۱۳۹۰ آبان ۱۴, شنبه

الله، بُتِ مکّار



جـــهان پُـــر شگفتـی ست، چون بنگری
نــــــــــدارد کـــــــســــی آلــــت داوری

تو را تن شگفت است و جان هم شگفت
نخست از خــــود انـــدازه بــــایـــد گرفت

خـــــردمنـــد کیـــن داستــــان بشنـــود
بـه دانـــــــش گـــــراید، بـه دیـــن نَگرَوَد
(فردوسی بزرگ)

تجربه ی تاریخی همه ی دوره ها و کشورهای درگیر افیون مذهب نشان داده که همواره بین "تحجّر و تقدس" نوعی برادرخواندگی تاریخی جریان داشته و دارد. همه ی دکانداران دیانت و سیاست در هر زمان و زمین و عصر و مصری از پایگاه نهاد خلافت و جایگاه قدرت بر ستون دیانت، سقف معیشت زدند. در آغاز "خدا" را دستاویز کرده و سپس "خود" را خدا کردند. و "اسلام" سیه رویی است که در این تجربه موی سپید کرده است . الله اش چکیده ی همه ی این خوی ها و منش ها است.

* * *

(پیشکش به سیامک مهر که برای آگاهی و روشنی من و چون من و هم نسلانم قلم زد و اینک در بند سیاه چال دژخیمان اسلام است)

بهار عربی یا برهوت اسلامی؟!

هر روز که از رویدادهای در پیوند با "بهار عربی" می گذرد -چه در آن کشورها که می گویند این بهار فرارسیده و سردمداران زور و زرشان سرنگون گشته اند و چه در کشورهایی که هنوز این رویداد، رخ ننموده- بیشتر گونه ای نومیدی و دوگانگی در داوری آینده ی این رویدادها، پیدا می شود.

در لیبی هر روز بیش از دیروز گوشه های پنهان خشونت لجام گسیخته و خوی دد منش "انقلابیون مسلمان" آشکار می شود... این بار نه با خودِ قزافی و نه با زنده و مرده ی او؛ بلکه نبش مزار مادر مرده ی قزافی و سوزاندن استخوان های او!...

به راستی آبشخور این همه ددمنشی و درنده خویی از کجا می آید؟ آیا این تنها بازتاب و واکنش مردم مسلمان به کردارهای جنایت کارانه ی دیکتاتور لیبی است یا سرچشمه ی دیگری دارد؟ همان سرچشمه ای که سرشت اسلام است و مومنانش را بر این همه چموشی و درندگی پروا و پروانه می دهد؟ همان اسلامی که اندازه و ارزش آزادی را تنها برابر با بازگشت به آیین های بدوی و غیر انسانی همچون چند همسر گزینی و بازگشایی حرم سراها می داند؟ سوزاندن استخوان های یک مرده، خشم آشکار مردم است یا "گوشه های پنهان تازه آشکار شده ی اسلام پر از خون و جنون و جهل و خشونت در هزاره ی تمدن"؟!...

و اندکی پس از آن زمانی که آن سوتر سر را از شاخ و شاخه ی آفریقا به دماغ و میانه ی آسیا برمی گردانیم و به رویدادهای سوریه چشمزد می زنیم، در گمانی پر دامنه و شکی عمیق فرو می رویم که: "بر سر این مردمان چه خواهد آمد؟" پس از این همه کشتار روزانه و مثله و سلاخی نمودن انسان ها به دست اسد جنایتکار، کدام "خرد کلان" می تواند آرمان های انسانی را برای این مردم به ارمغان آورد؟ فرمانروایی اسلام بر خردهای تیره و تار؟

و باز زمانی که از این کشورهای عربی -که در برابر تازش و تاراج بیگانگان آنچه از گذشته داشتند را به تمامه فرو باختند- به سوی مرکز فرهنگ و تمدن جهان باستان و سر و سرآمد آن روزگاران –ایران، ایران خودمان- می رویم، باز ناخودآگاه دچار این پریشانی و حواهان پاسخ این پرسش که: سرنوشت ایران چندین هزارساله ی ما چه خواهد شد؟!... و این ترس بر همه ی جهان سومی های مسلمان سایه افکنده است؛ کشورهایی که در اسلامی بودن و بالا بودن پرچم اسلام با هم یکسان هستند.

اسلام، دیانت ثروت و قدرت

اسلام، در سرشت خود، یک دیانت سیاسی و اقتصادی است که سردمداران و آورندگانش هدفی جز به قدرت و ثروت رسیدن، نداشتند. برای همین، همواره دست خود را برای دخالت در سیاست و قضاوت و اقتصاد باز می گذاشتند. این روند از زمان به قدرت رسیدن محمد (که برای فریب از آن به نام بعثت یاد می شود!) تا زمان علی و خلیفه های سه گانه و همه ی دوازده امام و پس از آن ادامه داشته و دارد و قرآن به عنوان اساس نامه ی تنفیض این قدرت اقتصادی و سیاسی، بر این فرآیند پافشاری نموده است. پس در دنیای اسلام این سیاست نیست که وارد قلمرو دیانت شده بلکه دیانت است که از آغاز تا اکنون بر کشورداری و دست درازی به سرمایه های مالی و بنیان های زر و زور، اندر شده بر گلوگاه آن چنگ انداخته است.

شراره های نخستین درگیری بر سر مجاری قدرت و ثروت را می توان در درگیری بر سر جانشینی محمد و غائله ی جایگزینی علی، یافت. در حالی که درباره ی جانشینی، اسلام و قرآن در ظاهر خود را معتقد به "اجماع" نشان می دهد، اما در واقع محمد با استفاده از اختیاراتی که از طریق قرآن برای خود -و تنها برای خود- در نظر گرفته بود، علی، فرمان بر حلقه بگوش و خونریزش را جانشین خود نمود. پس از علی همچنان درگیری ها بر سر جانشینی قدرت و ثروت و سرکردگی مافیای حجاز ادامه داشت. در واقع سرشت اسلام چیزی جز سلطه و سلطنت نیست. اگر در زمان دوازده امام، جانشین تک تک این امامان فرزندان آنان بودند و این سلطنت خودکامه بدون اختیار هیچ کسی انجام می شد، امروز نیز در ایران، آخوندهای حکومت اسلام قصد دارند چنین سیستمی را پیاده کنند و چون آخوندک به جان کشور ایران افتاده اند.

یکی از اساسی ترین سرچشمه های به دست آوردن درآمد برای باندهای قدرت و ثروت از پیش از محمد، در زمان او و تا به هم اینک، پرده داری بتکده ی کعبه(خانه ی الله!) بوده است. پرده داری، برابر بوده با در دست داشتن سود سرشار آمدن و رفتن بت پرست ها(که اینک به انجام دهندگان همان کردار بت پرستان، حاجی گفته می شود) به کعبه و به دست آوردن سرمایه های مردم و سودهای کلان برآمده از پیشکش ها، تحفه ها، ارمغان ها، نذرها و قربانی ها...(تا به همین امروز نیز به گزارش خود حکومت اسلامی، میانگین درآمد عربستان سعودی تنها از حاجی های ایرانی، برابر با پنج میلیارد دلار در سال است!...) این مکان پر ارزش و درآمد زا برای عرب ها که از آغاز تا اکنون ریشه ی همه ی درگیری های میان مافیای مسلمان بوده، در زمان پیش از محمد پر از بت بود و بزرگترین این بت ها هم "الله" نام داشت. بت ها بهانه ای بیش نبود، زیرا "جهان دیدگانی" همچون ابوسفیان و ولید... (که در آن جامعه ی بدوی، انگشت شمار خردمندان بودند!) به خوبی می دانستند که دست ساخته های خود نه ارزش نیایش دارند و نه دردی را از نیازهای نیازمندان دوا می کنند! بلکه نشانه رفتن بت به وسیله ی مافیای زر و زور، نیرنگی بوده برای فریب دادن مردم و به دست آوردن ثروت های کلان از سرمایه ی آنان! همین چشم اندازی و طمع از زمان محمد تا به اکنون نیز توسط باندهای قدرت و ثروت با نیرنگ بازی و فریفتن احساسات مردم به نام مذهب انجام می شود.

قرآن با زیرکی تمام به سردمداران پیشین قدرت و ثروت حجاز (و به بیان خودش: مشرکین) تاخته است و از آنها به نام "مترفین"(زورمدارانِ زرمند) و دارندگان "فرهنگ اتراف" یاد می کند (سوره سبا، آیه ی 24) و محمد را "منذر" یعنی بیم دهنده و دگرگون سازنده می داند! در حالی که محمد در واقع طَمَعی جز دستیابی به همان جایگاه ها و سرچشمه های درآمد و سود پیشینیان خود نداشت و همان سنت را ادامه داد. این بار اگر بنی قریش و بنی هاشم بت تراشی و نگاره پرستی را نشان و نشانه ی فریب مردم و زر اندوزی قرار می دادند، محمد، بت شکنی و نو مذهبی را شعار فریب دادن مردمان ساخت. درست، همانندِ همان شعارهایی که کمونیست های شوروی (آخوندهای لامذهب) می دادند و سخن از حذف نظام سرمایه داری و جایگزینی عدل و داد می راندند، اما در عمل آنچه آنها کردند همان بود که محمد بن عبدالله نمود، همان گونه که خمینی هم از همین سیاستِ فریب بهره برد.

محمد نیز پس از آنکه ادعای پیامبری الله را نمود، و عده ای از اراذل و اوباش مکه و مدینه را دور خود گرد آورد و به قدرت نسبی دست یافت و خطرش را بنی هاشم و قریش احساس نمودند، پیشنهاد قریش را که از او خواسته بودند به باور کیش خودش باشد و حتا او را در سود کلانی بهرمند کنند، اما تنها و تنها صدرات و پرده داری کعبه را از آنان نگیرد، پاسخ منفی داد؛ در روایت های اسلامی آمده که محمد خطاب به آنان گفت: "اگر خورشید را در دست راستم و ماه را در دست چپم قرار دهید هرگز از «رسالتم» بر نمی گردم!" در واقع رسالت و هدف محمد چیزی جز دستیابی به صدارت کعبه و بدست آوردن سود سرشار آن نبود؛ یعنی سرکردگی مافیای قدرتمند ثروت حجاز!

و برای همین، قرآن یعنی حکم تنفیض مافیای قدرت و ثروت به محمد و اختیار او بر جان و مال و ناموس همه، به دست کاتبان نوشته شد. تنها ابزار محمد برای این فریبکاری هم بهره گیری از احساسات مذهبی مردمان بود؛ برای همین در قرآن آمده است که محمد اُمّی و گوسفند چران که حتا سواد خواندن و نوشتن نداشت به یک باره آن هم در یک غار تیره و تاریک، از "علم لَدُّنی" و آسمانی برخوردار می شود! بی گمان باور این خیال پردازی ها و افسانه ها تنها زمانی روی می دهد که مردمان خردشان را فرو هشته باشند و بر اساس احساسات مذهبی به این بینش کوته بینانه برسند که یک انسان بتواند مکتب نرفته و درس ناخوانده در دل غار باسواد شود یا شق القمر کند و به "معراج" برود و یک کتاب را که تا آن زمان هیچ چیز جدید و بدیعی برای جهان نمی آورد، آسمانی، خدایی و معجزه بنامد!...

درباره ی جایگاه حساس حج و کعبه نزد مافیای اقتصادی اسلام، می توان یک نمونه ی تاریخی دیگر نیز بر شمرد؛ بی گمان در طول تاریخ کم نبودند اندیشمندانی که بخاطر بر نتافتن اسلام و دستوراتش و نفوذ شریعتمداران بر آن، به اتهام قِرمطی بودن، کافر بودن و ملهد بودن، محاکمه و به دار آویخته شدند؛ یکی از این اندیشمندان، حلاج بود. در تاریخ ها آمده که جرم اصلی و اتهام اساسی که به حلاج زدند این بود که او ادعای خدایی می کرد و "انا الحق" می گفت! در حالی که سبب اصلی اعدام حلاج، شبیه سازی مراسم حج بود، یعنی حلاج به پیروانش گفته بود آنهایی که خواهان رفتن به حجاز هستند بجای رفتن به سفر حج و دیدن مکانی که جز سنگ نیست می توانند، در خانه ی خود این مراسم را انجام دهند! چنین سخنانی که جایگاه اقتصادی مافیای اسلام را تهدید می کرد به گوش متشرعین خوش نیامد و او را سلاخی کردند و حافظ نیز چشمزدی به همین اتفاق دارد و به کنایه جرم حلاج را تنها هویدا سازی اسرار می داند(:آن یار کزو گشت سر دار بلند/جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد)

امروز نیز شاهدیم که مسلمانان عزیز کشور اشغال شدیمان ایران، سالانه چه سرمایه های کلانی را به بتکده ی کعبه سرازیر می کنند و جیب پادشاه عربستان و شیخ های شکم باره ی آنجا را پر می کنند. همه ی این پول ها که می تواند بخش های زیادی از ایران را آباد کند و بهره اش را ایرانیان ستمدیده و تنگدست ببرند، خرج چرخیدن به دور بتکده ی کعبه، بوسیدن سنگ کثیف سیاه "حجرالاسود" و سنگ اندازی به مجسمه ی شیطان می شود؛ همین کارهای نابخردانه نیز سالیانه چندین کشته در نتیجه ی له شدن حاجی ها زیر دست و پا یا برخورد سنگریزه ها بر جای می گذارد... افزون بر این سعودی ها بدترین رفتارها و گفتارها را به حاجی های ایرانی روا می دارند، مفتی هایشان بر کافر بودن ایرانیان فتوا می دهند! زنان حاجی ایرانی را دلیل از راه به در شدن جوانان سعودی می دانند، آه از این همه درد و رنج و ننگ!... اما با همه ی درگیری های سیاسی بین جمهوری اسلامی و عربستان سعودی (همچون ماجرای توطئه ی ترور سفیر عربستان در امریکا) هر دو طرف، هرگز حاضر نیستند سودهای کلان اقتصادی را فدای مناسبت های تاریک سیاسی خود کنند. زیرا هنوز مرکز کاسب کاری دکانداران مافیای اسلام، به بتکده ی کعبه ختم می شود.

اللهِ فریبکار و خُدعه گر

اسلام، دیانت مکر و فریب است. پرستندگان(=پرستاران) الله، سرسپردگان و پیروان را وا می دارند تا همچون بت بزرگ این کیش، فریبکار و نیرنگ باز باشند.

ویژگی مکر ِالله در خود قرآن بیان شده است: "کافران مکر می کنند، الله هم مکر می کند، به درستی که الله مکارترین مکاران است..." (آل عمران/54)

همچنین دروغکاری و مصلحت نیز در قرآن برای باورمندان الله بیان شده است: "مومنان مسلمان هرگز نباید از غیر ِخود و کافران دوستی بگیرند، که اگر چنین کنند، الله با آنها قهر خواهد نمود، مگر برای دفع شر و رهایی از دست کافران، مومنان می توانند "تقیه" کرده و خود را در ظاهر دوست ایشان نشان دهند" (سوره ی 3/آیه 28)

چنین کردارها و گفتارهای پلیدی که در متن و بطن و حاق حقیقت اسلام نهادینه شده است و اللهِ آن، باشنده ای تباه گر است که گزند رسانی، نیرنگ کاری، دروغ گویی، کینه توزی، انتقام جویی، جهادگری، تاراجگری، واپسگرایی، ایستایی، ورشکستگی، وادادگی، زن ستیزی، اقتدارگرایی، سنت زدگی، نو ستیزی، خودکامگی، خودمداری، خردگریزی و خرافه ستایی را برای پرستندگانش، نه بایسته بلکه شایسته می دادند، چگونه می توان به آینده ی روشنی چشم دوخت که در آن یک حکومت انسانی و مردمی در کنار فرهنگ انسانی مردم، زیست داشته باشد. و دیگر در هیچ یک از کشورهای مسلمان، تروریسم پرورانده نشود و کشتار روی ندهد.

تجربه ی تاریخی همه ی دوره ها و کشورهای درگیر افیون مذهب نشان داده که همواره بین "تحجّر و تقدّس" نوعی برادرخواندگی تاریخی جریان داشته و دارد. همه ی دکانداران دیانت و سیاست در هر زمان و زمین و عصر و مصری از پایگاه نهاد خلافت و بنیان قدرت بر ستون دیانت، سقف معیشت زدند. در آغاز "خدا" را دستاویز کرده و سپس "خود" را خدا کردند. و "اسلام" سیه رویی است که در این تجربه موی سپید کرده است . الله اش چکیده ی همه ی این خوی ها و منش ها است.

ایمان یک مومن -به هر دستاویزی که باشد- از سرسپردگی و قلاده به گردن زدگی و دین خویی او بر می خیزد. "ایمان" با گوهر ِ جانِ آدمی، با جانِ جهان و جهانِ جان، که همان خرد و دانش و نیروی شناخت است، همچون دو "قطب تا ابد از هم گریز آهنربا" هستند.

این نگرش را خداوندگار(=به چم دارنده یا صاحب) خرد و فرهنگ ایران، فردوسی بزرگ چه نیکو باز گفته؛ آنگاه که سخن از "پُر از شگفتی" بودنِ این جهان می زند؛ جهانی که به رغم آن همه شگفتی، داور و "آلت داوری" ندارد؛ پس آنگاه فردوسی، با چشمزدی زیرکانه بر این راستی که "تن" و "جان" آدمی سرشار از "شگفتی" است؛ از باشنده ی آگاه و دانا می خوهد که بجای گردش در چون و چه و چرا (فلسفه)ی آمدن و سرآمدن و رفتن و شدن این دنیا، بر خویشتن، از راه "دانش" نظر افکنیم؛ نتیجه ی فردوسی از این نگرش، این است که خردمند کسی است که اگر به این شوند نیک بنگرد، به خردِ آزمون گرا و دانش می گراید نه به دین:

جـــهان پُـــر شگفتـی ست، چون بنگری
نـــــــــــدارد کــــــــســــی آلـــــت داوری

تو را تن شگفت است و جان هم شگفت
نخست از خـــــود انـــدازه بـــــایـــد گرفت

خــــــردمنـــد کیــــن داستـــــان بشنـــود
به دانـــــــش گـــــراید، به دیـــن نَگرَوَد

* * *

آری، دین و مذهب و خدا و پیغمبر و... بدانسان که مردمان بدان در نگرند، برآیندی جز دوری از دانش و تیرگی خرد و چیرگی جهل ندارد و به گفته ی خیام، گیر کردن به کلاف سر در گُم ِ"چرخ" سبب ره گم کردگی، خود گم کردگی و بیهودی گری می شود:

با چـرخ مکن حوالـه که اندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بی چاره تر است

کوتاه سخن: مذهب، خرافکده ی خرد و زندان زندگی، و اسلام، بندگی الله و سرسپردگی به بردگی است... و چه نیک باشد که آیین فرزندان ایران، خرد و دانش نیاکان، آموزه های اندیشه ی نیک زرتشت و گفتار نیک فردوسی و کردار نیک کورش باشد؛ آیین انسانیت. و این است دین(=برگرفته از واژه ی اوستایی دئنا به چم وجدان و فریاد درون) راستین ایران و ایرانی!...

و این هم گفتاری از واپسین سفارش نامه ی داریوش به فرزندش خشایارشاه هخامنشی؛ بشود که فرزندان امروز به راه پدران دیروز بروند و ایران به آنچه شایسته و بایسته ی نام ایران است، برسد:

"...هرگز دروغ گو و چاپلوس را به خود راه مده؛ زیراکه هر دوی آنها آفت کشورداری هستند. پس بی پروا و بی بیم دروغ گو را از خود دور نما..."

سروش سکوت
15 آبان 2570

۱ نظر: