۱۳۹۱ دی ۲۱, پنجشنبه

ما در داغ فقدان و فراق ابدی مادرت شریکیم برادر بادرد، همچون شراکت ابدی در شرارت



 
ضجرنوشته ی سروش از درون ایران برای همدردی با شاهین نجفی در داغ از دست دادن مادر

مادرم، مادرم! کجا رفتی؟
خوب دردِ آشنا، چرا رفتی؟
خانه بی روی تو غم آباد است
هرکه در خانه هست ناشاد است
مادرم، مادرم! دلم تنگ است
فصلها بی تو ناهماهنگ است
روزها می روند و من تنها
مانده ام بی پناه و بی فردا
بی تو سالی گذشت و دلگیرم
خسته از سرنوشت و تقدیرم
مادرم، مادرم! چه تنهایم
بی تو ماتم گرفته شبهایم
بی تو دیگر توان و تابم نیست
غیر نام تو بر زبانم نیست
یادت از خاطرم نخواهدرفت
مرگ تو در باورم نخواهدرفت
(محمد تقی خانی)


نگاه میکنم از غم به غم که بیشتر است...
ما بچه های پس کوچه های بغضیم
وقتی هنوز زاده نشدیم، مردیم
وقتی هنوز شادی نکردیم شیون سر دادیم
و از تو ایستاده مردن را آموختیم...


شاهین جان! میدانی که میدانیم حتا به کلامی نمیتوان درد از دست دادن زیباترین و والاترین مفهوم هستی -مادر- را تسکینی بخشید.

من فدای غُربَت و فُرقَت و داغ بر داغ افزوده شدن تو، فدای غربت و فرقت همه ی مادران فرزند نادیده و فرزندان مادر ندیده، آواره، عزیز از کف داده، درد هجران کشیده و زخم انتظار چشیده...

خودت چه درست نوشتی روی فیس بوکت که چه بسیارند مادران ندا و سهراب و فرزاد و ... و مادران چشم انتظار جگر گوشه های اسیر ِ اوین شده و به غربتِ غربِ لعنتی تبعید شده...

آه، چقدر ما درد داریم و گاهی حتا اشک هم کم می آورد از ارضاء خواست دردمندی هامان. چقدر خسته ایم، ضربه خورده ایم، اما ننشسته و نشکسته ایم.

شاهین جانم! همه ی ما یتیم و بی کس به معنای واقعی هستیم، این ور و آن ور دیوار و دنیا هم ندارد، مدت هاست که چیزی برای از دست دادن نداریم. زندگی همه ی ما چون تو فیلمنامه ی تراژیکی است از از دست دادن تنها کسان و پناهان زندگی، چون من که از بچگی مهر پدر ندیدم و مادری داشتم که جز زنانگی و مادرانگی، مردانگی را هم موصوف شد تا در جامعه ی عفونی پر از چرتی و چرکی بنام "مرد سالاری" نفس بکشد و با همه ی ضجرها، سالاری کند...

بغض راه گلویم را از دیشب بند آورده. من از دور جهان جز مادرم هیچ ندارم، اما دیشب انگار عزیز خودم را از دست دادم و همین نشان میدهد که تنها نیستی و تنها نخواهی ماند...

به خدای نداشته یمان، به خدای هدایت، به خدای ناشناخته ی نعره کشنده از لای شعرهایت سوگند که تنهایت نخواهیم گذاشت. چیزی برای از دست دادن نیست.

یادمان است که وقتی چندی پیش هم توخالی های نومسلمان حکم قتلت را دادند و نواندیشان!! بدتر از آنها بر آن عربده کشیدند، مصمم تر شدی و وقتی گفتی با وجود "اشرار" حس تنهایی نداشتی، تحمل هر باری را هرچند سنگین، بیشتر و پرغرورتر پنداشتیم.


آن روزها با شرارتت شراکت کردیم و این روزها با داغت نیز شریکیم...

پس تنهایت نمیگذاریم برادر، هم نسل، هم صدا، هم فریاد، عاصی، طاغی، شررر...

چیزی برای گفتن نیست...

با بغض
سروش سکوت
ایران

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر