چشمزَد به دو سال پیش و رویدادهای در پیوند با انتصابات
به یاد دارم در کش و قوس انتصابات)ِهماره با تقلب)22 خرداد 88 جمهوری اسلامی، در حالی که حکومت کوشیده بود با برنامه ی فریبنده ی مناظره ها، مردم نا امید و رمیده از باندهای گوناگون حکومت –ار اصلاح طلبش تا اصول گرایش- را پای صندوق های پر از دروغ و تقلب بکشاند، داشتم از خیابان می گذشتم؛ بچه ها –که شوربختانه آنها هم از رنگ بازی دغلکاران و صحنه گردانان انتخابات در امان نمانده بودند- مشغول بازی بودند و رفتگر زحمت کش محل هم مشغول جارو زدن پیاده رو بود. یکی از بچه ها با همان لحن کودکان خطاب به پیرمرد رفتگر گفت: "عمو جون! رای شما چه رنگیه؟ سبزه؟" پیرمرد که متوجه ی منظور کودک شده بود، بدون مکث، گفت: " عمو جان! چه فرقی می کنه، سبز و سرخ نداره که، هر کی بیاد اوضاع ما همینه که هست!..."
چشمزَد به سه سال پیش و برنامه ی پنجشنبه های نان
یادم است تا پیش از آشنایی با جنبش ما هستیم و بویژه برنامه ی نانوایی ها و پنج شنبه های نان، آدم مغرور و زودرنجی بودم؛ یکی از چیزهایی که از انجامش فراری بودم، ایستادن در صف های بلند نانوایی و زُل زدن به یک گوشه و گوش دادن به سخنان روزمره و تکراری این و آن بود، تا اینکه نوبتم شود. برای همین تا می توانستم به نانوایی نمی رفتم و نان فانتزی و باگت و یا نان های بسته بندی شده ی ایرانی را از فروشگاه می خریدم. منی که ادعای ایرانی بودن و ایران دوستی می کردم، بخاطر خستگی و تنبلی از ایستادن طولانی در صف نانوایی، از خیر عطر و طعم نان سنگک و تافتون می گذشتم!
اما وقتی طرح پنج شنبه های نان اجرا شد، وقتی برای نخستین بار رفتم و مردم را دیدم که از هر قشر و طبقه آمده اند، در چشم آنها نور دیگری را دیدم. همه می دانستند برای چه آمده اند. انگار عطر واقعی نان ایرانی را حس می کردم. انگار آرد و آب و خمیر این نان، چیز دیگری بود!
آری این نان، خمیرش، مهر به میهن و هم میهن بود... .
چهره ی آن روزهای مردم با اکنون و پس از انتصابات، کاملا متفاوت بود. بجای ناامیدی، برق امید و شوق و میل به پیشرفت و دگرگونی را می شد در چهره ی مردم دید.
تا پیش از آن زمان، به طور معمول و مرسوم، هر از چند گاهی در صف های بلند نانوایی سر نوبت دعوا و درگیری کوچکی روی می داد. اما اینک، هر کس تا می توانست نوبتش را به پشت سری می داد و خودش به تهِ صف می رفت.
من نیز که زمانی از صف های نانوایی، گریزان بودم، اینک دلم می خواست بیشتر بمانم. دیگر از حرف های تکراری حاضران خسته نمی شدم. همه از جنس من بودند و من از جنس آنها. شاید باورتان نشود اما حس بودن در پاسارگاد را داشتم. نقطه ی مشترک آن گردهمایی(روز کورش در پاسارگاد) و این یکی(پنج شنبه ی نان در نانوایی) در هم دلی و هم آرمانی ایرانیان بود؛ همه آمده بودند "هستی" و "کیستی" خود را به رخ بکشند؛ هستی آنها به عنوان آدم و کیستی آنها به عنوان ایرانی... و معنای "ما هستیم" دقیقا همین است؛ ما هستیم، نقطه ی بلوغ هر ایرانی است. نه، اشتباه نکنید، ما هستیم حزب نیست؛ ما هستیم، همین است که گفتم... .
در صف های نانوایی، کسی نا امید نبود و هرگز مانند آن پیرمرد رفتگر در هنگام انتصابات(که به درستی رای دادن در چارچوب این حکومت را بیهوده دانسته بود) زیر لب زمزمه نمی کرد که "چرا من اینجا هستم و حضور و شرکتم بی فایده است". زیرا همه می دانستند برای چه آمده اند و این حرکت به کدام سمت و سو خواهد رفت. حتا آنها که پیش تر در اثر بخشی این برنامه شک داشتند، بدون ترس یا دلهوره، شادمان و شگفت زده و امیدوار از حضور مردم بودند. آنها دیگر به دنبال گزینش بین بد و بدتر نبودند! همه از پیر و جوان و زن و مرد، برای مهر و عشق آمده بودند. برای نان، برای ایران. آمده بودند تا نانِ عشق به ایران را با هم بخرند. با خود می گفتم: "حتا اگر کمترین نتیجه ی طرح پنج شنبه های نان، همین مهرورزی و یک دلی و یک آرمانی مردم باشد، این طرح پیروز شده و ما پیروز هستیم"... .
حتا پس از رویدادهای خونین جنبش سبز، باز این میل و مهر در من باقی بود که اگر نان خواستیم، پنج شنبه ها همان ساعت 5 به یاد آن روزها بروم و مردم کشورم را ببینم که پیش تر چشم دیدن هم را نداشتند و بیشتر به روبات هایی بی تفاوت به هم نوع شبیه بودند را ببینم که نوبت های خود را به هم می دهند و حتا مایلند پول نان دیگر برادر و خواهر هم میهن خود را نیز حساب کنند!
خیلی خرسندم که این برنامه دگربار آغاز شده است و با خودم پیمان می بندم که تا توان در تنم و جان در قلمم دارم و در زندانِ کوچکتر ِ زندانِ بزرگمان ایران گرفتار نشده ام، این برنامه را گسترش بدهم و بیشتر درباره ی آن بنویسم و بگویم... .
* * *
پس از یادکرد این دو برهه از گذشته، می خواهم بگویم: تا کی می خواهید در گاهنمای جمهوری اسلامی، به دنبال مناسبتی حکومتی-مذهبی -22 بهمنی، عاشورایی، چیزی- بگردید و از چند هفته قبل از آن، فراخوان بدهید و پوستر و کلیپ بسازید و چشم به راه سبز و سرخ ببندید و بعد یا شاهد چند شلوغی بی هدف، چندین دستگیری و شاید لطمه ی جانی و بدنی باشیم و یا شاهد سکوت و پر شدن خیابان از ماموران سرکوبگر...؟! آخر فایده ی این حرکت های نسنجیده چیست؟! مگر 18 تیر، روز جهانی زن و کارگر و... نیامد و هیچ خبری نشد. اگر پیش تر همه ی این گروه ها و جنبش ها، برنامه ای هم برگزار می کردند (همچون گردهمایی زنان در روز زن، سه سال پیش و...) اینک ثمره ی رویدادهای منتسب به سبز فقط دستگیری و طولانی شدن حبس امثال نسرین ستوده و منصور اسانلو و طبرزدی و.. بوده است؟!
می خواهم با زبان دل از همه ی هم میهنانم جدا از هر رنگ و دسته ای بخواهم که بیایید و با آمدنتان در صف های نانوایی در سراسر کشور، "نان می خواهیم" و "ایران می خواهیم" را فریاد بزنید. نانی که خمیر مهر میهن و هم میهن است. نانی که نرخش نسبت به سه دهه ی گذشته، پانصد برابر افزایش یافته است! نانی که نیاز هر ایرانی است. نانی که خواستنش و اعتراض به گرانیش، نماد اعتراض به همه ی مشکلات و معضلات کشور است. این نان را بخواهید نه آن رایی را که سه دهه است پشیزی برایش ارزش قائل نیستند و به گفته ی خود دوستان سبز، بیست میلیونش را در یک دوره نادیده می گیرند؛ حال چه فرقی می کند سبز باشد یا سرخ یا آبی یا قهوه ای!!...
ما نان می خواهیم
ما هستیم
سروش سکوت
22 تیر 2570
دست در دست هم دهیم به مهر میهن خویش را کنیم آزاد ، ما هستیم
پاسخحذف