گوشت مرغ یا گوشت قرمز را ندارند و به جای آن بسته های نسبتا ارزان! جگر یا گوشت های منجمد را می خرند. دلم از دیدن این صحنه به درد می آید. یاد پیامکی می افتم که دیشب کسی برای شادباش جشن یلدا برایم فرستاد:
"توي سرماي اين شب طولاني به فکر بي خانه مان هايي که چشم ميزنند
زودتر صبح بشه هم هستي؟"
با خود می گویم: آرزوی این شب یلدا و نوروزم را می گذارم برای اینکه تا یلدای دیگر مردم از دست این حکومت کثیف راحت شده باشند و دیگر روی دیدگان کسی غم ننشیند و در دل کسی درد گرسنگی و نداری نباشد.

خود را به یک مغازه ی میوه فروشی می رسانم، شگفت انگیز است! با این که عمال حکومت ادعا می کنند که پس از حذف یارانه ها فقط قیمت بنزین و گاز گران شده است (بنزین هفت برابر و گاز 8 برابر) و قیمت دیگر کالاها هنوز اعلام نشده، اما به آسانی می توان گرانی سرسام آور کالاها را متوجه شد! انار: هر کیلو سه هزار تومان! هندوانه: هر کیلو هشتصد تومان!... و این هم یک دروغ دیگر دروغگویانی که دروغگویی را هنر می دانند!
از سر تکان دادن و ناخشنودی و ناسزاگویی آشکار مردم می توان به شدت تنفر و انزجار آنها از همه ی دست اندرکاران سیاسی و اقتصادی مملکت از رهبر و رییس جمهور تا... پی برد. واقعا در طول تاریخ فکر نمی کنم نظام سیاسی استبدادی به این منفوری وجود داشته باشد. نمی دانم این هوادارانی که هم (به قول خودشان) اصول گرایان و هم اصلاح طلبان ادعایش را می کنند، کجا هستند. به راستی، آیا نمی دانند که مردم ایران با تمام گوشت و پوستشان از حکومت مذهی خسته شده اند و امیدی به اصلاح آن هم ندارند؟ یاد یکی از سخنرانی های پر از دروغ و همان ادبیات زشت احمدی نژاد می افتم که خطاب به رانندگان و شرکت تاکسی رانی گفته بود: "اگر دیدید کسی به من توهین کرد توی دهنش بزنید و با او برخورد کنید!" شگفتا که دیکتاتورها خودشان هم واقفند که چقدر در چشم مردم منفورند.

کمی میوه می خرم و راهی مغازه ی آجیل فروشی می شوم که صاحب آن یکی از قدیمی ترین بازاریان و از آشنایان نزدیکمان است... تا هم آجیل امشب را از او بخرم و هم پای سخنان دل نشینش با آن گویش تهرونی ناب بنشینم. وقتی به مغازه ی آجیل فروشی می رسم، با تعجب می بینم که مثل هر سال شلوغ نیست... پس از درود گفتن و احوال پرسی، از صاحب مغازه می پرسم که چرا مغازه مثل سال های گذشته شلوغ نیست؟ بازاری با تجربه، آهی می کشد و با صدای محکم و پر خشمی می گوید: " به نحسی وجود آخوندا و دروغگویی مثل احمدی نژاد، از این بهتر هم نمیشه!؟"
راستش از سخن او جا نمی خورم که چرا انقدر علنی و بلند حرف دل همه را می گوید و من نیز که تحت تاثیر جرات فروشنده ی قدیمی بازار قرار گرفته ام، سرم را بالا می گیرم و می گویم: "مهم این است که مردم تحت تاثیر فریبکاری دولت قرار نگیرند و کار خودشان را بکنند و بر خلاف میل آنها عمل بکنند. پس همین که مردم به فکر جشن هایی مثل یلدا و چارشنبه سوری و نوروز هستند، یعنی با عملشان به اعمال دولت نه می گویند."  پای بقیه ی سخنان فروشنده می نشینم؛ فروشنده ای که شاید سواد آکادمیک آن چنانی نداشته باشد، اما آگاهی او از امور اقتصادی و تاریخی در حد یک فارق التحصیل دانشگاهی است. به باور من آگاهی مردم عادی و تجربه یی شخصی آنها از مشکلات اقتصادی به مراتب می توند بیشتر از خیلی از اقتصاددان ها باشد.
پیرمرد، از بدی آب و هوا و کمبود بارندگی سخن می گوید: "سال به سال وضع هوا و آلودگی بیشتر می شود. آن وقت آخوندها می گویند این بخاطر گناهان مردم است! ای لعنت بر آدم دروغگو! این وجود نحس شما آخوندها هست که آسمون را هم به خشم انداخته است و قطره ای از آن فرونمی چکد! دفعه ی قبلی یکی از همین آخوندها در میان مزدوران هم مسلکشان در نماز جمعه گفته بود که لباس های بدن نما و موهای بیرون آمده ی زنان باعث زلزله می شود! یکی نیست به اینها بگوید تنها کشوری که زنانش گرفتار حجاب اجباری به این شدت هستند، ایران است، اما بیشترین آمار مرگ و میر و زلزله هم در این مملکت است! نخیر، به این دلایل نیست که باران نمی آید یا زلزله می آید، بخاطر وجود نحس همین آخوندهاست...!"
برایم جالب است که پیرمردی با این سن و سال اینگونه روشن است. (درد و بلای او بخوره تو سر روشنفکرنماهای مذهبی فریبکار!)

هرچند، اصلا به ماورالطبیعه ی مذهبی باور ندارم، اما سخنان پیرمرد را درست می بینم، چراکه در داستان های شاهنامه و تاریخ هم خوانده ام که حکومت های اشغالگری مثل تورانیان وقتی به ایران یورش بردند و ایران را دچار جنگ کردند، خشکسالی های طولانی مدتی در ایران روی داد، تا اینکه "زو" پسر تهماسب، پادشاه ایرانی دستور پایان جنگ های طولانی مدت میان ایران و توران را داد و بار دیگر با بارش باران، جویبارها جاری شدند... نیز در مورد افراسیاب می خوانیم، او که نماد پتیارگی و ایران-ستیزی تورانیان بود، در یکی از یورش های تورانیان تازی، اقدام به خشکاندن سرچشمه ها در سیستان کرد! و برای همین هم هست که خشکسالی در کنار دروغ برای ایرانیان جز دشمنان اصلی هستند! و شگفتا که اینک نیز ایرانشهر گرفتار دروغگویان و خشکی شده است!

پس از گپی کوتاه با بازاری کهنه کار و خرید آجیل، قصد بدرود گفتن و برگشتن به خانه را داشتم که ناگاه، نوه ی کم سن و نو سال و نوجوان پیرمرد (فکر کنم 15-14 سال بیشتر نداشت) با گوشی همراهش سرود ملی ایران (ای ایران) را گذاشت، اشک در چشمانم جمع شد و در دلم گفتم:
"خدای من، امیدوارم این نسل، که نسل بعد از ما هستند، روی شادی و آزادی میهن را ببینند و در روز آزادی ایران همراه با سرود ملی، پرچم شیر و خورشید را بالا بکشند... خدای من! این آرزوی من آیا تا یلدای بعدی محقق می شود؟!"

به راستی که چقدر بچه های امروز و جوانان فردا، فهم و درک بالایی دارند، درود بر شیر و شرف آن پدر و مادرهایی که اینگونه فرزندان خود را تربیت کرده اند. یاد آن دختر کوچولوی خردسال هفت ساله –مهسا حیدرپور- می افتم، که چگونه با آن زبان شیوه ی کودکان اما با درکی به اندازه ی یک کارشناس سخن می گفت.
درود بر گردآفرید کوچولوها و رستم کوچولوهای ایران زمین!

پس از شنیدن سرود، و با دلی پر از شور آهنگ بازگشت به خانه می کنم، در اتوبوس، جوانی دیگر با گوشی همراهش، آهنگ دل نشینی را گذاشته است که متن شعرش چنین است:

آن دم که مرا می زده در خاک سپارید    
زیر کفنم خمره ای از باده گزارید

تا در سفر دوزخ از این باده بنوشم       
بر خاک من از ساقه ی انگور بکارید

آن لحظه که با دوزخیان کنم ملاقات     
یک خمره شراب ارغوان برم بسوغات...

دل و جانم از شنیدن این آهنگ نئشه می شود. به راستی نفوذ فرهنگ شاد و ضد مرگ و انسان ساز ایرانی، به طور غیر اختیاری در وجود مردم ایران جاری و ساری است. فرهنگی که بر سر و سینه کوفتن و مرگ اندیشی و زن ستیزی را برنمی تابد و عاشق جشن است و شراب و زیبایی های زندگی...

به خانه می رسم... به سراغ کاغذ و خودکار می روم تا شرح آنچه امروز گذشت را بنویسم، تا همگان با خواندن این تجربه ی یک روز بدانند که مردم ایران شاد هستند و هیچ نیروی ویرانگری نمی تواند فرهنگ شاد آنها را تسخیر کند.
مشغول نوشتن می شوم که ناگهان پیامک های شادباش یلدا هم به گوشیم زده می شود، یکی از آنها را که بسیار زیباست در اینجا می نویسم:

" یلدا، دختر سیاه موی بلندبالا، یادگار نیاکانی میهن، میوه ی پاییزی ایران، عروس زمستان، در راه است... او را بر سفره ی مهر بنشانیم، و با نسل فردا پیوندش دهیم، ایرانی بودن را فراموش نکنیم... پیشاپیش یلدابتان شادباد!

...و آری، یلدا می ماند، تا ایرانی و ایرانی می ماند و می آموزد که جبر هماره ی تاریخ این بوده و هست که: زمستان می رود و رو سیاهی به زغال می ماند!

***
بیایید در این شب یلدا که همگی در کنار خانواده و جای گرم و بر سر سفره ی رنگین چله نشسته ایم، همگی با هم زمزمه کنیم که:

روزها و شب های همیشه یلدای زندانیان به صبح ِ آزادیشان نزدیک باد

پایان شب سیه، سپید است
یلدا، جاودان است

سروش سکوت
30 آذرماه (یلدا) 2569

۱۳۸۹ آذر ۲۲, دوشنبه

شادباش پرواز پیروزمندانه ی کانال یک به ایران و اروپا


رقص پیروزی چه زیباست...

یاران، ایرانیان!
دقایقی پیش، جنبش همیشه سرفراز ما هستیم به یک پیروزی بزرگ دست یافت. 
با وجود همه ی سانسورها، کارشکنی ها و ناجوانمردی های عوامل پیدا و پنهان جمهوری اسلامی، برای قطع صدا و تصویر کانال مردمی و ملی یک از ایران، به همت اعضای جنبش ملی ما هستیم و ایرانیان وظیفه شناس و میهن پرست پس از 168 ساعت تلاش مداوم، بالاخره، در صبحگاه امروز، هزینه ی پخش ماهواره ای کانال یک در ایران و اروپا مهیا شد.

بی گمان این پیروزی و این رای آری هم میهنان به کانال یک، جنبش ما هستیم و سخنگویی شهرام همایون، پیروزی همگی شبکه های لس انجلس ضد جمهوری اسلامی است.

168 ساعت پرواز پر افت و خیز هواپیمای تلویزیون کانال یک، زیباترین پرواز زندگی تک تک ما بود... انگار هر کداممان بال درآورده و در آسمان نیلگون ایران به پرواز درآمد بودیم... تا چشمهایمان را بشوییم، دل هایمان را بپیراییم و با آن روح جلایافته به ایرانمان بنگریم...
خلبان همیشه سرفراز این پرواز هیچ کس نیست جز شهرام همایون، سخنگوی راست و درست جنبش ملی ما هستیم؛ که در این پرواز فروتنانه و جان برکف بیش از 168 ساعت برنامه ی مستمر را گذاشت، تا ایرانیان یاد بگیرند که چگونه پرواز کنند و بفهمند که در بال های بسته ی آن ها چه نیروی بزرگی است؛ نیرویی که کرکسان زشت خوی را بال و پر می شکند و عقاب وار بر ستیغ البرز کوه اوج می گیرد. شهرام همایون، همو که در این راه دراز آهنگ و بیوناک، بهترین سال های زندگیش را در راه سرفرازی ایران و آگاهی ایرانی گذاشت.
جا دارد در اینجا از تلاش ها و جان فرسایی های همه ی هموندان کانال یک و جنبش ملی ما هستیم و همه ی یاری گران نقدی و غیر نقدی کمال سپاسگزاری صورت گیرد.

ای کاش همیشه از این پروازها برای ما باشد تا چگونه پریدن را یاد بگیریم؛
و انگار از برکت پرواز کانال یک و نیروی ما هستیم برفراز آسمان ایران، پس از مدت ها ابرهای باران آور هم در آسمان مه گرفته دیده می شود...

این پیروزی را در این دقایق صبح زیبا و نقره گون ایران از طرف خودم و همه ی یاران درون ایران شادباش می گویم
ما هستیم

ساحل افتاده گفت، گرچه بسی زیستم
هیچ نه معلوم شد، آه که من کیستم

موج ز خود رفته ای تیز خرامید و گفت:
«هستم اگر می روم، گر نروم نیستم»

سروش سکوت

22 آذر ماه 2569

۱۳۸۹ آذر ۲۰, شنبه

روز جهانی کوهستان گرامی باد


ای دماوندِ سرکَش
ای شکوهِ بی پایان
ای ستایشگرت، ستارگان

در غبار ِ دامانت
جستجو توان کرد،
صدها سرگذشتِ ناگفته ی کتاب های دوران

خاموش و زیبا بنشسته ای،
این گونه مهربان

بر صخره هایت درود
بر دره هایت درود
بر چشمه هایت که دارند،
شور و نشاط آبشاران درود

در پرده های باران
در هوای بهاران
می گیرد شکوهت،
صد طراوت

در جویبار ِ بادِ سکرآور ِ فروردین
می ریزد به هر گوشه،
عطر ناب گل بوته هایت

خاموش و زیبا بنشسته ای،
این گونه مهربان

ای تو سنگر ِ امید
ای باغ ِ گل بوته ها
ای ساییده سر بر آسمان
ای که بر تو خیره مانده چشم ِ جهان

خاموش و زیبا بنشسته ای،
این گونه مهربان...

***
سازمان جهانی خواربار (FAO)، نهاد وابسته به سازمان ملل متحد، از سال 2003 میلادی، روز 11 دسامبر برابر با 20 آذر را به نام "روز جهانی کوهستان" نام گذاری نموده است؛ هدف این نام گذاری، پی بردن مردمان به اهمیت کوه در اکوسیستم و محیط زیست، فرهنگ سازی برای پاکیزه نگاه داشتن بستر کوه ها و پاکسازی آلاینده ها از دامنه ی کوه ها و نیز بالا بردن فرهنگ کوه پیمایی در کشورها است.
همچنین هر ساله برای این روز، شعار ویژه ای در نظر گرفته می شود؛ شعار امسال فائو در روز جهانی کوهستان "جوامع کوه نشین و مردمان بومی" است.

بی گمان پیوستگی زنجیره وار بخش های گوناگون زیست بوم و کائنات به گونه ای است که اختلال در هر بخش، سبب بروز آشفتگی و نابسامانی در دیگر بخش ها می شود. برای نمونه، آتش سوزی یا آلودگی کوه ها، جنگل ها، آب ها و یا فرسایش خاک و آلودگی آن، تاثیر ناگواری بر زندگی انسانی و حیوانی و نیز خود طبیعت دارد. وجود مواد آلاینده در کوه ها که بیشتر به وسیله ی انسان ها تولید می شود، سبب آلودگی آب و هوا و آلودگی هوا سبب بیماری و حتا مرگ باشندگان(انسان ها، حیوانات و پرندگان) می شود.

امروز، همزمان با روز جهانی کوهستان، اجلاس تغییرات آب و هوایی نیز برگذار شده است. روند گرمایش روزافزون هوا، آب شدن برف کوهستان ها و تغییرات فاحش اقلیمی، فجایعی هستند که کل کره ی زمین را در خطر نابودی نهاده است. نوک پیکان و عامل اصلی این آلودگی ها و گرمایش زمین، خود انسان است.

در شرایطی روز جهانی کوهستان را پشت سر می گذاریم که در کشور خود ما نیز اوضاع زیست محیطی و روند تخریب های انسانی محیط زیست به طرز وحشتناکی در حال انجام است. آتش سوزی های گسترده ی جنگل های گلستان، جنگل ابر در سمنان، جنگل های مریوان و بسیاری جاهای دیگر، که با بی تفاوتی مسولان درون ایران روبرو است، گوشه هایی تلخ و تاریک از روند نابودی کشور عزیزمان ایران است.

بر سر کار بودن حکومتی که سازمان هایش همچون میراث فرهنگی یا محیط زیست، کوچک ترین توجهی به این وضع بحرانی ندارند، زنگ هشداری است برای همه ی ما (به ویژه هم میهنان درون مرز) که با توجه به سانسور گسترده حتا در زمینه ی فرهنگی و مسائل زیست محیطی -و در شرایطی که اخیرا سازمان میراث فرهنگی و گردشگری هر گونه مصاحبه در مورد اوضاع نابسامان میراث فرهنگی و محیطی را ممنوع کرده- تک تک ما در درون ایران به عنوان شهروند خبرنگار، گزارش این تخریب ها و ایران-سوزی ها را به گوش مراجع بین المللی برسانیم.

بی گمان جوانان درون ایران که تجربه ی انجام وظیفه ی شهروند خبرنگاری را در مورد مسائل پس از انتصابات پشت سر گذاشته اند، می توانند این وظیفه و خویشکاری ملی را نیز به خوبی انجام دهند.

به امید روزی که در ایران ما، حکومت، دولت و نهادهایی بر سر کار باشند که برای وجب به وجب خاک این سرزمین کهن و زیبا ارزش و مسولیت قایل باشند.

با مهر و سپاس

سروش سکوت
20 آذر 2569

۱۳۸۹ آذر ۱۴, یکشنبه

اعدام نه! اساس نامه ای برای فردای ایران، به پیشنهاد جنبش ملی ما هستیم


این منشور، درسی است از نیاکان ما، برای امروز ما و یادگاری است برای فردای فرزندان ما؛ تا دیگر هیچ کس، پَروایِ آن را نداشته باشد که در سپیده دمی گرگ و میش، چارپایه ای چوبی را از زیر پاهای تکیده و لرزان انسانی خالی کند.
تا دیگر هیچ روح ِ بیماری نباشد که به خود رخصت دهد و جانی را از انسانی دیگر بستاند.

*** 
"همه ی ستیز من، با اهریمن ِ تاریکِ نادانی است؛
اما برای زدودن آن شمشیر برنمی کشم،
وانکه چراغ ِ دانش بر می افروزم."
(زردشتِ پاک، آموزگار ایرانی)

1)     لغو کامل حکم اعدام.

2)  شناسایی 52 تن (افزون بر این نیز می تواند باشد) از سران "جمهوری اسلامی" که نماد جرم و جنایت و کُشت و کُشتار جوانان این مرز و بوم در 32 سال گذشته اند و محاکمه و مجازات آنها در یک دادگاه ملی با نظارت ناظران جهانی و فرمان بخشش همگانی ماموران امنیتی و روحانیان حکومتی برای گروندان به توده های مردمی.

3)  بخشودگی همگانی محکومان جرایم اقتصادی و مالی. (در فردای ایران، هیچ کس برای فقر زندانی نخواهد شد)

این سه بند، بخشی از اساس نامه ای است که از سوی جنبش ملی ما هستیم به وسیله ی سخنگوی این جنبش –آقای شهرام همایون- و به پیشنهاد هموندان جنبش ملی ما هستیم، بیان شده است.

خرسندم به عنوان یک ایرانی و هموند کوچکی از جنبش ملی ما هستیم در درون ایران، و نیز یکی از قربانیان اعدام های حکومتی  و قتل های سیاسی، خشنودی و شادمانی خود را از این منشور بیان دارم.

برای نسل ما که بهترین سال های عمرمان را با وجود یک حکومت تباهگر با پس زمینه ی مذهبِ اسلام ِ شیعه ی دوازده امامی و نبود ِ یک حکومت ملی برخاسته از خواست مردمی، در رنج اشغال میهن، تبعید ناخواسته، دوری از خانواده، از دست دادن عزیزان و ده ها درد جانکاه دیگر گذارنده و اینک نیز می گذارانیم؛ برای ما که شاهد خشونت عریان این حکومت و نهادینه نمودن این خشونت در وجود همگان بودیم، هیچ نسخه ای نمی تواند کارآمدتر از مهر و بخشش و نبرد با خشونت و اعدام باشد.

بی گمان، جمهوری اسلامی از نگرش بررسی تطبیقی تاریخ (مقایسه با نمونه های مشابه کنونی) سیاه ترین دوره در تاریخ بزرگ و پُر اُفت و خیز ایران است.
هرچند بارها این ندا را سر داده ایم که کشورمان، هزار و چهار سد سال است که زیر یوغ بیگانگان به سر می برد و جز دوره هایی انگشت شمار از نظر سیاسی، دینی، ملی و فرهنگی، ایرانی نبوده است. اما حکومت اسلامی کنونی، در زمانه ای که بیشتر کشورهای جهان توانسته اند از چنگ و بند حکومت های استبدادی رها شوند، سیاه ترین است و در این هیچ شکی نیست.

خشونت میدان کاج سعادت آباد، و قتل آشکار و بُهت برانگیز مردی به دست همسرش در خیابانی در کرج (یا استان البرز، فرقی نمی کند!)، در روز روشن و در برابر دیدگان بی تفاوت مردم و پلیس (به اصطلاح) امنیت، کشتن و اعدام سیاسی، غیر انسانی و زشت شهلا جاهد به دست نوجوانی به نام علی محمدخانی (و در واقع با فرمان رییس قوه ی قضاییه و رهبر سید علی خامنه ای و ناجوانمردیِ ناصر محمدخانی)، قطع دست متهمان محکوم به دزدی و ده ها اعدام دیگر، تنها اندکی از جنایت هایی است که در همین یکی دو هفته ی گذشته در ایران زیر حاکمیت حکومت اسلامی روی داده است.

بار دیگر، با اعلام انزجار از حکم اعدام و محکوم کردن آن در هر نوعش، آمادگی خود را برای مبارزه با آن و پیوستن به حرکت های ضد خشونت و اعدام و شکنجه با هر نوع طرز فکر و مرام سیاسی-عقیدتی بیان می داریم و معتقدیم حتا برای جنایتکاران و نسل کشان نیز نباید این حکم غیر انسانی انجام گیرد. همانگونه که "مام جلال طالبانی" رهبر کردهای مخالف عراق –که همه ی خانواده اش به دست صدام حسین کشته شده بودند- حتا زیر حکم اعدام صدام را امضا نکرد و هنوز نیز از مخالفان حکم اعدام محسوب می شود. ما نیز هم صدایی خود را با همه ی مخالفان این حکم قبیله ای و ضد انسانی در سراسر جهان اعلام می کنیم، زیرا باور داریم:

اعدام، خود جرم است.
اعدام، تکرار و تداوم جرم است.
اعدام، قتل نفس است.
هیچ خرد و منطقی نمی تواند و نباید اعدام را بپذیرد.
این جرایم هستند که باید اعدام شوند نه مجرمان... .

نیک می دانیم و بسی امیدواریم که روز خوب میهنمان نزدیک است و در آن روز خوب:

چوب های اعدام را می شکنیم و بر بلندای آنها پرچم ورجاوند و سپنتای شیر و خورشید خواهیم زد و با طناب های دار، آنها را خواهیم افراشت.
آخرین چیزی که اعدام خواهد شد، حکومت و احکام اسلامی است که سرچشمه ی جرم و جنایت و قتل و بزه هستند.
به طور نمادین در میدان اصلی شهر، جوخه ی شکسته و ویران شده ی اعدام را خواهیم نهاد، تا نشانی باشد از ایرانی که در آن حکم اعدام وجود ندارد.
کشتارگاه اوین و بند اجرای احکام را به پرورشگاه جرم ستیزی و انسان سازی مجرمان تبدیل خواهیم کرد... .

یگانه پشتوانه ی ساختن ایران بر بنیان عشق و بخشش و دوری از دشمنی و دروغ و کینه، و بهترین وسیله برای اندر کردن مهر در سینه ها، "فرهنگ کهن ایران زمین" است؛ فرهنگی که کشتن و آزردن دیگران را بر نمی تابد و انتقام را حتا برای دشمنان، زشت و ناپسند می داند.

در اینجا، به دو نمونه ی تاریخی از دشمنی ایرانیان با اعدام و کشتن در بندان و زندانیان (حتا دشمنان ایران) اشاره می کنیم:

1)  در هفت هزار سال پیش، هنگامی که ایرانیان به فرماندهی و فرنشینی آفریدون شاه پیشدادی و کاوه ی آهنگر توانستند بر ضحاک ماردوش و بابلیان متجاوز چیره شوند، زمانی که ضحاکِ پتیاره و جنایتکار را در البرز-کوه شکست می دهند و به بند می کشند، از کشتن او خودداری می کنند؛ زیرا به باور ایرانیان:

نخست) کشتن انسان ها حتا اگر اهریمن خو و بدکردار باشند، سبب به هم ریختن سامان هستی و بروز آشوب و آشفتگی و پتیارگی می شود.

دو دیگر) ایرانیان با کشتن زندانیان بی دفاع و در بند مخالف بوده اند و آن را نشانه ی ناجوانمردی می دانستند؛ زیرا بر این باور بودند که جان، دهشی مزادیی است و هیچ انسانی نمی تواند در جایگاه دادگری آن را بستاند و این بد کیش و بد کنشی است.

فردوسی در بخش پایانی نبرد فریدون و کاوه با ضحاک، اینگونه می گوید:

ز بـــالا چـو پــی بـــر زمیــن بـــرنـهاد
بیــــامد فـــریــدون بــه کــــردار بـــاد

بــــدان گــرزه ی گـاوسـر دست بـرد
بــزد بر سرش، تـرگ بـشکست خرد

بیــــامد ســــروش خــجـسته دمــان
مـــزن، گـــفت، کــو را نیـــامد زمــان

همیدون شکـسته ببندش چو سنگ
ببــــر تــا دو کــوه آیــدت پـیش، تـنگ

بـــه کـــوه انـــدرون بـــه بود بـند اوی
نیـــــاید بــرش خویــش و پــیوند اوی

بــــران گـونه ضحّـاک را بسته سخت
ســوی شیـــرخوان بــُرد، بیــداربخت

همی رانـــد او را بـــه کــــوه انـدرون
همی خواست کردن سرش را نگون

هــمان گـه بیـــامد خجسته سروش
بــه چربی یکی راز گفتش بــه گوش

کــه ایــن بستــــه را تــا دماونـــدکوه
ببــــــر همچنیـــن تـــازیان بی گـروه

بیـــــاورد ضحــــاک را چــــون نــَوَنــد
بـــه کـــوه دمـــاونــد کــردش به بنـد

2)  کورش بزرگ، پس از پیروزی بر بابل و رهاندن مردم آن از دست فرمانروای ستمگرش، "نبونید" -که ادعا خدایی می کرد و مردم را از پرستش "مردوخ" خدای بابلیان منع می کرد، تا او را بپرستند، و حتا در این راه دست به آدم سوزی و کشتار مردمان می زد- نه تنها مردم را در پرستش خدایشان آزاد گذاشت، بلکه در یک سخنرانی تاریخی و بزرگ، فرمان عفو "بخشایش همگانی حتا برای گناهکاران را صادر نمود و به سپاهیانش دستور داد که "هیچ کس را نکشند و اعدام نکنند":

"ای مردم بابل! ما همه آفریدگان اهورامزدا هستیم، ما نه پیروزیم و نه شکست خورده! امروز در سراسر این سرزمین پهناور همگی با هم برابریم، همگی آزادیم و همگی پاکیم. ما همگی دوستیم، ما تنها یک دشمن داریم. دشمن همه ی ما اهریمن است و جز او دیگر سایه ای نیست. ما همگی انسانیم. سربازان اهورامزداییم... من همگی گناهکاران را از این لحظه بخشیدم. هیچ کس مورد خشم من نیست. هیچ بابلی از آن چه بوده نترسد این یک بخشایش همگانی است... آری زمین مقدس است. ما نیز یک به یک مقدسیم، این اهورامزداست که ما را مقدس آفریده. و ما جهان زیبا را زیبا تر خواهیم کرد. برای چنین هدفی همگان کار خواهند کرد… ."

***

مادر ترزا، راهبه ای که بیشتر عمر خود را در کمک و یاری به کودکان فقیر و بیمار افریقایی گذاشت، می گوید:

"من، در هیچ راهپیمایی و تظاهرات پر از خشونت و کشتار و جنگ شرکت نمی کنم، اما به همان نسبت در همه ی گردهمایی های ضد جنگ و ضد مرگ و  ضد اعدام شرکت می کنم!"

پس بیایید همگی با هم در هر جای دنیا هستیم، برای ریشه کن کردن حکم انسان ستیزانه اعدام دست به دست هم دهیم. امیدوارم، اساس نامه ی جنبش ملی ما هستیم در همین باره سودمند باشد و همگی در این زمینه، دیدگاه های خود را بیان دارند.
با مهر و سپاس
ما هستیم

سروش سکوت
14 آذرماه 2569

در همین زمینه: