۱۳۸۹ تیر ۳, پنجشنبه

روزنوشت هاي سروش

:كوروش بزرگ 2500سال پيش گفت
همه ي نبرد من با تاريكي و ناداني است و براي زدودن تاريكي، شمشير برنمي كشم بلكه چراغ برمي افروزم

وقتي به تاريخ پرهياهو و دور و دراز ميهنم مي نگرم، در هر زمان و زميني انسان هايي زاده شده و زيسته اند كه هر يك به نوعي در زمينه اي به پيروزي و شكوفايي و بزرگي رسيدند و در طول اين تاريخ درازآهنگ، باعث ارزش و بالش ايران و ايراني شدند. در كشورداري و حكومت و دلاوري و رزم و جنگ آوري و يا در هنر و زبان و شعر و ادبيات و غيره
اين افراد متناسب با ظرف زماني و مكاني كه در آن بودند، انعطاف و شكل يافتند و اعتراض يا رضايت خود را به شرايط زمان و حكومت هاي موقع خود (كه از قضا در كشور ما در طول چندين سده كم از حكومت هاي بيگانه و غارتگر نبوده است، از جمله 1400سال گذشته و هم زمان با هجوم اعراب و تسلط اسلام) نشان دادند. شاهان و سرداران بزرگي چون كوروش و داريوش و آريوبرزن و بابك خرمدين و نادرشاه و رضاشاه و مصدق و محدرضاشاه و تيمسار رحيمي و غيره
در زمينه ي كشورداري، با توجه به شرايطي كه در آن بودند كارهايي كردند كه به سود ميهن و هم ميهنانشان بود. فردوسي و حافظ و خيام و سعدي نيز با زبان و بيانشان به نبرد با دشمنان ايران رفتند و از خود نامي برجاي گذاشتند
اما نكته ي مشترك و زمينه ي مثبت همه ي اين افراد در اخلاق و رفتار بوده است؛ يعني همگي آنها براساس يك نظام اخلاقي-رفتاري مشترك عمل مي كردند، چيزي كه مي شود از آن به عنوان فرهنگِ ايراني-آريايي ياد كرد. يعني هيچ كدام از اين افرادي كه نام بردم نه اهل فحش و بد و بيراه بوده اند و نه اهل خشونت و حس كينه و در كل پا را از دايره ي فرهنگ ايراني-آريايي به دايره ي فرهنگ غير ايراني نگذاشتند و
روز موفقيت اين افراد نيز همين بوده است
آنها هيچگاه با ابزار و روش دشمن به مبارزه با دشمن نرفتند؛ كوروش هيچگاه مانند سرداران و شاهان ستمگر زمانش عمل نكرد و رمز پيروزي و بزرگيش نيز در همين بود و بخاطر همين محبوب جهانيان شد و اكنون نيز هست. بابك خرم دين و بهزادان (ابومسلم خراساني) به مبارزه با فرهنگ بيگانه اي رفتند كه بنام دين، ايرانيان را موالي و زيردست ناميده بود، آنها را خفيف و كم ارزش معرفي كرده بود و خون مردم را در شيشه مي كرد. توجه داشته باشيد كه سردار دليري چون بابك كه بيست و چهار سال از بهترين سال هاي عمرش را به مبارزه با اعراب و خليفه ي ستمگرشان پرداخت، هيچگاه به دين، باور و ايمان كسي نتاخت و با وجود آنكه اعراب به نام اسلام از زمان تهاجمشان به ايران، بدترين جنايات را كرده بودند، اما بابك نه با شعار الله اكبر (ابزار دين) به مبارزه با دشمنان غير ايراني ايران رفت و نه با شعار مرگ بر الله و مرگ بر اسلام (حربه ي حمله به دين)
در تاريخ معاصر نيز رضاشاه به درستي و زيركي مشكل اصلي مملكت را در دخالت مذهبِ دست ساخته ي مولايان در امر حكومت، قضاوت و آموزش و پرورش دانست و لذا دست اين طبقه ي سودجو و كلاه بردار مذهبي (مولايان) را از امور حساس مملكتي كوتاه كرد. توجه داشته باشيد كه شخصيتي مثل رضاشاه هيچگاه در طول دوره ي حكومتش به هيچ عقيده و مسلكي توهين نكرد و مثلا" نگفت: "هركسي نماز مي خواند نجس است و ..." براي نمونه ي آخر، تيمسار رحيمي را مي آورم، مردي كه تا ياد دارم از پدربزرگم در مورد ويژگي هاي نيكوي اخلاقيش شنيده ام و هميشه الگوي زندگيم بوده است و اخيرا" نيز آقاي شهرام همايون در برنامه يشان به شايستگي از ايشان ياد كردند. زنده ياد رحيمي كه در طول عمر كم اما مفيد خود همواره تابع نظم و ايران پرستي و تبعيت بي چون و چرا از مافوق و عدم سركشي و بوده است و همواره در فكر گرفتن دست انسان نيازمند و فقير. ايشان در زمان مرگ و اعدام شدنشان نيز از مواضع خود كنار نكشيدند و با دلاوري از آن دفاع كردند. چنين اشخاصي در تاريخ دور و دراز ايران كم نبوده و نيستند؛ اما شوربختانه با اين افراد چه در زمان خودشان و چه در جريان تاريخ برخورد دوگانه اي شده است. از يك سو نظام جمهوري اسلامي كه ما الآن در زمان حيات و روي قدرت بودن آن هستيم، اين افراد را در تاريخ تحريف شده اش كه سي و يك سال است به خورد مغز جوانان داده ، وارونه جلوه داده است و از سوي ديگر برخورد ما نيز با چنين شخصيت هايي چندان شايسته نبوده، چرا كه مثلا آمده ايم و فقط بدي ها و نقاط ضعف يك شخص يا دوره ي تاريخي را بدون بكار بردن خرد و بدون تطبيق آنها با شرايط قبل و بعدشان و صرفا براساس آن چيزهايي كه از يك شخص شنيده ايم، ديده ايم. براي نمونه به دوره اي چون صفويه و شخصيتي چون شاه اسماعيل صفوي اشاره مي كنم: خوب، ما بايد اين دوره ي تاريخي را مورد مطالعه قرار دهيم و همچنين با بينش كامل به دوره ي قبل و بعد اين حكومت و شخص شاه اسماعيل بنگريم و سپس دست به ارزيابي بزنيم و به اين نتيجه ي كلي برسيم كه: "نكته ي مثبت دوره ي صفويه و شاه اسماعيل:برقراري يك حكومت يك پارچه براي اولين بار از زمان اسلام تا آن روز؛
نكته ي منفي دوره ي صفويه و شاه اسماعيل:به رسميت شناختن مذهب و فرقه اي دست ساخته به نام شيعه و ايجاد مرز بين گروه اكثريت (شيعه) و اقليت (اديان و مذاهب ديگر غير از تشيع) ... خوب، آيا اگر ما اينگونه با خردمان و براساس مطالعه مان و نه صرفا ديده ها و شنيده هاي متواتر (متواتر: اموري كه در درستي كامل آنهاهيچ ناقلي به طور كامل يقين ندارد) به بازشناسي تاريخمان بپردازيم، آْيا هرگز زير بار پديده اي بنام زودباوري و پذيرش تاريخ جعلي مي شويم؟ ، آيا هرگز دچار دور باطل تاريخ مي شويم؟ ، آيا هرگز زير بار افرادي مثل خميني، خامنه اي، احمدي نژاد، موسوي، كروبي، كديور، سروش، گنجي، سازگارا، مهاجراني و... مي رويم؟ ، آيا هرگز استدلال مسخره اي چون "گزينش بين بد و بدتر" وجود خواهد داشت؟ ، آيا هرگز نيازي به سي سال-سي سال انقلاب كردن خواهيم داشت؟
غرض از مواردي كه در بالا ذكر كردم كه شوربختانه طولاني هم شد، شايد بيشتر حرف هاي ديروز كديور بود. حقيقتش ديشب كه حرف هاي كديور را شنيدم خيلي عصباني شدم و شايد موقتا" اساسنامه جنبش ما هستيم را هم رعايت نكردم (و بددهني كردم) اين سوالات كه: "آيا مردم ايران بار ديگر خردشان را خواهند باخت و مثل اشتباه سي و يك سال پيش، دچار توهم و بي خردي خواهند شد و تفكر كديور-موسوي-كروبي و چه چه را جاي شرايط فعلي خواهند نشاند؟ آيا بچه ي انقلاب اسلامي را مردم ايران باري ديگر چون خود انقلاب در آغوش خواهند گرفت؟" به هر حال اين خيلي خشمگينم كرد. اما مثل هميشه سخنان آقاي همايون آرامم كرد
شهرام همايون به عنوان انساني خردمند و مهرورز، مرا به ياد اين گفته ي كوروش انداخت كه:
"نبرد من با تاريكي و ناداني است و براي از بين بردن ناداني و تاريكي شمشير نيكشم بلكه شمع روشن مي كنم" 
آري، آقاي همايون عزيز، من در ايرانم و با تمام وجودم با شما هم عقيده و يك راي هستم. مردم ايران از خشونت خسته شده اند، از كينه، حس بي رحمي، انتقام، غيبت، تمسخر، حسادت و دروغ؛ همان خصلت هايي كه در وجود آقاي خميني و در چارچوب نظام سي و يك ساله ي جمهوري اسلامي تجسم يافته و مثل افيوني به خون مردم ايران تزريق شد؛ همان مردمي كه دنبال آرامش و شادي و اميد و پاكي هستند
آقاي همايون، جمهوري اسلامي مردم را معتاد كرد، البته قبل از آن كه به مواد مخدر معتاد كند، به خشم و كينه و نفرت معتاد كرد. تا مردمي كه ذاتا و بالقوه اهل عشق  بودند، ديگر دنبال عشق نروند
يك سال پيش، در يك همچين روزهايي مردم خواستند كه از اين اعتياد و از قاچاقچيان اين مواد (يعني خشم و كينه و دروغ و غم و پستي و پلشتي و اختلاف و تفرقه) دست بردارند و ترك عادت بد بكنند و قاچاقچيان را هم (كه همانا سيستم جمهوري اسلامي و عوامل آن از بالا به پايين بودند) از ميهن بيرون رانند و ايران و ايراني را از افيون خشم و توهين سم زدايي نمايند؛
همه با هم اين سرود را سر دادند

ما آمديم غوغا كنيم      زنجير از پا وا كنيم
رسم كهن رسوا كنيم      آيين نو برپا كنيم
بذر عدالت در وطن     پاشيم و شادي ها كنيم
مردم گفتند: ما رسم قديمي خشونت و اهانت و غم و سياهي شما را نمي خواهيم، ما مردم شادي هستيم، دنبال آرامشيم:

پندار نيك، گفتار نيك     كردار نيك آيين ماست
ما عشق را هم سنگريم    محبوب خد را در بريم
محبوب ما ايران ما      نام خوشش در جان ما
ما مردم عاشق و مهرورزي هستيم و دنبال برگرداندن اين عشق و مهر به ايرانيم؛ ايران يعني عشق و ايران بهترين معشوق است:

ما را هواي خواب نيست     در شام ما مهتاب نيست
ايران، جهان شعر و نور    از آتش است، مرداب نيست
آزاده ايم    ،   آزادگي      شايسته ي مرداب نيست

آري،‌ما ايراني ها ديگر خسته شده ايم از خمودگي و غفلت و از خواب خرگوش وار. آنقدر كه ديگر حواسمان نيست، بواسطه حكومتي كه با زيبايي دشما است، شب هايمان مهتاب دارد. دزدان زيبايي، مهتاب را هم از آسمان شب دزديده اند؛ ما ديگر نمي خواهيم مثل مرداب راكد و بي تحرك باشيم، چون ايران ما هم كه سرزمين آزادگان است هرگز مثل مرداب و گندآب ساكن نبوده است؛ انسان آزاده را شايسته ي آن نيست كه ساكن و ساكت و دل سپرده به قضا و قدر باشد
مردم براي بازپس گيري حس شادي و آرامش و آزادگيشان خروش كردند و اين گونه با متانت فرياد زدند:

از من و ما گذر كنيم    به خويشتن سفر كنيم
بيرون شويم از هاله ها   همراه سيل توده ها
آزاد كنيم مام وطن
از شر ديوان و دَدَان     از ياوه گويان و بدان
با اتحاد و يك دلي گلزار و آبادش كنيم     شاد و پر از دادش كنيم

بزرگترين پيام شهرام همايون و شهرام همايون ها كه به راستي تك تك بچه هاي جنبش ما هستيم هستند، همين مي باشد: ما اهل مهر و خرديم؛ هر كس كه غير از ما مي انديشد و با ما اختلاف سياسي-مذهبي دارد را به رسميت مي شناسيم و تاب شنيدن نظرات مخالفش را داريم
با دين كسي سر عناد و دشمني و فحاشي نداريم. شهرام همايون و شهرام همايون ها كه مي خواهند فرزندان خلَف و شايسته ي كوروش باشند، بجاي شمشير كشيدن براي از بين بردن ناداني، شمع مي افروزند و دانايي و آگاهي را جانشين جهل و نابخردي مي كنند، پس به جاي حمله به دين كسي -همان كاري كه در راستاي ميل و خواسته ي دشمن است، كاري كه باعث تضعيف اپوزيسيون واقعي ضد نظام جمهوري اسلامي و تقويت نظام اسلامي و پوزخند ماموران وزارت اطلاعاتش مي شود و هم باعث دلخوري هم ميهناني كه به هر روي اعتقادات مذهبي دارند- بجاي همه ي اين كارهابچه هاي ما هستيم مثل شهرام همايون، كتاب دو قرن سكوت يا قرآن به زبان فارسي و يا گاتاهاي زردشت هديه مي دهيم، تا مردم دينشان را بشناسند. تا خودشان با خرد ايرانيشان نقطه ي اتصالشان به هم را پيدا كنند و بدانند كه نقطه ي پيوند در ايراني بودن است نه اسلامي بودن، نه شيعه بودن، نه سني بودن، نه زردشتي بودن، نه مسيحي بودن و غيره
هم آنهايي كه تبليغ مذهب مي كنند مثل آقاي عبدالكريم سروش و هم آناني كه نبرد با دين مي كنند، مثل آقاي ايكس يا خانم ايگرگ، به خوبي مي دانند كه مردم، خود خرد و عقل دارند؛ اما به جاي آنكه به مردم ياد بدهند كه از اين خردشان چگونه استفاده كنند، آنان را سركوب مي كنند و باورهاي درست يا غلطشان را به تمسخر مي گيرند
اين كار درستي نيست؛ به مردم روش شناخت را ياد بدهيد تا ديدگاهشان را به دين كه همانا برگرفته از امور ظاهري، انتزاعي، شنيدني و خرافي است تغيير دهند؛ كتاب دو قرن سكوت يا قرآن به زبان پارسي به آنان بدهيد تا بدانند قبل از شيعه يا سني يا زردشتي بودن ايراني هستند

در پايان خطاب به آقاي كديور و سيستم تفكري كديوري-موسويي0كروبيي مي گويم؛ گوشها و چشمهايتان را شستشو دهيد تا با رسايي بشنويد كه مردم مي گويند

نه غزه نه لبنان نه مسكو نه پكن نه هيچ جاي ديگه
فقط فقط فقط ، جانم فداي ايران ، جانم فداي ايران

و چه زيبا گفتاريست

***
پاينده ايران
ما هستيم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر