۱۳۹۲ اردیبهشت ۸, یکشنبه

خانم پروین فهیمی! آسان ترین راه خیانت به خون سهراب، رای دادن است!





چندی پیش و در پی مرور سایت ها، به مطلبی برخوردم از بی بی سی فارسی، با این تیتر: "مادر سهراب اعرابی: آقای خاتمی بیائید" که در آن خانم پروین فهیمی مادر سهراب اعرابی، از کشته شدگان حوادث بعد از انتصابات سال 88، طی نامه ای از محمد خاتمی خواسته بود که: "برای خارج کردن ایران از وضعیت کنونی و پیدا کردن راه نجات، نامزد انتخابات ریاست جمهوری شود!"

شاید این تنها نمونه از چنین در خواست هایی باشد که در میان خانواده های کشته شدگان به دست جمهوری اسلامی –حتا پس از انتخابات 88- می توان یافت و از این نظر جای شگفتی دارد!

واضح است که هر انسانی می تواند دیدگاه و درخواست خاص و مورد نظر خود را داشته باشد. اما اگر این انسان مادر یکی از جوانان از دست رفته و پر پر شده –بنام سهراب اعرابی- باشد و این درخواست شرکت یکی از افراد دخیل یا مرتبط با جنایت هایی از این دست در سال 78 و حادثه ی کوی دانشگاه –بنام محمد خاتمی- باشد! اینجاست که تضاد و تناقض روی می دهد و از همین روی باید به آن واکنش نشان داد و چیزی گفت و بهانه ی این کوته نوشته هم، همین است.

در اینکه خاتمی کیست و چیست، جمهوری اسلامی و رهبرش و انتخابات پوشالی مورد نظر و میل رهبرش چیست و کیست، آنقدر گفته و نوشته شده که تکرار آن به وقت تلف کردن می ماند. اما برآیند آن باز همان تناقض و تضاد و پارادوکس است: جمهوری اسلامی کجا و انتخابات آزاد کجا؟! خاتمی کجا و "راه نجات ایران عزیزمان کجا"؟!

اما کلامی چند با مادر عزیز ِ سهراب اعرابی عزیز:

خانم فهیمی! می دانم که شما مثل خیلی دیگر از مادران عزیز داغ دار این سرزمین، همراه جمعیت مادران داغدار و مادران پارک لاله هستید؛ مادرانی که در بین آن ها هم هم سن و سالان خودتان هست؛ مانند مادر اشکان سهرابی، مادر ندا آقاسلطان، مادر مصطفی کریم بیگی و... که جگر گوشه هایشان را چندی پس از آن انتخابات سیاه ِ خونین از دست دادند -انتخاباتی که بی گمان با من هم نظرید که اگر شور ِ سبز میرحسینیش نبود و بهانه ی ترکیدن بغض و خشم اعتراض خفه شده و خفقان خورده اش چیز والاتری بجز گزینش بین بد و بدتر می بود، نه سهراب، نه ندا، نه مصطفی، نه کیانوش، نه... پر پر می شدند- یا مادران دیگری که کمی از شما بزرگ ترند و داغشان تازه تر و شیونشان مظلومانه تر؛ مانند مادر کرد فرزاد کمانگر و مادر سالخورده ی ستار بهشتی (ستار بهشتی؟ حتما هم نامش را شنیده اید و هم آخرین مقاله اش را درباره ی انتخابات در جمهوری اسلامی خوانده اید! اگر نخوانده اید این لینکش) یا مادرانی که بیشتر از شما سالخورده تر و داغشان کهنه تر و جگرشان پاره تر و خونین تر است؛ مانند مادر اکبر محمدی -که همین کاندیدای برگزیده ی مورد نظر شما خاتمی در زمان مرگ فرزندنش در زندان، با وقاحت از جنایت رژیم در کوی دانشگاه حمایت کرد. مترسکی که آخر الامر نیز هیچ چیز نداشت تا به چهره و اعمال فریبنده اش بیفزاید جز گفتن این جمله که: "من تدارکات چی بیشتر نبودم!"- یا منصوره بهکیش، مادری که شش تن از عزیزانش را در دهه ی خون و جنگ شصت کشتند و الآن هم به او رحم نمیکنند و در آن سن و سال بارها بازداشت شده است.

خانم فهیمی گرامی! مادرانی چون شما زیاد هستند. جنایت های حکومت اسلامی درون ایران هم به سال 88، به احمدی نژاد و به خامنه ای محدود نمی شود و با هیچ قیچی عَدالتی!! نمی توان تاریخ پیش از 22 خرداد 88 را برید و نادیده گرفت یا هنوز بعد از این همه گفتن ها و نوشتن ها و تکرار اشتباه کردن ها آن را ماله کشی و ماست مالی کرد.

جنایتی که از سیاهی و تباهی و سرخی خونش، سراسر سه دهه و اندی این رژیم رنگین و ننگین است و جای ماندگاریش تا ابد و حتا پس از فروپاشی این حکومت بر تن مام میهن و هم میهن هست و خواهد ماند و فراموش و بخشوده نخواهد شد!

همانطور که گفتم شما می توانید و مختارید نظر شخصی خود را داشته باشید؛ اما با کمی تفکر می توانیم بفهمیم که دیدگاه و درخواست مورد نظر شما در تناقضی آشکار با استواریتان در احقاق حق گرفته شدیتان در قبال فرزندتان است. مطمئنم اگر امروز سهراب هم زنده بود، مثل خیلی از سبزهای آن موقع که دیگر حالا چه از نظر سنی و چه فکری بزرگتر شده اند و یا حتا بچه هایی که زمان خاتمی پوسترهایش را به در و دیوار می زدند و سرخوش از امیدی پوچ برای آزادی های دروغین و نیم بند و پوشالی وعده داده شده ی سید ِ خائن ِ خندان، بودند، بهتشان شکسته شده و می دانند در بازار مکاره ی انتخابات رژیمی که رهبرش فقط حضور و صف می خواهد و رای یک رای است و رییس جمهور تنها مترسکِ سر ِجالیز ِخوانِ غارتِ آستان ولایت فقیه است، هیچ خبری نیست و تکرار جهالت، بلاهت است!

از شما تمنا میکنم مادر گرامی که کمی بیشتر درنگ کنید و بدانید که کسانی همچون احمدی نژاد با ظاهر و باطن یکسان که پر از جنایت و حماقت است، به مراتب تصویر درست تر، روشن تر و اصیل تری از نظام جمهوری اسلامی می دهد تا اصلاح طلبان با ظاهر فریبکار و باطن پلیدی که تلبیس می کنند پلشتی هایشان را و به قول پرویز صیاد: خواجه گانی هستند که بر پایبستی ویران تغییراتی در نقش ایوان طلب میکنند!...

سروش سکوت
ایران
8 اردیبهشت 92

۱۳۹۲ اردیبهشت ۵, پنجشنبه

دارند پدرم را ذره ذره زجرکُش میکنند!



گزارشی از وضعیت وخیم پدرم محمدرضا پورشجری(سیامک مهر) 
در سیاه چال "ندامتگاه مرکزی کرج"

محمدرضا پورشجری نویسنده ی وبلاگ گزارش به خاک ایران با نام مستعار سیامک مهر، بیش از دو سال و نیم است بدون حتا یک روز مرخصی، به جرم بیان اندیشه ها و باورهایش و تلاش در راه روشنگری، در سخت ترین شرایط ممکن در سیاه چال های جمهوری اسلامی زندانی است. در حالی که از بیماری شدید قلبی و گرفتگی رگ های حیاتی قلب و نیز دیگر بیماری ها رنج می برد؛ حتا پزشکان بند تأیید و تأکید کرده اند که در صورت عدم درمان از راه عمل جراحی قلب باز، هر لحظه احتمال ایست قلبی و مرگ حتمی، پدرم را تهدید می کند. محمدرضا پورشجری تحت شرایطی بسیار مخوف، وخیم و غیر انسانی در یکی از بدنام ترین زندان های ایران در میان زندانیان جرایم دیگر و افراد شرور و خطرناک به سر می برد.

دادستان با مرخصی درمانی یا حکم عدم کیفر ایشان موافقت نمیکند تا نشان دهد نه تنها هیج ارزشی برای جان انسان ها ندارد و در کارش کاملا سیاسی زده و نامستقل عمل میکند، بلکه احتمالا خودش هم بویی از انسانیت نبرده است!

تمامی این فشارها حتا در حال افزایش است؛ وقتی اخیرا" مطلع شدم گارد بی رحم زندان ندامتگاه مرکزی کرج، در فاصله ی زمانی ده روز، سه بار زندانیان بی دفاع و بی پناه و اموال ناچیزشان را مورد یورش، ضرب و شتم و تخریب قرار دادند و حتا به اندک مایحتاج غذایی آنان نیز رحم نکردند و آن را زیر پا له کردند! حملات مشابه از این دست نیز به برخی دیگر از زندان ها از جمله زندان رجایی شهر کرج از سوی ماموران مسلح زندان علیه زندانیان سیاسی بی دفاع و بی گناه صورت گرفته است؛ این در حالی است که با وجود شرایط جسمی بحرانی پدرم هر نوع استرس و فشار روحی و محیط کثیف داخل زندان، وضعیت او را به مراتب بدتر میکند.

آخر به چه جرم؟! حتا به فرض ارتکاب جرم هم در کجای دنیای انسانی و حتا حیوانی، چنین ستم وحشیانه ای در حق انسان های بی دفاع انجام می شود؟ در حق امثال پدر من که هیچ سلاحی نداشتند جز قلمشان برای بیان اندیشه ها و باورها در محیطی که سانسور و بی عدالتی، بیداد میکند؟! آیا به راستی حق گویی و قلم زنی در این سرزمین تا این اندازه برای حکومت جمهوری اسلامی خطرناک است؟! حکومتی که ادعا میکند "سربازان گمنام امام زمانش" برای هر ماموریتی آماده اند؟! آیا پدر من سلاح داشته، آدم کشته، اختلاس کرده، به چه جرمی؟ به کدامین قانون نانوشته ای این همه زجر در حق پدرم و مانند او انجام می شود؟

جمهوری اسلامی حتا قوانین نیم بند خودش را هم نقض میکند. از نظر سرکوبگران این حکومت کسانی مانند پدر من صرف نظر از ارتکاب یا اثبات جرم ناکرده یشان، مجرم و محکوم هستند، مگر ابن که خلافش ثابت شود! و این قانون بیدادگرانه ای در هیچ جای دیگر کره ی زمین وجود ندارد!

دارند عزیزانمان را در زندان های مخوفشان ذره ذره زجرکُش میکنند و بی خبری از وضعیت آنان را در میان بحث های پوشالی سیاسی مانند انتخابات رژیم پوشش میدهند، تا صدای افرادی چون پدرم به هیچ جا نرسد.

مسبب اصلی هر اتفاقی که برای پدرم و مانند او بیافتد بدون شک بر عهده ی ولی فقیه و رهبر این نظام است که با سکوت و فرمان خود، مجوز این جنایت ها را صادر میکند.

به عنوان تنها فرزند محمدرضا پورشجری، دادخواهی خودم را از تمام مجامع حقوق بشری و سازمان های بین المللی برای نجات جان پدرم و رسیدگی به وضعیت دیگر زندانیان سیاسی-عقیدتی خواستارم؛ هرچه بیشتر دست روی دست گذاشته شود و پرونده ی پدرم مشمول گذر زمان گردد، بیش از پیش جان او در خطر است.

میترا پورشجری
5 اردیبهشت 1392
25 اپریل 2013