* به نام اهورامزدا، بزرگ دادار آفریدگار، آفریننده ی خوبی و سودمندی، نیکی و زیبایی، پروردگار بهی و هر چه بهتر و هر که بهترین است. سپاس او را و باران ستایش و درود، نثار بر بهترین مهتران، گرامی ترین ارجمندان، مه مهان و بلند بلندان، آموزگار نیک های سه گانه، ستایشگو و سرایشگر ِ زیبایی ها و خوبی های هزارگانه، پیامبر راستین و راستان، پیرو و پیشوای امروز و باستان، ستاینده ی راستی و رادی و نیکی و پاکی، دارای فره ی درخشان ایزدی، دشمن اهریمن دروغ و بدی، نمازگزار آتش، و زمین، و آفتاب، و روشنی و خاک و آب، بهترین افسانه گوی افسانه ی زندگی، ساقی سرخوش پیمانه ی زندگی، فرستاده و پیامگزار بغان، پیر مغان، سر و سرور سرآمدان و سرمدان، رد ِ بخردان و بخرد ِ ردان، پیک اورمزد، امین امشاسپندان و ایزدان، بهین فرزند زمین و آسمان فرمند زردشتِ سپنتمان... .
(برگرفته از: موخره ی از این اوستا؛ م.امید.مهدی اخوان ثالث)
روز خیر (خور) از ماه دی، یازدهمین روز دی ماه باستانی، پنج دی ماه خورشیدی
زردشت این آموزگار راستین ایران زمین، در روزگار تحجر دینی مغان ماد و آیین های انحرافی که به نام مهرپرستی برآمده بود، به راهنمایی، آموزش، خردورزی، نیکی و شاد کردن مرمان ایران زمین پرداخت. در آن زمان مغان و روحانیان ماد، قربانی کردن حیوانات و آلودن آتش را، سبب شادخواری خود می دانستند و با افکندن گوشت حیوانات قربانی شده در آتش، گوشت را نیز تباه می کردند. زردشت، غریوهای مستانه همراه با قربانی و تباه کردن آخشیج ها(=عناصر) را ناروا دانست و مردم را به پاک نگاه داشتن آخشیج های چهارگانه رهنمون کرد.
نامِ زردشت(=زرتشت) در اوستا "زَرَثوشتَرَ" به دو چم(=معنا): یکی "دارنده ی شتر زرد" و دودیگر "دارنده ی روشنایی زرین رنگ" نام بنیادگذار و آموزگار کیش زردشتی یا مزدیسنا(یسن و یسنا به چمِ ستایش) یا دین بهی و سراینده ی گاثاها یا پنج گاهان(کهن ترین بخش اوستا) است؛ او را با پیش-واژه ی "اشو" به چمِ پاک و راستگو و پس-واژه ی "سِپیتمان" -که نام خانوادگی و دودمان زردشت است- نیز می خوانند.
هرچند که در هیچ جا (چه گاتاها یا نوشته های کهن دیگر) زردشت همچون بودا، از خود به نام یک پیامبر و پیشوای دین یاد نکرده است و بیشتر آموزگار و راهنما، خویشتن را نماینده است، اما آیین خردگرایانه و مهرجویانه ای که زردشت به پشتوانه ی فرهنگ ایرانی و به ویژه براساس سه فروزه ی اندیشه ی نیک، گفتار نیک و کردار نیک برجای نهاد، دستاورد یگانه ای بوده، هست و خواهد بود.
- چند کلام از گاثاها، سرودهای کهن اشو زردشت:
"ای مردمان، کوشش کنید تا به درستی دریابید که از دروغ و فریبندگی پرهیز کرده و از پیشرفت و گسترش آن خودداری کنید، پیوند خویش را با دروغ بگسلید و بدانید آن خوشی و شادمانی که از راه دروغ و بدبختی و بیچارگی دیگران بدست آید، جز مایه ی رنج و اندوه، چیزی به بار نخواهد آورد و تبه کاران و دروغ پرستان و نابکاران و پیمان ناشناسان که در پی تباهی درست کارداران هستند، به راستی رامش زندگی و آرامش روان خود را از کف خواهند داد."
(یسنا، هات 53، بند 6)
"خردمندِ پارسا، با اندیشه، گفتار و کردار و وجدان خود، به افزایش و گسترش راستی یاری می رساند. هستی بخش دانا (اهورامزدا) به چنین کسی در پرتو منش پاک، توانایی مینویی (خَشَترا) خواهد بخشید و دستیابی به چنین بخشش نیکی را خواستاریم."
(یسنا، هات 51، بند 21)
سرانجام، آموزگار ایران باستان، اشو زردشت پس از پایان خویشکاری خود که آموزش رامش و آرامش و راستی و رسایی و خرد و دانش و شادی و نیکی به آدمیان بود، آن گاه که در پایتخ -شهر بلخ- به سر می برد، به گاه هفتاد و هفت سالگی، هنگامی که گشتاسب کیانی و پسرش اسفندیار –فرمانروای بلخ- بیرون رفته بودند، پادشاه تورانی، ارجاسب که دشمن دیرینه ی ایرانیان بود، از فرصت استفاده نمود و توربراتور، فرمانده ی سپاه خود را با لشکری بسیار به ایران فرستاد. لشکر تورانی، دروازه های بلخ را به رغم همه ی دلاوری های ایرانیان در هم شکستند و هنگامی که اشوزردشت و گروهی از یارانش در آتشکده ی بلخ سرگرم نیایش بودند، با یورش سپاهیان مهاجم، همه جان سپردند. زردشت گرچه از جهان رفت و از دیده ها نهان گشت، لیکن روان پاکش همراه با اندرزها و آموزش های جاودانه اش، پیوسته زنده ماند. به گونه ای که پس از هزاران سال نام بلندش هنوز بر سر زبان ها و فروغ مهرش در درون دل هاست.
آنچه دراینجا شایان افزودن است، آن است که ایرانیان هیچگاه برای هیچ کس سوگ نمی گرفتند و برای همین بر سر نمی زدند و مویه سر نمی دادند، وانکه با بزرگ داشت اندیشه ی درگذشتگان، یاد آنها را گرامی می داشتند.
- در شاهنامه آمده است: گیومرث(=جان نیستی پذیر، نخستین انسان) پس از کشته شدن فرزندش، سیامک، در سوگ جوانمرد ناکامش، جامه ی "پیروزه رنگ" بر تن می کند:
همه جامه ها کرده پــیروزه رنگ
دو چشم ابر خونین و رخ با درنگ
- امروز نیز، زردشتیان، این پاسبانان راستین فرهنگ ایرانیان، در مراسم درگذشت خویشان (به ویژه در ماه فروردین که ماه روان و فروهر درگذشتگان است) لباس سپید بر تن می پوشند.
- روز-مرگ اشوزردشت سپیتمان در ماه دی است؛ دی از ریشه ی اوستایی "دَئوتُشو" و به چم ِ دادار و آفریدگار است. از آنجایی که در گاهشماری باستان برای هر روز، به جای شماره، نامی بوده است (همچون اورمزد روز، که یکمین روز از هر ماهی بوده است)، و اگر نام آن روز با نام آن ماه یکسان می شده (همچون مهر روز از مهرماه که می شود جشن مهرگان) آن روز را جشن می گرفتند؛ چون در ماه دی چهار روز به نام دادار و پروردگار است (دی به دین، دی به مهر، دی به آذر و اهورامزدا که روز نخست است) پس در این ماه چهار جشن ماهانه هست که اگر جشن شب چله و جشن گاهنبار مَیدیاریم گاه (جشن های شش گانه ی گاهنبار که جشن های آفرینش جهان است) که گاه آفرینش جانوران است را نیز بیفزاییم، بنابرین در یک ماه شش جشن هست. و این خود آشکارا، گویای آن است که چیزی به نام سوگ و غم از دست دادن در فرهنگ ایرانی نمی توان یافت.
- افزون بر اینها، پشتوانه و سَر ِ مایه و خمیرمایه ی فرهنگ ایرانی که شادی و جشن و زندگی بخشی به جای غم و سوگ و مرگ اندیشی است، پس از پیروزی خونین نوکیشان مسلمان و برقراری اسلام در ایران نیز در اندیشه و گفتار شاعرعارفان و درویش کیشان هم راه یافت و چند نمونه ازآن:
1) مولانا، در قصیده ای دل انگیز در سفارش شادی حتا به گاهِ مرگ این و آن و دوری از مرده پرستی و داد و فغان می گوید:
بیــــا تــــا قــــدر یـــک دیـــگر بـدانیم
کــــه تـــا ناگـه ز یـــک دیـــگر نمانیم
غــــــرضهــا تیــــره دارد دوستی را
غــــــرضهــا را چـــرا از دل نــــرانیم
گهی خوشدل شوی از من که میرم
چــرا مـــرده پـرست و خــصم جانیم
چو بعد از مــرگ خواهی آشتی کرد
همه عمــــر از غـــمت در امتحــانیم
کنــــون پنــــدار مــــردم آشتــی کن
کـــه در تسلیـــم مــا چون مردگانیم
چو بــــر گـــورم بخواهی بوسه دادن
رخــــم را بــوسه ده کاکنون همانیم
خــــمش کن مـــرده وار ای دل ازیرا
به هستی متهم مـــــا زین زبــــانیم
2) حافظ در سروده ای که به ساقی نامه سرشناس است و حکم وصیت نامه ی او را دارد می گوید:
من از آن که گردم به مستی هلاک
به آیـــین مستـــــان بـریدم به خاک
بــه آب خــرابـــــات غــســـلم دهید
پـــس آنگــــاه بر دوش مستـم نهید
بـــه تـــــابوتی از چوب تــــاکم کنید
بـــه راه خــــــرابــــات خـــاکم کنید
مـــــریزیـــد بــــر گور من جز شراب
میـــاریــد در مـــاتمم جـــز ربـــــاب
مبـــادا عــزیــزان کــه در مــرگ من
بنــــالد به جــز مـطــرب و چنگ زن
تو خود حافظــا سر ز مستی متاب
که سلطان نخواهد خـراج از خراب
3) وحشی بافقی از چامه سرایان سده ی دهم، نیز در سفارشنامه ی واپسین(=وصیت نامه) خود این گونه می سراید:
روز مرگم، هر که شیون کند از دور و برم دور کنید
همـــه را مســــت و خراب از مــــی انــــگور کنید
مــــزد غـسـال مـرا سیــــر شــــرابــــــش بدهید
مستِ مست از همه جـــــا حـــال خرابش بدهید
بــــر مــــزارم مــگــذاریـــــــد بـیـــایــــد واعــــــظ
پـیــــــــر میخـــــانه بخواند غــزلــی از حــــافـــظ
همـــه را مســــت و خراب از مــــی انــــگور کنید
مــــزد غـسـال مـرا سیــــر شــــرابــــــش بدهید
مستِ مست از همه جـــــا حـــال خرابش بدهید
بــــر مــــزارم مــگــذاریـــــــد بـیـــایــــد واعــــــظ
پـیــــــــر میخـــــانه بخواند غــزلــی از حــــافـــظ
جــــای تــــلقــیـن به بـــالای سرم دف بـــزنیـــد
شاهـــــدی رقــــص کنـد جمله شما کـــف بزنید
روز مرگــم وســـــط سینه ی مــــن چـــاک زنیـد
انــــدرونِ دل مــن یــــک قـلمه تـــــاک زنـیـــــــد
شاهـــــدی رقــــص کنـد جمله شما کـــف بزنید
روز مرگــم وســـــط سینه ی مــــن چـــاک زنیـد
انــــدرونِ دل مــن یــــک قـلمه تـــــاک زنـیـــــــد
روی قــبـــــــرم بنویـسیــــــد وفــــادار بــــرفـــت
آن جگــــر سوخته، خستـــه از این دار بــــرفــت
آن جگــــر سوخته، خستـــه از این دار بــــرفــت
با این چند نمونه جای هیچ پرسش یا گمانی نمی ماند که چنین بینش شگرف و عمیقی ریشه در هیچ باور غیر ایرانی یا اسلامی ندارد، وانکه برآمده ی از پیشینه ی اندیشه و فرهنگ نیاکان است، که در آیین زردشت نیز به گونه ی جشن های پی در پی و پرشمار رخ می نماید.
***
جا دارد در این بخش، ببیتکی چند از سروده ی "از این اوستا"ی اخوان ثالث بیاوریم، که به حق او را باید فرزند خرد و زبان زردشت نامید؛ خردی که نخواهد مرد:
ایــن اوستــا، فسانــه های کهن
نــو کند نــو، به سحر ساز سخن
گویــــدت ایــن که: روزگار نکُشت
آتــــش پــاک و روشــن زرتــشت
او دگــربـــــاره زاد و زایــــد نیــــــز
زادنــــی راستــــی شگـفت انگیز
ایـن زمـــان گــرچه بـا هزاران رنگ
تـــرکتــازی کنـــــد فســـاد فــرنگ
گَنـــد و نــنگ عـرب زننده تر است
ایــن کـهن غم تبـه کننده تر است
دیـــــــن و دنــــیا و شعـــر و سرود
جـــشن و آیـــین و آفـــــرین و درود
هـــرچــه نغز است و نیک و زیبایی
هـــرچــه پـــاک و اهــــور مـــزدایی
ایـــن کـــهن اهـــرمـن بِــبُرد و بــَرَد
کشد و کشته است، خورد و خَورَد
فرجام یافت بدرود و رامش و شادی
سروش سکوت
5 دی ماه
===
سرچشمه:
سرودهای اشوزردشت؛ برگردان موبد فیرو آذرگشسب
از این اوستا؛ مهدی اخوان ثالث(م.امید)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر