۱۳۹۱ خرداد ۱۷, چهارشنبه

آقای مشیری! با استبداد و خودرایی درونیتان چه میکنید؟!





بهرام مشیری به جهت تکرار مکررات و واگویی همیشگی کلیشه ها از خود شخصیتی ساخته که خودش خودش را نفی و طرد کرده؛ کاری که هر مخاطب آگاهی هم متوجه آن میشود؛ بنابراین آقای مشیری چندان ارزش علمی، تاریخ و مستند پاسخ دادن به خود را ندارند. اما سخنان اخیر وی در برنامه ی همصدایی تلویزیون اندیشه باعث شد تا -در جواب به وی که نه- بلکه برای بیش از اندازه آشکار کردن چهره ی یک سیه روی و سیه کار تاریخ، این چند پاراگراف را بیاورم.

عناصر مصدقی و جبهه ی ملی پیرو نظریه ی حذف و تک صدایی هستند. آنها تکثر را تحمل نمیکنند و نظر دیگران را بر نمی تابند. هرکس جور دیگر و متفاوت با آنها بیاندیشد بر وی مهر طرفداری از استبداد و دوستدار استبداد بودن می زنند. (نمونه اش برنامه ی اخیر برنامه ی مشیری در تلویزیون اندیشه)

بهرام مشیری هرگز حاضر نیست فکر کند که دیگران مخالف او هم ممکن است درست فکر کنند. مشیری همه را تخطئه میکند. پهلوی ها را کاملا رد میکند و از مصدق بت می سازد و حاضر نیست بپذیرد که مصدق هم انسان و یک سیاستمدار متوسط الحال بوده و اشتباهات فراوانی در پرونده اش از
جمله تخطی از قانون داشته است.

بهرام مشیری، در حالی که در برنامه ی اخیر خود میگفت: شاه حق انحلال مجلسین را خودش به عهده گرفت و از قانون تخطی کرد، اما به اقدام دکتر مصدق و سرپیچیش از قانون مبنی بر انحلال مجلس و سرپیچی از عزل قانونی خود و قانون شکنی آشکارش، هرگز کوچکترین اشاره ای نمیکند.
انگار قانون شکنی برای یکی درست است و برای دیگری نادرست!

مشیری، به محمدرضاشاه و رضاشاه، زشت ترین اتهام ها را می بندد و برای اثبات مغالطات خود حتا از حاج سید جوادی هم دفاع میکند!!!

مشیری دیشب میگفت: "آقا قربونتون برم، موتلفه ی اسلامی و فداییان اسلام پنج تا آخوند بیشتر نبودن آقا. آقا محمدرضاشاه بود که به آخوند میدون میداد و آخوند را آورد!!!"

مغلطه های مشیری آنقدر حقیرانه است که حتا ارزش پاسخ گفتن ندارد.
از همه زشت تر اینکه بهرام مشیری میگفت که رضاشاه ثروت سرسام آوری را از ایران خارج کرد و با آوردن نام دوتا نویسنده ی یک سونگر مثل خودش، سعی کرد به حرف های دروغ خود سندیت بدهد.

آقای مشیری فراموش کرده اند که همین رضاشاه بود که برای نگهداری از باقیمانده ی جواهرات دوره ی قاجاری و جلوگیری از سو استفاده ی از آنها موزه ای تاسیس کرد که از این ثروت ها نگهداری شود و لیست آنها هم در بانک محفوظ بماند تا پس از وی هم احدی نتواند یک ذره ازاین جواهرات را خارج کند.

آقای مشیری چرا به این واقعیت ها اشاره نمیکنند؟ چرا کل خدمات پهلوی را انکار کرده و سیاه نمایی میکنند؟
مشیری میگفت: "من تونل کندن نمیخوام آقا، من خدمات نمیخوام آقا، من روزنامه میخوام آقا... آزادی نبود، روزنامه اصلا نبود، مجله نبود، اصلا هیچی نبود!!!"

آقای مشیری! شما ایران نیستید و نماینده ی مردم ایران هم نیستید که از جانب آنها حرف بزنید، خیلی از همان خدمات پهلوی است که امروز ایران را سر پا نگه داشته، و اقشار و افراد غیر سیاسی فراوانی در ایران هستند که اتفاقا به شعارهای توخالی سیاسیون هیچ نیازی ندارند، بلکه از دولت ها و حکومت ها همین امکانات و اقتصادی پویا را میخواهند.

چرا شما حاضر نیستید به این دستاوردهای عصر پهلوی ذره ای اشاره کنید؟ نرخ پایین بیکاری، تورم و رکود پایین، ارزش بالای پول ملی در مقابل ارز بین المللی (سی و سه سال پیش هر دلار هفت تومان و امروز هر دلار دو هزار تومان)، قدرت خرید بالای مردم (که نسبت به سی و سه سال پیش 850 برابر کم شده) و ده ها کار زیرساختی و اقتصادی دیگر همه ثمره ی تلاش چندین نسل از کارآفرینان، دلسوزان، تکنوکرات ها و خدمتگزاران میهن بوده و دفاع از آنها تنها دفاع از محمدرضاشاه نیست و تخطئه ی دوره ی پهلوی هم تنها بی حرمتی به شاه نیست، بلکه به تک تک زنان و مردانی است که ایران را به دروازه ی تمدن و تجدد نزدیک کردند.

بهرام مشیری، مدعی است که "پدر و پسر هر دو جلوه ی استبداد مطلق بودند و فضای باز سیاسی را بستند" این ادعا آنقدر پوچ است که مثلا کسی ادعا کند: "روی کار آمدن پهلوی ها در هنگامه ی شکوفایی و رنسانس و پیشرفت قاجارها بوده!!!" یا اینکه کسی مدعی شود: "رضا شاه با آمدنش دموکراسی ناب و تمدن و تجدد ناشی از سلسله ی قاجار را نابود کرد!!!" اینگونه خیال پردازی ها از مختصات سیاسی یک جامعه ی عقب مانده که اتفاقا پهلوی ها ضرب آهنگ پیشرفت را بر بدنه ی خسته و شکسته ی آن زدند، جای در تحلیل نظاممند تاریخ سیاسی ندارد.

کُنه کلام مشیری، که شاید کمی ارزش تعمق و تامل داشته باشد، مبحث طویل آزادی سیاسی است که سی و سه سال است از سوی ستیزه جویان سلسله ی پهلوی پیش کشیده می شود. آرمانی که تا از دیرباز تاکنون تا زمانی که بستر و میدانش فراهم نشود و درک و دانش سیاسی به سیاسیون و روشنفکران آموخته نشده و در آنها نهادینه نشود، دستیابی به آن هم، بیشتر شبیه یک جک در مجلس ترحیم است!

عوام فریبی، تمامیت خواهی، تک صدایی ، خودرایی، خودمداری و خودکامگی درونی امثال مشیری سبب میشود که همجون جمهوری اسلامی، هرکس مخالف او باشد یا دستکم مثل او فکر نکند را، "طرفدار و دوستدار استبداد" بخواند! یعنی هرکس کوچکتذین اشاره ای به خدمات پهبوی بکند یا به حرف های پر از بغض و کینه ی مشیری اعتراض کند، مستبد است و فقط آقای مشیری است که درست فکر میکند و میگوید! اینجاست که یقه ی نسل من که به واسطه ی همین سیاسیون فسیلی 57 از چپ و کمونیست و توده ای و ملی و مصدقی و ملی-مذهبی و نهضت آزادی سوزانده شد، گرفته می شود که: "ای مستبدین چرا از استبداد سابق دفاع میکنید!!!"

جا دارد از آقای بهرام مشیری پرسیده شود که اساسا عقده گشایی در زمینه ی تاریخ و مصدق مصدق یا شاه شاه کردن در این سی و سه سال چه سودی داشته و ایشان چه خیری از آن دیده اند؟ آیا جز اختلاف افکنی و بدنامی خود و توهین و تهمت به شخصیت های تاریخی کاری کرده اند؟ مگر هدف تحلیل تاریخ نباید آموختن و جلوگیری از دور باطل تکرار آن باشد؟ پس چه لزومی دارد این همه یک سو نگری و جفا؟!

امثال مشیری که همواره یقه ی شاه را گرفته اند که در زمانش خفقان بوده و آزادی سیاسی نبود، هرگز به این مهم اشاره نمیکنند و هرگز از خیانت ها و اشتباهات سران و هموندان احزاب سیاسی آن زمان که منتهی با انقلاب اسلامی 57 و بلایای آن شد، کوچکترین اشاره ای نمیکنند. جو مسموم روشنفکری که بهبه ی انقلاب که عملا همه ی نیروهای مدعی سیاست را به یارها و پشتیبان های آشکار و نهان خمینی تبدیل کرد.

نقد، یکی از شکننده ترین و ظریف ترین عرصه های مطالعاتی است که هدفش "جدا کردن سودمند و هدفمند سره از ناسره می باشد". بنابراین نخستین و اساسی ترین شرط ورود به این عرصه، بی طرفی، آزاد اندیشی، تفکر باز، منطقی بودن، نسبی نگری، مقایسه کاری و داوری منصفانه است.

شوربختانه بهرام مشیری از هیچ کدام از این شروط، ذره ای برخوردار نیست؛ وگرنه هیچ کس با نقد از پهلوی و یا هیچ دوره ی دیگری، مشکلی ندارد؛ اما نقد به همان اندازه که می تواند سازنده باشد، می تواند مخرب و ویرانگرانه هم باشد مادامی که نقاد، مغلطه و تخطئه و تحریف و نفی را جایگزین تحلیل و نقد کند!

سروش سکوت

* در همین زمینه: مقاله ی کورش از تهران

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر