"مردم فلان روستا یا فلان شهر، خیلی خیلی خوبن، کاملن، اصلا فرشته اند!..."
"پسرخاله ی فلانی انقدر آدم بدیه؛ هر صفت بدی که بگی توش هست!..."
"رفتم فلان شهر، همون اول شهر از یکی آدرس پرسیدم، بهم اشتباهی گفت؛ عجب آدمای دروغگویی هستند مردمای این شهر!..."
"کردهای فلان، لرهای فلان، ترک های فلان، رشتی های فلان!..."
"انگلیسی ها همه استعمارگرند، آلمانی ها همه نژادپرستند!..."
"همشون سر و ته یه کرباسن، شاه و شیخ نداره که، همه مستبد بودن، دیکتاتور بودن، جنایتکار بودن!..."
"مصدق، خوبِ خوب بوده، خدا بوده، همه کاراش درست بوده. شاه، بد اندر بد بوده، جانی بوده!..."
جملاتی از این دست، بخش مهمی از گفتمان مردمان ایران در هر صنف و سن و جنسی از عرفی ترین و روزمره ترین بحث ها تا مناظره های سیاسی و اجتماعی آنان است.
این گونه مطلق گرایی و جزم اندیشی و سیاه یا سپید محض دیدن رویدادهای تاریخی و هر روزه ی زندگی، یکی از ویژگی های ناستوده ی ایرانیان است که سبب تداوم گرفتاری های کنونی، ماندگاری جمهوری اسلامی و عدم همبستگی و همگرایی گروه های سیاسی برای براندازی بوده است.
در طول تاریخ و به ویژه تاریخ معاصر، این صفت و رویکرد ایرانیان، سبب بیشتر شدن فاصله ها از هم و فراهم شدن زمینه ی به قدرت رسیدن افراط گرایان مذهبی، درست با تکیه بر همین خصلت بوده است.
فرهنگ مرده باد یا زنده باد، شخص گرایی یا شخص گریزی، دیو یا فرشته سازی و اهریمن یا اهورا نمایی در اذهان ایرانیان دستکم در همین تاریخ معاصر از زمان 28 مرداد 32 بیشتر به دخالت و سوء استفاده ی روحانیان سودجو برای معرکه گیری و دشمن تراشی منجر شد.
ایرانیان همواره بین مرگ بر این یا زنده باد آن، و زمانی بت ساختن از یک شخص و چندی پس از آن، متلاشی کردن بت همان شخص حیران و سرگردان گشته اند؛ روزگاری با درود بر شاه و پس از آن با مرگ بر شاه و درود بر مصدق و زمانی با درود بر خمینی!...
دشمن تراشی که یکی از ویژگی های حکومت اسلامی است، شوربختانه در اندیشه ی بسیاری از ایرانیان نیز به گونه های دیگر وجود دارد. از لایه های زندگی شخصی تا نگاه ملی به مسائل. در نزد تفکر ایرانیان، یا یک نفر خوبِ خوب است یا بدِ بد و در این بین "حد وسط" وجود ندارد.
این نوع سطحی نگری و پرهیز از ژرف نگری علمی، باعث شده ایرانیان در کار گروهی بسیار ضعیف باشند و هرگز نتوانند سر اختلافات طبیعی و گرایش های شخصی کنار آمده و فاصله های رسیدن به مذاکره برای نوعی اتحاد را با همبستگی بر سر نقاط مشترک و رئوس کلی، پر کنند.
در حالی که آنچه به زندگی فردی، اجتماعی و سیاسی افراد موجودیت می بخشد، دقیقا همین تنوع و تکثر عقاید و باورها است. اما در یک جامعه ی مدرن و دموکرات و در میان مردمی روشن و با فرهنگ، این اختلاف ها، هرگز راه تشنج و درگیری را باز نمی کنند. همانطور که در یک باغ گل های مختلفی با رنگ ها، بوها و مشخصات گوناگون است، ولی همه ی گل ها با همه ی این ویژگی های جانبی، گل محسوب می شوند، انسان ها نیز چنین هستند:
"زیباترین تجلی گل گونه گونه گی ست...
یعنی نه عیسوی نه مسلمان نه موسوی...
یک شهروند ساده ی قابل به احترام..."
مطلق گرایی و پرهیز از دیدگاه نسبی و پذیرش نسبیت به همه چیز و همه کس، سبب می شود که بجای راستی و حقیقت گرایی، دروغ و مبهم گویی، بجای خودسنجی و خودشناسی، خود بیگانگی و خود کم بینی، بجای همبستگی و همدلی، چند دستگی و بد دلی و به جای آینده نگری و بهروزی، کهنه گرایی و تیره روزی، در سپهر سیاسی-اجتماعی جامعه جای گیرد.
سال هاست که هواداران افراطی مصدق و یا شاه، از این دو شخص بت ساخته اند، بی آنکه توجه داشته باشند این دو آدم نیز همچون همه ی آدم ها کامل نبودند و درستی ها و نادرستی هایی داشته اند.
تعصب کور، مانع از درک درست تاریخ و لاجرم گرفتار شدن به دور باطل آن می شود. در این بین آنان که نقشی در روشنگری ایفا می کنند، وظیفه ی مهمی نسبت به گزارش درست و راست و تحلیل های به دور حب و بغض شخصی از تاریخ و رویدادها دارند. در میدان بررسی و پژوهش تاریخ نیز باید عینک تعصب و مطلق گرایی را به دور انداخت و بی طرفانه به آن نگریست. اگر کسی با دیدگاه شخصی و ویژگی مطلقا" سیاه یا مطلقا" سپید به یک دوره یا یک شخص بنگرد، به دانش خود و مخاطبانش دروغ گفته و خیانت کرده است. با رعایت اصل طبیعی و انسانی تنوع و تکثر عقاید، دروغپردازی و تحریف تاریخ، به هیچ روی قابل توجیه نیست.
بهرام مشیری، یکی از این اشخاص است که همواره به جای روشنگری، با کینه جویی، سیاه نمایی می کند. تاریخ معاصر ایران نیز همچون دیگر بخش های تاریخ، خالی و عاری از فرشته ها و دیوها است. همه ی اشخاص از شاه تا مصدق، آدم های نسبی بودند؛ خوب انگاری یا بد انگاری آنان، هیچ سندیتی ندارد. سندیت تاریخی افراد نسبت به عملکرد و اقدامات آنان سنجیده می شود.
افرادی همچون مشیری با هر گرایشی که هستند، گویی از "ترازوی یک کفه" برای سنجش افراد استفاده می کنند! مثلا در این یک کفه یا فقط خوبی است و دکتر مصدق و یا فقط بدی و محمد رضا شاه! در حالی که نقاط مثبت و ضعف باید با هم سنجیده شود. تایید نقاط قوت دلیل بر تایید نقاط ضعف و یا برعکس نیست. سیاه نمایی و دروغ پردازی حتا در مورد دیکتاتورها و دوره هایی نظیر جمهوری اسلامی نیز درست نیست، زیرا اعتبار پژوهش و پژوهشگر را زیر سوال می برد.
اما تنها افرادی همچون مشیری و هوادارنش و یا آنان که به ظاهر خود را هوادار محمدرضا شاه می شناسند و زبانی جز تحقیر و توهین ندارند (مصدق اللهی یا شاه الهی!) نیستند که گرفتار اینگونه دیدگاه های سطحی مطلق انگارانه هستند؛ چندی پیش، یکی از خواننده های ایرانی بنام "محسن نامجو"، در وبسایتش، نوشتاری "خطاب به اصغر فرهادی" (کارگردان جدایی نادر از سیمین) منتشر شد که در آن اشاره ای به "زبان کُردی" نموده بود. (برای آگاهی از آن، لینکش را در اینجا می گذارم، تا خودتان داوری کنید!) صرف نظر از اینکه آیا نامجو از انتشار این نوشته قصد سوء یا غیر سوءی داشته یا نه (هر چند من هیچ توهینی از سخن نامچو استنباط نکردم!) واکنش تند و قشری نگر و مطلق گرای برخی در نوع خود جالب توجه، تعجب آور و تاسف بار بود؛ به گونه ای که در برخی از صفحات شبکه های اجتماعی همچون فیس بوک، اینگونه دیدگاه های تاسف آور متعصبانه، میدان را برای سو استفاده تجزیه طلب ها و فحاشی های آنان به ایران و فرهنگ آن باز کرد. تا با بزرگ جلو دادن سخنان نامجو، او را نماینده ی کل ایرانی ها و پارسی زبان ها بگیرند که به زبان کردی اهانت کرده است!(=مطلق گرایی و مغالطه کاریی "تعمیم ناروا")
آیا فایده ی این خصیصه های ضد فرهنگی چیزی جز افزایش شکاف ها بین گروه های مخالف و تداوم شرایط اسفناک کنونی و ماندگاری رژیم اسلامی است؟! چرا باید ایرانی ها اینگونه فکر کنند که تنها خود و هم فکرانشان کامل هستند و درست می گویند؟! آیا باید ایرانیان در شرایط بدتری از این و زندان تنگ تری از ایران در بند گرفتار شوند تا فکر مذاکره و مصالحه و مسالمت مهر آمیز با همه ی تفاوت ها با هم بیافتند؟!...
چند وقت پیش پیامی از "مهدیه گلرو" زندانی سیاسی را می خواندم که از درون زندان نوشته بود که انصافا باید الگوی عملی بسیاری از ایرانیان در درون و برون مرز قرار گیرد؛ با سخن این زندانی، این نوشته را به پایان می برم؛ گلرو می نویسد:
"ام و محبت را فراموش نکنیم، از غم یکدیگر غمگین و در شادی دیگری شریک شویم، لذا از دوستانی که تلاش ما را برای دیدن چنین فضایی ندیده اند و یا نادیده می گیرند تقاضا دارم تا از هرگونه اظهار نظری خود داری کرده و اخبار مربوط به این مسایل را از خانواده ها جویا شوند و به مسایل غیر واقعی و حاشیه ای که تنها دوستان را غمگین و دشمنان را شاد می سازد دامن نزنند. با آرزوی آزادی، مهدیه گلرو، ۲۴ بهمن ۹۰، اوین، به امید دیدار"
سروش سکوت
7 اسفند 2570
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر