حکایت امروز سرزمین ایران و
ساکنانش، مصداق همان تمثیل مُثل افلاطونی و سایه های غارنشین است. از روز نخست روی
کار آمدن این حکومت، تبدیل شدن فضای بیرونی مملکت و فرهنگ و فکر ملت به یک زندان
مخوف بدون هیچ دادگاهی با اشد مجارات و اعمال شاقه، در دادگاه –یا بهتر است بگویم
نبرد-ِ نابرابر روی داد. آری این حکومت تا دندان مسلح به سلاح ارعاب و ایدئولوژی،
با مردم ایران تنها به دلیل ایرانی بودن، وارد جنگ شده است. اینها حاکم نیستند،
اینها غاصب، قصاب، جابر و جلاد هستند. اینها همان دشمنان متجاوز و متخاصمی هستند
که سرزمین ایران مانند آنان را زیاد به خود دیده بود، اما تفاوت عمده ی پیشینیان
با این بیگانگان صدها برابر بدتر از هر بیگانه در آن است که نخست: جلادان و جانیان
آنان، زنجیر اسارت و بردگی را بر فکرها و فرهنگ و اخلاق و انسانیت مردم این کشور زدند
و دوم: اینها آمدند اما بر خلاف اسلاف و اعقاب خود، هرگز نرفتند و در قلب ها و عقل
های عوام ریشه دواندند و آنها را آلوده و اخت به خود کردند!...
اگر امروز جنگ و جنایت در میان
مردم و نسبت به خودشان عادی و معمول شده، به خاطر این است که ریشه ی این خشونت را
حکومتیان در قلب ها و مغزها کاشته اند. اگر امروز دعوا بر سر نان و برنج و گوشت
عادی شده، برای آن است که سیاست گدا پروری و گرسنه نگهداری ملت را این رژیم در صدر
سیاست فریبکارانه ی دنیا ستیزانه ی غرب ستیزانه اش گنجانده، اگر امروز تماشای دار
و بیداد رژیمی که خودش ام الخبائت و علت العلل تباهی و پلیدی در جامعه است، به
اخبار روز بدل شده، به خاطر تخم دروغ و کینه و نفرتی است که این حکومت در جان این مردم کاشته است...
اینجاست که پیشخوان کتاب و
روزنامه فروشی ها، بجای کالاها و کتاب های فرهنگی، فلسفی و تاریخی پر می شود از ویژه
نامه ی طپش جام جم که پر است از همین اخبار عادی شده ی قتل و دار و تجاوز و باج
گیری و قمه کشی و... اینجاست که موزه ها به تاریخ می پیوندند و آثار باستانی، بغض
غبار فراموش به خود می گیرند، اینجاست که وقتی یک شبکه ی ماهواره ای رژیم-ساخته
بنام "جم" قطع می شود، مردم عزیز ایران افسرده می شوند که حالا روزشان
را چگونه بی جم کلاسیک و سریال های عشقولانه ی اسلامی-نیمه سکسیش سر کنند!
و اینجاست که امید دگرگونی و
تغییری ژرف در سیستم سیاسی-فکری حکومت-ملت ایران به یاس می پژمرد و آدمی که درون
ایران زندگی می کند و نمی خواهد به جهت آب بی خیالی گوسفندی زندگی سگی اکثریت شنا
کند، می پوسد و می پوکد و با ناباوری می گوید که: در ایران امروز، هیچ چیز سر جای
خودش نیست!... و اینها نه تزریق زهر نومیدی است و نه ناله و فریاد، که برآیند
تجارب ناشی از دیده ها و شنیده ها در سی سال زندگانی درون این مرز و بوم است!...
جمهوری اسلامی اما، در خفقان
مطلقی که سال به سال بدترش میکند و با تلبیس گری ماهرانه ای آن را عوام فریبانه تر
می کند، مشغول سرکوب آنانی است که دکان
اصلی دینکاران و نان خوران از دین را به خوبی شناخته اند و با دست خالی در وبلاگی
یا گوشه ی دفتری با نام مستعار یا حقیقی، مشغول خوانش و پژوهش و نوشتن برآیند آن
برای تیمار زخم های عفونی فکر و فرهنگ بیمار این سامان و مردمان آن دارند.
غم نان و گرانی کمر شکن و بحران
های اخلاقی ناشی از آن، باعث شده مردم کمتر یادی از این دست از افراد کنند که جان
بر کف و باور در قلم و دلیری در مشت، برای آگاهی و بینش و دانش کوشش کرده اند و در
ازای آن در بند سیاه چال های دژخیمانی هستند که کوچکترین حقی برای دگراندیشان قائل
نیستند...
* * *
محمدرضا پورشجری
(سیامک مهر) یکی از این نویسندگان و پژوهشگرانی است که فارغ از تمام
جنجال های سیاسی پیرامونی و جنگ های فرقه ای تکراری بین جناح های درون حکومتی –اصول
گرا و اصلاح طلب- دکان اصلی دینکاران را به درستی باز شناخت و هم و غمش را برای
بالا بردن سطح دانش و بینش و آگاهی در فضای فکری-فرهنگی بیمار ایرانش بکار برد.
اما سزای او، دستگیری، شکنجه و
ضجرهایی است که گماشدگان ولی فقیه جنایتکار در ازای روشنگری هایش به وی تحمیل کرده
اند. سیامک مهر مانند بیشتر زندانیان عقیدتی و باور در شکنجه گاه رجایی شهر کرج
بدون و به دور از کوچکترین حق و حقوقی که هر زندانی (حتا به فرض مجرم بودنش) از
آنها بایستی برخوردار شود، در سکوت خبری و رسانه های مدافعان و مدعیان حقوق بشر،
جانش در خطر است...
اینکه تک تک ما بایستی صدای در
گلو خفه شده ی امثال سیامک مهر باشیم، یک وظیفه ی انسانی-ملی است و تخطی یا سکوت
در برابر آن هیچ تفاوتی با جنایت جانیان ندارد و خیانت محسوب می شود.
تک تک ما باید بدانیم که سالهاست
در واقعه ی یک فاجعه ی به تمام معنا گرفتاریم، فاجعه ای که خواسته یا ناخواسته
دامن مردم ایران را که خوش خیالانه شعار "کلاه خودت را نگه دار باد
نبردش!" می دهند را خواهد گرفت. زیرا در چارچوب ایران در بند این حکومت،
ایرانی ها جرم مرتکب نشده و دادگاهی نشده مجرم اند؛ مگر اینکه خلافش ثابتش شود،
خلافش هم یکی مزدور و شراکت در جنایت آن ها و دیگری گوسفند و مزدبگیر آنها بودن
است... پس ابلهانه است که به فکر علاج بعد از وقوع فاجعه باشیم زیرا ما در نقطه ی
صفر مرزی خود خود خود فاجعه هستیم...
در پایان باز هم پتی شن و فیس
بوک در خواست آزادی سیامک مهر را می آورم:
سروش سکوت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر