۱۳۹۰ اسفند ۲۹, دوشنبه

نوروز ماندگار است تا ایران پایدار است



کی رسد روز و شود چیره بر این ظلمت تار
که پیاده است در آن حق و ستمکار سوار
زیر خاک است گل، زینت گلدان ها خار
فقر می باردش از هر در و دیوار
سرنوشت همه بازیچه ی مشتی عیار
آخر ای هموطنان
سال تان باد به صد سال فرحبخش
هفت سین کی به جهان دیده کسی بهتر از این؟!
دیده به هر سو که بیفتد سایه ی فقر سیه کرده زمین
زن غمین، مرد غمین، بچه غمین، پیر غمین
وه، که تا سرتاسر این ملک ستم دیده ی زار
نفسی نیست دهد مژده ز ایام بهار

نوروز، کهن ترین جشن کهن ترین همبودگاه و تمدن جهان است.

جشنی که خاور و باختر و توران و ایران و انیران نمی شناسد.

همه به آن دل می بندند و از آمدنش شادان می شوند.

اگر سالگشت زمان –نوروز- این والاترین و قشنگ ترین جشن ملی و جهانی را با یک همنوازی و ارکستر آواها و صداها و شنیدنی ها و رنگ ها و نگاره ها و دیدنی ها مانند کنیم، بهار، آغاز دیگر-گشت شگفت زمین و زمان بیدار-باش بهاری از خفتگی و خمودگی زمستانی رستنی ها و روییدنی ها را باید فرنشین، سرپرست و رهبر این هم نوازی و ارکستر بنامیم.

فرهنگ ایرانی، آمیزه ی زیبایی ها، دوستی ها، شادی ها، برابری ها و مهربانی هاست.

درون مایه ی این فرهنگ، شادی و جشن است؛ جشن از ریشه ی "یسن"ِ اوستایی، "شادی اندیشه برانگیز" و همراه با سامان را می رساند.

نوروز، سالار جشن های ایران آریایی و همه ی مردمان با فرهنگ و صلح جو و انسان دوست جهان است.

نوروز، یار دیرین و دیرپای بهار، لبخند سرشتی جهان زیبای زمینی است.

(بشنویم سروده ی "ای بهار نورسیده، با من از ایران بگو" از بانو هما ارژنگی با صدای خودش: )

نوروز و بهار، چه زمستان سرد و زمهریر سخت و شب های دراز بخواهد و چه زمستان-ستایان و شب-پرستان، کوردلانه و تاریک منشانه بخواهند یا نخواهند، می آید و در سرشت، آزمونِ استواری در برابر افتادگی ها، فریادها حنجره ها هوارها در برابر سینه ها سیل ها سکوت ها و شادترین آرمان ها در برابر غبار غریب غم ها است.

نوروز و بهار، استاد ناامیدان برای امیدواری و امید-دهنده ی زندگی-بخشی و قهرمان دشمن-ستیزی و دشمن مرگ-اندیشی است.

پیام اندرونی دیگری نوروز بهاری و بهار نوروزی، صلح-اندیشی و باور به آرمان آرامش جهانی است.

تخت جمشید، سینه ی هنوز تپنده و تابان و بی تاب و بیدار سرآمدان برگزاری نوروز، نگاره هایی را بازتاب می دهد که در آن نمایندگان سرزمین های گوناگون کشور بزرگ ایران (ساتراپی ها) پیشکش ها و دهش های نوروزی خود را با لبخندی بر لب و شادی در دل، به پیشگاه شاه مرکزی، می آورند.


همه چیز بوی دوستی و مهر می دهد، شمشیر و شرارت و خشم و خشونت و جُنگِ جَنگ بر سر دارایی ها و چشم دوزی به آنها هرگز دیده نمی شود.

نوروز، که چکیده ی فرهنگ شاد ایران است، شالوده اش صلح و دوستی و بازتابش در تخت جمشید هنوز روشن ترین گواهی است.

(بشنویم "نیایش نوروزی" را با صدای بانو هما ارژنگی: )


* * *

 شگفتا که با این همه زیباگویی، آنچه به فرزندان سرزمین سرآمدان و آورندگان این همه زیبایی و شادی و دوستی رسیده، غمی است که از قلب ها خون چکان است.

هنوز بلبلان بیدل از بهار دلکش می سرایند و مرغان سحر ناله سر می دهند، اما بغض هم چاشنی آوازشان می شود. حتا اگر بغض ها را ببلعند صدایش غم را از چامه و چکامه و ترانه می تکاند.

"بهار دلکش" و "مرغ سحر" را هنوز مردمان بیدار دل ایران زمین بزرگ زمزمه می کنند، چرا که مردمان آبادیمان، هنوز در تشنگی یک جرعه شراب آزادی و آرامش اند.

سینه ی بی تابِ یعقوب-وار ِ یوسف-ندیده ی مادران و حدقه ی چشمان بر حلقه ی در سپید و مات مانده ی کودکان انتظار؛ جاهای خالی کنار خوان های هفت سین؛ هفت سین هایی که به سین سکوت هم آراسته می شوند. سکوت از...

زندان ها، دیوار ها، دارها، مرگ ها، گورستان ها، جوان مردهای جوان مرگ، غربت ها، فرقت ها، انتظارها، ندیدن ها، نداری ها، گرسنگی ها، حسرت ها و غبطه ها، شرمندگی ها، بغض های فرو خورده شده با شکلات، فرو بلیعدن ها، خنده های زورکی، شادی های الکی، گریه های پنهانی... سین های ناخواسته ی سفره ی نوروزی هستند که ایرانیان را هنوز در ایران مانده در بند می رنجاند.

اما شاید، آینه و شمع هفت سین، امیدی را بازتاب دهند:

گر سوختنم باید، افروختنم باید...
ساختنم نشاید! پذیرفتنم نباید...

خویشاوندی ناخجسته و ناگسسته ی ایرانیانِ در سرشت شاد و ایرانِ در آمیخته با جشن، با درد و داغ و درفش، همزاد بیدادگری بیگانگان از تازیان تا نازیان اسلامی است، با این حال ناله و فریاد و ویله از بیدادگری ها، با افزار جشن ها، پیروزی ها برای ایرانیان آورده؛ بخوانید گفتار زیر را:

"وقتی که سپاهیان «قتیبه»، سیستان را به خاک و خون کشیدند، مردی چنگ نواز، در کوی و برزن شهر –که غرق خون و آتش بود- از کشتارها و جنایت های «قتیبه» قصه ها می گفت و اشک خونین از دیدگان آنان که باز مانده بودند، جاری می ساخت و خود نیز، خون می گریست... و آنگاه، بر چنگ می نواخت و می خواند:

«با این همه غم،
در خانه ی دل،
اندکی شادی باید،
که گاهِ نوروز است...»"
* * *

نوروز نزدیک است و همه جا حتا در دل های زندانیان سیاسی بازتاب می یابد تا باور به پایان شب و سرما و خواب را همچنان زنده نگه دارد.

جای همه ی آنان، حق طلبان و آزادی خواهان که زبانشان را به نیشتر آزادی بر سر اهل استبداد کوباندند، خالی اما سبز سبز و بهاری بهاری است. و مگر می شود فراموششان کرد؟

و دوستی نوشته بود:

"نوروز بر پدران شرمنده از خانواده هم فرخنده باد!"


نوروز ِ درونمان، آنگاه جلوه و جلا  می یابد که به ندای درون و وجدانمان گوش بدهیم و چشمان کودکی را از شادی درخشان و خندان سازیم...

نوروز، جشن پایداری در برابر تیرگی ها، بیداری در برابر ستم ها، باور به پیروزی گریز ناپذیر روشنایی بر تاریکی ها و افروختن کورسوی امید در دل تاریک ترین نومیدی ها، بر همه ی انسان های حق دوست، انسان باور و صلح جوی جهان به ویژه ایرانیان و پارسی زبانان شاد باد...

نوروز پایدار است تا یک جوانه باقی است... .
ستم ناپایدار است تا ایران زنده است...

===


سروش سکوت
نوروز 2571 ایرانی شاهنشاهی
(1391 خورشیدی خیامی)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر