۱۳۹۱ شهریور ۴, شنبه

مافیای مذهب و مواد مخدر؛ زیربنای یک حکومت برای به زانو درآوردن یک ملت



روی فرش سُرنگ می رقصم
با جوونای مُــرده زیر پــُل . . .

مدت ها بود که دست به قلم وبلاگ نویسی نبرده بودم. اما مگر میشود بر دردی خموشی گُزید و لب را به سکوت گَزید که هنوز و تا ابد تازه است و بوی ضخم چرکین و کبودش فضای اعصار را آلوده و زمان و زمین را فسرده و فرسوده است!
(یادآوری: شاید تماشای برنامه ی امشب آخرین لحظه ی آقای شهرام همایون و کلیپ ها و سخنان ایشان هم بهانه ی شایسته ی این چندخط درد دل یک دل دردمند باشد!...)
دردی که من نیز قربانی آن هستم، چه در خانواده (پدرم) و چه در فامیل (بیشتر عموها و دایی ها...) گرفتار مواد مخدری بودند که جمهوری اسلامی از روز نخست روی کار آمدنش برای متلاشی کردن و سرسپرده نمودن یک نسل سوخته، دستاویز خود نمود.
مافیای مذهب شاید به مراتب بدتر و پلیدتر از مواد مخدر باشد، اما آیا به راستی می توان از نقش افیونی که خون، مغز و دل را وابسته ی خود میکند، و از رقیق القلب ترین آدمها، قسی القلب ترین ها را میسازد، گذشت؟!
انسان، موجودی است که تحت هیچ شرایطی حاضر نیست دست به هرکاری بزند که با عقل تعطیل نشده یا قلب کِدِر نشده اش منافات داشته باشد، مگر آنکه اسیر و گرفتار این دو سم کُشنده و کِشاننده شود. اینجاست که وی تنها و تنها فرمانبُردار مواد و مذهب می شود و به خاطر کسب آنها یا ارضاء خواست جوینده ی آنها، دست به هرکاری، مطلقا هرکاری، می زند؛ میخواهد اجرای فرمان تکه تکه کردن فُروهرهای پیرزن-پیرمرد به فرمان حاکم شرع مقدس مذهبش باشد و یا میخواهد فروختن دختربچه ی بی گناه به پیرمرد موادفروش برای رفع خماری و دقایقی نئشگی به فرمان مواد مخدر باشد!
حکومت جمهوری اسلامی که به همه چیز شبیه است جز حکومت و همه کار میکند جز کشورداری و از همه چیز بجای استفاده، سو استفاده میکند و در یک کلام: "مجسمه ی خباثت، رذالت و کثافت" است، بی شک بر دو پایه استوار است و تمام دلایل و اسباب دیگر، زیر مجموعه های این دو اصل هستند و بس: 1) مافیای مذهب 2) مافیای مواد مخدر
زیرا سرشت این دو اپیدمی مرگبار، "وابستگی همه ی وجود آدمی تا سرحد مرگ" است. انسان وابسته و بنده و برده ی این دو نیرو، هیچ چیز را نمی بیند و هیچ فرمانی را از مغز و قلب خودش نمی گیرد و هیچ صراط مستقیمی را نمی پذیرد؛ فقط یک چیز را میداند: ارضای وابستگی!
محال است که انسانی به آن درجه از جانی شدن برسد که نماینده ی شرارت یک رژیم و تشکیلات و باندهایش شود، مگر آنجا که دیگر واقعا انسان و خودش نیست، بلکه به امر نخ های نامرئی –بسان آنچه در نمایشهای عروسکی و خیمه شب بازی می بینیم- عمل کند. اینجاست که اصطلاح رایج پارسی –خون جلوی چشم طرف را گرفته!- صادق ترین مصداقش را پیدا میکند.
آنچه امروز در وطن گرفتار و اشغال شده یمان می بینیم هم خارج از این دو نیروی مرگبار و مرگ آفرین نیست؛ مذهبی که فرمانروایی میکند، خود را صاحب اختیار و مصلح "جهان" میداند و قدرتش را بیابد نه تنها "کفار و مرتدین و خارجین و مارقین" داخل ایران که کل جهان را پاکسازی میکند! رهبرش خود را نماینده ی خدای نادیده و زبردست می داند و خلق را گمراه و زیردست خود می شمارد. مواد مخدر، مهمترین ابزار کوک کردن زیردستان است. مافیا و پدرخوانده های مواد مخدر رژیم، با این دو نیرو، فریبکارانه ایران را تنها به خرابه ی چپاول خود تبدیل کرده اند و ژست معصومیت می گیرند و دروغ میگویند ار راست زیباتر! شعار دروغین مبارزه با مواد مخدر سر میدهند، اما جواز شرعی استفاده از آن را و عدم تحریم و حرمت آن را صادر میکنند، قیح ِ آن را از قباحت انداخته اند. زشتی اش را عادی و عادت کرده اند...
آری، شعار دروغین مبارزه با مواد مخدر عربده میکشند در حالی که محال است، محال است که حتا یک مثقال و ذره و گرم و چه و چه از انواع مواد مخدر به قول خودشان مکشوف از بازار پر سود برادران سپاه و بسیج خارج شود!
یادم است در جایی خواندم که اسکندر مقدونی پس از یورشش به ایران و ویران کردن و نابودن نمودن هرچه بود، دستور داد تمامی سربازان و سردمداران و سرآمدان و دلاوران و دلیران عرصه ی نبرد و کشورداری ایران را از دم تیغ بگذرانند و بکشند! یکی از نزدیکان اسکندر، به وی شکوه کنان گفت: چرا اینها را میکشید؟ میتوانید در امر رزم و کشورداری از اینان بهره ببرید! اسکندر، خنده ی موضیانه و فاتحانه ای کرد و گفت: رزم؟ کشورداری؟ مگر من برای این اهداف بچگانه و برای سامان دادن و آّباد کردن این خاک به اینجا یورش برده ام که چنین سودایی داشه باشم؟ نه، من ایران را تصرف کرده ام و کمر به نابودی آن بسته ام تا چیزی از آن باقی نگذارم!...
اسکندر و اسکندرها، آدمهای ملی و دلسوز ایران نبودند که به دنبال آبادی و آبادانی آن باشند، بلکه اشغالگر بودند و در پی ویران سازی ایران! اسکندر، چنگیز و اعراب از قدرت میهن پرستی و رستاخیز دلاوران ایران میترسیدند، و برای همین آن نیروی زنده و جوان را کُشتند!
جمهوری اسلامی هم میراث دار و میراث خوار متجاوزان است. عمده ترین سلاحش برای کشتن نیروی جوانی، سرزندگی، اعتراض و میهن پرستی، مواد مخدر است.
باری، ستون های تمدن، حتا به کُهنگی و دیرینگی از نوع ایرانش، زیر ِبار ِاین دو آوار ِناشی از زلزله ای صد بدتر از زمین لرزه، یعنی مواد مخدر و مذهب، له می شوند. و به گمانم اینجا دیگر کورش بزرگ و زرتشت پاک هم بر آنچه بر کشور شهره به عشق و گذشت می رود، بغض میکنند و میگِریند!
یادم است، وقتی در یونان بودم، صدای شکسته شدن استخوان های تاریخ و تمدن و تف شدن آن را شنیدم و دیدم! وقتی در محل سکونتمان در محله ی فقیرنشین و پر از خلافکار اومونیای آتن، درست دربرابر ِچشم انداز ِچشم نواز ِدوردستِ آکروپولی، معتادان و تزریقی هایی را میدیدم که در ملا عام نخست گدایی میکردند و پس آنگاه خماریشان را به طَمَع نئشگی دردناک سرنگ و دود می سپردند. پیش خودم می گفتم الآن خدایان و امپراطورهای یونان باستان اگر بودند چه حسی داشتند و چه میگفتند و آیا نمی گریستند؟ گرچه بسیاری از آنها جنگجو و آدمکش بودند و خون دیدن برایشان عادی بود، اما دیدن خون دل خوردن جوانان به ته خط زندگی رسیده، واقعا دل سنگی قسی القلب ترینها را هم آب میکند!
اینجا بود که با تمام وجود یاد ایران ویران اشغال شده ی خودمان و سیاهی و تباهی برآمده از مواد مخدر و مذهب افتادم و صدای شکسته شدن ستون های هزاره ها تمدن و تجدد و ترقی را وحشتناک حس کردم!
وقتی، روزهای آخر در همان یونانِ کابوس ِ پناهجویان، در خانه ای مسافری بودم که به در کنار صاحب خانه، حتا چند جوان کم سن و سال که از من هم کوچکتر بودند، کراک و... مصرف میکردند، چیزی برای نابود شدن در وجودم نمانده بود و این خود ویرانگری دردناک وقتی کامل تر شد که پسر چهارده پانزده ساله ی این خانواده، به عنوان یادگاری، "چیپ یک سال پاکی از مواد" خود را به من داد. نمیدانستم در نهانم چه بگویم! خدایا یعنی این بچه هم معتاد بوده!!...
اما تفاوت آشکار یونان در حال ورشکستگی اقتصادی با ایران اشغال شده ی در حال فروپاشی اجتماعی، در این بود که در یونان و در محله های خلافکار و فقیری مثل اومونیا و آکارنِئا، مصرف کنندگان خرده پای مواد مخدر –که اکثرا هم از مهاجران غیرقانونی بودند- آزادانه در یک سری کوچه ها و خیابانهای متروکه مشغول زدن مواد مخدر میشدند، حتا ون هایی برای دادن سرنگ غیر آلوده (برای کاهش انتشار بیماری های خونی مثل اچ آی وی و هپاتیت) و غذا (برای کاهش دزدی و بزهکاری!) می فرستادند. گویا سیاست دولت یونان این بود که با رها کردن این معتادان خیابانی برای رهگذران یونانی درس عبرتی بسازد که آهای کسانی که قصد زدن مواد دارید، این است عاقبت اینکار!... در عوض در همان یونان اگر یک نفر را به جرم حمل حتا حجم خیلی خیلی کم مواد مخدر بگیرند –با آنکه کشور یونان اعدام ندارد- آن قاچاقچی را یک جوری در زندان سر به نیست میکنند!
اما دقیقا در این سو و این یکی تمدن بسیار شکوهمند و کهن تر از یونان، کاملا اوضاع برعکس است، یعنی خرده پاها و مصرف کنندگان مواد مخدر را زندان کرده، شلاق زده و حتا اعدام میکنند! در عوض کارتلهای مواد مخدر که از سپاه پاسداران و بیت رهبری تغذیه میشوند، راست راست میگردند و همان زمان که ده ها و صدها معتاد مواد مخدر -که بیمار هستند و نیازمند باز پروری- اعدام میشوند، سرگرم قرارداد بستن با افغان ها و بلوچ های شاغل در امر ترانزیت مواد مخدر در لب مرز هستند!
و آری این است روایت تلخ ایرانی که نه یک درد بلکه هزاران درد دارد و داغدار همه ی این دردهاست، در شرایطی که با افزایش فقر و بیکاری و معضلات اجتماعی و خودکشی و بی اخلاقی و از خودبیگانگی و کاهش امید به زندگی و عزت نفس و خودشناسی، به صف بزهکاران و معتادان همچنان افزوده میشود. کاری که بی گمان جمهوریِ جرم آفرین ِ اسلامی، بانی اصلی آن است.
اینجاست که مسائل اجتماعی و مدنی در ایران گرفتار، بیشتر خودنمایی میکند تا مسائل و مباحث دل به هم زن و طولانی و بی ثمر سیاسی! و شاید به درستی نتوان در شرایط خفقان مطلق داخل ایران و جمهوریِ جرم آفرین ِاسلامی، راهکاری راهگشا و شایسته برای آن یافت، مگر حمایت از ان جی او ها و سازمان های مردم نهاد و غیر انتفاعی مستقلی همچون معتادان گمنام و موسسات پشتیبان آن در خارج کشور همچون بنیاد آیینه که به تلاشهای داریوش اقبالی، خواننده ی شهیر ایرانی، رنگ و جلا و جایگاه و پایگاه ویژه ای یافته است و همانطور که انجمن معتادان گمنام میگوید: اعتیاد یک بیماری است نه تنها بیماری فردی، بلکه بیماریی خانوادگی-اجتماعی... .
سروش سکوت

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر