پیشگفتار: آیین شهریاری ایرانی
واژه ی "خشَترَه وَیریَه" یا شهریور به چمِّ "شاهی و شهریاری آرمانی"، گون(=صفت) و فروزه ای است که در آموزه های فرهنگ ایران باستان، نمادِ "مِینویی"(=آن جهانی) اهورامزدا(=سرور خردمند) و نمودِ "گیتیایی"(=این جهانی) شهر-یار و کشوردار ِ ایرانی است. این واژه همان است که با شهر و شاه دارای یک ریشه و یک ریخت است. بنابراین شاه هم به چم شهر است و هم زمانی که خویشکاری و پادنامی(=لقب) برای کسی می شود، "نگاهبانی و نگاهداری" از شهر یا کشور را می رساند. همانگونه که برای نمونه "شاه نامه"، نامه ی ایرانشهر یا همان کشور ایران است و نه نوشتاری در پیوند با یک شاه ویژه!...
بر اساس چنین بینشی، "آیین شهریاری ایرانی"، شیوه ی کشورداری در ایران باستان بوده و به هیچ روی نمی توان آن را یک "روش دُگم و زُمخت" دانست و شاید بتوان آن را چیزی همانند "پادشاهی پارلمانی" مدرن امروزی دانست. این شیوه در بیشتر دوران ایران باستان (و تا پیش از یورش تازیان) در ایران زمین دیده می شده است. پیشرفت و به روز بودن این شیوه ی کشورداری را می توان در دوره ی اشکانیان (که تا نزدیک به پنجاه سال گذشته، آگاهی زیادی درباره ی این دوره نبود!) دید.
در این دوره ی گرامی (اشکانیان)، نخست: "شیوه ی فدرالی"، در سراسر استان ها و جاهای ایران، انجام می شده است و همه ی دوم با هر نژاد و زبان، در گزینش رهبر و فرمانروای سامان خود آزاد بودند. (براساس گِلنبشته ای که از خوزستان بدست آمده، فرماندار آن سامان، با گردآوری و نظرسنجی از مردم، از شاه مرکزی، خواستار ادامه ی دوره ی زمامداری خود شده است...) این شگرد پیشرفته ی کشورداری، ارتش ایران را بسیار نیرومند می کرده؛ زیرا در این شیوه، هر استان و جایی از ایران، برای خود ارتش و نیروی نظامی داشته که اگر بیگانگان به مرزهای ایران می تاختند، این ارتش با شتاب برخورد می کرده است و همین، نیروی ارتش مرکزی را که کار پدافند پایتخت (تیسفون) را داشت، استوارتر و پایدارتر می ساخت و از همین روی است که در دوره ی اشکانی، پنج بار به تیسفون یورش آورده می شود، اما هرگز فرو نمی ریزد و شکست نمی خورد؛ اما در زمان ساسانیان که شیوه ی فدرالی انجام نمی شده، تازیان تیسفون را فرو می ریزند!... دوم: در گوشه گوشه ی این کشور، در دوره ی اشکانیان، مردمان با هر باوری در نیایش خدا و دین ویژه ی خود آزاد بودند؛ برای نمونه در آن دوران، در بخش هایی از کرمان، گروهی "مهاجران" زندگی می کردند که "بت پرست" بودند و باورشان با باور مردمان ایران سازگاری نداشته، اما در نیایش کیش خویش آزاد بودند.
اما درست پس از تازش بیگانگان عرب به سرزمین ایران در چهارده سده پیش است که در "زبانِ کشورداری و ادبیات سیاسی ایران"، واژه ی "سلطنت و سلطه"، جای خود را به "شاهی و شهریاری" می دهد. درست از زمانی که خاک ایران به دست بیگانگان تازی که به چشم زر و زور و با تزویر و "دروغ ِ اسلام" و "اسلام ِ دروغ"، به این سرزمین تازیدند، هر آیینه دشمنانی انیرانی، بر "تخت سلطنت" نشستند و "منبر و تخت و عمامه و تاج را با هم برابر کردند" و این سیر قهقهرا تاکنون ادامه دارد!...
در همه ی این دوره ها، به جز چند دوره و چند تن، که برای مرزبانی ایران و کوته کردن دست بیگانگان و زدودن اسلام، کوشیدند (همچون آل بویه، سامانیان، شعوبیه، خرمدینان و بابک خرمی، بهزادان، یعثوب لیث، نادرشاه افشار و...) همواره ایران در اشغال بیگانگان بوده است؛ خواه ترک تباران غزنوی، خواه مغول نژادان قجری و اینک نیز تازی زادگان اسلامی!...
ایران سوزی قاجاری و حکومت اسلامی و ایران سازی پهلوی ها
پس از بیان این چکیده ی کوتاه و آوردن آن نمونه از تاریخ ایران، خوب است که در این روزها که با سالگشت در گذشت شاهان پهلوی هم زمان شده است، اندکی به این دو شخصیت و نگرش بر کرد و کار آنها و نیز ناسپاسی در حق آنها پرداخته شود؛ بی گمان در این کوته نوشت، بررسی و بیان همه ی کارهای این پدر و پسر، نمی گنجد و آنچه می آید بیشتر نگاهی تاریخی و بی طرفانه به کارنامه ی سلسله ی پهلوی است؛
روند پس رفت و واماندگی و جنگ زدگی و چنگ زنی به مذهب و خرافه ها و خو کردن مردم بدان ها، در دوره ی قاجاری به اوج خود می رسد؛ شاهان خودفروخته ی قاجاری که پیش از برکناری یا فروپاشی، خود را "تبعه"ی روسیه یا انگستان می کردند، چیزی که با آن بیگانه بودند، میهن پروری و نوگرایی و پیشرفت و "آزادی و دموکراسی" و خرافه زدایی و خردگرایی و انسان مداری و مرزداری و پاسبانی خاک ایران بود، و بجای آن، این مغول نژادان ایران سوز، تا توانستند به تاراج و چپاول سرزمین ایران و خرافه زایی و خردزدایی و بیگانه پرستی پرداختند و با بستن چندین ننگین نامه، چوب حراج بر خاک ایران زدند.
وضع فلاکت بار مردم ایران و غرق شدن در خرافه های اسلامی و نفوذ گسترده ی بیگانگان در آن زمان، راه را بر هر پیشرفتی بسته بود؛ چه رسد به "آزادی و دموکراسی"! پس-رفت و بی دانشی مردمان در آن زمان را از شیوه و نوع جامه و پوشش مردمان نیز می شود، دریافت. در جایی که حتا پوشش مردمان هم به شیوه ی عرب ها و تازیان بوده است. اسلام، چنان اندیشه و خرد را تیره کرده بود که به راستی می توان گفت در آن دوره اسلام و آموزه هایش حتا تا اندازه ی احادیث و روایات محمد و امامان شیعه منقول در کتاب هایی چون "حلیت المتقین مجلسی" (که ادرار امامان شیعه را هم مقدس می داند و به زن به چشم یک کالای اضافی و دورانداختنی می نگرد!...) اجرا می شده است. دیگر اینکه دستگاه قضا و دادگاه ها و بانک ها و آموزش و پرورش، بر اساس خواست بیگانگان و شیوه ی ارباب-رعیتی و مکتبی اداره می شده است و مملکت پر بوده از بیماری و گری و تفلیس و هزار درد دیگر... .
چنین سرزمینی که در آن همه چیز در چنبر چیرگی بیگانگان و تیرگی خرد مردمان بوده است، به دست افسری می افتد (حال با هر شیوه ای که اسمش را بگذارید خواه کمک انگلستان و خواه هر چیز دیگری!...) که در ظاهر از تحصیلات آکادمیک هم بی بهره بوده است. اما همین شخص که ممکلت با آن همه فلاکت را به دست می گیرد، جز آبادانی و ایران سازی و بیگانه ستیزی چیزی به بار نمی آورد.
رضاشاه بزرگ –که به حق باید او را پدر و بنیانگزار ایران نوین بنامیم- در مدت کوتاه زمامداری خود، وضع نابسامان ایران و مردمانش را در همه ی زمینه ی های اقتصادی، فرهنگی، آموزشی و اجتماعی سامان می دهد. با لغو قوانین زن ستیزانه اسلامی، حجاب اجباری و "یک گونه کردن پوشش"، زنان را از پرده نشینی و برقع و چادر و سیه پوشی بیرون می آورد و هویت انسانی-اجتماعی زنان را در جامعه ی زن ستیز زنده می کند. دست مذهبی ها را از امور کشورداری و سیاست، آموزش و پروش و تربیت و داوری و قضاوت، کوتاه می کند. (سِرِّ دشمنی تاریخی آخوندها تا حکومت اسلامی با رضاشاه را در همین زمینه باید جست!...) دست و پای بیگانگان را از اقتصاد و اجتماع و سیاست و به ویژه صنعت نفت ایران کوتاه می کند (رمز دشمنی و حیله گری بیگانگان با رضاشاه و سپس فرزند او را بایستی در همین زمینه جستجو کرد!...)
رضا شاه، نه تنها به ایرانیان هویت، شخصیت، انسانیت، ملیت و عظمت را باز می گرداند، بلکه مهم تر از آن، به کشور ایران، بزرگی، ارزش و شکوه گذشته را باز می آورد. زمانی که نام ایران را که تا آن زمان به فتنه و خواست بیگانگان و بی توجهی قاجاریان، "پرشیا" بود، به "ایـــــران" بر می گرداند و با این کار بسیار بسیار مهم، نقشه ی استعمارگران را برای استعمار، تجزیه و تحت الحمایگی ایران، نقش بر آب می کند. وی همچنین با بریدن مردم از خرافه های مذهبی و پیوند زدن آنها به آرمان های ملی، نقش اساسی در پر رنگ کردن حس ملیت گرایی ایفا می کند.
اما، اساسی ترین و بنیادی ترین کار رضاشاه را که در تاریخ چند سد سال گذشته ی ایران بی سابقه بوده، باید در انتقال او به قدرت در نهایت صلح و بدون خونریزی دانست. به قدرت رسیدن این گونه ی رضاشاه، سرفصل جدیدی از تاریخ ایران است. تاریخی که تا آن زمان همواره خون و خونریزی را به خود دیده بود و در واقع مفهوم "سلطنت و سلطه" پس از هزار و چهارسد سال، برای نخستین بار در زمان رضاشاه به "شاهی و شهریاری ایرانی" در تاریخ معاصر دگرگون می شود.
پهلوی دوم، محمدرضاشاه، نیز کارهای پدر را ادامه می دهد. هر چند او در قبال خطر اسلامگرایان افراطی، قدرت رضاشاهی را ندارد و همین، یکی از دلایل عمده ی به میدان در آمدن این عده می شود. با این وجود سیر پیشرفت های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگ در دوره ی محمدرضاشاه بسیار شتاب می گیرد. و بی گمان یک خرد دادگر و بی طرف که پرده ی کور تعصبات، چشمانش را نپوشانده، نمی تواند منکر این همه پیشرفت و بالایش ایران شود، آن هم در دوره ای که از چپ و راست و درون ایران آماج هرج و مرج و تباهی این و آن بود!...
بررسی تاریخی، مستلزم نگاه "تطبیقی" است
بسیاری از منتقدان حکومت پهلوی، با ارائه ی چهره ی خشن و سلطه گر از پهلوی ها –به ویژه رضاشاه- لقب دیکتاتور را برای رضاشاه بکار می برند! این گروه که شیوه ی نگرششان به تاریخ، غیر علمی و مبتنی بر همان شیوه ای است که امروز جمهوری اسلامی، بانی آن است، هرگز به این نکته توجه نمی کنند که بررسی رویدادها، دوره ها و اشخاص تاریخی، بدون در نظر گرفتن شیوه ی تطبیقی و مقایسه ای مطالعه (Comparative Study) به کج راهه و یک سو نگری می رسد. کما اینکه یک پژوهشگر و نقاد ادیان نیز بایستی با کنار گذاشتن باورهای شخص خود، دین مورد نظر را با دیگر دین ها به گونه ی مقایسه ای مورد بررسی و نقدر قرار دهد.
بنابراین در بررسی تاریخ معاصر ایران، دوره های قاجاری، پهلوی و جمهوری اسلامی باید با هم مقایسه شود و نمی شود اقدامات یک شخص یا یک دوره ی تاریخی خاص را بدون در نظر گرفتن گذشته و آینده، مورد بررسی قرار داد.
در واکاوی دوره ی پهلوی و دو پهلوی، بدون نظر افکندن بر شرایط آن زمان ایران پیش از آمدن رضاشاه، در دوره ی قاجار و حتی پس از آن در دوره ی حکومت اسلامی، نمی توان بی طرفانه به تاریخ معاصر نگریست. بر اساس این نگرش، جامعه ای که رضاشاه، شاه آن می شود و چند سال کوتاه، آن را زمامداری می کند، هچ مظهری از دموکراسی یا آزادی یا حقوق بشر نداشته که مثلا رضاشاه با به قدرت رسیدنش آن را نابود ساخته باشد!... هرچه بوده همه انسان ستیزی، زن ستیزی و ایران ستیزی بوده است. کدام قدرت موجود و غیر موجود می توانسته به آن جامعه که مردمش به طور سیستماتیک، براساس تعالیم دین، دگر مذهب ها یا زنان را آلوده می پنداشتند، گیاه آزادی و دموکراسی و حقوق بشر را به بار بنشاند؟!... پس منتقدان جدی شاه ستیز، بد نیست اندکی سرشان را به عقب و جلو برگردانند، نگاهی بر قاجارهای ایران سوز بیندازند که برای نمونه آن وزیر ایران فروش –امین السلطان- می گفت: "ایرانی یک قِران هم نمی ارزد!" و بنگرند به حکومت اسلامی که سی سال است غیر از خرابی و ویرانی و کشت و کشتار هیچ چیز به بار نیاورده و رهبر بیگانه اش، مردم را میکروب و خس و خاشاک می نامد!!...
امروز از پس ستم ایران ویرانگرانه ی حکومت اسلامی، هرآنچه از ایران تاکنون مانده و هنوز به دست اسلامگرایان جانی، نابود نشده، نتیجه ی همان به قول منتقدان، "دیکتاتوری" و "عصا" و "چهره ی جدی" رضاشاهی است. در مقام گزینش نیز هر آدم خردمندی، مسلما "دیکتاتوری رضاشاهی" را بر "دیکتاتوری جمهوری اسلامی" ترجیح می دهد!...
نکته ی دیگر اینکه اساس بررسی بی طرفانه و همه جانبه ی تاریخ –بویژه تاریخ سیاسی- در درنظر گرفتن "ظرف زمان و زمین" دوره ی مورد مطالعه است. یعنی باید نقاط قوت یا ضعف یک دوره را براساس داشته ها و توانایی های بالقوه و بالفعل آن دوره از نظر مکانی و زمانی در نظر گرفت.
پس نمی شود مثلا از دوره ی رضاشاه و آن شرایط ایران و حتا جهان که درگیر جنگ و جدال بوده و هنوز چیزی به نام دموکراسی به طور کامل نهادینه نشده بوده، انتظار دموکراسی در حد اروپا یا امریکا را داشت. خاک بلا زده ای که قاجارها خاکش را آلودند و مردمان آن زمان بدان خو کردند، باردارِ هیچ گیاه آزادی-ای نمی شده است.
* * *
به هر روی همه ی این ملاحظات تاریخی، دیده ی منصف را از این حقیقت دور نمی کند که همه ی شخصیت های تاریخی درستی ها و نادرستی هایی داشته اند و اساسا هر انسانی در زندگیش مشمول درستی یا نادرستی ها می شود. اما چه نیک است که به همه ی کارهای افراد و دوره ها، یکسان و بی عینک تعصب نگریسته شود. زیرا تعصب، چشمان تیزبین ترین پژوهندگان را نیز کور می کند. حال آنکه تاریخ گویا و بینا است و در این راه با هیچ کس شوخی ندارد!...
در این روزگار که پهلوی ستیزی از سوی حکومت ایران سوز اسلامی، سی سال است که دنبال شده است، هنوز باور دارم که ملت ایران به شاهان پهلوی بدهکار هستند و شرایط موجود هم، نتیجه ی همان ناسپاسی تاریخی در حق پدر و پسر است. حق آن است که به احترام کلاه از سر بداریم و از خدمات این بزرگ مرد تاریخ معاصر، سپاسگزاری کنیم.
چهارم و پنجم امرداد ماه، شصت و هفتیمن و سی و یکمین سالگشت درگذشت شهریاران ایران ساز پهلوی –رضاشاه و محمدرضاشاه-، از پس چندین ایران سوزی قجری و اسلامی، گرامی باد.
سروش سکوت
3 امرداد 2570
ایران
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر