۱۳۹۱ تیر ۲۸, چهارشنبه

خودمانی با خودمان!...


 

انقلابیون سوریه تا چند روز دیگه بشار اسد را از تخت قدرت به زیر می کشن. ما هنوز درگیر چپ و راست سیاست و عقب و جلوی تاریخ و خوبی و بدی شاه و مصدق و اصلاح طلب و موسوی و خاتمی و کروبی و مرغ و تحریم و فیس بوک و مقاله و جواب دادن و ژست روشنفکری و هزار کوفت زهرماریم  ...

عجیب ملتی هستیم ما...

(با سپاس از محمدرضا آقاسلطان عزیز که چنین پاراگرافی را در فیس بوک او دیدم!)

۱۳۹۱ تیر ۲۲, پنجشنبه

شاهزاده رضا پهلوی، فراتر از یک فرصت



به باور من شاهزاده رضا پهلوی امروز، با این سخنان، نشان داد که افکار و اندیشه هایش، تابوهای هزاران ساله ی تاریخ و فرهنگ ما را می شکند، فرهنگ و تاریخی که به هرحال با وجود همه ی شکوهمندی هایش، در آن هیچ وقت یک زن به عنوان پادشاه، رییس جمهور و شخص اول مملکت نبوده، فرهنگی که باوجود همه ی هویت و بزرگیش، نا پرسایی و دین خویی یکی از مختصات و مشخصات جدایی ناپذیر آن بوده، و امروز شاهزاده ی ایرانی، موجد و موجب نوزایی و به روز شدگی فرهنگ و تاریخ کهن ایرانیان گردید یا دستکم یخش را آب کرد و کلیدش را زد. از این لحاظ افکار و باورهای این شاهزاده، چیزی فراتر از یک فرصت و فرجه برای فکر کردن صرف به یک آلترناتیو است.

* * *

قانون اساسی نوین مبتنی بر اعلامیه ی جهانی حقوق بشر، مجلس موسسان، رفراندوم تعیین شکل نظام، دموکراسی و سکولاریسم، انتخابات آزاد، آزادی بی قید و شرط بیان، اتحاد ساختاری ملی، آزادی کامل زندانیان سیاسی و عفو ملی و عمومی و... مجموعه ای از گفتار و باورهای شاهزاده رضا پهلوی است که همواره آنها را تکرار کرده و بر آنها اسرار ورزیده است.

شاهزاده تنها فرد مطرح و شناخته شده در عرصه ی آزادی خواهان ایران است که از منویات و منم کردن ها شخصی گذشته، حتا نظر، رای و ایده ی خود را در درجه ی دوم اهمیت نسبت به آرمان ملی رهایی ایران و فراهم کردن بستر دستیابی به حق انتخابات آزاد قرار داده است.

آخرین مصاحبه ی شاهزاده رضا پهلوی با کانال یک شهرام همایون نشان داد، برخلاف ادعای تمسخرآمیز عده ای از مخالفان مدعی دموکراسی و حمله کردن به وی در پی نشر مصاحبه با فوکوس و حواشی آن (که البته شاهزاده در این مصاحبه رسما اعلام کرد که به دلیل عدم انتشار متن واقعی مصاحبه از این نشریه شکایت انجام می شود) مبنی بر علاقه به مهاتما گاندی، رهبر مبارزات مسالمت آمیز و بدور از خشونت و نافرمانی مدنی هند، به قول آقای شهرام همایون، نه تنها علاقه ی شخصی شاهزادی به گاندی از دیدگاه های وی بر می آید، بلکه بسیاری از باورهای شاهزاده با مکتب فکری گاندی، یکسان است.

شاهزاده بار دیگر در این مصاحبه ی شنیدنی، بر لزوم انتخابات آزاد به عنوان تنها راهکار دستیابی و گذار به دموکراسی –یعنی چیزی که خیلی از مدعیان دموکراسی فقط شعارش را میدهند و از هیم حالا از نتیجه اش وحشت دارند!- تاکید نمود.

عفو عمومی و آشتی ملی، که از برآیندهای یک مبارزه ی مدنی مسالمت آمیز با دیکتاتوری، برای تامین جانی جداشدگان از رژیم که هنوز در دو راهی گزینش آن هستند، از مسائل بسیار مهم دیگری بود که بار دیگر شاهزاده به آن اشاره کرد.

شاهزاده رضا پهلوی، میان "هواداران پادشاهی" و "هواداران رضا پهلوی" این بخش بندی را نمود که هوادار رضا پهلوی کسی است که بایستی پیرو و باورمند به باورهای رضا پهلوی باشد و نه لزوما یک سیستم خاص. در واقع شاهزاده با این جداسازی خط و رد افراطیونی را که به نام هواداری از شاهزاده و پادشاهی، از حالا نتیجه ی صندوق رای را بنام خود مصادره میکنند، از آنانی که به دنبال فراهم نمودن اسباب و لوازم یک انتخابات آزاد هستند، را مشخص نمود.

مصاحبه ی شاهزاده با برنامه ی آخرین لحظه ی آقای همایون، با اینکه ابرام و تاکید بر موضع پیشین بود، اما چند نقطه عطف مهم داشت که شاید مهمترین آن، موضع آشکار شاهزاده در خصوص در نظر گرفتن مقام پادشاهی یا ریاست جمهوری برای زنان و بانوان ایران، برای نخستین بار در تاریخ چند هزار ساله ی این کشور بود.

در برهه ی حساس کنونی که خودش حکم آزمون گروه های مبارز برای سنجش میزان نگرش فرامسلکی و ورای خودخواهی ها عمل کردن های آنها را نیز دارد و در شرایطی که حملات سازمان یافته ی گمراه کنندگان، خاک پاشان و فرصت طلبان علیه شاهزاده در روزهای اخیر تشدید شده بود، این مصاحبه، حجت را بر تمام این فرافکنی ها و فرافکن ها تمام کرد.

* * *

به باور من شاهزاده رضا پهلوی امروز، با این سخنان، نشان داد که افکار و اندیشه هایش، تابوهای هزاران ساله ی تاریخ و فرهنگ ما را می شکند، فرهنگ و تاریخی که به هرحال با وجود همه ی شکوهمندی هایش، در آن هیچ وقت یک زن به عنوان پادشاه، رییس جمهور و شخص اول مملکت نبوده، فرهنگی که باوجود همه ی هویت و بزرگیش، ناپرسایی و دین خویی یکی از مختصات و مشخصات جدایی ناپذیر آن بوده، و امروز شاهزاده ی ایرانی، موجد و موجب نوزایی و به روز شدگی فرهنگ و تاریخ کهن ایرانیان گردید یا دستکم یخش را آب کرد و کلیدش را زد. از این لحاظ افکار و باورهای این شاهزاده، چیزی فراتر از یک فرصت و فرجه برای فکر کردن صرف به یک آلترناتیو است.

ببینید و بشنوید گفتگوی شهرام همایون با شاهزاده رضا پهلوی را


سروش سکوت
ایران
22 تیر 2571

۱۳۹۱ تیر ۱۴, چهارشنبه

بهرام مشیری و کلی گویی های عوام فریبانه /کوروش ازتهران


یکی از بزرگترین گرفتاری های تاریخ نگاری به ویژه درباره تاریخ معاصر ایران «ساده سازی» های ایدئولوژیک و قبیله ای و «یکسویه نگری های فرقه ای» است، نمونه بارز این امر سخنان بهرام مشیری است، مشیری همواره با «هتاکی»، «توهین» و «تحریف» قصد دارد کل دوره پهلوی را «سیاه» جلوه دهد و با سخنان «عوامفریبانه» تلاش می کند نظرات تحریف شده و جعلکارانه خود را به افکار عمومی تحمیل کند.

مشیری که هرگز مبانی تاریخ نگاری بی طرفانه را رعایت نمی کند قصد دارد تا با پاشیدن خاک در چشم مردم و نوعی «عوام فریبی» و «عوام گرایی»، تاریخ را یکسره ساده کرده از مصدق و جبهه ملی و مخالفان حکومت پهلوی افرادی «بی خطا» و «فرشته« بسازد و حکومت پهلوی و رضاشاه و محمدرضاشاه را «اهریمنانی خون آشام» جلوه دهد، این روش مشیری نشان می دهد این فرد اساسا با تحلیل تاریخ و نقد دوره های تاریخی بیگانه است و جز «فحاشی» و «هتاکی» و «تحریف گری» روش دیگری ندارد .
 
مشیری در ادامه همان سنت پهلوی ستیزی است که هرگونه تجدد، پیشرفت و توسعه زمان پهلوی را انکار می کردند و با سیاه نمایی های جعلکارانه توانستند افکار عمومی فریب داده و زمینه ساز تاسیس جمهوری اسلامی شوند، مشیری با حالت کینه توزانه و با ادبیاتی که به اهالی گود زنبورک خانه شبیه است سعی دارد طرفداران نظام پادشاهی پارلمانی و دستاوردهای دوره پهلوی را طرفدار «استبداد سابق» معرفی کند، این سخن مشیری جز جعلکاری و فریب مردم نام دیگری ندارد، آنچه مورد دفاع طرفداران دوره پهلوی است «تجدد سابق» و از دست رفته ایران است.

مشیری با یکسویه نگری تعصب آلود همواره یا در صدد انکار دستاوردهای دوره رضاشاه و محمدرضاشاه است یا سعی می کند این دستاوردها را لوث کند و کم ارزش جلوه دهد.

مشیری برخلاف نظر ماکس وبر معتقد است مردم و روشنفکران هیچگاه اشتباه نمی کنند! در حالی که فلاسفه علوم سیاسی و جامعه شناسان برجسته ای چون ماکس وبر همیشه بر امکان اشتباه از سوی مردم تاکید کرده اند(1)، این فقره از سخنان مشیری بازگو کننده فریبکاری اوست، روشنفکری مجیز گویی و چاپلوسی مردم نیست، باید مردم را آگاه کرد، روشنفکری نمایندگی مردم نیست بلکه داوری و بررسی رفتار مردم و بالا بردن فرهنگ سیاسی آنان است.
  
بهرام مشیری با تحریف مکرر تاریخ و یکسویه نگری و سیاه نمایی دوره پهلوی تنها فرومایگی خود را آشکار می سازد، مشیری با وقاحت بی نظیری افسران ارتش دوره پهلوی را مسخره می کند و بر جنازه خون آلودشان می خندد، اکثر سیاستمداران دوره پهلوی را دزد و خائن می نامد، به کارآفرینان دوره پهلوی تهمت می زند و آنان را نوکران شاه معرفی می کند و طرفداران ارزشها و خدمات دوره پهلوی را افراد طرفداراستبداد می نامد، این سطح پایین گفتار مشیری نشان می دهد یکی از اهداف او مبتذل ساختن امر سیاسی و ایجاد انحراف در افکار عمومی است ، مشیری همواره کلی گویی می کند، از بازگو کردن حقایق تاریخ طفره می رود و با تولید جهل و جعلکاری فضای سیاسی ایران را آلوده می سازد.

مشیری با  روشی جعلکارانه طرفداران اندیشه خود را افراد «آزادیخواه» و طرفداران دستاوردهای دوره پهلوی را «دیکتاتور خواه» می نامد که این یک تهمت آشکار است، دفاع از دستاوردهای دوره پهلوی دفاع از تجدد است، دفاع از توسعه و عمران و آبادانی و تحولات حقوقی است، دفاع از کارآفرینی و شکوفایی صنعتی و دادگستری مدرن است، دفاع از نرخ تورم و بیکاری پایین است، دفاع از تاسیس ارتش مدرن است، دفاع از تاسیس مدارس جدید است، دفاع از حسن امام جمعه است که بهترین قانون مدنی تاریخ ایران را نوشت، دفاع از برادران خیامی است که در رشد و توسعه صنعت و نظام توزیع کالا در ایران فعالیت می کردند، دفاع از مردان توانمند اقتصاد ایران مانند رحیم ایروانی (گروه صنعتی کفش ملی)، سیاوش ارجمند (گروه صنعتی ارج)، کاظم خسروشاهی (گروه صنعتی مینو)، قاسم و محمود لاجوردی (گروه صنعتی بهشهر و روغن لادن) ، محمود رضایی (مس سرچشمه) و سایر تجار و صنعتگران عصر پهلوی دوم است که به کلی ماهیت اقتصادی عصر پهلوی را تغییر دادند و ایران  را وارد چرخه توسعه صنعتی نمودند.

آقای مشیری! دفاع از دوره پهلوی دفاع از استبداد نیست اما سیاه نمایی شما نسبت به دوره پهلوی دفاع از جهل و بی خبری و تحریف است، دفاع از دوره پهلوی دفاع از قرارداد 1975 الجزایر با عراق است، دفاع از تسلط ایران بر خلیج فارس در دوره پهلوی است، دفاع از محمدرضاشاه دفاع از یک شخص نیست دفاع از یک «روند» و یک «بینش»  است، روندی که کشور ایران با وجود همه کمبودها و اشتباهات به طرف توسعه و رونق اقتصادی می پیمود و نیز دفاع از بینشی توسعه گراست، آقای مشیری! دفاع از دوره پهلوی دفاع از خدمات محمد صفی اصفیاء است، دفاع از ابوالحسن ابتهاج است، دفاع از دکتر علی آبادی دادستان برجسته عصر پهلوی است.

بهرام مشیری هرگز یک مورخ نیست، ادعای مورخ بودن  او پوچ و فاقد اعتبار است، یک مورخ هرگز کلی گویی نمی کند، یکسویه سخن نمی گوید و تاریخ را به میل خود تحریف نمی کند، چه کسی گفته طرفدار نظام پادشاهی یک فرد طرفدار استبداد و یک جمهوریخواه لزوما یک آزادیخواه است، مشیری حتا تاریخ جهان را هم دستکاری می کند، آنچه از تجربه تاریخ جهان آموخته شده نشان می دهد برخلاف تبلیغات کر کننده جمهوریخواهان، خاستگاه و ریشه دمکراسی در جهان پادشاهی های هلند و انگلستان بوده اند(2)، چطور ممکن است امروز کسی که طرفدار مدل پادشاهی پارلمانی مانند هلند و انگلستان است «طرفدار استبداد» نامیده شود؟ آیا تقسیم سیاستمداران و امر سیاسی به دوگانه «خائن / خادم» و «خیانت / خدمت» کاری صحیح و مبتنی بر روش نقد تاریخ است؟ این روش مشیری جز مسموم و آلوده کردن فضای تحلیلی نام دیگری دارد؟

کسانی گمان می کنند نباید به تحریف گری های بهرام مشیری پاسخ داد ولی این نظر اشتباه است زیرا یکی از مهمترین موانع توسعه سیاسی در ایران «تحریف تاریخ» و «ارائه گزارش غلط از تاریخ» به مردم است، مشیری چون یک جعلکار سیاسی است هرگز در قامت یک مورخ ظاهر نمی شود وگرنه اگر یک تحلیل گر تاریخ قصد حقیقت یابی دارد باید از گرایش های سیاسی خود نیز انتقاد کند، چطور است که تا کنون آقای مشیری حتا یکبار نسبت به قانون شکنی های(3) کودتا گونه مصدق انتقادی را روا نمی دارد؟ ، چطور است ایشان یکبار از اتحاد جبهه ملی با فداییان اسلام سخن نمی گویند؟ چرا ایشان یکبار ترور حسنعلی منصور و سایر دولتمردان عصر پهلوی یا سوء قصد علیه محمدرضاشاه را محکوم نمی کند؟ چطور است ایشان هرگز به همپیمانی دکتر فاطمی با نواب صفوی نقدی روا نمی دارد؟ چرا آقای مشیری یکبار به پشت کردن جبهه ملی نسبت به دکتر صدیقی و دکتر بختیار اشاره نمی کند؟ چرا ایشان یکبار اتحاد سنجابی با خمینی را مورد بررسی قرار نمی دهد؟

دوران سیاه نمایی و جعلکاری و یکسویه نگری در تاریخ به پایان رسیده، تفکر آقای مشیری و همفکران ایشان تفکری به بن بست رسیده است، دست ایشان و همفکرانشان هم خالی است زیرا دستاوردهای دوره پهلوی آنقدر زیاد است که صدها نفر مانند مشیری هم نمی توانند با عوامفریبی آنها را بپوشانند، آقای مشیری نمی تواند با «ساواکی» نامیدن منتقدان خود و هوچیگری و چاقو کشی تلویزیونی از پاسخگویی نسبت به دروغها و تحریف هایش خود طفره رود.

نگاهی اجمالی به کارنامه دوره پهلوی نشان می دهد برخلاف نظرات تحریف شده مشیری از منظر هر شاخصی حکومت پهلوی کارنامه قابل قبولی نسبت به قاجاران و جمهوری اسلامی دارد، ایران زمان پهلوی نسبت به همسایگان خود کشوری پیشرفته و توسعه یافته به حساب می آمد، هیچ کس مدعی نیست در دوره پهلوی هیچ اشکالی وجود نداشت و فقط مخالفان مقصر بودند ( یکی از جعلکاری های مشیری) ولی آنچه از تاریخ و اسناد می توان برداشت کرد این است که دوره پهلوی با همه فراز و نشیب ها دوره توسعه اقتصادی، آزادی های اجتماعی، تحولات حقوقی و موفقیت های دیپلماتیک بوده است، واضح است این دستاوردها «نسبی» هستند و در هر بخشی از آنها به شکل طبیعتا نواقصی وجود داشته است.

آقای مشیری بهتر است بداند طرفداران دستاوردهای دوره پهلوی «شاه اللهی» نیستند، ما شاه را خدا و بی خطا نمی دانیم، شاه هم مانند همه سیاستمداران جهان دارای اشتباهاتی بوده اما با قاطعیت می توان شما را «مصدق اللهی» نامید زیرا هیچگاه به اشتباهات و قانون شکنی های مصدق اشاره نمی کنید، شما در ادامه همان سنت سیاسی آلوده  و مسمومی هستید که مصدق پایه گذاشت، زیرا مصدق مانند شما مخالفان و منتقدان خود را خائن می نامید.

آقای مشیری! نوکر صفت کسانی هستند که خود آگاه و یا ناخودآگاه آب به آسیاب جمهوری اسلامی می ریزند و با اختلاف اندازی و ایجاد سوء تفاهم به استمرار جمهوری اسلامی کمک می کنند، تحریف گری شما نسبت به دوره پهلوی هیچ تفاوتی با دروغهای شاخدار کتابهای تاریخ دبیرستان در جمهوری اسلامی ندارد، جنابعالی با یکسویه نگری، فحاشی و هتاکی اثبات نمودید که حقیقتا بنیانگذاران چماق کشی در ایران هواداران مصدق در جبهه ملی بودند، برخلاف تبلیغات پهلوی ستیزان، طرفداران مصدق در جبهه ملی را باید جزو بنیان‌گذاران چماق‌کشی درایران دانست، مطالعه تاریخ به خصوص آن چه از تاریخ شفاهی آن دوران می‌توان برداشت کرد به ما نشان می‌دهد که نخستین چماق‌داران سیاسی ایران٬ طرفداران آقای مصدق بودند، رهبر یکی از احزاب طرفدار جبهه ملی یکی از این افراد بود که عده‌ای چماق‌دار را مدیریت می‌کرد، سال‌هاست که این واقعیت از نظر مردم ما پنهان مانده است، جریان سیاسی پشتیبان مصدق مشوق چماق کشی‌ها و بی‌اخلاقی‌های سیاسی بود  و چماق‌کشی‌های خیابانی و اتهام ‌زنی های ناجوانمردانه به مخالفان سیاسی تحت عنوان مزدوران بیگانه از ابتکارات جبهه ملی بود(4).

بهرام مشیری بهتر است بداند برخی از یاران اولیه مصدق مانند حائری زاده، خلیل ملکی، حسین مکی و مظفر بقایی همان هنگام متوجه خطاها شدند و از مسیر خطا بازگشتند، برخی دیگر مانند دکتر صدیقی متوجه خطاها بودند ولی به دلیل پایبند بودن به اصول اخلاق در تعهد، تا آخر به تعهد اخلاقی به دولتی که فکر می کرد ملی و مردمی بود و برای گسترش دموکراسی به قدرت رسید، به انتقاد و نصیحت های دوستانه بسنده کردند، ولی برخی دیگر، مانند دکتر شایگان ها و مهندس بازرگان ها و دکتر سنجابی ها و شمار دیگری از همگنان، از همان تاریخ تا انقلاب اسلامی در ادامه خطاهای خانمان برانداز خود در تلاش انتقامجویی های قبیله ای به بهای نابود کردن آینده ملت ایران، تعصب خرج دادند(5).

تحریف تاریخ از سوی بهرام مشیری این الزام را به وجود می آورد که نیروهای سیاسی آزادیخواه و حقیقت طلب ایران باید به طور قاطع و همه جانبه با دروغها و جعلکاری های او مقابله کرده و اجازه ندهند نسل های دیگری در ایران قربانی کینه جویی های قبیله ای ورشکستگان سیاسی مانند مشیری شوند، گمان می کنم امثال مشیری آب در هاون می کوبند زیرا در خاطره جمعی کثیری از ایرانیان دوره پهلوی با مفاهیمی چون «آسایش»،«رفاه» و «اعتبار جهانی» گره خورده است و همان طور که دکتر میلانی اشاره کرد:«ایران در سال 1357 اقتصادی شکوفا، قوی و رو به رونق داشت6»، تمامی برآوردها نشان می دهد برخلاف نظرات جعلی آقای مشیری، بسیاری از زمینه های دمکراسی در اواخر عصر پهلوی فراهم شده بود، توسعه سیاسی تا اندازه زیادی وابسته به توسعه اقتصادی است، بدون وجود رفاه (که به طور نسبی پدید آمده بود)، آزادی معنا ندارد و بدون طبقه متوسط اقتصادی (که در دوره پهلوی شکل گرفته بود) دمکراسی پدید نمی آید، دمکراسی امری «ذهنی» نیست و در انتزاع شکل نمی گیرد، ایران امروز اما بی بهره از توسعه اقتصادی، طبقه متوسط و فلسفه سیاسی برای گذار به دمکراسی است در حالی که در دوره پهلوی در پاره ای زمینه ها برای توسعه سیاسی زمینه فراهم شده بود، در پایان گمان می کنم این شعر مولوی وصف خوبی از حال و هوای بهرام مشیری به دست می دهد، آنجا که مولوی می گوید: 

«از همه محروم تر خفاش بود/ کو عدوی آفتاب فاش بود «.

زیرنویس

1) ماکس وبر معتقد است توده ها می توانند اشتباه کنند و چنین نیز می کنند، مثلا در عرصه سیاست این توده ها هستند که با هیجاناتشان منجر به روی کار آمدن دولتی مشکل ساز می شوند، اساسا وبر طرفدار دمکراسی نخبه گراست، مقاله عباس نعیمی

2) اعلامیه استقلال هلند در 1581 صادر شده است که در بخشی از آن آمده است:«... مردم می توانند قانونا مبادرت به برگزیدن شاه دیگری [غیر از شاه مستبد] کنند تا مدافع آنان باشد...» (دائره المعارف دمکراسی، زیر نظر مارتین لیپست)؛ در این زمان (1581) هنوز دو قرن تا پیروزی انقلاب کبیر فرانسه و استقلال ایالات متحده آمریکا باقی مانده بود و هنوز جمهوری مدرن متولد نشده بود، اما پادشاهی هلند و نیز پادشاهی انگلستان به تدریج دمکراسی های مدرن را سامان دادند، در انگلستان سابقه آزادیخواهی به سال 1215 باز می گردد، زمانی که ماگناکارتا یا منشور کبیر از سوی شاه «جان» و با فشار اشراف و کشیشان صادر شد و در پی آن نوعی از جمهوری اشراف یا مشروطه سلطنتی شکل گرفت، منشور کبیر گرچه اعلام مشارکت و شراکت دو گروه نخبه اجتماعی (بارون ها و کشیش ها) در حکومت بود اما از آن جا که نهادهای حقوق اساسی مدرن مانند هیات های منصفه و پارلمان را ایجاد کرد، پایه دیگر اعلامیه های حقوق بشر شد و در تدوین اعلامیه استقلال آمریکا و نیز اعلامیه حقوق بشر نقش اساسی داشت، محمد قوچانی (1384)، یادنامه شرق، تاریخ و اندیشه

3) یک نمونه از قانون شکنی مصدق ، دكتر معظمي رئيس مجلس شورای ملي در جلسه‌ای كه در مجلس برگزار شد، ضمن مخالفت با رفراندوم انحلال مجلس به دكتر مصدق گفت:«در قوانين، رفراندوم سابقه ندارد و اكثريت قريب به اتفاق نمايندگان با آن مخالف هستند»، مشروح مذاکرات  مجلس شورای ملی

4) دکتر موسی غنی نژاد، تارنمای تاریخ ایرانی
5) وبلاگ دکتر پیروز مجتهدزاده6-     عباس میلانی، گفتگو با برنامه افق صدای آمریکا، 2 جولای 2012

کوروش از تهران

. . .

۱۳۹۱ تیر ۱۱, یکشنبه

از مجتبای واحدی تا واحدِ "جَرَس": شایعه پراکنی یا دامن زدن به شایعه



پیش از هر چیز لازم به یادآوری است که نگارنده، جوانی است از داخل ایران، که نه به هیچ گروه و دسته ای وابستگی دارد و نه نماینده ی هیچ دسته و دستکی است؛ مبحث تعیین نوع نظام و باور به شکل مورد نظر را هم یک امر ثانوی دانسته و دستیابی به بستر و پیش زمینه ی آن –دموکراسی و سکولاریسم و مردم سالاری و حفظ تمامیت ارضی- را مقدم تر و واجب تر از هر چیز دیگری میداند!

چندی است بار دیگر جماعتی که "غیر پاسخگویی" و طفره روی از نقدها، ویژگی عمده ی آنها ست، به شاهزاده رضا پهلوی یورش برده اند.

این یورش ها، از زمان مطرح شدن نام شاهزاده ی ایرانی –که به ایران پیش از هرچیز دیگر می اندیشد- بوده، اما اوج آن را باید در زمانی جستجو کرد که کنش ها و کوشش های فرزند شاه ایران(=شاهزاده) بیش از پیش و بیش تر از همه ی مدعیان دموکراسی و ایران دوستی شده که تاکنون مدعایشان از سطح لاف و ادعا فراتر نرفته است!

مشخصا، طرح شکایت شاهزاده رضا پهلوی از سید علی خامنه ای به عنوان جنایتکار علیه بشریت، زنگ هشدارباشی بود که شانتاژگران، مبلغان و مغلطه گران سیاسی در هر دو جبهه ی جمهوری اسلامی و به اصطلاح مخالفان جمهوری اسلامی!

این در حالی است که نه تنها مواضع شاهزاده بسیار روشن تر از خیلی از همین به اصطلاح مخالفان یا اصلاح طلبان است، و دریافتن این مواضع آشکار، با تنها سرچ یک کتاب وی –زمان انتخاب- و دانلود چندین مصاحبه و گفتگو و... آسان تر از آب خوردن است (مخصوصا برای امریکانشینانی همچون آقای مجتبی واحدی که از نعمت سرعت بالای نت در بلاد کفر هم بهره منداند!) بلکه همین رضا پهلوی که چپ و راست از سوی مدعیان آزادی بیان و دموکراسی تکفیر می شود، بارها در مواضعش، "فروتنانه" ضمن محکوم کردن حبس و حصر خانگی (!) میرحسین موسوی و مهدی کروبی (بسان دیگر زندانیان سیاسی-عقیدتی) از برخی مواضع این دو نفر نیز دفاع کرده است.

پیش تر از اینها و به کرات در همان منابع فوق الذکر، هرگونه شکنجه یا عامل منافی حقوق بشری در زمان حکومت پیشینی را که در آن کمترین و کوچکترین نقش اجرایی نداشته را محکوم نموده، بلکه از دکتر مصدقی دفاع کرده که به هر حال مانند دیگر رجل سیاسی تاریخ معاصر ایران، از خطا بری نبوده و در پرونده اش خطاهای نابخشودنی همچون "قانون شکنی" به چشم میخورد و به نظر می رسد شاید اگر شاهزاده اینگونه پلورال، تکثرگرا، ملی و فرامرزی سخن نمیگفت و عمل نمیکرد، هرگز تبلیغات چی ها، متخصصان شایعه پراکنی و آب و لعاب دهندگان به شایعه ها، برای تازیدن به وی دست به مغلطه و سفسطه و ترور و تخریب شخصیت و توهین و تهمت نمی بردند!

اما سیل و سیر حملات جدید به شاهزاده رضا پهلوی پس از انتشار مصاحبه ای از نشریه ی آلمانی فوکوس آنلاین با او، "کلید" خورد.

این روند، از برنامه ی بهرام مشیری و مقاله ی محمد امینی تحت عنوان "آرزوهای محمدعلی شاهی" شروع و به مقاله ی اخیر سید مجتبی واحدی "از مجتبای ولیعهد تا رضای شاهزاده" ختم شد!

مصاحبه ای که به هر حال نه سوالاتش چندان جدید بود و نه رضا پهلوی در پاسخ هایش به دنبال تغییر در مواضعش بود. پس اینکه لحن و متن مصاحبه و پرسش ها و پاسخ ها با مواضع پیشین تفاوت داشته، ذهن هر آدم کندذهنی هم می تواند دریابد که احتمالا خطایی در ترجمه یا برگردان آن نوشته رخ داده باشد.

کاملا واضح است که حتا یک آدم ناشی و ناشناس هم که رضا پهلوی یا هرکس دیگری را نشناسد، برای افزودن به دانسته های خود در خصوص وی، به منابع معتبر رجوع میکند تا به صرف یک نوشته که ممکن است ده ها اتفاق برای آن افتاده باشد، در مورد شخصی داوری نکند.

اما ظاهرا کسانی همچون بهرام مشیری، محمد امینی و مجتبی واحدی که حتما خود را آدم های سرشناس و باسواد هم قلمداد میکنند! این ابتدایی ترین چیز را نمیدانند، یا اینکه خود را به ندانستن می زنند و به دنبال "پیراهن عثمان" یا "دامن زدن به شایعه" میگردند تا جنگ تبلیغات و هوچی گری راه بیاندازند.

افسوس که مخالفان معلوم الحالی از این دست، انقدر عاقل نیستند که صرف نظر از خوشاید یا ناخوشایندشان یا کینه ها و غرض های شخصی شان نقد سازنده و نظام مند کنند. وگرنه هیچ کس با نقد هیچ کس هیچ مشکلی ندارد، میخواهد نقد رضا پهلوی باشد یا نقد هر چیز یا کس دیگر، و منصفانه و بی طرفانه اگر بخواهیم بسنجیم بی گمان رضا پهلوی قدرت و تحمل نقد پذیری و پرسشگریش از خیلی از این افراد بیشتر بوده و هست. کافی است سرکی به وبلاگ های جوانان طرفدار شاهزاده بزنید تا ببینید که هیچ کس از نقد یا پرسش سازنده، منطقی و نظاممند از شاهزاده ذره ای مشکل ندارد و نه همچون رسانه های سبز سانسور میشود و نه تکفیر و حذف! کما اینکه خود آقای مجتبی واحدی هم گویا قربانی سیاست حذف سبزها و اصلاحات چی های حکومتی شده!، اما انگار جنسش با آنها هیچ تفاوتی نکرده!

یکی دیگر از مشخصات مخالفان مغرض معلوم الحالی مثل آقای واحدی، آوردن مقایسه های تخریبی، تعمیم های ناروا، مغالطه ی جز و کل، تغییر و تعبیر جملات شرطی و پرسشی به جزمی و قطعی و تمامیت خواهی است. چنانکه این ویژگی ها از تیتر مقاله ی آقای واحدی هم کاملا مشخص می شود.

رفراندوم شکل نظام آرای یا نه؟!

مجتبی واحدی در جای دیگری از نوشته اش، مدعی است که "اکثریت مردم ایران، نظام حکومتی پیشین را سرنگون کردند و با نظام جدیدی را نشاندند..." از نظر آقای واحدی تغییر یک حکومت به معنی منسوخ شدن آن است. در حالی که اگر چنین باشد، پس وقتی حکومت "جمهوری" اسلامی نیر "ساقط" شود، باید "نظام جمهوری" برای همیشه در ایران منسوخ شود؟! اینگونه جبهه گیری و استدلال چیزی جز همان تمامیت خواهی و ترس از حق رای شهروندان ایرانی نیست.

آقای واحدی برای اثبات استدلال کذایی خود، به رفراندوم خمینی در سال 58 متوسل می شود! در حالی که آن به اصطلاح رفراندوم، مانند خود انقلاب اسلامی و مدعای آن یعنی معجون دل به هم زن و دروغینی به نام "جمهوری اسلامی" از اساس مشکل داشت. مبنای آن نه نظر مردم یا اکثریت آنها یا نمایندگان انتخابی آنان، بلکه دیدگاه ارتجاعی خمینی برای رسمیت دادنِ پوپولیستی به ولایت مطلقه ی فقیه و دیکته ی آن به مردم بود؛ مردمی که اساس شرکتشان در آن، عدم شناخت نسبت به ماهیت جمهوری اسلامی و اعتماد به دروغ های خمینی در زیر درخت سیب نوفلوشاتوی پاریس فرانسه بود! بر همین اساس مجتبی واحدی "وتو"ی این رفراندوم جعلی و از اساس نادرست را غیرممکن میداند؛ در حالی که در جای دیگری به رضا پهلوی حمله میکند که چرا خود را شاه آنزمان ایران نامیده (در حالی که در آن مصاحبه منظور شاهزاده این بوده که اگر چیزی بنام انقلاب رخ نمیداد، براساس قانون اساسی مشروطه، وی به عنوان جانشین شاه ایران و شاه جدید معرفی میشد) حال آنکه اگر آقای واحدی چنانکه به اصالت و حجیت رفراندوم 58 باور دارد، به قانون اساسی مشروطه نیز باور داشته و کلا نظریه ی "اعتبار اصول مصوب گذشته" را قبول داشته باشد، پس بر اساس این تعمیم، رضا پهلوی نیز شاه ایران است و آقای واحدی نباید از آن خشمگین باشند؟!...

خیانت مضائف آنجاست که بعد از گذشت سه دهه و سه سال از آن انقلاب و رفراندوم، برخی چون آقای واحدی هنوز نظر تحمیلی و دیکتاتورمآبانه دارند و بجای ذکر این واقعیات، سیاه نمایی می کنند.

واحدی در جای دیگری، سخنگوی نسل جوان (که من هم یکی از آنها هستم!) می شود و میگوید، "نسل امروز اجازه نمیدهند که" چنین و چنان شود! جا دارد گفته شود که نه مجتبی واحدی و نه موسوی و کروبی و هیچ یک از اصلاح طلبان نماینده ی جوانان ایران نیستند که پس از گذشت سی و سه سال استبداد مذهبی و دست های آلوده به خون تک تک این اصلاح طلبان در جنایات رژیم و سکوتی که در قبال آن کردند، بجای پوزش خواهی از نسل من به خاطر انقلاب ایران ویران کننده ای که برای انجام آن از هیچ یک از هم نسلان من نه رخصت خواسته شد و نه به عواقب آن بر سر ما فکر شد، به آنها دیکته کنند که فلان چیز (پادشاهی) منسوخ شده و بهمان چیز (رفراندوم 58) سر جای خودش هست!

خط قرمز اصلاحات چی ها: انقلابی – ضد انقلابی

آقای مجتبی واحدی با این مقاله ی تند و تیزشان نشان دادند که گرچه رُل "اعتدال چی ِ اصلاحات چی ها" را بازی میکنند، اما جنس و عیار و طرز فکرشان با آنها که در واقع آبشخورش رژیم جمهوری اسلامی است، ذره ای فرقی ندارد.

بارها شده بود که در همین سایت های تبلیغاتی سبزها –از کلمه تا جرس- ضمن حمله به گروه های برانداز، با ضد انقلابی خواندن، آنها را از دایره ی "جنبش سبز" خارج دانستند و از جمله بارها به شاهزاده رضا پهلوی و طرفدارانش نیز حمله کردند.

در اذهان اینان مانند اذهان سران سر کار رژیم، هرکس مخالف انقلاب اسلامی 57 باشد، حال چپ، راست، مجاهد، یا پادشاهی خواه، خارج از خط قرمز مورد نظر اینها بود و لایق صفاتی چون مرتد و نجس (از نظر سیاست اسلامی!) می باشد.

در حالی که همگی شاهد بودیم که مردم و به قطع اکثریت آنها در خیابان ها شعارهایی دادند که اساس رژیم را نشانه می رفت، رژیمی که مادرش انقلاب اسلامی 57 است.

نقد برای پهلوی آری، برای  دست های خون آلوده ی سران سبز نه؟!

مجتبی واحدی سیاست سایت جرس و دیگر اصلاح طلبان را پیش برده است. زمانی که هیچ کس اجازه ی نقد به عملکرد موسوی و کروبی که هر یک در دوره ای خونبار از تاریخ جمهوری اسلامی دارای سمت های بالا بودند، ندارد، کسانی که نه خود آن عملکرد را نقد میکنند و نه به هیچ کس اجازه ی پرسشگری درباره ی سالهای خونین دهه ی شصت را میدهند، وقیحانه و قبیحانه طلبکار دوره ی پهلوی هستند و اگر کسی هم برخلاف اینها فکر کند و نظر دهد، برچسب مستبد، ضد انقلابی و... میخورد!

حال چه از سوی اصلاح طلبان افراطی و بلندگوهای آنان همچون جرس باشد، خواه از سوی مجتبی واحدی که خودش را معتدل میداند و به سمت براندازها خویشتن را متمایل نشان میدهد و دوره ی خمینی را بهشت برین ایران می داند و دوره ی حدود بیست ساله ی خامنه ای را دوره ی انحراف جمهوری اسلامی از آرمانهایش مینامد!

* * *

در پایان باید یک بار دیگر به آقای مجتبی واحدی و دیگر هم فکران وی گفت که: هیچ کس به دنبال بازگشت به گذشته نیست و اساسا این تفکر پوچ است، هیچ کس هم ابله نیست که زیر بار حکومت تک نفره استبدادی از هر نوعش برود، اما در عین حال حق گزینش شکل نظام دموکرات –خواه پادشاهی پارلمانی و خواه جمهوری- سلب ناشدنی است و دیگر اجازه نمیدهیم مانند سی و سه سال پیش این حق از ما سلب شود. ضمنا مجتبی واحدی باید بداند، هیچ کس که ادعای دموکراسی دارد هرگز با نقد مخالف نیست، اما نقد سازنده و هدفمند نه تخطئه و ترور شخصیت و این گونه رفتارهای متحجرانه و دیکتاتورمآبانه تنها به محبوبیت شاهزاده رضا پهلوی دامن می زند.

سروش سکوت

"روشنک" گلی دیگر از باغ برنامه ی گلها خاموش شد (چرا مرده پرست و خصم جانیم؟!)



یادتان می آید؟ (از نسل پیشین که با برنامه ی دل انگیز گلهای تازه، جاویدان، صحرایی و... مانوس بودند و دمی بی آن فرو نمی نشستند تا نسل من که آرشیو رادیو گلها را روی لوح های فشرده حس و نیوش میکردند!) در آغاز برنامه ی گلهای رادیو، صدای نرم، آرامش بخش و محجوب، شنوندگان را با چامه ی سعدی اینگونه پژواک میداد:

به چه کار آیدت ز گل طبقی
از گلستان من ببر، ورقی

گل همین پنج روز و شش باشد
وین گلستان همیشه خوش باشد

و گاها" با این سخن فخرالدین عراقی:

چشم بگشا که جلوه دلدار
به تجلی ست از در و دیوار

این تماشا چو بنگری گویی
لیس فی الدار غیره دیار

و همیشه این گفتار، موخره ی کلامش بود:

"پیوسته دلت شاد و لبت خندان باد"

یادم است، تصویر روشنک را خارج ار شنیدن صدایش در دکلمه هایش، یک بار در ویدیویی در جشن رادیوی ملی دیدم؛ بانویی مهربان، به آزرم، با قامتی کوتاه که صفا از چهره اش می بارید، همراه با خجالت و شرم، چند کلمه کوتاه سخن گفت و شعری از حافظ سرود...

اکبر گلپایگانی، خواننده ی معروف ایرانی روی فیس بوک خود نوشته است:

"
گلی دیگر از برنامه گلها غریبانه خاموش شد...دقایقی پیش به من اطلاع دادند که متاسفانه بانو صدیقه رسولی معروف به روشنک چند روز پیش دارفانی را وداع گفته اند و خیلی عجیب هست که طی چند روز گذشته خبری در این مورد مخابره نشده است.بانو روشنک از گویندگان خوش صدا و بی نظیر گلها و رادیو بودند که همکاری های بسیار زیادی در برنامه گلها با یکدیگر داشتیم.گویا ایشان را در روستای ییلاقی آهار واقع در شمال شرق تهران به خاک سپرده اند.این ضایعه دردناک را خدمت ملت هنردوست ایران و همچنین خانواده محترم ایشان تسلیت عرض میکنم.روحش شاد و یادش گرامی..."

صد افسوس و هزار شگفتی از ما ایرانیان هنرکش هنرمند ستیز فراموشکار (بقول مولانا:) مرده پرستِ خصم جان!

دیروز نیز خبر درگذشت منصوره حسینی، نقاش نوگرای ایرانی منتشر شد، در حالی که دو هفته از مرگش گذشته بود، در تنهایی درگذشت و دو هفته ی تمام هیچ کس از مرگش خبر نداشت!

چند روز پیش نیز، استاد علی کسمایی، پدر دوبله ی ایران، در خانه ی محقر خود، تک تنها از این جهان آدمک های فراموشکار خودخواه، پرواز کرد.

چند روز پیش تر نیز خداوندگار نی -استاد حسن کسایی-...

و این سریال همچنان ادامه دارد!...

مرگ برای همه از هر پیشه و طبقه ای و سن و سالی هست، این یک چیز طبیعی است، اما آنچه غیر معمول و جای بسی شوربختی است، بی توجهی مردمان ایران زمین به این بزرگان است؛ چه که یک هنرمند چنان حساس است که اگر هنرش چه از سوی حاکمان هنرستیز و چه مردمان هنر ناشناس قتل عام شود، خیلی بیش از مرگ طبیعی، مرده است.

چرا مرده پرست و خصم جانیم؟!...

رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شبگرد مبتلا کن

برو آنجا که تو را چشمی و گوشی باشد
در دل ما، همه کورند و کراند
دست بردار ازاین در وطن خویش غریب... 


پیشکش به روان پاک بانو روشنک:

http://soundcloud.com/music-iran3/golpa_barge-sabz-198