۱۳۹۰ دی ۲۹, پنجشنبه

بازی بز و گرگ را یاد بگیریم؟!...



"به امید روزی که نه تنها تن ها برهنه
بلکه ترس ها، افسارگسیخته
روان ها پیراسته
اندیشه ها آراسته
مغز ها شسته، رُفته
زبان ها آخته
قلم ها آماده
و تابوها شکسته شود؛
و هیچ حد و مرزی و حصر و بندی وجود نداشته باشد..."

در جامعه ی ما که پر از تملق و چاپلوسی و دروغ و وحشی گری است، اگر به شما گفتند، الآن روز است، حتما شب است!

دروغ، دروغ، دروغ... این است به روز ترین رویداد روز!

در زمین و زمانی که اگر راست بگویی و راست بیاندیشی و راست انجام دهی، محکوم به گوشه نشینی و زیر نشینی و متهم به بی عرضگی هستی.
در زمانه ای که گرگ های آدم نما فراوانند...
گوسفندهای روباه صفت جولان می دهند...
کفتارهای قناری-زبان جِرَت می دهند...
یا باید جِر بخوری، یا جِر بِدَهی...

شرافت، حماقت است
صداقت، جهالت است
صراحت، سفاهت است...

مردان عربده کش سرزمینم، حتا در تنهاییشان زن ستیزی می کنند
فحش خواهر و مادر را نثار بدهکارشان می کنند!...
دین دار و بی دین هم ندارد، ذهنشان پر از خشم و خشونت و آیه و آزار و شهوت و بربریت است...
زنان مسخ شده ی خودباخته ی دستگاه خود فروخته، حتا به هم جنسان خود نیز رحم نمی کنند...
برای آنان حجب و حیا و حجاب و لباس، در درونی ترین لایه های ذهنشان، نهادینه شده...
در دنیای کثیفی که حاصل قرن ها کثافت و جنایت است
تنها باید نشست و بر مرگ انسانیت، اخلاقیات و عشق های بر جگر مانده، گریست و تنهایی کشید...
اینجاست که سر در سینه ی سراسر تنهاییمان می گذاریم و آرام آرام خفه می شویم و با در و دیوار و مور و موش و ملخ و سوسک و چرنده و پرنده و دار و درخت درد دل می کنیم که:
حالا گیرم که جمهوری اسلامی سقوط کند، با این همه جمهوری اسلامی های درونمان چه کنیم؟!...
دستکم چند سال صبر ایوب و شکیبایی مجسمه وار لازم است تا ایران پس از رهایی از بند خودکامگی و خودمداری دستاربندان، از بندهای خود-بردگی ها و زنجیرهای درون-بندگی ها رها شود؟!
کجاست آن نیمچه فریادک و یک ذره اعتراضی که بر سده ها حماقت و کثافت و جهالت و جنایت و تجارت از این نوع، نعره بکشد؟...
با حرفی و کلامی، با عملی و کرداری؟!...

اینجاست که بر طبل خوش خیالی سکوت گوسفندوار، ضربه ای می نشیند، که نشان دهد: نه! ما خواب نیستیم، گرچه به خوردمان دوز-بالاترین داروها را داده اند و بر رگمان افیونی ترین هرویین های مه و ماتی را تزریق کرده اند...
ما زمستان ها را هم زمستانی ترین خواب ها را  با چشمان باز می خوابیم  و  تا فرصت و فرجه ای بیابیم برای بالا آوردن یک سینه سکوت با یک حنجره فریاد و خونی ترین استفراغ درد...
ما با کردارمان به ساختار شکنانه ترین نوع ممکن بر هرچه بود و هست و خواهد بود و نباید باشد، دردها را ادرار و تنفرها را قی می کنیم!...

این وسط گود است که در کشورمان که جنازه هایمان را از بامداد تا شامگاه تنها در هوای باز و آفتاب می گذاریم که غیر قابل تحمل نشود، دختری در ایران لباسی را که حکم قل و قفل و زنجیرهای تجاوز گری مشتی بیابانی است، از تن می کند، تا فریادی بزند که در دهلیز سراسر این قرون ننگین بپیچد:

من آدمم، ما آدمیم، شما جانورانی هستید که در هیچ حیات وحشی نمونه یتان یافت نمی شود؛ بروید و دست از وطن و تنمان بردارید؛ ای گزمه های توخالی و ای محتسبان مرگ صفت...

چشممان به این همه جسارت ها باز می شود... اما یکی از پشت پرده بیلاخمان نشان می دهد که: کجای کاریت؟ چرا انقدر زود "جو گیر" می شوید؟! تازه وقتی می فهمی واقعا جو گیر شدن خصیصه ی جدا ناشدنی ملتمان است و به خودت می آیی که بر خلاف جریان جو گیری شنا کنی و به آبشار سقوط هم رنگ جمع و جماعت شدن غرقه نشوی، انگشت های اتهام و شاخ و شانه کشیدن و مجرمیت به غرور و تعصب و ریگ در میدان اندازی شروع می شود.

خبر مربوط به عکس برهنه ی گلیشفته فراهانی را خواندم، من هم تحسینش میکنم. هر چند برایم عجیب است که ایرانیان چقدر فراز و فرود دارند، انگار گاهی خودشان هم متوجه ی این همه بالا پایین شدن نمی شوند! همین دیروز بود که گلشیفته ی عزیز، مردم ایران را خواستار اصلاحات و نه براندازی این رژیم که منشا و سرچشمه ی همه نابرابری ها در کنار فرهنگ زن ستیز درون قلب بیمار مردمان است، معرفی نمود. و پس از چندی هم سرودی از این بازیگر زیبا رو و خوش نقش و شجاع ایرانی به بیرون آمد که در وصف الله اکبر خوانده بود!

اگر درد اصلی همه ی قفس ساختن ها از تن و لباس آدمیان و بویژه زنان، اسلام و دستورات اهریمنی آن و اندیشه های رسوخ کرده ی آن در مغزهای بیمار است، پس چرا برای الله اکبر سرود خوانده؟ اگر کسی مثل علیا ماجد دختر مصری "برهنه ی کامل" می شود؛ حرف دلش را هم می زند، آن هم در مصر زیر نفوذ بنیادگرایان که هر لحظه ممکن است وی را ترور کنند. علیا خود را آتئیست مخالف اسلام معرفی می کند. اما گلشیفته چطور؟ چرا این چیزها را بیان نمی کند؟

چیز دیگری که میخواستم بر روی این کاغذ بنشانم و نمی دانم از آن چه برداشتی شود این است که چرا زنان فقط باید برهنه شوند؟ آیا برهنگی سمبل زنان باید شود، یا سمبل مبارزاتی؟ آیا زوم کردن و مانور دادن بیش از اندازه بر روی همین قضیه، خودش گرفتار شدن به تابویی دیگر و زندانی شدن در ساختاری دیگر نیست؟
مگر آن بی شمار زنان دلاور سرزمینمان نیستند که در زندان ها و سیاهچال ها با لباس و بی لباس فرقی نمی کند در حال جنگ با ضد انسان ها برای خدمت به انسانیت هستند؛ از نسرین ستوده تا سیمین بهبهانی...

آرزویی که از درون دل و امیدی که از صمیم قلب دارم این است که: روزی برسد که اصلا حتا واژه های همچون باکرگی، برهنگی، زنانگی، مردانگی، که حتا صرف ادا کردن و توجه کردن به آنها، مستلزم قید و بند و اختلاف و تضاد و تعارض است از زبان و ادبیات مردمان جهان و بویژه کشورم رخت بربندد...

آرزو می کنم روزی برسد که انسان های سرزمینم، به جای تن یا دستکم در کنار جسم و تن، روح و روانشان، مغز و اندیشه و فکرشان، ترس و تابوها و احساساتشان، خودبزگ بینی ها و خود کوچک بینی ها و تعصباتشان و خودکامگی ها و شخصی گری های شخصیشان را لخت و برهنه و عریان کنند.

و آنجاست که دیگر هیچ رژیم ضد انسان و فرهنگ ضد بشر و جهان با برده ای وجود خارجی نخواهد داشت.

و در آخر اینکه، ایران هنوز زیر ساتور تبهکاران و بالای دار جلادان است؛ هرگز نمی شود و نباید زندانیان سیاسی و اعدامی ها را از یاد برد.

سروش سکوت
28 دی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر