۱۳۹۱ تیر ۱۱, یکشنبه

"روشنک" گلی دیگر از باغ برنامه ی گلها خاموش شد (چرا مرده پرست و خصم جانیم؟!)



یادتان می آید؟ (از نسل پیشین که با برنامه ی دل انگیز گلهای تازه، جاویدان، صحرایی و... مانوس بودند و دمی بی آن فرو نمی نشستند تا نسل من که آرشیو رادیو گلها را روی لوح های فشرده حس و نیوش میکردند!) در آغاز برنامه ی گلهای رادیو، صدای نرم، آرامش بخش و محجوب، شنوندگان را با چامه ی سعدی اینگونه پژواک میداد:

به چه کار آیدت ز گل طبقی
از گلستان من ببر، ورقی

گل همین پنج روز و شش باشد
وین گلستان همیشه خوش باشد

و گاها" با این سخن فخرالدین عراقی:

چشم بگشا که جلوه دلدار
به تجلی ست از در و دیوار

این تماشا چو بنگری گویی
لیس فی الدار غیره دیار

و همیشه این گفتار، موخره ی کلامش بود:

"پیوسته دلت شاد و لبت خندان باد"

یادم است، تصویر روشنک را خارج ار شنیدن صدایش در دکلمه هایش، یک بار در ویدیویی در جشن رادیوی ملی دیدم؛ بانویی مهربان، به آزرم، با قامتی کوتاه که صفا از چهره اش می بارید، همراه با خجالت و شرم، چند کلمه کوتاه سخن گفت و شعری از حافظ سرود...

اکبر گلپایگانی، خواننده ی معروف ایرانی روی فیس بوک خود نوشته است:

"
گلی دیگر از برنامه گلها غریبانه خاموش شد...دقایقی پیش به من اطلاع دادند که متاسفانه بانو صدیقه رسولی معروف به روشنک چند روز پیش دارفانی را وداع گفته اند و خیلی عجیب هست که طی چند روز گذشته خبری در این مورد مخابره نشده است.بانو روشنک از گویندگان خوش صدا و بی نظیر گلها و رادیو بودند که همکاری های بسیار زیادی در برنامه گلها با یکدیگر داشتیم.گویا ایشان را در روستای ییلاقی آهار واقع در شمال شرق تهران به خاک سپرده اند.این ضایعه دردناک را خدمت ملت هنردوست ایران و همچنین خانواده محترم ایشان تسلیت عرض میکنم.روحش شاد و یادش گرامی..."

صد افسوس و هزار شگفتی از ما ایرانیان هنرکش هنرمند ستیز فراموشکار (بقول مولانا:) مرده پرستِ خصم جان!

دیروز نیز خبر درگذشت منصوره حسینی، نقاش نوگرای ایرانی منتشر شد، در حالی که دو هفته از مرگش گذشته بود، در تنهایی درگذشت و دو هفته ی تمام هیچ کس از مرگش خبر نداشت!

چند روز پیش نیز، استاد علی کسمایی، پدر دوبله ی ایران، در خانه ی محقر خود، تک تنها از این جهان آدمک های فراموشکار خودخواه، پرواز کرد.

چند روز پیش تر نیز خداوندگار نی -استاد حسن کسایی-...

و این سریال همچنان ادامه دارد!...

مرگ برای همه از هر پیشه و طبقه ای و سن و سالی هست، این یک چیز طبیعی است، اما آنچه غیر معمول و جای بسی شوربختی است، بی توجهی مردمان ایران زمین به این بزرگان است؛ چه که یک هنرمند چنان حساس است که اگر هنرش چه از سوی حاکمان هنرستیز و چه مردمان هنر ناشناس قتل عام شود، خیلی بیش از مرگ طبیعی، مرده است.

چرا مرده پرست و خصم جانیم؟!...

رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شبگرد مبتلا کن

برو آنجا که تو را چشمی و گوشی باشد
در دل ما، همه کورند و کراند
دست بردار ازاین در وطن خویش غریب... 


پیشکش به روان پاک بانو روشنک:

http://soundcloud.com/music-iran3/golpa_barge-sabz-198

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر