دیرزمانی ست که دست به قلم وب نگاری نبرده ام؛ چون همیشه با خود گفته ام، اگر
نوشته ای زیربنای شعارگونه ی شعر مآبانه پیدا کند و از تعریف و تمجید و تکرار مدح
یا ذکر مصیبت پا فراتر نگذارد، همان بهتر که در میان خیل عظیم نِت نِگاری ها در
فضای مجازی سکوت پیشه کرد، سکوتی که معنای خموشی او خشنودی ز آن نمی آید، بلکه
فریادی صدبرابر بلندتر از پرگویی های پر از زنده باد-مرده باد معمول است. سکوتی که
درجستجوی کردارگرایی ِ راهگشایی فراتر از منم-منم کردن ها یا مددگرفتن ها از غیر
است.
سکوتی که غلظتش، به اندازه ی همان بازتاب فریاد دوهزار و اندی ساله ایست که هر
ایرانی آشنا با درد میهن و هم میهنی، نخست با روبرو شدن با آرامگاه بنیانگذار
نوشتاری حق انسان آزاد و آزادی انسان، با آن روبرو می شود، سکوتی که رساتر از هر
فریادی پرده ی گوش بی خبران را می درد و جانشان را می فشرد...
7 آبان (29 اکتبر) سالروز گرامیداشت یاد و نام و کرد و کار انسان و شهریار
راستین ایرانی –که مرزهای اثرگذاری امروز و دیروز را شکسته و به جای جای جهان تعلق
دارد- کورش بزرگ است؛ روزی که به کوشش ایران دوستان و آزادی خواهان و انسان پرستان
برای پاسداشت حقوق بشری انسان و یادکرد از فرهنگ فرهمند آشتی جو و مهرورز و
خردمدار ایرانی ثبت شده و البته جای خالیش –همچون خیلی آیین های دیگر- در سالشمار
من درآودی جمهوری اشغالگر اسلامی هست!
پارسال، مقاله ای به انگیزه ی این روز بزرگ نوشتم که استقبال خوبی از آن شد
(این پیوندش: روز کورش، روز آزادی
انسان، روز انسان آزاد) و پیرارسال هم گزارش بازدید از پاسارگاد در روز 7 آبان
(این پیوندش: گزارش
روز کورش بزرگ در پاسارگاد) امسال اما چندان دل و دماغ نوشتن از فخر به فرهنگی را ندارم که
در چارچوب دو نیروی خراب کننده ی قالب
-ستم حکومتیان و عمل گریزی شعارگونه ی مردمان- تنها بغضی کبود و ضجه ای کدر را به آستان سینه ها اندر میکند؛
تنها این بخش این نوشته، هنوز قوی تر،
ملموس تر و شاید نا امیدانه امیدوار کننده تر است!:
…"چشم اندازی که هنوز که آن را در برابر دیدگانم می آورم شادمان می
شوم که هنوز در سرزمین
کورش که خُره ی دین قوم بیگانه ای آن را در بند نموده و مردم فرهنگ دوستش، فرهنگ نیاکانی را فرو هشته اند و
خوی و خصلت بیگانگان را پذیره گشته اند و
بند بند آزادی نامه ی او زیر پا گذاشته می شود و برای دیدن جان کندن و سر به دار شدن فرزند انسان، آن شمار
مردمان گرد می آیند،،، هستند هنوز فرزندانی
که اینگونه به راه پدران رفته اند...
...آنجا حتا اگر کمتر از نیمی از آنهایی که برای تماشای دار و بیداد
حکومت اسلامی رفته بودند، بیایند
-که حتا اگر یک تن باشد- به خودم می بالم که هم میهنی چون او دارم..."
اما خواستم این دل نوشته ی کوتاه را نوشته باشم، دل نوشته
ای که دیگر به دنبال وصفِ قُبح ِ قِباحت ها و ذکر مصیبتِ مصیبت ها و تکرار مدح و
فخر فروشی فرهنگ ها نیست.
شاید باید دست به دامان هم دلی های شاعر مسلکانه با کورش باشیم یا اینکه فاقد
و فارغ از هر شعار تنها به دنبال الگوگیری در کردار از فرهنگ و تاریخ گذشته
باشیم...
آری، 7 آبان دیگر از راه رسیده، در حالی که سرزمین سرآمد حقوق انسان، گوینده ی
نخستین فرمان آزادی انسان، در بدترین و سیاه ترین تاریخ خود است. هنوز ستمکاران
متجاوز بر خاک کورش چنگِ چپاول دارند و خوره ی نافرهنگ نامذهبی آن، جان مردمان را
به مردارهایی از جنس همین حکومت دگرگون ساخته است.
هنوز جُنگِ جَنگ، طنز ِ تلخ این روزگار ننگین است. هنوز از فلات ایران تا
شامات، آدمکشی و کودک سوزی چهره ی کریح آدمهای خالی از خرد و مهر و عقل و قلب را
بیشتر هویدا کرده است. هنوز در درون-مرز چوبه ی دار برقرار است و از برون صدای
جنجالِ جنگ شنیده می شود. هنوز فقر و نداری فکری و فرهنگی و دارایی و مالی بیداد
میکند. هنوز شرمسار تاریخ و فرهنگ خرد پیشه ی خودمان هستیم با آمار گریه آور درصد
پایین تنها سه درصد کتاب خوان ها!
هنوز مغز شویی و دانش زدایی دنبال می شود، زشتی و کین و دروغ جای زیبایی و مهر
و راستی را گرفته و این خوی های زشت، عادت و حتا زیبا شده! هنوز با بغض و زجر و
درد، با خود می خوانم شعر بغض آور بانو هما ارژنگی را در دیاری که سفره ی چرکین
دنیا پا تا به سر رنگین ننگ است و آری هنوز، شب و روزها، مرور میکنیم این هنوزها
را!...
در چنین سرزمین سوخته ای که دم سرد نومیدی جان ها را فسرده، شاید باید بجای
خواستن بیدار شدن از کورش، از وی بخواهیم که: هرگز نبین کورش آنچه را بر سرزمینت
ایران و جهان گرداگردش می رود. آسود بخواب، میدانی که میدانم که از خشت خشت
آرامگاه سرد و خاموشت، رساترین فریاد سکوت جاری است و بغض آسمان را می شکند.
هرگز نبین کورش...
هرگز، هرگز، هرگز...
سروش سکوت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر