تجربه ی انقلاب 57 و بلایای پس از آن، به خوبی گواه این است که آنچه سبب انقلاب به سود آخوندها شد، بیش از آنکه نتیجه ی عمل "اکثریت نادان" باشد، برآیند بی فکری، بی عملی و خردباختگی "اقلیت خائن" بود. آنها که رخت سیاسی بر تن کرده بودند و فکر می کردند که همه چیز را می دانند –بر خلاف توده ی مردم که به ندانستن خود آگاه بودند- در آن دوره، بسیاری از کسانی که زبان به اعتراف و نقد بر "خمینی پرستی ِ روشنفکران" آن زمان (اقلیت خائن) گشودند، از سوی همین گروه به خاموشی وادار شدند و هر کسی را که اندک دلی برای فردای ایران می سوزاند، با این شعار که "حالا وقتش نیست!" به سکوت کشاندند.
شگرد روشنفکران و مخالفان حکومت پهلوی در آن زمان، به کار بردن "دروغ" و "چند رنگی" در مبارزه ی سیاسی بود. دیری نپایید که این گروه ها که خوشبینانه خود را خاک پای خمینی کرده بودند و برای آمدنش (بدون هیچ احساسی جز کینه با نام ایران و میل به کشتار و خونریزی) فرش قرمز پهن کرده بودند، و به خیال خام خود می خواستند از او به عنوان ابزاری برای رسیدن به قدرت استفاده کنند، شکست خوردند و بجای شراکت در حکومت، روانه ی چوبه های دار و جوخه های مرگ شدند.
آیت الله خمینی، که بنیان حکومت را بر دروغ و پیمانشکنی و چند رنگی نهاد (یعنی همان صفت هایی که از دیرباز در ایران باستان، به عنوان دشمنان ایران تلقی شده اند)، به همه ی گروه های مخالف شاه، "نارو" زد و یک شبه، حکومت را در سینی طلا از نیروهای مخالف و رؤسای غربی که طرح روی کار آمدن یک رژیم بنیادگرای مذهبی را زده بودند، تحویل گرفت و به کینه ی دیرین خود برای نابود کردن سرزمین ایران و دستاوردهای پهلوی ها، جامه ی عمل پوشاند.
ابزار خمینی برای رسیدن به قدرت و تشکیل نظام سراسر دروغش، "دروغ و دورنگی" بود. بی گمان چنین حکومتی همانگونه که روزی خوشبین های هوادارش را (که آنها هم از آلترناتیو و ابزار و مواضع دروغ و فریب استفاده کرده بودند، از سر راه برداشت) بخاطر ماهیتش، دیری نخواهد پایید و دوره ی سیاه آن به پایان خواهد رسید. اما نکته در اینجاست که از پس ِ آن دوره و آن اشتباهات، گروه های مختلف چه تجربه ای اندوخته اند؟ و آیا باز هم باید شاهد تکرار و "دور باطل" تاریخ باشیم؟
در جریان جنبش سبز نیز گروهی اینگونه چو انداختند که از راه اصلاح طلبان معتقد به نظام اسلامی، همچون مهندس موسوی و شیخ مهدی کروبی، می توان گام به گام به مرحله ی براندازی رسید! اینان تا آنجا پیش رفتند که این اشخاص را چهره های موجه برانداز معرفی کردند که چون نمی توانند در داخل ایران حرف و خواسته یشان را بیان کنند، "اینگونه می گویند، در حالی که منظورشان چیز دیگری است!!..."
این افراد و گروه ها که به یک باره –بویژه در خارج از کشور- بر شمارشان افزوده شد، درست مانند سی سال پیش از شخصیت های مخالف دولت (و نه حکومت) –موسوی و کروبی- بت هایی تراشیدند که هیچ کس حق ندارد، حتا کارنامه و پرونده ی گذشته ی این افراد را –که تا همین چندماه پیش از انتصابات، یکی در فرهنگستان هنر و دیگری در حزب اعتماد ملی جمهوری اسلامی فعالیت می کردند- زیر ذره بین بگذارد و بر گذشته و اکنون آنها نقدی وارد کند. یعنی همان: "حالا وقتش نیست"ِ معروفِ سی سال پیش!...
موضع این گروه از مخالفان نیز همانند سی سال پیش، مبتنی بر "راستی و یک رنگی" نیست، بلکه مبتنی بر "دروغ و چندرنگی" است؛ زیرا اینان شخصیتی همچون مهندس موسوی را که با صداقت و صراحت و بلاغت در چندین بیانیه و منشور، سخن از باور به نظام جمهوری اسلامی و قانون اساسی زده است، "تلبیس" می کنند و از او چهره ای را می سازند که نه خود موسوی به آن باور دارد و نه سخنش آن را نمایان می سازد.
اینگونه دروغ بافی در مبارزه ی سیاسی، همانند شخصیت پردازی دروغین از خمینی در هنگامه ی انقلاب اسلامی است. براساس آن تجربه ی تاریخی، اگر مبارزان سیاسی و روشنفکران، همان شگرد دروغ و ناراستی را در مبارزه ی خود بکار گیرند، نتیجه ی شوم دیگری بسان انقلاب 57 خواهد داشت.
سیاست، متعلق به مردم است
یکی از نیرنگ های حکومت اسلامی در سه دهه ی اخیر، این بوده که از سیاست یک غول وحشتناک بسازد که چیزی جز دروغ نیست و این شعار را در دهان مردم جا بیندازد که "سیاست، پدر و مادر ندارد!". عوام و توده ی مردم نیز اینگونه فکر می کنند که "سیاسی بودن" به دلیل این ماهیت سیاست، خطرناک، اشتباه و جرم است و این شعار را برای خود جا انداخته اند که: "ما را چه به سیاست؟!"
در حالی که اگر نیک بنگریم، در هیچ جای دنیا، هیچ آدم غیر سیاسی نمی توان یافت. در واقع انسان از آن زمان که به بلوغ اجتماعی می رسد و وارد جامعه می شود، یک انسان سیاسی است. سیاست متعلق به تک تک افراد یک جامعه است. سیاست به معنی "تدبیر" است که ناظر به سه زمینه ی زندگی افراد می شود:
1) تدبیر شخصی و زندگی فردی
2) تدبیر منزل و زندگی خانوادگی (جامعه ی کوچک)
3) تدبیر اجتماعی و زندگی سیاسی (جامعه ی بزرگ)
بنابراین، سیاست نیز مانند دیگر ارکان زندگی فردی و اجتماعی می تواند هم جنبه ی راست، درست و یک رنگ داشته باشد و هم جنبه ی دروغ و نادرستی و ناراستی. سیاست، فی النفسه یک دیو دو سر نیست که کسی از آن بترسد یا به خاطر آن کسی را به زندان بیندازند، بلکه شگرد حکومت های دیکتاتوری و بویژه از نوع مذهبی این است که از "چهره ی سیاست"، یک خون آشام ترسیم کند تا براساس تزریق این دیدگاه، با مردم فریبی به استبداد و دیکتاتوری خود تداوم بخشد. حال، بماند که یک بخش دیگر معنای سیاست ناظر به کسانی است که شغل سیاسی مانند وزیر، رییس جمهور و... دارند که این مورد هم در هیچ کجای دنیا جرم قلمداد نمی شود!
پس آنها که دیدگاهی این چنین دارند، یا ناآگاهند و یا همچون تفکر بنیانگزار جمهوری اسلامی، "خدعه" می کنند. سیاست، نه یک امر فرازمینی و آسمانی و غیر انسانی، بلکه کاملا زمینی و انسانی است و امری است که به افراد جامعه مربوط می شود.
براساس این دیدگاه، کارها و مبارزات سیاسی نیز باید مبتنی بر راستی و یک رنگی باشد. مردم باید از تاریخ معاصر و تجربه ی انقلاب اسلامی که سرآغاز دوره ی تاریک تاریخ ایران بود، بیاموزند و برای دستیابی به ایران آزاد که مستلزم برکناری و انحلال کامل حکومت مذهبی است، گزینه های زیر را مدنظر داشته باشند:
1) شکستن تابوی گریز از سیاست
2) بدانند که سیاست امری زمینی و انسانی و متعلق به تک تک افراد یک کشور است؛ زیرا یک کشور متعلق به تک تک ساکنان آن است و هر یکی در تعیین سرنوشت آن مسئول هستند.
3) شفاف و یک رنگ سازی موضع و ابزار برای هدف سرنگونی.
اساس هر مبارزه ی سیاسی-اجتماعی، در راستی و یک رنگی موضع، ابزار و هدف است.
سروش سکوت
29 تیر 2570
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر