با سپاس و ستایش از همه ی نام آشنایان و گُمنامانی که در راستای خواست های ملیشان، باورهای فردی را کنار نهاده و عاشقانه و مدبرانه پا از مرز دفتر کار و خانه فراتر نهاده و در همبستگی نیروها برای پیدایی تشکل ها، صرفا" به پر کردن پتیشن و نوشتن مقاله و شعار دادن اکتفا نکردند.
***
دیرزمانی است که کوشندگان، برآن شده اند تا صدا و توان مردمان هم باور و یک رای را برای نبرد عملی با حکومت اسلامی هم پیمان و گردآوری کنند.
آنها که نیک می دانند، نیروهای مخالف علیه حکومت زیاد اما پراکنده اند، در همه جای دنیا سروش سر داده اند که به هرگونه که می توانید با هم باشید، و کوشش و کنش تکی و انفرادی راه به جایی نمی برد.
در ایران چه می گذرد؟
در گوشه ای از پایتخت ایران اشغال شده، زنان یک محل که برای خرید به نانوایی و بقالی می روند، دیگر نه زیر لب بلکه آشکارا به گرانی ها معترض اند؛ برخی از آنان که فرزندباختگان و عزیز از دست دادگان هستند، فریاد خشم و نفرین و نفرتشان را آشکارا در کوی و برزن بر سر جانیان و بانیان کشتار جگرگوشه هایشان و قصابان و سلاخان کشتارگاه های انسان های ایرانشان می زنند؛ دیگر مادران نیز با هموندان داغ دارشان هم دردی می کنند و با آنها یک دله و هم سخنند. دیگر آن دوره گذشت که این مادران از ترس از دست دادن دیگر فرزندشان، سکوت اختیار کنند و سوگ و اشک و درد و غم را در خلوتگاه تنهاییشان با خدای نادیده شان سر دهند:
"دیگر گذشت آن دوره که تقدیر زنجیر من است"
در گوشه گوشه ی شهرهای غم زده ی ایران، مادران سپیدموی خاوران، که هرگز پیکر به گلوله بسته شده یا به دار کشانده شده ی فرزند دلبندشان را ندیده اند، بر گرد هم جمع می شوند، سازمان و گروه تشکیل می دهند و خود را مادران خاوران، مادران داغ دار، مادران پارک لاله... می نامند، و آنگاه که آمد و شد به پارک لاله هم به دست مزدوران ممنوع می شود، آرام آرام گروه مادران در خانه های هم دیگر یا در جاهای دیگر، جمع می شوند و از هر فرصتی برای اعتراض و اعتصاب و بیان خواسته هایشان استفاده می کنند؛ و آنگاه که تباه کاران ولایت فقیه، آهنگ ویرانگری خاوران را سر می دهند، خشم و خروش مادران سپیدموی برمی آید که دل و جان و ذهن و زبان و نهان همه ی ما خاوران است، حتا اگر بر گورهای دست جمعی گمنام آن بلدوزر بزنید.
دیگر مجالس روضه و مسجد و مصلا و چه چه، چندان به چشم نمی خورد، دکان دینکاری دینکاران و روضه چی ها تخته شده است، حتا مسن سال ترین افراد هم دل در گرو چنین مراسم مزورانه ای ندارند، آنچه هست روح اعتراض است که در دل تک تک مردم جاری و ساری است و هر مجلس و مراسم و سور و سوگ و دور هم جمع شدنی، بهانه ایست برای فریاد این اعتراض، حتا در خموشانه ترین گردهمایی گریز از حکومت مردم فریب مردم کش احساس شدنی است.
بسیاری از افراد مسن که تا پیش از این رفتن به نماز جمعه و مسجد و تظاهرات حکومتی را انتخاب می کردند، دیگر حتا حاضر نیستند، سوار اتوبوسی شوند که وابسته به بسیج و نهادهای حکومتی است، هرچند که مجانی باشد.
در جای دیگری از شهر، دختران با اعتراض به پیش پا افتاده ترین خواسته یشان یعنی حجاب اجباری، فریاد خود را بر سر دیکتاتوری زن ستیز مذهبی می زنند. آنها ستیز با حجاب اجباری را نمادی برای اعتراض به دیگر حقوق پایمال شدیشان یعنی: کوچک شمردن زنان از سوی حاکمان، نبود حق رای و طلاق و زندگی برابر و در نهایت اعتراض به کل قانون اساسی و اسلامی که شالوده اش مرد-باوری و نَر-سالاری است، می دانند. آنها شجاعانه در مقابل نیروهای امنیتی و سرکوبگر به نام هایی چون مبارزه با مفاسد و این جفنگیات -که شب و روز در خیابان ها می چرخند و از کنار آدمکشان و سارقان در روز روشن می گذرند، اما به تار موی از روسری بیرون آمده ی زنی وحشیانه و بزدلانه حمله می کنند- می ایستند تا فریاد حق خواهی و نه گوییشان به رژیم را سر دهند.
در سوی دیگر شهر، نوجوانان و جوانانی کم سن و سال، که از ساده ترین خوشی های دوره ی جوانی محروم اند، دل به آرمان ملی و رهایی ایران بسته اند، شب نامه می نویسند، نشریه ی زیر زمینی چاپ می کنند، موسیقی زیرزمینی اجرا می کنند، شعارنویسی می کنند، میتینگ می گذارند، حتا دو سه نفره...
نوجوانی نوزده ساله را می شناسم به نام میلاد؛ آری او نوزده سال بیشتر سن ندارد، اما به راستی الگوی هزاران ایرانی می تواند باشد. او از هر دیواری که می یابد برای شعارنویسی و اعتراض و "نه گفتن به رژیم" و "آری گفتن به ایران" استفاده می کند.
در دانشگاه و فروشگاه و آرایشگاه و تاکسی و اتوبوس و مترو و مسجد و قبرستان و بیمارستان و عروسی و عزا، مردم آشکارا از فروپاشی اقتصادی رژیم در نتیجه ی طرح مردم ستیزانه ی حذف یارانه ها و تحریم ها، کشمکش ها و روباه و گرگ بازی جناح های حکومتی... سخن می گویند.
بیشتر آنها نه کارشناس مسائل اقتصادی هستند و نه کنشگران سرشناس سیاسی، اما با جان و دل از حکومت مذهبی و خرابکاری ها و نابودگری هایش خسته و دل زده شده اند. مهم روح اعتراض است که در روح و فکر مردم وجود دارد.
در زندان نیز، زندانی ها که اکثرا از نخبگان هستند، نه تنها با دادن نامه ها و نوشتن خواست های خود، نه تنها روح اعتراضشان را از درون زندان نشان داده اند،بلکه حتا به خانواده ها و هم رزمانشان نیز این امید و سفارش را می کنند.
مادر و خانواده ی ندا، سهراب، اشکان، فرزاد... هنوز شجاعانه ایستاده اند، هنوز با رسانه های معتبر اروپایی مصاحبه می کنند و درد دل و عمق خواسته هایشان را بیان می کنند. روح اعتراض در صدای رنجور آنها نهفته است.
همه پرسی ِ آشکار ِ انزجار ِ مردمی از حکومت
چند روز پیش وقتی برای گردهمایی روز جهانی کورش بزرگ به پاسارگاد رفته بودم، این شور و شعور را دریافتم؛ حضور گسترده ی مردم زجرکشیده ی ایران، از پیر و جوان و خرد و کلان در پشت درهای بسته ی پاسارگاد، برایم بیانگر این نقل قول بود که:
"هرچه رژیم می گوید آری، مردم می گویند نه و هر چه رژیم می گوید نه، مردم می گویند آری!"
در پاسارگاد لباس شخصی ها، گوش هایشان را تیز کرده بودند که ببینند مردم در تجمع های حتا سه-چهار نفریشان چه می گویند و به خیال خود با ترساندن مردم، آنها را از زدن حرف هایی که به نظر آنها خطرناک بود، بازدارند و مردم بی توجه به آنها کار خود را می کردند. پیرزن و پیرمردهایی که حتا رمق راه رفتن نداشتند، هم با آمدن به آرامگاه کورش در روز جهانی او، به حکومت فرهنگ ستیز "نه" گفتند.
بسیاری ازین مردم، شاید حتا معنای لفظی سکولاریسم و دموکراسی و پلورالیسم و سوسیالیسم و آلترناتیو و چه و چه را ندانند، اما چون پیرو فرهنگ ایرانند، مفهوم عملی همه ی این پدیده های سیاسی را دریافته اند.
آنها دیگر در بند سبز و سرخ و صورتی و آبی و... نیستند، مهم روح اعتراض است که در جان و دل ایشان موج می زند.
باری، مردم با حضور هرساله، گسترده و آرام خود در گردهمایی های فرهنگی این چنینی، هرچند خموشانه و با آرامش به حکومت نه گفته اند؛ نه به کلیت رژیم، نه به خواسته های رژیم. آنها می خواهند به مردم بقبولانند که راه رهایی آنها، از امت و ام القرای اسلامی می گذرد و حکومت اسلامی، دوره ی طلایی شکوفایی است و دیگر هیچ و هرآنچه مظهری از ایرانیت منهای اسلامیت است، حرام و نجس و پلید و طاغوتی است! مردم اما، با روشن نگه داشتن یاد بزرگان ایران زمین و حتا با کارهای هرچند کوچکی مثل نقل و بیان داستان های شاهنامه و یا انداختن گردنبند فروهر بر گردن کودکان خردسالشان، فرهنگ "نه گفتن به آری های رژیم و آری گفتن به نه های رژیم" را نگه انجام داده اند.
همانگونه که با "نرفتن" به تظاهرات مسخره ی حکومتی مثل روز قدس و بیست و دو بهمن و سیزده آبان... -که به جای نام های فعلیِ: روز فلسطین و روز پیروزی انقلاب و روز دانش آموز، باید بر آنها نام های: روز آتش افروزی و جنگ اندازی، روز چیرگی اهریمن بر ایران و روز اوباشگری اوباشان نهاد- به گزینه های "آری"ِ حکومت، "نه" گفتند و با رفتن به گردهمایی های ملی چون روز کورش و چهارشنبه سوری و جشن نوروز... به گزینه های "نه"ِ حکومت، "آری" گفتند.
مردم با این خوی خود، حرف دلشان را که از روز اول هم همین بود زدند و اعلام داشتند که پیش از رفراندوم اصلی علیه رژیم، رایشان "نه" به آن است.
ایرانیانِ برون مرز
کوشندگان سیاسی-فرهنگی-اجتماعی و ایرانیان عادی ساکن در خارج مرزها، دست و بال بازتری برای ایجاد تشکل و سازمان دهی گروه ها دارند و ازین روست که در این راه کارهای ارزشمند بیشتری نسبت به داخل کردهاند، که همگی شایسته ی قدردانی و حق شناسی است. آنهایی که نیک دریافته اند که کارهای گروهی و تشکیلاتی در راستای منافع ملی بهترین و کاراترین راه است و به قول شاعر سخن دان شیراز –حافظ- :
"آری به اتفاق جهان می توان گرفت"
با درود به روان و اندیشه ی همه ی آنان، جا دارد از چند مورد آنها نام برده شود (با پوزش از این که نام و گروهی به سبب کمبود گنجایی در این نوشتار، از قلم می افتد):
سرشناس ترین چهره ی سیاسی ایرانیان در خارج از ایران که بسی ایرانیان داخل نیز دل به درایت و بینش او بسته اند، "شاهزاده رضا پهلوی" است، که همواره کوشیده در راه هم بستگی جهانی ایرانیان در رویارویی با رژیم ضحاک درون میهن، گام های موثری بردارد؛ اقداماتی چون پیشنهاد و اجرای طرح شورای رهبری یا دولت در تبعید...
، پیوند و ارتباط با هموطنان و بویژه در درون ایران که سبب دلگرمی ایرانیان زجرکشیده شد، نامه نگاری، سخنرانی و مصاحبه با رسانه های معتبر و آگاهی دهی در مورد وضعیت حقوق بشر در ایران، زندانیان ایران و پناهندگان سیاسی و...
گروه ها، رسانه ها و اشخاص مختلفی که در راه آگاهی سیاسی و فرهنگی گام برداشتند؛ گروه هایی چون: نهاد مردمی، سکولارهای سبز، جنبش ما هستیم و همه احزاب سیاسی، که پا را از منزل یا دفتر کار فراتر گذاشته و در راه هم بستگی گروهی و ایجاد سازمان و تشکل گام برداشتند.
هر چند در این راه کاستی هایی وجود داشته و دارد، امید است که به زودی با هم فکری متفکران سیاسی و معلمان ایرانی، این کمبودها مرتفع گردد و گروه ها شکل جدی تر و موشکافانه تری به خود بگیرند.
با سپاس و ستایش از همه ی آنانی که خواسته ها ی همگانی و ملی را بر درگیری های شخصی و حزبی برتری دادند و این گفته ی فردوسی بزرگ را مشق شب و درس راه خود کردند که:
نخوانند بـر مــا کسی آفرین
چو ویران بوَد بُوم ایران زمین
چند کلام از سخنان پرگوهر فردوسی، پیشکش به همه ی آزادی خواهان ایران زمین (همین سروده با صدای دلنشین علی رضا قربانی به نام ایران زمین)
که ایــــران چو بـاغیست خــرم بــهار
شکفتــــه همیــشه گـــــــل کــــامکار
شکفتــــه همیــشه گـــــــل کــــامکار
اگـــــر بـفکنـــــی خیــــره دیــــوار بـاغ
چه باغ و چه دشت و چه دریا، چه راغ
نـگـــــر تــــا تـــو دیـــوار او نــــفکنـــی
دل و پــــشت ایــــــرانیـان نشــکنـــی
کـــــزان پـــس بــود غــارت و تــــاختن
خـــــــروش ســــواران و کــــیـن آختن
زن و کـــــــــودک و بـــــوم ایــــــرانیـان
به انـــــدیشه ی بـــــد مَنـــه در میـان
هــــــــوا خوش-گـــــوار و زمیـن پرنـگار
تــــــو گفتـــی به تیـــــر اندر آمــد بهار
هــــمه سر به سر، دست نیـکی بَرید
جــــــهانِ جـــــهان را به بــــد مسپرید
نخـــــــــوانند بـــر مـــــا کسـی آفـرین
چــو ویــــــران بود بــوم ایــــــران زمین
دریــــغ است ایـــــــران که ویران شود
کَُنـــــام پلنــــــــگان و شیـــــران شود
ز ضحــــــاک شد تخت شاهـــی تُهی
ســـــــر آمـــــد بـــــر او روزگـــار مِهی
چنیـــن است کـردگــار گــــردان سپهر
گــــــهی درد پیــــش آردت، گـــاه مهر
بـه کـــــام تــــو گــــردد سپـــهر بــلند
دلـــت شـــاد بــــادا تـــنت بی گــــزند
چنیــــن روز روزت فـــــزون بــاد بـــخت
بــــدانـدیشگـان را نــــگون بــاد بـــخت
بیـــا تـا هـمه دســـت نیکــــی بــــریم
جـــــــهانِ جــــــهان را به بــد مسپریم
وزیـــن پــس بـر آن کـــس کـنید آفـرین
کــــــــه از داد آبــــــــــاد دارد زمیــــــن
بسـازیــــــد و از داد بـــــــاشید شــــاد
تـــن آســــان و از کیـــن مَـگیریـــد یــاد
کـــسی بـــاشد از بــخت پـیروز و شـاد
کـــه باشد همیــــشه دلــش پـــر ز داد
کـــه باشد همیــــشه دلــش پـــر ز داد
سروش سکوت
16 آبان ماه 2569
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر