دادگاه و محکمه برای دیکتاتورهای پیشین، برترین سنجه در ارزیابی شایستگی مردمان آن کشور پس از انقلاب برای پذیرش آزادی است. محکمه و دادگاه چیزی است که هم دیکتاتورها و هم قربانیان آنها، باید بدان گردن نهند؛ زیرا پذیرش دادگاه مبتنی بر میثاق های انسانی، ملی و جهانی زیربنای یک کشور و جامعه ی نوبنیان پس از انقلاب برای گذار با دموکراسی است. و همین گذار غیر دموکراسی انقلاب لیبی، لیبی را بر لبه ی تیغ سقوط در پرتگاه بنیادگرایی اسلامی و استبداد نهاده است...
* * *
با آن که تاریخ پر است از آموزه هاو رهنمودهایی که هر یک به تنهایی می تواند انسانی را در راه بهتر نمودن خود راهنمایی کند، اما معمولا آنهایی که خود را به زور و زر (قدرت و ثروت) فروخته اند و بنده ی بی مابه ی آن شده اند، گوش های سنگینی دارند و این مرام عدم حرف شنوی از تاریخ بوده، هست و خواهد بود.
این رویه ی تاریخ برای دیکتاتورها نیز بوده، هست و خواهد بود. هیتلرها، چنگیزها، آدمکشان و جنایتکارانی بوده اند که از همتایان پیشین خود عبرت نگرفتند تا با الگو برداری از بزرگانی چون کورش برای ماندگاری و جاودانگی خود و نامشان کوشش کنند. آنها آگاهانه سرگذشت دیکتاتورهایی چونان خود را برگزیده اند و لاجرم جبر محتوم تاریخی نیز سرنوشتی جز آنچه برای آنها رغم زده، پیش نیاورد.
وقتی که کفتارها، روی یکدیگر را سپید می کنند...
وجه مشخصه و شباهت کلی همه ی دیکتاتورها همواره در دو چیز بوده، هست و خواهد بود:
1) در جنایت پیشگی هر کدام کوشیده روی دیگری رو سپید کند و گوی سبقت را از رقیب برباید...
2) سرنگونی برای همه ی آنها، سرنوشت گریزناپذیر تاریخ است.
مسلما آنچه بر قزافی، مبارک و... رفته بر هماتایان آنها –اسد، خامنه ای و...- نیز می رود و این اولین مورد سرنوشت شوم و خلل ناپذیر آنها نبوده و نیست.
اما آنچه از بروز یک انقلاب علیه یک دیکتاتور یا سرآمدن عمر تاریخی سلطه ی او مهم تر است، بازخورد آن حرکت برای مردم و برخورد و بازتاب مردمان نسبت به آن انقلاب است. بی گمان در جایی که اخلاق و رویه ی دموکراتیک و آزادمنشی در میان مردم استبداد زده و سرزمین های دیکتاتور زده، وجود ندارد، یک انقلاب شاید حتا رو به سوی دیکتاتوری های بدتر و بسته تری برود. مخصوصا در جوامع و کشورهای مذهبی و در میان مردمی که عمری به خرافه خو گرفته اند.
آنچه در لیبی پس از آن همه کشتار مخالفان به دستور قزافی و نیروهای هوادارش روی داد، زنگ خطری است برای این سرزمین و مردمانش. آنها در یک وادی آزمایش و امتحان قرار دارند. تاریخ می خواهد شایستگی مردم لیبی یا هر کشور دیگری را آزمایش کند. واکنش معترضان و انقلابی ها در رویارویی با دیکتاتور لیبی و نحوه ی بازداشت و کشتن او، غیردموکرات ترین، غیر اخلاقی ترین و دیکتاتوری ترین در نوع خود است، که تنها در کشورهای جهان سوم و اسلام زده می توان نظیر آن را دید.
اصلا محکمه و دادگاه چیزی است که هر دو گروه دیکتاتورها و قربانیان آنان، باید به آن گردن نهند. محکمه و دادگاه، زیربنای یک کشور و جامعه ی نوبنیان پس از بروز یک انقلاب است. اگر مردم این اساسی ترین و نخستین اصل گذار به دموکراسی را فراموش کنند و با چشمانی پر از خون و انتقام، زیربنای کشور را آغاز کنند، چه بسا حکومت های خودمدارتر، خودکامه تر و خودنشانده تر از پیش رخ نماید.
انقلاب و رویدادهای پس از آن و مثبت یا منفی بودن آن، یک فرآیند کاملا نسبی است. یعنی اگر مردم، ظرفیت و لیاقت پذیرش آن را نداشته باشند، انقلاب می تواند آثار و آینده ی مخوفی را برای مردمی که به بهای انقلاب کشته داده اند، در برداشته باشد.
افزون بر این، آنچه بیش از هر چیز دیگری سبب ترس و دلهوره می شود و سب می شود چشم هیچ کس آب نخورد که لیبی و کشورهای دیگری که بهار عربی در آنها آغاز شده، روی دموکراسی را نبیند، عبارت است از "مذهب" و آن هم از نوع زمخت و بدقواره ی آن "اسلام"...
اسلام، همان دیانتی است که به باورمندش اجازه می دهد از سر انتقام و کینه جویی و خون خواهی و خونریزی به هر کس گزند بزند، قانون بشری را بشکند. اسلام، جهادگری را برای مومنانش نه مجاز بلکه صواب می داند و همین باعث می شود هر مسلمان جهادگری خودش دادگاه و داور و آلت داوری باشد...
در جامعه ی اسلام زده ای که به جای عفو و بخشش همگانی و دادگاه و دادرسی دادگرانه و عادلانه، یک بار برای همیشه به اعدام و دار و بیداد و شکنجه نه گفتن، برابری حقوق زن و مرد، برقراری حکومت غیر مذهبی و چند صدایی، انتقام و قصاص و فرمان کشتار و جهاد و اعدام و چند همسرس و گشایش حرم سرا و نفوذ احزاب سیاسی افراطی اسلامی و تک صدایی جاری و روا باشد، آن انقلاب با آن همه هزینه و خونی که پرداخت کرده، کجا می تواند، دموکراسی به معنای متمدنانه، امروزی، انسانی و برابر با موازین اعلامیه ی جهانی حقوق بشر باشد؟!
در جریان کشته شدن معمر قزافی، اخبار ضد و نقیضی بیرون آمد. اما آنچه تقریبا مشخص بود، اینکه قزافی و همدستانش پس از دستگیری، زنده بودند؛ پس رویه ی معمول و دموکراتیک آن بود که اول محاکمه شوند و سپس حکم برای آنها اجرا شود (هرچند به نظر من در کل برای جنایتکارترین افراد، مرگ و کشتار و اعدام و انقلابی که جرقه اش با این کارها زده شود، آتش به خرمن دموکراسی و آزادی می زند و ره به همان ترکستان و خراب آبادی می برد که شورش های رو به عقب و شکست خورده ای چون انقلاب اسلامی 57 در ایران داشت) و در نهایت شوربختی، گویا "سالی که نکوست از بهارش پیداست" و اگر اینگونه "بهار"ِ عربی کلید بخورد، برآیند این بهار، بجای بر و برگ دموکراسی و گل و شکوفه ی آزادی، بیابان برهوت دیکتاتوری خواهد بود.
به تازگی و پس از کش و قوس ها پیرامون نحوه ی کشته شدن قزافی، گور دسته جمعی 50 نفری نیز از هواداران معمر قزافی نزدیک شهر سرت یافته شده است که به گفته ی عفو بین الملل همه ی آنها از هواداران قزافی هستند و به دست مخالفان او با دست های بسته و بدون دادگاه اعدام شده اند! از همه ی این رخ دادها بوی دموکراسی بر نمی خیزد. بلکه بیشتر خاطرات تلخ و شوم شورش 57 در ایران را به یاد می آورد. تجربه ی تلخ انقلاب در ایران نشان داد که از دل هیچ انقلاب همراه با جنایتی –حتا اگر آن انقلاب به سرنگونی حکومت بیانجامد- نمی توان به دموکراسی رسید.
از سوی دیگر سخنان اخیر انقلابیون لیبی و رهبر شورای انتقالی و گروه های مخالف، پس از قتل قزافی (اجازه دهید واژه ی "قتل" را به کار ببرم؛ چون هر انسانی که صرفه نظر از پست و دون و خائن یا نیک و خوب و خادم بودن، اگر در یک روند غیر دموکراتیک و دادگاهی جانش ستانده شود، او کشته شده است و نه مجازات!) مبنی بر برقراری انقلاب و دولت جدید براساس اصول اسلامی و گشودن حرمسراها و آزادی چند همسری (بخوانید: روسپی گری و فساد اسلامی) –آن هم در حالی که هنوز کفن صدها انقلابی لیبیایی خشک نشده است!- زنگ خطر دیگری است برای پیش لرزه های یک زلزله ی بزرگ تر پس از زلزله ی دیکتاتوری قزافی. زلزله ای که ای بسا ویرانی و زمان بیشتری داشته باشد.
همه ی این ترس ها و نیز به سلطه رسیدن اسلامگرایان و در یک کلام "خودِ اسلام" که در تار و پود خرد مردم نیز تنیده و خرد آنها را از کار می اندازد، همه بر آسمان بهار عربی سایه ی تاریک افکنده؛ این سایه ی تاریک بر سپهر تونس نیز دیده می شود. نتایج انتخابات دولت انتقالی تونس هنوز اعلام نشده که زمزمه هایی از پیشی گرفتن حزب اسلام گرای "نهضت" به ریاست الغنوشی به گوش می رسد. الغنوشی با زیرکی، سخن از "اسلام شورایی" می زند، اسلامی که با دموکراسی هیچ تضادی ندارد! این سخن یادآور همان سیاست خدعه و فریب و تقیه ی خمینی رهبر شورش 57 مولاها در ایران است که شعارهای اینچنینی زیاد می داد، اما در عمل، چهره ی واقعی خود را که چهره ی واقعی اسلام بود، و چیزی جز جنایت و کشتار نبود، رو نمود. همه ی رهبران اسلام گرا به خوبی می دانند که از دل هیچ دینی –به ویژه اسلام که پر است از احکام و دستورات غیر انسانی و ضد آزادی- نمی توان دموکراسی بیرون کشید. دموکراسی و دیانت دو امر کاملا جداگانه و در ضدیت با همند. از واژه ی اسلام نیز به هر عنوان و گروهی، دموکراسی بر نمی خیزد و اسلام و دموکراسی همچون دو سوی تا ابد از هم گریزان آهنربا هستند. هرچند که این بار نیز حضرت آیت الله بی بی سی بلندگوی این واپسگرایان اسلامی شده و اسلام خواهان بنیادگرایان تمامیت خواه را "اسلام میانه رو" معرفی می کند. غنوشی در پاسخ به این پرسش که آیا حکومت اسلامی تونس، همانند نمونه ی جمهوری اسلامی است و اینکه آیا آن حکومت موفق بوده یا نه، می گوید: "جمهوری اسلامی در برخی زمان ها حکومت خوبی بوده و در برخی زمان ها نه؛ مثلا در مورد انتخابات رییس جمهوری دو سال پیش، چون اجماع عمومی نبود، جمهوری اسلامی موفق نبود، اما در بقیه ی سی سال گذشته حکومت خوبی بود!" پرسش اینجاست که مگر در طول این سی سال، کشت و کشتار و تقلب در آن انتخابات سوری در جمهوری اسلامی اتفاق نیفتاد؟ وقتی خود خامنه ای علنا خود را شخص نخست معرفی می کند که رایش رای اول و حرفش حرف اول است، کجای این انتخابات و دموکراسی است؟! هرگونه ناآگاهی و فریبخوردگی مردم تونس می تواند تجربه ی شوم شورش در ایران را باری دیگر در این کشور زنده کند. باید منتظر نشست و دید که آیا بهار عربی به برهوت اسلامی تبدیل خواهد شد یا نه...
سنجش رویدادهای بهار عربی در پیوند با ایران خودمان...
آنچه از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است و جرقه ی پرسش های فراوانی را در ذهن می زند، این است که فردای نزدیکی که به گواهی تاریخ، جمهوری اسلامی را زیر خاک روبه ها مدفون می کند، و رهبرش خامنه ای در سوراخ ولایتش همچون صدام ها و قزافی ها به دام جنایات خود بیافتد، بر سر نوزاد نوزای رستاخیز ایرانیان، چه پیش خواهد آمد. آیا مادر ِ آزادی و دموکراسی با صلح و آشتی، عفو ملی و عمومی، بدرود گفتن به اسلام سیاسی و خصلت های آن اسلام در نهاد مردم، می تواند کودک خود را آبستن شود؟ ما در فردای ایران، چه انتظاری می توانیم داشته باشیم؟ آیا آنچه در لیبی و کشورهای مشابه روی داد، در ایران چندهزار ساله که دیرزمانی "آشتی خواهی و فروتنی و از خود گذشتگی و مهربانی و آزادگی" مهم ترین ویژگی مردمش بوده (و اصلا واژه ی ایران به معنی سرزمین آزادگان و فروتنان است) بار دیگر در ایران هم روی می دهد؟
آیا اگر در این کشور -که قهرمانانش فریدون و کاوه، حتا ضحاک و حکومت ستمگر بابلیان را که 1000 سال نه چهل یا سی سال بر ایران ستم راندند و کشتار و نسل کشی بی سابقه ای به راه انداختند، او را نکشتند، بلکه در دماوند به بند کشیدند- هزاران نفر برای تماشای اعدام می روند، می توان انتظار داشت، مادر رستاخیز رو به جلو، آبستن کودک آزادی باشد؟
پاسخ به همه ی این پرسش ها، در گرو آن است که اگر سنجه و معیار کوشش امروز فرزندان ایران در راه آزادی و انسانیت، فرهنگ کهن ایران زمین و کرد و کار بزرگان آن باشد، رستاخیز و خیزشی که روی می دهد، همه ی لایه های بیمار و نیازمند بهبودی شرایط کنونی را شامل می شود. این آگاهی، شناخت، خردمداری، خودمداری و بازگشت به داشته های پرافتخار تنها در صورتی به ثمر می رسد که ایرانیان در هر گروه و دسته و هر جایی که هستند، کسوتِ سکوت در باره ی فرهنگ، دین و اخلاقیات را از هم بدرند و تابوی خرافه ها و پندارهای ناستوده را در هم شکنند و فرهنگ پرسش گری و جستار جویی و خود ویرایشگری را به فرهنگ خود بازگردانند.
* * *
کورش بزرگ و اندیشه خردگرایانه و انسانی او، آموزه ای است که همگان از مردمان و شهروندان تا رهبران و شهریاران در گوشه گوشه ی جهان، از دیروز تا امروز و از امروز تا فرداهای ناپیدا، بدان نیاز دارند. با توجه به نزدیکی روز کورش بزرگ، این نگین هماره درخشان و افول ناپذیر ایران و جهان و سالروز نگارش فرمان آزادی جهانی- انسانی او، در نوشتار پسین به این ابرمرد و اندیشه اش بیشتر می پردازیم. پاینده ایران. سرنگون انیران...
سروش سکوت
3 آبان 2570
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر