۱۳۸۹ آبان ۲۰, پنجشنبه

دانش و آموزش و فرهنگ در ایرانِ کهن (نوشتار دویم)


 
(پاسخی کوتاه به گستاخی ِ بی اساس ِ حسن
نصرالله و همه ی دشمنان فرهنگ کهن-دیارمان)

سـواری و تیـــر و کمـان و کــمند
عنان و رکیب و چه و چون و چند
(شاهنامه ی فردوسی)

سخن آغازین

در نوشتار پیشین، با فرنامِ "فلسفه؛ پیشگامی یونانیان یا مرده ریگ ایران باستان" بر آن شدیم تا سلسله نوشتارهایی را بر بنیان نامه ها و دفترهای کهنِ ایران بر جای مانده از نیاکان -که در گزارش غربیان، یا نیامده یا به دیده ی یک سو نگری و بی مهری بیان شده- بیآغازیم. بی گمان کوشش نگارنده در این نوشتار، پُررنگ نمایاندن خوی و منش ایرانی نیست، وانکه کوشش در راستای گزارشی بی طرف براساس نامه هایی استوار از گذشتگان است.

ویژگی و کار و ساز فرهنگ ایرانی، مردم باوری است اما نه شخص محوری و نگار (=بت)تراشی! ازاین رواست که باشندگان فرهنگی و دانشمندان ارجمند این بوم هرگز چونان بت ستایش نشده اند، وانکه پیدایی آنها و بنیانگذاری اندیشه ی آنها به پشتوانه ی "فرهنگ ایرانی" بوده است؛ فرهنگی که کار و بار را ارج نهاده، راستی را اساس گزارده و نیکی در هر باور و سخن و کنشی را ستوده است. ریشه ی گرایش ایرانیان به نیکی و راستی و کار و شادی، در گرو دین ویژه ای نیست، وانکه فرا و ورای هر باور و کیشی است. این گون ها(=صفات) برآمده از این پشتوانه ی فرهنگی ایرانیان بوده است.

ایرانیان پیش از زردشتِ پاک –از گاه پیروزی بر بیوراسپ و بابل(ضحاک) بر "کیش مهر" یا میتراییسم بوده اند و پیش از آن نیز به گزارش اوستا –کهن ترین نوشتار آیینی گیتی_ پیروِ "پوریو تکیشان" یا کیش نخستین بوده اند. هرچند سرشت همه ی این آیین ها (به گزارش نامه های کهنی چون اوستا و شاهنامه) چیزی مگر نیکی و شادی و راستی و اهورا باوری و اهرمن ستیزی نبوده، اما بهتر آن است که گُون ِ فرهنگ ایرانی را وابسته و سرسپرده ی باور ویژه ای نبینیم و نگیریم.

دایره ی کمال در آیین زردشتی

به هر روی، در اینجا شایسته است چند سخن را برشمریم:

1)  بسیاری بر این اندیشه اند که ریشه، بُن، شالوده و خاستگاه دانش هایی همچون فلسفه، ریاضی، اخترمار(=نجوم)، زمین سنجی(=جغرافیا) و... را هر جایی غیر از ایران بدانند؛ یونان را پدر فلسفه و مصر را آبشخور پزشکی و چین را آغازگر اخترمار و ریاضی بنامند! در این سلسله از نوشتارها برآنیم تا جایگاه و کارکرد دانشمندان ایرانی را در هر یک از این دانش ها بسنجیم.

2)  خواست نویسنده هرگز داوری نادرست و یک سویه درباره ی دانشمندان دیگر کشورها و فرومایه نشان دادن کار آنها نیست؛ زیرا بر این باورم که دیرزمانی همگی مردمان برگرد هم زیسته اند؛ در روزگارانی که قراردادی به نام مرز و کشور نبوده است. اما اندک اندک درگیری و کشت و کشتار بر سر این قراردادِ آدم-ساخته پیش آمده است (افسوس و سد افسوس!).

3)  امید است برآیند و نتیجه ی کار، گسترش آگاهی و شناخت مردمان از فرهنگ و دانش های گوناگون و پیشینه ی آنها در ایران باشد.

پیش از آغاز بررسیِ ریشه و پیشینه ی دانش در ایران، بهتر آن است که نوشته ی پیش رو را در دو بخش بیآغازیم و پس آنگاه، نرمک نرمک به بررسی دانش های گوناگون و دانشمندان ایرانی بپردازیم:

نخست) نامه ی ارزشمند "فرهنگ و آموزش در ایران پیش از اسلام" نوشته ی دکتر فریدون جنیدی که در آن به ارزیابی چند گفتار کهن و نو درباره ی پیشینه ی دانش آموزی در ایران و نیز بررسی نامه ی پهلوانی اندرز کودکان پرداخته است.

دودیگر) واکاویِ نامه ی "داریوش بزرگ" هخامنشی به "هراکلیت" فیلسوف اشراقی یونان و پاسخ هراکلیت به آن؛ که از بندهای سیزده و چهاردهِ کتاب نهمِ "دیوژنس" برگرفته شده است.

بخش نخست) نامه ی "فرهنگ و آموزش در ایران پیش از اسلام"

الف) گفتار دیگران

چون ما خاموش نشسته ایم، میدان برای هرگونه داوری بیگانگان و پیروان ایرانی آنان! گشاده است و چنین است که اوستا را که کهن ترین نمونه ی دفتر و دیوان جهان است، برای سنجش دیرینگی با "داستان هومر" هم زمان می شمارند!

"پرویز ناتل خانلری" در تاریخ زبان فارسی رویه ی 215 می گوید:
"دبیره ی اوستایی در هنگام ساسانیان پدیدار شده است؛ متن اوستایی که اکندون در دست است، خط دقیق خاصی است که تنها برای نوشته های دینی ساخته شده است و زمان وضع آن را در حدود قرن ششم میلادی شمرده اند."

"مهرداد بهار" در سخنرانی مهرماه 1362 انجمن زردشتیان می گوید:
"در ایران مدرسه و مکتب وجود نداشت."

و نیز همو در کتاب جستاری چند در فرهنگ ایران رویه ی 14 می گوید:
" کتب زردشتی و شاهنامه، هر دو، مبتنی بر روایات بسیار کهن حماسی اند که طی اعصار دراز، به صورت شفاهی منتقل می شده اند و از اواخر عصر ساسانی شروع به کتابت آنها شده است."

و "احمد تفضلی" در کتاب تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام رویه ی 13 می نویسد:
"ایرانیان دارای ادبیات شفاهی بوده اند."

ب) گفتار پیشینیان

- در کاوش های تپه یحیا (کرمان) در لایه ی VI C که به زمان پنج هزار سال پیش برمی گردد، 19 لوحه ی خطی کهن تر از خط سومری پیدا شده است.

- "ابوریحان بیرونی" در کتاب آثارالباقیه رویه ی 39 می نویسد:
"در زمان ما در «جِی» که یکی از شهرهای اصفهان است، از تل هایی که شکافته شده، خانه هایی یافته اند که عدل های بسیاری از پوست درختی که «توز» نام دارد و با آن کمان و سپر را جلد می کردند، پر بود و این پوست های درخت به کتاب هایی مکتوب بود که دانسته نشد چیست."

- "ابن ندیم" در الفهرست رویه ی 2400 آورده است:
"در سال سیصد و پنجاه قمری، سقفی خراب گردید که جایش معلوم نشد؛ زیرا از بلند بودن سقف آن گمان می کردند که توی آن خالی و مصمت است، زمانی که فرو ریخت از آن کتاب های زیادی به دست آمد که هیچ کس توانایی خواندن آن را نداشت."

- "در کاوش های شهر سوخته که به سال 1377 خورشیدی به سرپرستی دکتر منصور سجادی انجام گرفت، جمجمه ی دختری را یافتند که از بیماری «هیدروسفالی» رنج می برده است. پزشکان ایرانی 4850 سال پیش، استخوانِ پاریتالِ راست آن دختر را برداشته اند (کاری که امروز نیز در جراحی مغز انجام می شود) تا فشار آب را بر روی مغز کم کنند. پژوهش های پزشکان داوری می کند که آن دختر، چند ماه پس از آن (عمل جراحی) به زندگی خود ادامه داده است؛ زیرا که نسج های استخوانیِ بریده شده ی پیرامونِ آن ترمیم یافته است و ترمیم تنها با زنده بودن بیمار انجام می گیرد."

- "از شوش پنج هزار ساله، لوحه ی گِلینی از خویشکاری(=تکلیف) دانش آموزان پیدا شده است که بخش بندی پیرامون دایره را به 6 کمان برابر نشان می دهد که گواهِ آگاهی شگفت ایرانیان از نسبت پرتو دایره(=شعاع) با شش بَرمنتظمِ محاط در دایره است! (نگاره ی سوی چپ بالا)
از این برتر لوحه ای دیگر است از 3400 سال پیش در خوزستان که پیرامون دایره را به هفت بَرمنتظم بخش بندی کرده است و این کار تنها بایستی با بهره گیری از "فرمول جبری" انجام گیرد! (نگاره ی سوی راست بالا)

 
در این لوحه استاد از شاگرد خواسته است که دو "قضیه"ی هندسی را ترسیم کند:
الف) فاصله ی هر نقطه از نیمساز زاویه با دو ضلع زاویه برابر است؛
ب) عمود منصف پایه در مثلث دو-پهلو-برابر(=متساوی الاضلاع) از راس آن می گذرد.

شاگرد "قضیه"ی نخستین را کشیده است و در قضیه ی دوم با لرزش دست، خط را با فاصله از راس به سوی چپ کشیده.
استاد در کنار آن، عمود منصفِ درست را که از راس می گذرد، کشیده و با دو کارد (قیچی) نیمی از آن گل را پاره کرده است تا دانش آموزان دیگر نتوانند از آن برای خویشکاری های آینده سود ببرند! و این کار در آن زمان، درست همانند خط زدن مشق امروز کودکان است که از آن دوباره نتوان به جای مشق تازه سود برد.

از این گونه دایره ها که به چند بخش، دسته بندی می شوند، در "خبیس"(شهداد) کرمان و (گیانِ) لرستان و (مارلیکِ) گیلان نیز یافت شده است. نشانه ای روشن از آن که این اگاهی ها تنها در خوزستان نبوده و در همه ی سرزمین ایران پرکنده است و چنین نگاره ها چند هزار سال پیش از اقلیدس (که به گمان اروپاییان پدر هندسه ی جهان است) در ایران پیدا شده است.

داوری

گمان غیر ایرانیان و پیروان ایرانی آنان! را خواندید و از این گستره ی شگفت دانش در ایران نیز آگاه شدید.

اکنون داوری با خواننده است! تنگ چشمی و کوته اندیشی در هر کاری نکوهیده است؛ به ویژه در پژوهش های دانشی! رای آنان برآن است که سرچشمه ی همه چیز را یونان بدانند و انبوه یافته های باستان شناسی را یا از ایران به درمی برند یا در همین جا نابود می کنند، تا مبادا نیاگان آنان، یونانیان، شاگرد استادان ایرانی درشمار آیند!

آموزش در فرهنگستان های ایرانی

نخستین آگاهی از رشته های آموزشی که در ایران باستان بدست آمده است، آموزش ویژه ای است که "سیاوخش"(=سیاووش) را از آن گذرانده اند:

ســواری و تیـــر و کمــان و کـمند
عنان و رکیـب و چه و چون و چند

نشستن-گهِ مجلس و می-گسار
همان باز و شاهین و یوز و شکار

ز داد و ز بــــیداد و تـــخت و کــلاه
ســخن گفتــن رزم و رانـدن سپاه

- آموزش نخستین: ورزش و آمادگی جنگی، سواری و به کار بردن ابزارهای نبرد چون شمشیر و تیر و کمان و کمند و گرز... که ویژه ی همگان بود.

- آموزش دودیگر: "چه" و "چون" و "چند"؛
چه؟: "چه" در این سخن به جای دانش همگانی در آموزش امروز است؛ زیراکه دانش آموز بایستی بداند که هر چیز "چه است؟" یا "چیست؟".

چون؟: "چون" در این سخن "چگونه؟" و "چرا؟" است.
چرا چنین است؟ چگونه چنان رویداد رخ می دهد؟ این بخش از دانش را یونانیان "فلسفه" نام نهاده اند.

چند؟: "چند" یا اندازه؛ دانشی است که از اندازه و آمار و شمار(=ریاضیات) سخن می گوید، که چند گونه می تواند باشد:

1) اندازه ی زمین و ساختمان ها و بلندا و پهنای هر چیز که امروز آن را هندسه می نامیم. اندازه ی زمین، دشت ها، کوه ها، رودها و دریاها در زمان ما "جغرافیا" خوانده می شود که واژه ای فرنگی است و برابر پارسی آن "زمین نگاری" یا "زمین پیمایی" و مانند اینها است.
این دانش در پنج هزار سال پیش بدان جا رسیده بود که ایرانیان بدانند، میانه ی جهان "شهر زرنگ سیستان" است و به همین روی سیستان را "نیمروز" می نامیدند، که نیمروز، نیمه ی جهان شناخته شده ی باستان است و هنگامی که در همه ی جهان باستان (از ژاپن تا ایسلند) روز باشد، خورشید بر فراز نیمروز است.
بدین روی ایرانیان در آن هنگام، همه ی جهان باستان را پیموده بودند که می دانستند، میانه ی آن کجاست.

اندازه ی ساختمان ها، بلندی و پهنای چیزها را از آن دسته از ساختمان ها که از ده هزار وچهارسد سال پیش در گنج دره ی هرسینِ کرمانشاهان و نیز شهر هشت هزار ساله در تپه زاغه ی قزوین و چغامیشِ هفت هزارساله ی خوزستان و شهر سوخته ی پنج هزارساله ی سیستان می توان سنجید و داوری کرد که ایرانیان، چند هزار سال پیش از یونانیان، "اندازه"ای را که امروز "هندسه" می نامیم، می دانستند.

2) "اندازه" ی آسمان و اختران، گردش خورشید، ماه، ستارگان و برج ها و سالماری و گاهشماری.
این دانش دو بخش می شود: ستاره شناسی (نجوم) و گاهشماری (تقویم).

- سه دیگر آموزش: آن کسان که برای فرمانروایی، اموزش می دیدند، می بایستی که افزون بر جنگاوری و دانش های همگانی دیگر، از دانش های ویژه نیز برخوردار باشند؛ برای نمونه:

داد یا دادگستری: دادگستری نیز یکی از شاخه های دانش آن روزگار بوده است و کسانی از موبدان "دات وَر" خوانده می شدند که امروز "داور"شان می خوانیم؛ از این سخن نیز روشن می شود که فرمانروایان می بایستی افزون بر دانش های دیگر از "داد" نیز آگاه باشند تا به "بیداد" دست نیازند.

از آیین های "تخت و کلاه" که در همین داستان از آن به نام "هنرهای شاهان" نام برده می شود، سخن گفتنِ خوب، آوای نرم، شیوه ی مهمانداری از فرستادگان کشورها و نشستن در انجمن سور و چگونگی خوردن خوراک و نوشیدن باده، آیین شکار و نخچیر و سخن گفتن با سپاهیان و شیوه ی راندن سپاه و سپه کشی است که امروز هر یک را دانشی نو می شمارند!

گونه ی پهلوی واژه ی استاد، "هیرپت" و در زبان پارسی "هیربد" است به چم(معنی) آموزگار یا استاد دانش ها؛ و جایی که دانش آموزان در آن آموزش دینی می دیدند، "هیرپتستان" نامیده می شده. اما آن کسان که آموزش فرادینی می دیدند، در "فرهنگستان" به خواندن می پرداختند و در شاهنامه اششاره به چنین جاییشده است:

سپــارید کــودک به فـــرهنگیان
کسی کش بود مایه و هنگ آن

یا:

به هــر بـرزنی بر دبستان بُدی
همان جای آتش پرستان بُدی
(آتش پرست به معنای نگهبان آتش است)
همچنین، فرمان بزرگمهر دانا به پدران برای آموزش فرزندان:

فـزودن به فـرزند بر، مهر خویش
چو در آب دیدن بوَد، چهر خویش

ز فــرهنگ، وَز دانــش آمــوختن
مـجو چاره جز، جانش افروختن

و اندرز بزرگمهر به پادشاهان برای آموزش فرزندِ شاه و آینده ی کشور:

سپــردن به فرهنگ، فرزند خُرد
که گیـتی به نــادان نباید سپرد

گفتارِ دیگر، از "کارنامه ی اردشیر پاپکان" است، آنجا که اردوان، اردشیر پانزده ساله را سرزنش می کند:

"اردشیر را به آخور ستوران(چارپایان) فرستاد و فرمود: بنگر که شب و روز از نزدیک ستوران به نخچیر(شکارگاه) و چوگان(نام یک ورزش) و فرهنگستان نروی."

مدرکی دیگر که در این باره، هنوز در دست است، متنی است به زبان پهلوی و دین-دبیره به نام "اندر خویشکاری ریتَکان"(در تکلیف دانش آموزان)، که در آن یک دانش اموز، تکالیفی را که دارد، برشمرده است و آن یک "انشا" به زبان امروزی است که در اندرون آن نیز به فرهنگستان به چم ِ آموزشگاه اشاره شده است.

در مدرک بسیار ارزنده ی دیگر که خوشبختانه به خط پهلوی موجود است، به نام "خسرو کواتان و ریتک"(خسروقبادان و پسر جوان) که داستان پسری است که فرهنگستان را به پایان رسانیده و از شاهنشاه درخواست "کار" می کند:

"به هنگام، به فرهنگستانم دادند و من در فرهنگ کردن(آموختن)، ساخته(آماده) و شتابان بودم."

و گزیده ای از آنچه ریدَک(جوان) درباره ی آموزش های خویش می گوید، چنین است:

"خواندنِ اوستا، نویسندگی، دانش، تاریخ، گویندگی، سواری و کمان وری و نیزه اندازی و شمشیرزنی و چوگان، نواختن چنگ و وَن(نوعی ساز) و بربت و تنبور، کُنار و سرود و چکامه و پای بازی(رقص)، اخترماری و ستاره شناسی، شترنگ(شترنج) و نرد و هشت پای!"

پس آن گاه، شاه پرسشی چند از وی می کند که به دیگر آموزش ها(مواد درسی)ی فرهنگستان ره می نماید و روشن می شود که افزون بر اینها، کسی که تا پانزده سالگی در فرهنگستان آموزش دیده باشد، از این دانش ها نیز برخوردار است:

"آشپزی و خانه داری، گیاه شناسی، جانورشناسی، باره شناسی(اسب و شتور و ستور و چارپایان اهلی)، می شناسی، باده خواری، بزم آرایی، خنیاگری، رامشگری و..."

و گمان می رود که چنین آموزش ها، افزون بر دانش ها، همان است که امروز "فوق برنامه"اش می خوانیم.
از میان "هنر"های آموخته شده نیز به "خط باریک و خط راز" اشاره شده است و این خود نشان می دهد که "هنر خطاطی" نیز از جمله هنرهای مورد آموزش بوده است و بزرگمهر نیز درباره ی دانش آموختگان و ویژگی هایی که کار آنها بایستی داشته باشد، به همین نکته اشاره می فرماید:

بــلاغت چو بــا خط فـراز آیدش
به گفتــار و معنـی نیــاز آردش

به لفظ آن گُزینـد که کــوتـاه تر
به خط آن نویسد که دلخواه تر

در پندنامه ای که از آذرپاد ماراسپندان در یک سد و پنجاه و چهار گفتار برجای مانده است، در گفتار سیزدهم چنین آمده است:

"زن و فرزند خویش را جدا از فرهنگ مَهِل(مگذار) که بر تو تیمار و رنج گران نرسد."

امروز، روشن است که "دانشگاه گُندی-شاپور" پس از اسلام هم پایدار ماند و دانشمندان در آنجا به اموزش می پرداختند و این پایداری چندان به درازا کشید که استادانِ تازه بدانجا ره یافتند و چون، شوربختانه، از دفترهای پیشین اندکی نمانده بود، آنان روی به دفتر یونانیان کردند و شیوه ی اندیشه و دانش یونانی در آن دانشگاه روایی یافت.
چنان که تاکنون نیز از چنگ و بند آن رهایی نیافته ایم! اما انبوه دانشمندان ایرانی که پایه گذاران جبر و مثلثات و لُگاریتم و نجوم به شیوه ی برتر و نخستین تر، که چشم به یونانیان ندوخته بودند، تا سده های چهارم و پنجم، آسمان دانش ایران و جهان را ستاره باران کردند.
و چون از پس ِ سده ها، سرچشمه ی ان درخشش ها از چشم ها دور گردید، ستارگان تازه، کورسویی می نمودند تا به یاد آن درخشش ِ پرشکوه، خاموش نماند و فرزندان ایران، در این هنگامه، در اندیشه ی دَرفش-داریِ جهانِ دانش، به کوشش خویش بیفزاییند.

***

ج) بخشی از برگردان(ترجمه) پارسی از دبیره ی پهلوی پندنامه ی کودکان

به نام دادار ِ اورمزد

"خویشکاریِ ریدکان(تکلیف درسی دانش آموزان) ِ دبیرستان خداداد است. هر روز به ویر(حافظه، هوش، اندریافت) فردا، چون خورشید برآید از بستر برخیزید، دست و روی خویشتن را سوی آب به "خَوَ" شویید. به گاه؛ به سوی داده های دبیرستان شوید. به جایی که خویشکاری خویش به دست آید، اندر دبیرستان چشم و گوش و دل و زبان، ایدون(اینچنین) به سوی فرهنگ دارید که چون تان(چون شما را) از دبیرستان فراز هِلند(آهنگ رفتن از دبیرستان به فرمان آموزگار) اندر راه، هوشیارانه و به فرهنگ روید. آنگاه تان که در راه مردم که تان(که شما را) به پذیره آید، هرکس که بیاید، ایستید، نماز بآیین برید(ستایش کنید) و آنگاه نیز که به خانه آمدید، هوشیارانه و به اندر "اهی" کنید(وارد شوید) به هیچ روی پدر و مادر مرنجانید. خواهر و برادر و پرستار و ستور را مزنید. بنیاد و آیین دارید. دُش ساز(بدآهنگ و ناسازگار) مَبَوید(نباشید)، بلکه نیک و بهساز(سازگار) بَوید(باشید). آنگاه که به شما نان خوردن بفرمایند، بینی را پاک کنید و دست شویید، نان به پیش نهید، بنشینید، "یتاآئَت یزَمَئیِدِ"(ستایش هنگام خوردن که زیر لب زمزمه می کردند)، "اَشِم وُهُو"(ستایش راستی) سه بار گویید و نان خورید. تا اینکه نان خورده و سیر شوید...
اشم وهو 4بار، یتااهو 4بار، یتااهووئیریو 2بار بگویید. افزون بر آن، دندان-پرَسن (مسواک) آنجا که جای خویشکاری شماست، برید. به اندرز نشینید، خوش خوسپید، درست خیزید. دبیرستان را بکام بینید اپی درود.
اندرزی کنم به شما کودکان، که از هیرپتستان(آموزشگاه) بشوید، به راه راست روید و سگ و مرغ و ستور را اَگ اِشان(از روی ظلم) مزنید، میازارید. اندر راه، آشنا مردم که تو را پذیره آید، ایرتنیها(فروتنانه) نیایش کنید و به چربی نمازید برید(تا آنجا که می توانید احترام بگذارید).
و آنگاه که به خانه شوید(رسیدید) پیش پدر و مادر، دست بکش، فرمانبردارانه ایستید، هرکار که تو را فرمایند، هوشیارانه به اندرز کنید. تا فرمان ندهندت منشینید... ."

بخش دویم) نامه ی "داریوش بزرگ" هخامنشی به "هراکلیت" فیلسوف اشراقی یونان و پاسخ هراکلیت به آن

اینکه بخشی از فلاسفه ی یونان باستان، به طور مشخص افرادی چون هراکلیت، سقراط، فیثاغورث، افلاطون، ارسطو و... با آموزه های مغان زرتشتی و فرزانش فرهمندی(حکمت اشراقی) آشنا بوده اند، سخن پوشیده ای نیست. سیری در آثار به جای مانده و منسوب به این فرزانگان یونانی خود گویای این سخن است.

مراد ما در این نوشتار به سوی هراکلیت (Herakleitos) است. فیلسوفی که بسیاری از پژوهشگران از نزدیکی اندیشه های او به آموزه های اشراقی مغان زرتشتی سخن گفته اند. چنانکه پروفسور میلز (L.H.Mill) اوستا شناس نامی در نوشتاری به نام "زرتشت و یونانیان" با فرارو نهادن برهان های گوناگون بر آن است که نشان دهد هراکلیت با بنیادهای اندیشه ی اشو زرتشت و فرزانش فرهمندی آشنایی داشته و این آموزه ها را از گفتمان با مغان زرتشتی فرا گرفته است.

هراکلیت در بیان سرشت هستی به "نور جوهرین" می نویسد:
"جهان ساخته خدایان و یا آدمیان نیست، بلکه آتش اسری است که به سامان و داد و اندازه فروزش می یابد و خاموش می شود این آتش بنیک همان سخن یا خرد است که به دنبال گسلش آن، و جنگ میان پاره هایش، همه چیز باشنده می گردد و به دنبال آرامش همه چیز افسرده می شود و به آتش بنیک بر می گردد."



داريوش بزرگ، ‌شاه‌ ايران‌ در نامه‌اي‌، هراكليت‌ را به نزد خود فرا خواند. داريوش‌ شاه در این نامه مي‌نويسد كه‌ بخشهایی‌ از اثر هراكليت‌ درباره‌ طبيعت‌، گنگ و دشوار است‌ و از او می خواهد که به ایران و به نزد داریوش شاه آمده، دانشِ خویش را روشن سازد. پس آن گاه،‌ دنباله ی نامه ی داريوش‌ شاه‌ و پاسخ‌ قناعت‌ مدارانه‌ و حكيمانه‌ هراكليت‌ را به‌ روايتِ ديوژنس‌ مي‌خوانيم. داريوش‌ بزرگ به‌ هراكليتوس‌ نامه‌اي‌ با اين‌ مضمون‌ نوشته‌ است‌:

"داريوش‌ شاه‌ پسر هوستاسِپس (ويشتاسپ‌) خطاب‌ به‌ هراكليتوس‌ دانا مرد افسوس‌، درود! تو كتابي‌ درباره‌ي‌ طبيعت‌ نوشته‌اي‌ كه‌ فهم‌ آن‌ دشوار و تفسير آن‌ نيز دشوار است‌. در برخي‌ قسمت ها اگر واژه‌ به‌ واژه‌ بیان شود،به‌ نظر مي‌آيد كه‌ شامل‌ نيروي‌ نگرش‌ و نظر در همه‌ي‌ جهان‌ است‌ و آنچه‌ در آن‌ روي‌ مي‌دهد، كه‌ بر پايه‌ي‌ خدايي‌ترين‌ تکاپو‌ قرار دارد. اما درباره‌ي‌ بيشتر قسمت هاي‌ آن‌، بايد از داوري‌ خودداري‌ كرد؛ چنان كه‌ حتا بهره‌مندترين‌ كسان‌ از ادبيات‌،سرگردانند كه‌ تفسير درست‌ كتاب‌ تو چيست‌.بنابراين‌ داريوش‌ شاه‌ پسر هوستاسپس‌ خواهان‌ است‌ كه‌ از پندهاي‌ تو بهره‌مند شود. پس‌ زودتر بيا تا مرا در كاخم ديدار كني‌.زيرا يونانيان‌ بيشتر اوقات‌ مردان‌ داناي‌ خود را ارج‌ نمي‌نهند و از وصاياي‌ آنان‌ كه‌ شنيدن‌ و آموختن‌ آنها سودمند است‌، غفلت‌ مي‌كنند. اما در دربار من‌ همه‌گونه‌ مزيت ها به‌ تو داده‌ خواهد شد، و گفتگوهاي‌ روزانه‌ درباره‌ي‌ مسایل‌ عالي‌ و نيز زندگي‌ خوش-نامي‌ هماهنگ‌ با اندرزهاي‌ تو خواهيم‌ داشت".

هراكليتوس‌ حکیم در پاسخ‌ آن‌ نامه‌ي‌ داريوش شاه بزرگ‌ چنين‌ نوشت‌:

"هراكليتوس‌ از افسوس‌ به‌ داريوش‌ شاه‌ پسر هوستاسپس‌، درود! همه‌ي‌ مردمان‌ روي‌ زمين‌ از حقيقت‌ و كردار عادلانه‌ دوري‌ مي‌كنند و به‌ علت‌ بي‌خردي‌ زشت‌، خود را به‌ آز ِ سيري‌ ناپذير و شهرت‌ جويي‌ مي‌سپارند. اما من‌،از آنجا كه‌ همه‌ي‌ پستي ها را به‌ فراموشي‌ سپرده‌ام‌ و از فزون ‌جويي‌ كه‌ خويشاوند نزديك‌ حسد است‌ گريزانم‌ و چون‌ از شكوه‌ فراوان‌ اجتناب‌ دارم‌، نمي‌توانم‌ به‌ سرزمين‌ ايران‌ بيايم‌. من‌ به‌ اندك‌ مايه‌ خشنودم‌ كه‌ هماهنگ‌ با اندیشه و منظور من‌ باشد."
(برگرفته از: دیوژنس، کتاب نهم، بندهای 13 و 14)


گردآوری: سروش سکوت

20 آبان ماه 2569


۱ نظر:

  1. با درود
    یونانی ها از رفتار متکبرانه و برده دارانه داریوش خوش شان نمی آمد. برای متصرفات آسیای صغیری وی هم گیر می دادند. حتی سپاه ارسالی داریوش به سمت تراکیه را هم متوقف کردند. هراکلیتوس کبیر به چنین داریوشی نامه نمی نوشت. داریوش هم اهل علم و آزادگی نبود که فیلسوف مادی بزرگ یونان با آن ارتباط بر قرار کرده باشد. دیوژنس جدید و تقلبی یا دیوژنس قدیم و منبع وی حرفی را از زبان هراکلیتوس زده است. در این صورت باید در شوش یا پاسارگاد می زیست. داریوش رابطه اش با کاهنان مصری خوب بود که دنبال نخود سیاه به استپهای شمال دریای سیاه فرستاند که چادرنشینان خانه بدوش بیائید رعیت من بشوید. آنها هم آزادگان سیار و جنگجوی استپها بودند نه بردگان داریوش. چینی ها هم نتوانستند صحرانشینان استپها را رام کنند. کورش هم در بینابین ایشان در جنگ با همین استپ گرد به قتل رسید. اسکندر هم به طرف شان رفت. عاقلان گفتند دیوانه حالا که زخمی نشده ای بر گرد اینها چادرشان را سی کیلومتر آن طرف تر بر پا میکنند.

    پاسخحذف