نگاره ی رهایی آذربایگان از بند بیگانگان. از: شادروان استاد رسام ارژنگی |
ترکی صفتی، بهــای ما نیست
ترکانه سخن، سرای ما نیست
آن کـــو نـــَـسَــبِ بـــلنــد دارد
او را ســخــن ِ بــــلنــد، بــایــد
(حکیم نظامی)
پس از گذشتن سده ها ستم بر گوشه گوشه ی سرزمین ایران، امروز نیز که کشور گرفتار دشمن خانگی است، باز هم گروهی خردباخته در گوشه و کنار ایران، "سرود جدایی آذربایگانِ سر از ایرانِ تن" را سر می دهند.
بی گمان اینها همان ها هستند که مهر را از پدر و مادر و نیاکان گسسته اند و به بیگانگان پیوسته اند. وگرنه در دل و جان یک جوان بلوچ و سیستانی و هرمزگانی و خراسانی... به جز مهر به آذربایگان گرامی نیست و آنان که به گذشته های دور زندگی نیاکان خود چشم دوخته اند، این سرزمین پُر ارج را "پرستش-سُو(=قبله گاه) ایرانیان" می شناسند، درست از آن هنگام که کیخسرو کیانی، "آتشکده ی آذرگشسپ" را بر آن گستره بنیاد نهاد، و تا یکی دو سده پس از تازش اسلام!...
هیچ ایرانی نژاده ای نیست که آن مرز پُرگُهر را که بی گمان، با کوشش و تلاش مردمان آن به چنین پایگاه بلند رسیده است، به بدی و دشمنی یاد کند. ایرانیان، با مهر آذربایگان، چنان که با مهر سیستان و خوزستان و خراسان... زندگی می کنند، همه با همه پیوسته اند و آذربایگانیان نژاده و فرهیخته نیز همین اندیشه و مهر را به جای جای این کشور کهن سال و مردمان آن دارند و این ستیزه ها از سوی ایران فروشان و بیگانه پرستان روی می دهد.
"خاقانی شروانی" که همه ی پژوهندگان فرهنگ ایران -چه در اروپا و چه در ایران- او را یکی از پنج سراینده ی بزرگ سخن پارسی می دانند، چنین می گوید:
چه سبب، سوی خراسان شدنم نگذارند؟
عنـدلیبــم، بــــــه گلستان شدنم نگذارند!
و در همين سروده، هفت گفتار در برتري سپاهان بر بغداد و چهار گفتار در برتري آن به مصر آورده است!
باز در سروده ی ديگر در ستايش خراسان:
رهـــروم، مــــقصــد امــکــــان به خراسان يابم
تـــشنه ام، مـــشرب احسان به خراسان يابم...
نزد من کعبه ی کعب است خراسان که ز شوق
کعبــه را مُحــرِم ِگـردان به خـــراســـــان یابم...
و در همين سروده از: زال، رستم، کيخسرو... و نيز از تبرستان، درياي تبرستان، آمل، گرگان که راه به خراسان و نيشابور مي برد...، با مهر سرشار ياد کرده است! و يادکرد خاقاني يا نظامي يا قطران تبريزي و صائب و ديگر سرايندگان آذربايجان از جاي جاي ايران و بزرگان ايران باستان و مهر به ايران بسيار است و خواهنده ی جوينده مي بايد که خود نوشتههاي آن بزرگواران را بررسي کند.
دیده شده است که گاه این گروه ره گم کردگان و فریب خوردگان و خودفروختگان و پیرو دست و زبان و خامه ی بیگانگان، از آذربایگان گرامی و آذربایگانیان نژاده با نام "ملت آذرآبادگان" یاد کرده اند! روشن است که اگر آذربايگانیان گرامي، هموند ملت ايران اند (چنان که خود گفته اند) چگونه مي توانند ملتي به نام ملت آذربايگان بوده باشند؟ آيا تا کنون شنيده ايد که يک خراساني خود را از ملت خراسان بخواند؟ يا يک بلوچ و لر و مازندراني...؟!
یا آنکه نادانسته یا دانسته، آذربايگانيان نژاده را که همه ی گواههاي روشن تاريخ، آنان را ايراني مي شمرند، از نژاد ترک می خوانند و چون تا کنون همهي نويسندگان پان ترکيست پيشين، خاستگاه ترکان را در آسياي مرکزي و دشتهاي سيبري مي دانند، ايشان با پيش کشيدن واژه ی پروتوتورک(= ترکان نخستين) در قفقاز مي خواهند که آذربايگانيان را به آنان نزديک کرده، بگويند که از آغاز، آذربايگاني ترک بوده است و داوري بي گواه کنند درباره ی اين که: "زبان مادري «بابک» ترکي بوده است ؛ منظور از ترکي دقيقا ترکي آذربايجاني است."!
گواههاي روشن ديگر، نادرستي اين سخن را نمايان مي سازند. زيرا که :
1) بخشي از يک دفتر، نوشتههاي "مولانا روحي انارجاني" در آغاز سده ی يازدهم نشان مي دهد که زبان مردمان در آذربايجان يک گونه ی زيبا و شيرين از زبانهاي ايراني، ميان فارسي امروز و زبان پهلوي بوده است.
٢) يک هنگام پيش تر از آن گواه بزرگ "صفوه الصفا" نوشته ی "ابن بزاز اردبيلي" را در دست داريم که در آن هرگاه سخنان شيخ صفي الدين اردبيلي را آورده است همه پارسي، يا نزديک به پهلوي است.
٣) يک هنگام پيش تر ازآن، هنگام درخشش دو موسيقي دان بزرگ ايراني عبدالقادر مراغي و صفي الدين ارموي است که کتابهاي آنان همه، داستان از ايراني بودن آنان مي گويد و اين دو موسيقي دان بزرگ در شمار بزرگ ترين موسيقي دانان جهان اند.
٤) يک هنگام پيش تر از آن، درخشش سخن سرايان بزرگ آذربايگاني است که نام آنها پپيش از اين آمد و همه به پارسي روشن و شيرين سخن سروده اند، نه ترکي.
٥) يک هنگام پيش تر از آن، آذربايگانِ هنگامِ اشکاني–ساساني است که نشانها و مهرهاي به دست آمده از آتشکده ی آذرگشسب، همگي به دبيره ی پهلوي و زبان پهلوي است.
٦) يک هنگام پيش تر از آن، زمان پاياني هخامنشيان و آغاز کار اسکندر و سلوکيان است و آتورپات(= نگهبان آذر)، با کارداني خويش آن بخش از ايران را از يورش يونانيان برکنار داشت و نام خويش را بر آن مرز نهاد: "آتورپاتکان=خانه ی آتورپات"، که همين نام، از آن پس بر، آن استان ايراني ماند و در گذر روزگار، دگرگون به آذربادگان، آذربايگان، آذربايجان شد و دانشي ترين گفتار در اين باره را مي توان در کتاب "تاريخ آتورپاتکان" نوشته ی آکادميسين "اقرار علي اف"، رئيس بخش تاريخ آکادمي علوم آذربايجان باکو خواند و اين گفتار را جاي پرداختن بيش از اين بدان نام نيست .
٧) يک هنگام پيش تر از آن "ماد" است که همه ی نويسندگان يوناني و رومي و ايراني، آنان را يکي از سه تيره ی ايراني در شمار مي آورند و خوشبختانه تاريخ آنان و فرمان روايي آنان در دست هست و "ماد بزرگ"، سرزمينهاي آذربايجان تا همدان و شمال لرستان و کردستان غربي (که امروز عراق خوانده مي شود) و کردستان شمالی (که امروز ترکيه خوانده مي شود) و بخشهايي از اران و قفقاز را در بر مي گرفته است و به روشني پيوند نژادي و ملي کردان و آذربايگانيان و قفقازيان را نشان مي دهد .
٨) يک هنگام پيش تر از آن به نامهاي "منوا" و "اورارتو" و درخشش فرهنگ ايراني آنان در اين سرزمين بر مي خوريم که امروز چون آفتاب بر همگان روشن است.
٩( يک هنگام پيش از آن هنگام پادشاهي کيخسرو کياني است که همة نوشتههاي اوستايي، جايگاه و پايتخت وي را در کنار درياچه ی چيچست(=اروميه) ياد مي کنند که در سنگ نبشتههاي "شلم نصر"، پادشاه خونريز آشور از وي و ايل و دودمان او با نام "پارسوا" ياد مي کند! و بدين سان نخستين پارسيان جهان که از نام و نشان آنان در ٢٨٣٧ سال پيش (٨٣٤ پيش از ميلاد) ياد مي شود، نياکان همين آذربايگانيان گرامي هستند که امروز فرزندان آنان، ناآگاه و تند، با رهنمود بيگانگان از ايشان به بدي ياد مي کنند!
با گفتار تند و بي پروا، همه ی اين گواههاي روشن تاريخي را ناديده انگاشتن و بي هيچ گواه روشن، زبان آذربايگانيان را –از آغاز- "ترکي" در شمار آوردن و از "پروتوتورک"(!)هاي قفقاز ياد کردن، کار پژوهندگان نيست!
هم چنين نام بابک را "ترکي" دانستن از بزرگ ترين ريشخندهاي تاريخ است، زيرا که اين نام در زبان پهلوي نيز به گونه ی "پاپک" بوده است و يک پاپک تاريخي ديگر نيز که پدر اردشير ساساني باشد، سراغ داريم. کوچک ناميدن فرزندان همراه با مهر (تصغير و تحبيب) در ايران گذشته به آيين بوده است و برای نمونه:
"سيبک نيشابوري "نويسنده ی "حُسن و دل" که بزرگ ترين دفتر زبان نمادين (سمبوليک) به شمار مي رود؛ "ماهوي سوري" که يزدگرد سوم ساساني به فرمان او کشته شد، "ماهوي خورشيد نيشابوري" يکي از چهار موبد خراساني و سيستاني که شاهنامههاي پيشين را از زبان اوستايي و پهلوي به پارسي درآوردند، ("شاهنامهي ابومنصوري" که دقيقي بخشي از آن و فردوسي بخش بزرگ آن را به سخن فارسي سرودند(، "بابويه" (با دو بار خرد شمردن: 1. بابو ٢. بابويک) پدر ابن بابوية نامبردار؛ "سيبويه" (با دوبار خرد شمردن: ١. سيبو ٢. سيبويک)، نخستين کسي که براي تازيان دستور زبان نگاشت؛ "شيرويه" فرزند خسرو پرويز؛ "ببرک کارمل" ریيس جمهور افغانستان؛ روشنک؛ سوسنک؛ مشکينک؛ گلک؛ مرغک؛... براي دختران و از همه بالاتر "بابک خراساني کنارنگ خراساني" نياي ابومنصور که شاهنامه با نام آن بزرگ مرد همراه است، و هم چون بابک آذربايگاني که شمشير براي رهايي ايران از ستم عباسيان برداشت، فرمان وي خامه را در دست فردوسي نهاد که يک هزار سال است شاهنامه ی او، درفش فرهنگ و خرد و تاريخ نياکان ماست !
پس: دیگران هر چه بکوشند تا نام بابک را ترکی جلوه دهند، آب در هاون کوبیده اند!
افزون بر این، خاقاني شرواني، آن بزرگ مرد که نيای همه ی ایرانیان است، درباره ی غزان(=اوغزان، که از نامبردارترين تيرههاي ترک هستند و ستم آنان به جز از نيشابور، در هنگام اتابکان به آذربايگان نيز رسيده است و در يورش به نيشابور، در دهان امام محمد يحيا نيشابوري که فرمان ايستايي در برابر آنان را داده بود چندان خاک ريختن، تا خفه شد) از آنان چنين ياد مي کند:
جوقي لئيم، يک دو سه، کژ سِير و کوژ سار
چون پنج پــاي آبـي و چون چــارپــاي خــاک
(گروهي پست، که در روش کژند، و اندام شان چون کوژان است، هم چون خرچنگ يا خر.(!
اکنون اگر حکيم نظامي را نيز پدر خويش بدانيم، بد نيست که انديشه ی او را درباره ی نژاد ترک و زبان آنان، يک بار ديگر بخوانيم:
ترکی صفتی، بهــای ما نیست
ترکانه سخن، سرای ما نیست
آن کـــو نـــَـسَــبِ بـــلنــد دارد
او را ســخــن ِ بــــلنــد، بــایــد
سرافراز و پایدار باد خاک ستارخان و خانه ی زرتشت و جایگاه شمس و دیار بابک –آذرآبادگان-
===
برگرفته از: سنجش گفتار بابک خرمی (دکتر فریدون جنیدی)
گردآوری: سروش سکوت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر