ملیت و نسبت آن با جنبش مردمی ایران
مخالفت و ضدیت دیکتاتورهای درون ایران با هویت ملی و ملی گرایی، از دیرباز با روی کار آمدن خمینی، به عنوان رهبر حکومت مذهبی در ایران، حضور و وجود داشته است.
در دوره های قبل –از زمانی که دین دستاویز عقیدتی و عملی شاهان و سیاسیون در رده های گوناگون قرار گرفت- از دوره ی صفویه با آن شاهان بیش از حد دینی و خرافاتی تا قاجار با آن مستبدان وطن فروشش (برای نمونه امین السلطان شازده ی جنایتکار قجری که می گفت: ایرانی جماعت یک قران نمی ارزد و عباس میرزا که بخاطر جواهرات تاجش شهر افسانه ای گنجه را به بیگانگان واگذار کرد!)، روند به همین شکل بوده است.
جز برخی اشخاص ملی که جوش و خروش ایرانی بودن در خونشان بوده و دلسوز بوده اند، در سراسر دوران تضاد بین "تفکر عاشقانه به ایران" و "منطق متحجرانه به دین" وجود داشته است.
اخیرا" نیز (منظورم بعد از وارد شدن جنبش سراسری مردم -موسوم به سبز- به یک سالگی خود است) حمله و یورش "معممان و غیر معممانِ" رنگارنگ حکومتی(!) در رده های مختلف –چه افراطی (اصول گرایان تندروی حجتیه چون: احمد خاتمی، علم الهدی، مصباح یزدی، خامنه ای و غیر روحانیونی چون فاطمه رجبی، زن دربار بیت رهبری!) و چه به زعمِ خودشان معتدل!(چون سید محمد خاتمی یا نسخه ی بدون عمامه ی او: اسفندیار رحیم مشایی...) شدت و بروز بیشتری یافته است.
گروه اول به شدت به مخالفت با تفکر ایرانی و دوستی ایران حمله و قیام کردند و آن را کفر و بدعت و معادل آنچه خمینی در آغاز انقلاب 57 "ملیت گرایی شرک آلود" لقب داده بود، نامیدند.
و گروه دوم به ویژه شخص اسفندیار رحیم مشایی – که شخصیت او "افشین" زمانِ بابک خرم دین یا "سلمان فارسی" زمان حمله ی اعراب به ایران را به یاد می آورد- ژست ایران پرستی می گیرند، اما در حقیقت جاسوسان لباس شخصی دستگاه حکومت اسلامییند؛ اهل خدعه و نیرنگ اند و شوری از شرر ایران و ایرانی بودن در دل و جان ندارند.
سخن از خانم "فاطمه رجبی" رفت؛ فاطمه رجبی که از پیشانی تا انگشت پای خود را در لایه ای از چادر مشکی می پوشاند و خویشتن را بانوی محجبِ مسلمانِ الگوی زنانِ ایران(!) می داند، اخیرا" در سخنانش، تندروانه در هیبت عمامه(!) اعلام داشته: "هدف خمینی ایجاد حکومت اسلامی بوده، نه جمهوری اسلامی و مقام رئیس جمهوری باید از ایران حذف شود؛ زیرا رهبر امت(!) خود مدیر و زعیم همه ی امور است!"
فاطمه رجبی همسر غلامحسین الهام سخنگوی دولت احمدی نژاد است؛ الهام از زمره ی کسانی است که با روی کارآمدن محمود احمدی نژاد چون بقیه ی مقامات با راندبازی و پارتی به سرکار آمد و بعد از انتصابات جنجالی 22 خرداد سال 88 یک تنه پا را از مسئولیت خود فراتر نهاد و در پست کذایی شورای نگهبان (که این ارگان نیز به همه ی رذایل آراسته است و تنها چیزی که ندارد بی طرفی است!) رای به پیروزی قاطع احمدی نژاد داد و به شدت به نظریه ی تقلب انتخاباتی تاخت.
این زن و شوهر غیر معمم، اما در واقع "از هر معممی، معمم تر!" از مخالفان سرسخت ملیت و ایرانی بودن هستند؛ چنانکه به یاد دارم بعد از راهپیمایی روز قدس، غلامحسین الهام در مصاحبه ای، به شدت به شعار "نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران" تاخته و آن را "خمینی سوزی در حکومت اسلامی به دست اشغالگران" نامیده بود.
از قضا، هر دوی این زن و شوهر درست گفته اند؛ فاطمه رجبی اشاره ی درستی به بحث مقام ریاست جمهوری در حکومت اسلامیِ موسوم به "جمهوری اسلامی" کرده است. به واقع، هیچ ادیب یا زبان شناسی در کل زندگی علمی خود، ترکیب واژگانی پارادوکس تر از "جمهوری اسلامی" ندیده است؛ ترکیبی کاملا بی معنا که شاید معادل نزدیک به آن چیزی چون "عسلِ تلخ" باشد!
بله، حق با فاطمه رجبی است؛ زیرا پست رئیس جمهوری در چنین حکومتی با چنان نگاهی، یک مقام کاملا تشریفاتی و یا به بیان طنزآلودش (البته نه به غلظت طنزهای احمدی نژادی!) "مترسکِ سرِ جالیز" است.
اتفاقا"، غلامحسین الهام نیز درست گفته است.
به باور من شعار "نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران"(که به مزاج آقای کدیور هم خوش نیامده بود!) در کنار گفتارهایی چون: "استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی؛ نسل ما آریاست، دین از سیاست جداست و..." سوزاندن تفکر خمینی به عنوان رهبر فکری، سیاسی و فرهنگی حکومت اسلامی حاکم بر ایران و دیگر ایران سوزان بود.
به راستی، در این چند روز که شدت ایران ستیزی از سوی حکومتیان دیکتاتور زیادتر شد، نه تنها واکنش چهره های سیاسی و فعالان اجتماعی و فرهنگی، بلکه حتی واکنش توده ی مردم به این هزیان گویان مذهبی، چنان قوی و شدید بود که به خودم بالیدم و پاسخ پرسشم را یافتم، پرسشی که دستکم یک سال بود در سر می پروراندم؛
اینکه "رابطه ی هویت ملی و فرهنگی با جنبش مردم -که از زمان اعتراض به رای و صندوق رای، رشد و گسترش یافت- چه بود و چیست؟ آیا مردم ایران تنها خواستار احترام به رای تعیین رییس جمهور منتخبشان، انحلال حکومت مذهبی و ولایت فقیه، تغییر سریع السیر قانون اساسی، سکولاریسم و دموکراسی هستند؟ و آیا بر تارک همه ی این خواسته ها جایی برای میهن ایران می توان متصور بود؟"
همه ی آن شعارها که نام بردم، بخش زیادی از ذهن و ضمیرم را از ابهام و تردید بیرون آورد و بخش دیگرش را نیز واکنش ها به سخنان اخیر این مدعیان دروغین اسلام، حل و فصل کرد.
به راستی، صندوق رای چیست و نماد چه می تواند باشد، جز پاسداشت هویت ملی و دستیابی به آنچه سال ها، مردم ایران نسبت بدان نادان و دور نگه داشته شدند؛
آری ایران با همه ی پیشوند و پسوندهای خود –هویت ایرانی، فرهنگ ایران، حکومت ایرانی، پادشاهان ایرانی، آثار فاخر ایرانی و... بر همه ی خواست های ایرانیان ارجحیت و تقدم دارد. و سران جمهوری اسلامی که این قضیه را به خوبی دریافته اند، می کوشند این فاکتور مهم مردمی را بیش از پیش مورد هجمه و یورش قرار دهند، غافل از این که آن دوران گذشته است و دیگر این حکومت نمی تواند شور ایران را در ذهن و زبان یک ملت به پا خواسته سرکوب کند.
امروز –حکومت اسلامی چه بخواهد و چه نخواهد- الگوی جوانان ایرانی کوروش بزرگ و بابک خرم دین و آرش کمانگیر... است؛ الگوی زنان ایرانی آرتمیس و یوتاب و گردآفرید... است؛ همه ی جوانان و بانوان ایران، با هر دین و آیینی که دارند، به این "نقطه پیوست های مشترک" رسیده اند.
به یاد دارم در یکی از تظاهرات مربوط به انتخابات پارسال، مردم شعار می دادند: "موسوی! پرچم ایرانِ مرا پس بگیر". صرف نظر از ظاهر شعار که اشاره ای به نام "میرحسین موسوی" است، در درون این شعار نوعی "استفهام انکاری" نهفته است؛
یعنی، از یک سو: عوامل و علاقه مندان به حکومت اسلامی از حزب های رنگارنگ اصلاح طلب تا افراطیون اصولگرایش، آیا می توانند با پرچم غیر ایرانی جمهوری اسلامی مخالفت کنند، از آن بگذرند و به خواست مردم مبنی بر تعویض این پرچم مجعول گردن نهند؟
خوب معلوم است که نمی توانند. اما آیا مردم این را نمی دانستند؟ من در اینجا قصد تفسیر یا دگرگون کردن یک شعار را ندارم، بلکه بدیهی ترین امر ممکن یعنی استفاده ی مردم از شرایط آن زمان را می گویم.
از سوی دیگر، پرچم نماد و نماینده ی شکل و سیاق و پیشینه ی یک کشور یا تمدن است. مردم با سردادن این شعار و با خواندن سرود "ای ایران" –از پارک لاله به وسیله ی مادران داغدار تا پشت بام های تیره و تاریک خانه ها- به بیان گوهر و سرشت حرکت خود پرداختند؛
باری، صندوق رای از آغاز تابه اکنون دربردارنده ی غده ای سرشار از بغض و خشم بود، بغضی که سی و یک سال در دل ملت ایران، بوسیله ی حکومت اسلامی افکنده شده بود.
رای و صندوق آن، نماد و نشانه ی احترام و گرامیداشت نظرات گوناگون یک ملت با چندده "قومیت و زبان، مذهب و ایمان" اما براساس تنها یک "هویت و آرمان" است؛
امروز، مردم ایستاده اند و در حرکت اند برای انحلال یک حکومت غیر ایرانی که خون آنها را با هر اعتقاد و ایمان در شیشه کرده است.
فردا، بر سرِ صندوق های رای این ملت، بجای گفته ی مجعول خمینی (میزان رای ملت است) تنها یک واژه نوشته خواهد شد: "ایـــران"
هستی ایرانی مقدم بر هر خواست دیگری است
چرخش منطقی و پویای خواست های مردم ایران به ایرانی شدن و بازگشت به هستی (=هویت) ایرانی و پیشینه ی پرافتخار و دور و دراز ایرانی و آریایی -از آنجا که در بردارنده ی بسیاری از اراده های مردمی است، چون سکولاریسم (شخصی شدن دین و دوری آن از اجتماع، سیاست و قضاوت)، پلورالیسم (تکثرگرایی و چند صدایی و پذیرش آرای گوناگون ) و دموکراسی- بر هر خواست دیگری مقدم است؛
اگر ما یک منشور گِلی چند سانتی متری مربوط به 2500 سال پیش را در نظر بگیریم -که اتفاقا متعلق به شاهنشاه بزرگ و دادگر ایرانی، کوروش بزرگ است- نیک درمی یابیم که سه خواست بالا در آن آمده است.
پرچم مبارزه ی فرهنگی را بالا نگه داریم
شاید پرسش دیگر این باشد که: آیا صرف نوشتن مقاله و اعتراضیه و یا روشنگری نوشتاری از سوی فعالان اجتماعی، سیاسی و فرهنگی می تواند پاسخی دندان شکن به گفته هایِ ایران ستیزان باشد؟
پاسخ "نه" است؛ اما راهکار چیست؟
از نظرگاه نگارنده، نخست ما باید با ماهیت و مفهوم میهن و هویت فرهنگی و ملی آشنایی یابیم و صرفا" با شنیدن نام ایران، کلاه احترام از سر نیندازیم و از جای برنخیزیم!
بارز و آشکار است که راه دستیابی به این آشنایی، مطالعه و تحقیق و دانش اندوزی است تا مگر هر یک از ما بتوانیم چونان یک آموزگار، فرزندان میهن را از کم دانشی به مفهوم میهن و ایران برهانیم و به آنان تنویر و روشنایی بخشیم. البته در این مسیر نیز کوشش ها و مشقت های فراوانی از سوی بزرگان و استادان انجام شده است، اما برای یقین به این بینش، هیچ گاه ایستگاهی وجود ندارد و هیچ وقت تلاش ها کافی نخواهد بود.
گام دیگر آنست که از تریبون ها و وبسایت ها و گردهم آیی ها و کتاب ها و مدیاهای گوناگون –یعنی از بودجه ها و داشته های شخصی و جمعی- در راه تولید و گسترش ابعاد مفهوم میهن و هویت ایرانی استفاده شود.
کانال های تلویزیونی و رادیویی و فعالان سیاسی و غیر سیاسی، حتی با وجود کمبود بودجه و سرمایه، بایستی خویشکاری خود را در بیدارسازی خرد و روان فرزندان ایران نسبت به "ایران" بگذارند. حتی شبکه های غیر سیاسی یا موزیک نیز موظف اند با صرف نظر از قسمتی از سودشان بخشی از برنامه هایشان را به ایران شناسی اختصاص دهند.
حتی آوردن نام تنهای ایران مانند "بسم اللهی است که جنِ حکومتیان مذهبی را فراری می دهد!" عصبی می کند و به خفگی می کشاند.
هم اینجا از همه ی ایران دوستان و کوشندگان سیاسی و غیر سیاسی می خواهیم، برای واکنش به سخنان سرکوبگران جمهوری اسلامی وارد عمل شوند.
باور کنید در بسیاری از موقعیت ها کوشش در جهت فرهنگ و تمدن ایران و آگاه ساختن ناآگاهان به آن، بسی مهم تر از اطلاع رسانی رویدادهای روز سیاسی و فراخوان برای تظاهرات خیابانی است؛
با این شرایط اسف بار حاکم بر ایران که حکومت مذهبی ضد ایران از هر جنایتی چه در خاک تسخیر شده ی ایران و چه در زندان هایش فروگذار نیست و شرایط بین المللی و بحث جنگ و حمله ی نظامی به ایران هم صدای گوش خراش این روزهاست، بهترین راه آگاهی و آموزش دادن مردمِ درزنجیر و در جهل نگه داشته شده ی ایران است.
امیدوارم، دست اندرکاران، به فکر برگذاری هر چه باشکوه تر رخدادِ "روز بزرگداشتِ کوروش بزرگ" در امسال باشند. تا روز کوروش بزرگ در ایران و خارج از ایران تبدیل به یک گردهم آیی اعتراضی ملی علیه حکومت مذهبی سی و یک ساله شود.
***
در پایان خطاب به همه ی روان سوختگان دستگاهِ شرم و جور و ستمِ حکومت اسلامی، این شعر به یادماندنی "دکتر مصطفی بادکوبه ای" را تقدیم کنم:
وقتي تو مي گويي وطن من خاک بر سر مي کنم
گويي شکست شير را از موش باور ميکنم
وقتي تو ميگويي وطن بر خويش مي لرزد قلم
من نيز رقص مرگ را با او به دفتر مي کنم
وقتي تو مي گويي وطن يکباره خشکم مي زند
وان ديده ي مبهوت را با خون دل تَر مي کنم
بي کوروش و بي تهمتن با ما چه گويي از وطن
با تخت جمشيد کهن من عمر را سر مي کنم
وقتي تومي گويي وطن بوي فلسطين مي دهي
من کي نژاد عشق با تازي برابر مي کنم
وقتي تو مي گويي وطن از چفيه ات خون مي چکد
من ياد قتل نفس با الله و اکبر ميکنم
وقتي تو ميگويي وطن شهنامه پرپر مي شود
من گريه بر فردوسي آن پير دلاور ميکنم
بي نام زرتشت مَهين ايران و ايراني مبين
من جان فدایي بهر آن يکتا پيمبر مي کنم
خون اوستا در رگ فرهنگ ايران مي دود
من آيه هاي عشق را مستانه از بر مي کنم
وقتي تو مي گويي وطن خون است و خشم وخودکشي
من يادي از حمام خون در تَلِ زَعتَر(اردوگاهي در فلسطين) ميکنم
ايران تو يعني لباس تيره عباسيان
من رخت روشن بر تن گلگون کشور مي کنم
ايران تو با ياد دين، زن را به زندان مي کشد
من تاج را تقديم آن بانوي برتر مي کنم
ايران تو شهر قصاص و سنگسار و دارهاست
من کيش مهر و عفو را تقديم داور ميکنم
تاريخ ايران تو را شمشير تازي مي ستود
من با عدالتخواهيم يادي ز حيدر ميکنم
ايران تو مي ترسد از بانگ نوايِ ناي و ني
من با سرود عاشقي آن را معطر ميکنم
وقتي تو ميگويي وطن يعني ديار يار و غم
من کي گل"اميد"را نشکفته پر پر ميکنم
گويي شکست شير را از موش باور ميکنم
وقتي تو ميگويي وطن بر خويش مي لرزد قلم
من نيز رقص مرگ را با او به دفتر مي کنم
وقتي تو مي گويي وطن يکباره خشکم مي زند
وان ديده ي مبهوت را با خون دل تَر مي کنم
بي کوروش و بي تهمتن با ما چه گويي از وطن
با تخت جمشيد کهن من عمر را سر مي کنم
وقتي تومي گويي وطن بوي فلسطين مي دهي
من کي نژاد عشق با تازي برابر مي کنم
وقتي تو مي گويي وطن از چفيه ات خون مي چکد
من ياد قتل نفس با الله و اکبر ميکنم
وقتي تو ميگويي وطن شهنامه پرپر مي شود
من گريه بر فردوسي آن پير دلاور ميکنم
بي نام زرتشت مَهين ايران و ايراني مبين
من جان فدایي بهر آن يکتا پيمبر مي کنم
خون اوستا در رگ فرهنگ ايران مي دود
من آيه هاي عشق را مستانه از بر مي کنم
وقتي تو مي گويي وطن خون است و خشم وخودکشي
من يادي از حمام خون در تَلِ زَعتَر(اردوگاهي در فلسطين) ميکنم
ايران تو يعني لباس تيره عباسيان
من رخت روشن بر تن گلگون کشور مي کنم
ايران تو با ياد دين، زن را به زندان مي کشد
من تاج را تقديم آن بانوي برتر مي کنم
ايران تو شهر قصاص و سنگسار و دارهاست
من کيش مهر و عفو را تقديم داور ميکنم
تاريخ ايران تو را شمشير تازي مي ستود
من با عدالتخواهيم يادي ز حيدر ميکنم
ايران تو مي ترسد از بانگ نوايِ ناي و ني
من با سرود عاشقي آن را معطر ميکنم
وقتي تو ميگويي وطن يعني ديار يار و غم
من کي گل"اميد"را نشکفته پر پر ميکنم
***
پاینده ایران
ما هستیم
سروش
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر