مسیحا! در زادروزت، کجایی که دارند "حبیب الله" را به نام ِ "الله" و به حکم ِ "حزب الله" و به جرم ِ "محارب بالله" به دار می آویزند؟
مسیحا! واپسگرایان ِ تمامیت خواه، به صلیبِ واماندگی، کالبدت را زمینگیر کردند و روانت را آسمانی.
مسیحا! سده ها پیش، صلیب، کمر ِ جسمت را شکست. اما سده ها پس از تو، هنور دارها و صلیب ها شکسته نشده اند و گردنِ مسیحانِ جوانمردی چون تو را می فشرند.
ای میترا! در زادروزت، کجایی که دارند "فریدون ها و کاوه های ایرانت" را به دار می آویزند؟
ای میترا! چه خفته ای؟ به پا خیز... درفش کاویانی و گرز فریدونی برکش و به درآی. تا پرچم اهریمنان تازی را پایه پایین کشی و فرق ِ بی عدالتی و اهرمن خویی و اعدام را برشکنی.
ای زردشت! در روز درگذشتت، کجایی که کوردلان ِ تنگ چشم، هنوز ترکتازی می کنند و رَدانِ اشونِ جوانمردت را جوانمرگ می کنند و نور را در دل آن ها و در میان ایرانشهر به ظلمات می کشانند.
یک شنبه ای دیگر در راه است. سان دی ای دیگر در پیش رو است. و خورشید طلوع دیگری می کند... و اما باز در ایرانِ باز هم مانده در بند، از شفق خورشید، خون می چکد؛ خون جوانمردی کرد و دلاور، خون "حبیب" رادمرد.
فردا کودکان انتظار، منتظر ِ بابانوئل اند تا با هدیه ای، خنده و شادی را به لب و دل آنها بدهند و خانواده ها از تب و تاب فرزندانشان خوشنود می شوند.
خانواده ی حبیب اما... آیا خبر پرپر شدن بچه یشان را می شنوند؟!
ای خدا(یی که می گویند هستی)، وِی سرور خردمندی، ای اهورای بی مرگی، ای مزدای یگانه: کجاست دم ِ مسیحایی و گرز ِ فریدونی و نور ِ زردشتی که برهاند حبیب ما را؟
===
پی نوشت:
فردا پنجم دیماه، روز درگذشت اشو زردشت است
سروش سکوت
4 دی ماه 2569
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر