۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۰, چهارشنبه

شاهین، شاعر ِشر ِشلاق زده بر شعارهایِ خیرنمای توخالی جهان



شاهین نجفی، اصلا نیاز به هیچ دفاع یا ابراز عشق و علاقه ی امثال من ندارد. هرچند نمی توانم این حس درونی و بیرونیم را به شاهین پنهان کنم، اما ترجیح می دهم ناگفته ها و گفته های هماره مشترکمان را به زیرین ترین لایه های درونیمان بسپارم. شاهین برای من حکم برادر را دارد؛ بی هیچ تعارف و تمجید و بت سازی و اسطوره تراشی و این حرف ها...

شاهین، سقفِ سوراخ ِ ساختار را تحریک به فروریزی می کند. شاهین مُهر ِ مُهمل ِ ممنوعه را ترغیب به محوشدگی می کند. شاهین شعر ِ شب های گریه آورمان را بازگو می کند. شاهین بر همه ی بودن ها و باید ها، آبِ نبودن ها و نباید ها می ریزد و بر همه ی نبودن ها و نبایدها، بادِ بودن ها و بایدها را می وزاند.

برای من، که جوانی هستم هم نسل و هم درد و هم طبقه و هم جایگاه شاهین نجفی؛ از محیطی که فقر فرهنگی و مغزشویی تمام عیار اولین چیزی بود که دیدیم، ناخودآگاه در برهوت سرسپردگی ها، از آغاز دل سپردم به آهنگ های سنتی ایرانی و شعرهای کهن پارسی!

گوشه نشینی و عزلت و تنهایی، یار غارم بود. به ذهنم تلنگر خورد که پرسشگری و کنجکاوی را در تنهایی های تن هایم، تمرین کنم. این شد که حتا طعم ِ تلخ و تندِ مذهب، این خشن ترین و احمقانه ترین دستاورد بشر خداباور و خدایانِ دروغین ِ بشری را نیز چشیدم، اما هرگز بار آن را نکشیدم و مذهبی نشدم و نماندم، کتاب خواندم و در جوی بغض آور بر تمام تابو های دور و برم، تیغ ِ تحقیر و تخریب زدم. آری، ویران کردم، هرچند خود ویرانگری نیز بخش جدایی ناپذیر آن بود...

وقتی با صدای پر از غم شاهین آشنا شدم، سال آخر دانشگاه بودم. دنیایمان با شاهین نادیده، دو نفری شد. او هر چی میگفت، هضم می کردم.

او تاریخ انگشت شماران تابوشکنان و دست گذاران روی ممنوعه ترین ممنوعه ها را تکرار کرده بود. شاهین با تک تک شعرهایش بیشتر مرا به کتاب خواندن، خرافه ستیزی، خردگرایی و انسان محوری فرا می خواند...

آری، شاهین شری است که به همه ی خیرهای دروغین می ارزد. امیدوارم قدرت فهم و استواری ماندن در کنار شرها را داشته باشم. با شر شاهین نخست بر پیکر زندگی گوسفندیمان تازیانه ی آگاهی می خورد و سپس شر، جهانِ شعار زده را شاعرانه می کند.

در راهی که شاهین رفته و اشرار واقعی شاهین-بال (نه مگس های معلوم الحال و مرغان خانگی کوته-بال!) قدم در آن نهادند، برگشتی نیست. جهان پیرامونی، سیلی ِ سکوت در برابر کثافتها و جنایتها خورده و سرزمین سردمان، از همه جای جهان بیشتر، در سیلابِ فروپاشی فرو رفته، بی شرفی، شرافت را خورده!...

راه ما، راه برگشت دار نیست. در این راه خون های زیادی ریخته؛ از هدایت تا کسروی، از فرخزاد تا رافق تقی...

رهرو این راه را، اشراری شامل می شوند که خود را برای پذیرش همه گونه ناسزا و دشنام و داوری و بیدادگری و خط کردنی آماده کرده اند، از شیطان پرست و مبلغ خودکشی خواندن، تا بی دین و مرتد و ملحد نامیدن!...

* * *

زیاده نویسی نکنم. قصد این قلم زخمی در اینجا، بحث سر آهنگ آخر شاهین نجفی –نقی- است که چنان دست روی زمخت ترین تابوی چهارده سده پیش گذاشته و پایه های لرزان ساختارها را لرزانده و صف گوسفندها را بر هم زده که، یورش بردن ها از اسلام پناهان مثلا آزادی خواه تا باندهای ولی فقیه هم خشم خود را از این تابو شکنی بزرگ شاهین نجفی نشان داده اند.

خبرگزاری امنیتی-حکومتی فارس، پس از خشم و ترس ابلهانه و کودکانه ی دیروز خود از این کار بزرگ شاهین، امروز نیز خبری را منتشر کرده که طی آن یکی از آخوندهای "مراجع شیعه" بنام "صافی گلپایگانی" "حکم ارتداد" شاهین نجفی را صادر کرده است و یک گروه مزدور ولایی هم پذیرفته اند که این جنایت را انجام دهند.

قصدم از این قلم زدن، ترسیدن یا ترساندن نیست، چرا که اشرار را با ترس بیگانگی است؛ فقط: شاهین تیزپروازمان، این شر اعظم و نماد تابوشکنی و انسانیت محضمان، راهش را درست رفته. در این برهوت خشکی فکرها و خشکه مذهبی ها، فردی چون شاهین را باید، همدلی و همراهی کنیم.

نگذاریم وحشی ها و سگ های هار دیوستان الله، نقشه ی شومی را که امثال فریدون فرخزاد را به کام آن کشاندند، اجرا کنند.

با تمام وجود و تهِ تهِ نفسمان، پشتیبانی خود را از کار بزرگ شاهین نشان دهیم و از مرگ و کشته شدن نهراسیم، آنسان که شاملوی بزرگ گفت: 

هرگز از مرگ نهراسيده ام
اگر چه دستانش از ابتذال، شکننده تر بود.
هراس من – باری – همه از مردن در سرزمينی است
که مزد گورکن
از آزادی آدمی
افزون تر باشد
جستن
يافتن
و آنگاه
به اختيار برگزيدن
و از خويشتن خويش
با روئی پی افکندن
اگر مرگ را از اين همه ارزشی بيش تر باشد
حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسيده باشم.

آهنگِ ماندگار و جاودانه یِ "نقی" از شاهین نجفی:


سروش سکوت
20 اردیبهشت 91
ایران

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر