۱۳۹۱ آبان ۹, سه‌شنبه

سلطه گرایی و سلطه خواهی




نهم آبان، پنجاه و دومین زادروز شاهزاده رضا پهلوی است. مردی که به گواه تاریخ و شهادت راست و درست و بدون حب و بغض حتا مخالفان منطقی خود، نه تنها از نظر کردار بلکه از نظر طرز فکر و مشی سیاسی، یکی از انسان های یگانه در سپهر سیاسی اپوزیسیون ایران است و بدون اغراق شاید مانند او نتوان یافت.

رضا پهلوی، از معدود نیروهای سیاسی است که چه گفتاری و چه رفتاری، خواست و انگیزه ی ملی را بر تمایلات و سلایق شخصی برتر دانسته است. و این زمینه، رمانی آشکارتر می شود که سری به اوپوزیسیون جمهوری اسلامی بزنیم و نیک دریابیم که اکثرا گروه ها یا اشخاص، در عمل (خودآگاه و حتا گاها" ناخودآگاه) ثابت کرده اند که خواست های گروهی-جناحیشان را برتر از انگیزه های ملی و در اولیت بندی، در صدر خواست های دیگر قرار میدهند!

اینان که جزءِ ادبیات منسوخ و تکراریشان واژه ای همچون سلطنت طلبی را برای محکوم کردن رضا پهلوی و هواداران وی استفاده میکنند، در واقع این خود هستند که "سلطه گرا و سلطه طلب" هستند. زیرا خواست و شکل مورد نظر خود برای ساختار سیاسی ایرانی که هنوز از نعمت انتخابات آزاد بی بهره است را ارجح میدانند بر محتوا و ساختار کلی که تنها شعار سکولار-دموکراسیش را میدهند!

اما رضا پهلوی ثابت کرده که چه در حرف و چه در عمل به خواست اکثریت و حاکمیت قانون برخواسته از اراده ی ملی باور دارد. وی را نه تنها نباید "سلطنت طلب" بلکه "جمهوریت خواه" نامید. من در برابر سلطه گرایی و سلطنت خواهی(نه به معنای غلط جا افتاده اش در خصوص شکل کاملا دموکرات "پادشاهی پارلمانی") ترکیب "جمهوریت خواهی" (نه به معنی "جمهوری خواهی" و هودار شکل جمهوری بودن!) قرار میدهم.

شاهزاده بارها خود را بیش از اینکه رضا پهلوی ِ هوادار فلان شکل نظام معرفی کند، رضا پهلوی ِ "جمهوریت خواه" نامیده که "جمهوری خواهی" و "پادشاهی پارلمانی خواهی" را امری ثانوی و منوط و وابسته به صندوق رای دانسته است.

این دیدگاه، تفکر دو دسته و گروه افراطی را کاملا هویدا ساخته و این افراد، خودشان خودشان را نفی و رد میکنند؛ نخست: گروهی که خود را هوادار سیستم جمهوری میدانند و هرگونه دگر اندیشی را بر نمی تابند. این ادبیات سیاه-سفید، غیر نسبی، مطلق و به دور از دید خاکستری، بیشتر در میان گروه های چپ و جبهه ی ملی دیده می شود؛ افراد و گروه هایی که اتفاقا در پرونده ی پیشین خود، خط و نشان های زیادی از اشتباه های ایران ویران گرانه دارند!

دوم: گروهی که اینها به راستی نه هوادار رضا پهلوی (همانطور که خود شاهزاده هم بارها در این باره گفته) بلکه سلطه گرانی هستند که در عمل خواست و خود رایی خود را بر خواست مهم تر، کلی تر و ارجح تر که دستیابی به شرایط انتخابات آزاد است، زیر سوال می برند.

نشانه هایی از این افراد را گاها" در فضای مجازی می بینم که کار را به آنجا رسانده اند که حتا علیه شاهزاده نقدهای غیر اصولی و غیر منطقی و حتا توهین میکنند! این افراد توقع دارند که اولا رضا پهلوی که خود را جمهوریت خواه خواهان اصالت صندوق رای در شرایط فراهم شده ی انتخابات آزاد میداند، بدون هیچ رای و رای گیری، شاه و رضاشاه دوم ایران باشد و دوما: توقع دارند رضا پهلوی با صدای بلند، خواست های خودمدارانه و غیر منطقی آنان را فریاد بزند؛ یعنی با صدای بلند بگوید: مرگ بر اسلام، مرگ بر میرحسین موسوی، مرگ بر مجاهدین و... !!!

به راستی، دوره ی این تفکرات سلطه گرایانه، خودمدارانه و شوونیستی به پایان آمده و پیروان این تفکر (در هر دو جناح) خودشان، خودشان را نفی و طرد میکنند.

نزدیک به سی و چهار سال از بلای سیاه جمهوری اسلامی که با انقلاب انحرافی 57 بر سپهر ایران سایه افکند، میگذرد و بدون شک کارنامه ی شاهزاده رضا پهلوی در زمینه ی تعهدش به آزادی خواهی مثبت، مطلوب و بسیار بالاتر و والاتر از همه ی اپوزیسیون جمهوری اسلامی بوده است. البته که نقدهایی هم وارد بوده و خوشبختانه شاهزاده رضا پهلوی بسیار بیشتر از خیلی از نقدکنندگانش تحمل شنیدن نقد منطقی و سازنده را داشته و دارد.

در شرایط و بزنگاه حساس کنونی، که جمهوری اسلامی، ایران را به ورطه ی نابودی از درون و بیم بروز جنگی از برون کشانده، بایستی زبانا"، قلبا" و عملا" از آرمان های مردی که تنها به ایران می اندیشد و شاید آخرین فرصت برای ایجاد یک همدلی استوار در میان ایرانیان باشد، بدون هیچ پرده ای پشتیبانی کرده...

و چنانکه خود او در مصاحبه ی اخیرش در برنامه ی افق گفت: این آخرین تیر است و باید به هدف بخورد و نیز: بزرگترین دشمن امروز مردم: بی تفاوتی نسبت به سرنوشتشان است.

سروش سکوت

۱۳۹۱ آبان ۶, شنبه

هرگز نبین کورش!...




دیرزمانی ست که دست به قلم وب نگاری نبرده ام؛ چون همیشه با خود گفته ام، اگر نوشته ای زیربنای شعارگونه ی شعر مآبانه پیدا کند و از تعریف و تمجید و تکرار مدح یا ذکر مصیبت پا فراتر نگذارد، همان بهتر که در میان خیل عظیم نِت نِگاری ها در فضای مجازی سکوت پیشه کرد، سکوتی که معنای خموشی او خشنودی ز آن نمی آید، بلکه فریادی صدبرابر بلندتر از پرگویی های پر از زنده باد-مرده باد معمول است. سکوتی که درجستجوی کردارگرایی ِ راهگشایی فراتر از منم-منم کردن ها یا مددگرفتن ها از غیر است.

سکوتی که غلظتش، به اندازه ی همان بازتاب فریاد دوهزار و اندی ساله ایست که هر ایرانی آشنا با درد میهن و هم میهنی، نخست با روبرو شدن با آرامگاه بنیانگذار نوشتاری حق انسان آزاد و آزادی انسان، با آن روبرو می شود، سکوتی که رساتر از هر فریادی پرده ی گوش بی خبران را می درد و جانشان را می فشرد...

7 آبان (29 اکتبر) سالروز گرامیداشت یاد و نام و کرد و کار انسان و شهریار راستین ایرانی –که مرزهای اثرگذاری امروز و دیروز را شکسته و به جای جای جهان تعلق دارد- کورش بزرگ است؛ روزی که به کوشش ایران دوستان و آزادی خواهان و انسان پرستان برای پاسداشت حقوق بشری انسان و یادکرد از فرهنگ فرهمند آشتی جو و مهرورز و خردمدار ایرانی ثبت شده و البته جای خالیش –همچون خیلی آیین های دیگر- در سالشمار من درآودی جمهوری اشغالگر اسلامی هست!

پارسال، مقاله ای به انگیزه ی این روز بزرگ نوشتم که استقبال خوبی از آن شد (این پیوندش: روز کورش، روز آزادی انسان، روز انسان آزاد) و پیرارسال هم گزارش بازدید از پاسارگاد در روز 7 آبان (این پیوندش: گزارش روز کورش بزرگ در پاسارگاد) امسال اما چندان دل و دماغ نوشتن از فخر به فرهنگی را ندارم که در چارچوب دو نیروی خراب کننده ی قالب -ستم حکومتیان و عمل گریزی شعارگونه ی مردمان- تنها بغضی کبود و ضجه ای کدر را به آستان سینه ها اندر میکند؛ تنها این بخش این نوشته، هنوز قوی تر، ملموس تر و شاید نا امیدانه امیدوار کننده تر است!:

…"چشم اندازی که هنوز که آن را در برابر دیدگانم می آورم شادمان می شوم که هنوز در سرزمین کورش که خُره ی دین قوم بیگانه ای آن را در بند نموده و مردم فرهنگ دوستش، فرهنگ نیاکانی را فرو هشته اند و خوی و خصلت بیگانگان را پذیره گشته اند و بند بند آزادی نامه ی او زیر پا گذاشته می شود و برای دیدن جان کندن و سر به دار شدن فرزند انسان، آن شمار مردمان گرد می آیند،،، هستند هنوز فرزندانی که اینگونه به راه پدران رفته اند...
...آنجا حتا اگر کمتر از نیمی از آنهایی که برای تماشای دار و بیداد حکومت اسلامی رفته بودند، بیایند -که حتا اگر یک تن باشد- به خودم می بالم که هم میهنی چون او دارم..."

اما خواستم این دل نوشته ی کوتاه را نوشته باشم، دل نوشته ای که دیگر به دنبال وصفِ قُبح ِ قِباحت ها و ذکر مصیبتِ مصیبت ها و تکرار مدح و فخر فروشی فرهنگ ها نیست.

شاید باید دست به دامان هم دلی های شاعر مسلکانه با کورش باشیم یا اینکه فاقد و فارغ از هر شعار تنها به دنبال الگوگیری در کردار از فرهنگ و تاریخ گذشته باشیم...

آری، 7 آبان دیگر از راه رسیده، در حالی که سرزمین سرآمد حقوق انسان، گوینده ی نخستین فرمان آزادی انسان، در بدترین و سیاه ترین تاریخ خود است. هنوز ستمکاران متجاوز بر خاک کورش چنگِ چپاول دارند و خوره ی نافرهنگ نامذهبی آن، جان مردمان را به مردارهایی از جنس همین حکومت دگرگون ساخته است.

هنوز جُنگِ جَنگ، طنز ِ تلخ این روزگار ننگین است. هنوز از فلات ایران تا شامات، آدمکشی و کودک سوزی چهره ی کریح آدمهای خالی از خرد و مهر و عقل و قلب را بیشتر هویدا کرده است. هنوز در درون-مرز چوبه ی دار برقرار است و از برون صدای جنجالِ جنگ شنیده می شود. هنوز فقر و نداری فکری و فرهنگی و دارایی و مالی بیداد میکند. هنوز شرمسار تاریخ و فرهنگ خرد پیشه ی خودمان هستیم با آمار گریه آور درصد پایین تنها سه درصد کتاب خوان ها!

هنوز مغز شویی و دانش زدایی دنبال می شود، زشتی و کین و دروغ جای زیبایی و مهر و راستی را گرفته و این خوی های زشت، عادت و حتا زیبا شده! هنوز با بغض و زجر و درد، با خود می خوانم شعر بغض آور بانو هما ارژنگی را در دیاری که سفره ی چرکین دنیا پا تا به سر رنگین ننگ است و آری هنوز، شب و روزها، مرور میکنیم این هنوزها را!...

در چنین سرزمین سوخته ای که دم سرد نومیدی جان ها را فسرده، شاید باید بجای خواستن بیدار شدن از کورش، از وی بخواهیم که: هرگز نبین کورش آنچه را بر سرزمینت ایران و جهان گرداگردش می رود. آسود بخواب، میدانی که میدانم که از خشت خشت آرامگاه سرد و خاموشت، رساترین فریاد سکوت جاری است و بغض آسمان را می شکند.

هرگز نبین کورش...
هرگز، هرگز، هرگز...

سروش سکوت

۱۳۹۱ آبان ۳, چهارشنبه

عیار این جماعت!...



نمیدونم این برنامه ی بفرمایید شام منوتو تی وی را می بینید یا نه! بماند که من زیاد پیگیر و دنبال کننده اش نیستم چون این روزا حال و حوصله ی تحمل خودم را هم به زور دارم چه برسه به ایرانی هایی که هنوز در تبدیل از قوه به فعل واژه هایی نظیر از خود راضی، خود شیفتگی، خود خواهی و... گرفتارند.
به هر روی، این برنامه هم یک از هزاره که عیار واقعی این جماعت(ایرانی ها!) را به دور از تعمیم ناروا، نشون میده! جامعه ی آماری کوچک و مشت نمونه ی خربار از واقعیتی که امروز دگرگونی مثبت را در داخل و خارج به نفع خودشون و خودمون، خودداری کرده و مانع اومده!
برنامه ای مثل بفرمایید شام، ترجمان و بازتاب دهنده ی خوی ها و خصلت های بیمارگونه ی ما ایرانی هاست و بی جنبگی که در خون ما رفته...
شرمنده ام، من نه اهل خودسانسوری هستم و نه بازی داده/کرده شدن! اما تا کی ذکر مصیبت بد بودن سیستم حکومتی و تکرار مدحیه ی خوب و گنده بودن فرهنگ و تمدن ایران؟! این را که دیگر نوزادان داخل رحم هم از بر شده اند!! چیزی که به نظر من اگر همراه با عمل گرایی معکوس وار نباشد، اتفاقا مضر است و موجب سلب مسولیت از نقش مخرب تک تک خود ما!...
تصمیم هم داشتم دیگه کمتر یا اصلا از این استتوس های حال-بد-کن ننویسم! اما چه میشه کرد که هربار خنجری آخته از سوی دشمنان دوست نمای پوستین پوش روی گردمون میشینه؟!
من آدمی نیستم که از کسی توقعی داشته باشم (البته شاید احمقانه گاها مرتکب این حماقت بچه گانه شدم!) چون توقع، زاینده ی توقعه و معتقدم اگر کاری را کردی چشمداشتی هم برای جبرانش نداشته باش، اما خیلی درد داره که ببینی کسانی که دلسوزانه و خالصانه فارغ از هر ایدئولوژی تنها بر مبنای دوستی و اهداف مشترک مبارزاتی، با تموم جونت حامیشون بودی، یهو با پتک بر سرت بکوبن و گربه وار بر همه ی دل سوزی هات چنگ بزنن! و این بی شرمی ناجوانمردانه ی خودشون رو در قالب کاری نظیر بلاک کردن در این فیس بوک مزخرف بازتاب بدن!(نمیتونم اسم بیارم، شاید هم آوردم!)
خلاصه این که من هنوز اندر خم یک کوچه ی درک عیار واقعی این جماعتم و هنوز، شب و روز مرور میکنم که: به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده ی خود را؟!...